صاحبخبر - به گزارش
جهان نيوز به نقل از فرهیختگان، صادق زیباکلام، 25 شهریور 91، در گفتوگو با «فاطرنیوز» تصریح کرد: «به نظر من بزرگترین ضعف جریان اصلاحطلب این است که سازماندهی و برنامه مشخصی ندارد. یک حزب و جریان سیاسی در رابطه با مسائلی که به وجود میآید، یک خواستههایی دارد. الان جبهه اصلاحات باید بگوید که با توجه به انتخابات سال بعد، انتظارات، خواستهها و توقعاتش چیست، اما هیچکدام اینها مشخص نیست. این بیبرنامگی به دلیل اختلاف بین آقای (عبدالله) نوری و خاتمی نیست. چون اختلافی که بین آقایان نوری و خاتمی هست و اختلافی که بین آقایان موسویخوئینیها و هاشمیرفسنجانی هست، همیشه بوده و قرار هم نیست که اصلاحطلبان مثل تیم فوتبال منچستر همه یکرنگ باشند و یک سرمربی داشته باشند . علت این بیبرنامگی نوع رهبری آقای خاتمی است. واقع مطلب این است که هر قدر آقای خاتمی به لحاظ شخصیتی آدم شریف، محترم و صادقی هست، اما به لحاظ مدیریت سیاسی به نظر من زیر صفر است. این هم بدشانسی جنبش دموکراسیخواه ایران بوده که فردی در رأسش قرار گرفته که از لحاظ قابلیت تشکیلات و سازماندهی فوقالعاده ضعیف است، ولی از نظر کاریزمای شخصی فوقالعاده قوی است. اگر در کاریزمای شخصیتی به خاتمی نمره ۱۰۰ بدهیم، نفر بعدی اصلاحات حتی به ۵۰ هم نمیرسد؛ اگر موسویخوئینیها جای خاتمی قرار بگیرد و مثلا نامزد اصلاحطلبها برای انتخابات شود، از ۱۰۰ نفری که به خاتمی رای میدهند، شاید ۱۰ نفرشان هم حاضر نشوند به آقای موسویخوئینیها رای دهد. یک نکته وجود دارد و آن این است که از لحاظ سازماندهی، خاتمی همیشه همینگونه بوده و از لحاظ برنامهریزی زیر صفر بوده است. ۲ خرداد ۷۶ و قبل و بعد از آن یکسری ردههای دیگری وجود داشتند که اصلاحات را از نظر تشکل و سازماندهی، جلو میبردند. مصطفی تاجزاده، سعید حجاریان، عبدالله رمضانزاده و این تیپ افراد بودند که کار برنامهریزی را پیش میبردند. زمانی آقای هاشمیرفسنجانی مغز متفکر این کار بوده است- البته در سالهای ۵۰ تا ۶۵ - اما الان وی که نزدیک به ۸۰ سال دارند، دیگر حال و حوصله این را ندارد که از لحاظ سازماندهی و تشکیلات برای اصلاحطلبان برنامهریزی کند. آقای هاشمی ذاتا و بنیادا جزء جریانی که ما آن را بهعنوان اصلاحطلبان میشناسیم، قرار میگیرد، البته نه به این معنای آزادیخواهی؛ میزان گرایش آقای هاشمی به صفات طرفداری از آزادی، دموکراسی، انتخابات آزاد، آزادیمطبوعات و آزادیبیان خیلی بالا و زیاد نیست و در دهه ۶۰ نشان داد که خیلی هم کم است. مهمترین ایرادی که همیشه به آقای هاشمی گرفتم، این بوده که شما [هاشمی] هیچوقت پای آزادی نایستادید، منتها آزادی یکوجه اصلاحطلبی است.
اصلاحطلبی یکسری وجوه مهم دیگر هم دارد، ازجمله مهمترین ویژگی آن این است که اصلاحطلبی در مجموع به لحاظ مشی سیاسی معتدل و میانهرو است؛ اینجا آقای هاشمی با همه وجود با اصلاحطلبها یکی میشود... . سوالی که مطرح میشد، این است که اصلاحطلبانی مثل اکبر گنجی و عباس عبدی که به آقای هاشمی در سالهای ۷۶، ۷۷ و۷۸ حمله کردند و آن داستان به وجود آمد، انگیزهشان چه بود؟ آیا مشکلات عقیدتی و سیاسی یا اختلاف نظر ایدئولوژیک بود؟ من معتقدم که خیر؛ این مشکلات شخصی بود و میخواستند از آقای هاشمی انتقام بگیرند، برای اینکه آقای عبدی فکر میکرد که هاشمی باعث به زندان افتادنش در سالهای ۷۳ و ۷۴ بوده است. وقتی که حمله به هاشمی شروع شد، یک اقلیت رادیکال اصلاحطلب بودند که به هاشمی حمله کردند و اکثریت سکوت کردند که نباید سکوت میکردند. به اعتقاد من آقایان خانیکی، محمدرضا خاتمی و خیلی از چهرههای اصلاحطلب باید میایستادند و اجازه نمیدادند که گنجی و دیگران به هاشمی حمله کنند. اگر به فضای ۷۶ و ۷۷ برگردید، متوجه سکوت آنها میشوید. زدن هاشمی ابزاری بود که هزینه کمی داشت و منافع زیادی برای اصلاحطلبان داشت.»
∎
نظر شما