شناسهٔ خبر: 28204200 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

کتاب‌های عاشورایی؛(9)

شب‌های حرم‌خانه؛ حکایت تعزیه خوانی زنان در دوره قاجار

تهران- ایرنا- «شبهای حرم‌خانه » رمانی تاریخی با موضوع تعزیه خوانی زنان در دوره ناصرالدین شاه است که نویسنده آن کوشیده روند پیدایش مجالس تعزیه زنانه در آن دوره را از خلال ماجراهایی که در حرم خانه دربار قاجار می گذرد، روایت کند.

صاحب‌خبر -

به گزارش گروه فرهنگی ایرنا، شب‌های حرم‌خانه داستانی تاریخی-اجتماعی است که نگاهی دارد به فضای حاکم بر حرمسراهای دوره قاجار و رویدادهای جاری در آن، محور داستان این کتاب شخصی است با عنوان ملاباجی که مسئول راه‌اندازی تعزیه برای زنان دربار ناصری می‌شود اما در ادامه برای وی چنان مشکلاتی می‌آفرینند که از این کار دست کشیده و مجالس خود را بیرون از دربار برگزار می کند.
کتاب شب‌های حرم‌خانه نوشته مریم بصیری شایسته تقدیر در رشته ادبیات داستانی دومین جایزه دعبل (کتاب سال عاشورا) شناخته شده است.
مریم بصیری متولد 1348 کارشناس ارشد ادبیات نمایشی، داستان نویس، روزنامه نگار و کارشناس ادبیات و هنر است، فانوس دریایی، دخیل عشق، فیروزه فردوس، بانوی نور، اکسیرعشق، بوی بهشت و زنی که سایه نداشت از گزیده آثار این نویسنده است.
شب‌های حرم‌خانه را نشر اسم در 334 صفحه منتشر کرده است.
در بخشی از این رمان آمده است: «جوان سر بالا گرفت و به روبندۀ سفید دختر چشم دوخت. معلوم نبود کارش چیست. کم پیش می‌آمد که زنی جوان پا به حجره بگذارد. آن‌هم زنی که از کفش و چادرش پیدا بود با گِدازادگان آن محل حشر و نشری ندارد. گل‌بخت روی نیمکت شکستۀ درون حجره نشست.
به جوان نگاه کرد و پی شباهتی بین چهرۀ او و آنچه از میرزاعلی به یاد داشت، گشت. جوان در‌حال نوشتن سفارش نگاه کوتاهی به دختر انداخت و تا سر دربیاورد دختر چه می‌خواهد، صدای اذان ظهر بلند شد و چندنفر از حجره‌دارها چشم دوختند به آن‎ها. جوان فهمید زیاده‌روی کرده است. از جا برخاست.
می‌ترسید صدایش بلرزد. نفس عمیق دیگری کشید. دل دختر لرزید و رنگش زیر سیاهی چادر پرید. نمی‌دانست چرا دوباره نفسش گرفت. دهان باز کرد تا نشانی از او بپرسد، اما روی این کار را نداشت. بیم آن داشت مبادا دلش هوایی چشمان جوان شده باشد. کیفش را باز کرد و زیر نور آفتاب درگاهی حجره، اسکناسی با عکس شاه روی میز جوان گذاشت و گفت: خیر از پولش ببینید.
جوان تا سر بلند کرد به رسم همیشه به مشتری بگوید: شما هم خیرش را ببینید. ناگهان نفسش به شماره افتاد و تا خواست چیزی بگوید، دختر رفته بود و او را در داغیِ آتشی چون کورۀ آهنگران تنها گذاشته بود».
فراهنگ**3009**9053

برچسب‌ها:

نظر شما