آرمان-احسان انصاری: بسیاری از هنرمندان و اهالی فرهنگ امید زیادی به دولت حسن روحانی بسته بودند و انتظار داشتند تغییرات مهمی در دوران ریاستجمهوری حسن روحانی در مسیر فرهنگ کشور رخ بدهد. با این وجود بهنظر میرسد دولت حسن روحانی به اندازهای درگیر سیاست خارجی و مسائل اقتصادی شد که فرصت رسیدگی به چالشهای فرهنگی جامعه را پیدا نکرد. از سوی دیگر رابطه نخبگان با قدرت نیز در دولت آقای روحانی نهتنها نزدیکتر نشد، بلکه بهنظر میرسد افزایش نیز پیدا کرده است. به همین دلیل نیز بسیاری از نخبگان جامعه احساس میکنند چشم و گوش دولت بسته شده و دولت تمایلی برای شنیدن سخنان نخبگان فکری و فرهنگی جامعه ندارد. رویکردی که بهنظر میرسد در نهایت در کارنامه مدیریتی آقای روحانی تاثیر منفی خواهد گذاشت. به همین دلیل و برای تحلیل و بررسی این موضوع و همچنین آسیبشناسی موسیقی کنونی جامعه «آرمان» با دکتر عبدالحسین مختاباد گفتوگو کرده که در ادامه میخوانید.
چرا باوجود اینکه دولتهای با رویکرد اصلاحطلبی همواره به مسائل فرهنگی اهمیت میدهند، این مساله در دو دولت آقای روحانی کمرنگ بوده و بیشتر مسائل سیاسی و اقتصادی مورد توجه دولت قرار گرفته است؟
بهنظر من فاصله نخبگان فرهنگی و فکری جامعه مدتهاست با مراکز قدرت زیاد شده و نخبگان عملا تاثیری در رویکرد مدیریت کشور ندارند. به قول شاعر: «خون میچکد زناله بلبل در این چمن/ فریاد از تو گل که به هر خاک خو کنی». مجموعه مدیریت کشور ما در چهار دهه گذشته خود را از مصاحبت و مشورت با نخبگان بینیاز دیده و به همین دلیل به شکلهای مختلف از استفاده از دیدگاههای نخبگان فکری و فرهنگی سرباز زده است. این وضعیت در اغلب زمینهها مانند عرصه اقتصادی و اجتماعی هم صورت گرفته و تنها مختص به عرصه فرهنگی نبوده است. نکته دیگر اینکه بهدلیل اینکه گردش نخبگان در جامعه ما به خوبی صورت نمیگیرد هنوز برخی از قوانین و رویکردها مانند گذشته است و هیچ تغییری در نوع مدیریت کشور و قوانین آن صورت نگرفته است. بهنظر میرسد برخی از مدیران بدون توجه به محیط پیرامون احساس میکنند یک دیوار سیمانی در جلوی آنها قرار گرفته اما تلاش میکنند با سر به این دیوار سیمانی بکوبند و با چنگ و دندان از این دیوار عبور کنند. بدون شک این مدیران نمیتوانند از این دیوار عبور کنند. عبور از این دیوار نیازمند نردبان مشورت و استفاده از فکر نخبگان است. آقای روحانی نیز نتوانست به خوبی با نخبگان جامعه ارتباط برقرار کند و به همین دلیل مخالفان ایشان کار را برای ایشان سخت کردند و در نهایت نتیجه این شده که در شرایط کنونی مشاهده میکنیم.
چرا مدیران جامعه در چهار دهه گذشته فرهنگ را در اولویتهای خود قرار ندادند؟ این در حالی است که توجه جدی به فرهنگ میتوانست بسیاری از مشکلات جامعه را حل کند. آیا نگاهها به فرهنگ تنها ابزاری بوده است؟
در چهار دهه گذشته فرهنگ همواره در اولویتهای ابتدایی قرار نداشته و این وضعیت در دولت حسن روحانی تشدید نیز شده است. دولتمردان تنها در دوران انتخاباتی به فرهنگ و هنرمندان توجه میکنند، اما به محض اینکه به پیروزی دست پیدا میکنند همه وعدههای انتخاباتی را فراموش میکنند و به بازیهای سیاسی میپردازند. این وضعیت برای آقای روحانی نیز وجود داشت و من فکر میکنم حدقل30درصد از رأی آقای روحانی از هنرمندان است. با این وجود آقای روحانی به هیچعنوان در زمینه انتخاب وزیر فرهنگ و ارشاد با هنرمندان مشورت نکرده است. وزیر فرهنگ و ارشاد نیز در طول یک سال گذشته حتی یک جلسه با هنرمندان برگزار نکرده است. این در حالی است که هنوز مشخص نیست وزیر جدید بهدنبال چیست، چه دغدغههایی دارد و چه برنامهای را دنبال میکند؟ بهنظر میرسد ایشان پس از یکسالی که از زمان وزارت ایشان میگذرد هنوز «گم» است و نمیداند چه میخواهد بکند. آقای روحانی نباید فکر کند که چون در انتخابات پیروز شده دیگر به حامیان خود نیاز ندارد. استفاده از فکر نخگبان نیز نباید تنها به جلسات افطاری و همنشینیهای فرمالیته خلاصه شود. استفاده از فکر نخبگان باید در جلسات جدی و با بحث و جدل و انتقادات صریح و بدون پرده برگزار شود تا نتیجه این جلسات بهبود وضعیت مدیریت کشور در زمینههای مختلف باشد. اگر قرار است وضعیت مدیریت کشور بهبود پیدا کند باید نخبگان به پشت پرده و اتاقهای فکر تصمیمگیر نفوذ کنند و بیپرده دیدگاههای خود را با مسئولان در میان بگذارند، اما اغلب نخبگان و اندیشمندان جامعه خانهنشین شدهاند و ترجیح میدهند در شرایطی که برای فکر آنها اهمیت قائل نمیشوند در مسائل کشور دخالت نکنند.
این وضعیت در هشت سال دولت احمدینژاد نیز وجود داشت و نخبگان جامعه تنها تماشاگر مدیریت احمدینژاد بر کشور بودند. آیا وضعیت امروز جامعه تاوان خانه نشینی دیروز نخبگان نیست؟ نخبگان نباید دارای رسالت تاریخی و اجتماعی نسبت به وضعیت جامعه باشند؟
وظیفه نخبگان جامعه این است که به مدیران جامعه نسبت به اشتباهاتی که انجام میدهند هشدار بدهند. با این وجود هنگامی که این هشدارها شنیده نمیشود و مورد توجه قرار نمیگیرد راهی به جز خانه نشینی باقی نمیماند. اگر ما به وضعیت معاونتهای وزارتخانههای مختلف نگاه کنیم متوجه میشویم که کمتر از نخبگان در این زمینه استفاده میشود و اغلب معاونان از دوستان و آشنایان وزیری هستند که انتخاب میشود. بهنظر من زمان آن فرا رسیده که پوسته مدیریت کشور تغییر کند و مدیران جدیدی کشور را اداره کنند. نخبگان جامعه همواره احساس مسئولیت میکنند و در شرایط کنونی نیز این وضعیت وجود دارد. با این وجود هنگامی که برای اندیشه و تخصص نخبگان ارزش قائل نمیشوند نخبگان مقصر نیستند، بلکه کسانی مقصر هستند که اجازه نمیدهند نحبگان در تصمیمگیریها نقش داشته باشند. در شرایط کنونی چشم و گوش دولت بسته است و هیچ رابطه تاثیرگذاری با بدنه فکری و فرهنگی جامعه ندارد. بهنظر میرسد برخی از مدیران منتظر هستند جامعه به حد انفجار برسد تا سپس در نوع مدیریت خود تغییر ایجاد کنند. مدیران جامعه 40 سال است که در یک چرخه بسته از این میز به آن میز رفتهاند و هیچگردش آزاد نخبگانی در این زمینه صورت نگرفته است. در نتیجه ذهن مدیران در این چرخه معیوب بسته شده و توانایی روزآمد کردن دانش خود را از دست دادهاند. نکته جالب این است که مدیران از ساعت6 صبح تا12 شب در جلسه هستند و بهنوعی جلسه زده شدهاند و نسبت به جلسه تیک عصبی پیدا کردهاند. این در حالی است که بیشتر این جلسهها چندان دستاوردی برای مردم نداشته است.
آیا نخبگان و روشنفکران در جامعه ما تحت تاثیر دو عامل غلبه امر سیاسی بر امر اجتماعی و فرهنگی و نیز فاصلهگیری نسلهای بعدی از نسل اول انقلاب قرار گرفتهاند؟
این مساله بهنوعی رویکرد مدیران جامعه نسبت به روشنفکران بستگی دارد. در ابتدای انقلاب برخی عنوان میکردند روشنفکران خائن هستند. این سخن به معنای این است که «یکی بر سر شاخ بن میبرید». چرا روشنفکری که باید منتقد وضعیت موجود جامعه باشد خائن است؟ پوپر عنوان میکند: «اصلی پذیرفتنی است که علمی باشد و اصلی علمی است که ابطالپذیر باشد». بهنظر من این سخن زیبایی است. کسی که مدیریت جامعه را میپذیرد باید این نکته را بپذیرد که از اصول علمی پیروی کند و در عین حال باید بپذیرد که اصول علمی که از آن پیروی میکند نیز ممکن است با مرور زمان و تئوریهای جدید باطل شود. این در حالی است که رهبران سیاسی جامعه ما روشنفکران و نخبگان را از چرخه مدیریت جامعه کنار گذاشتهاند. بهعنوان مثال امروز بسیاری از کارشناسان سیاسی جامعه معتقدند که جنگ تحمیلی نباید هشت سال طول میکشید و شاید بهتر میشد آن را مدیریت کرد. این در حالی است که در مقطع پایانی جنگ برخی اجازه نمیدادند جنگ پایان پیدا کند و تلاش برای پایان جنگ را خیانت قلمداد میکردند. روشنفکر کسی است که در زمان خود زندگی نمیکند و همواره 10 قدم جلوتر از خود را میبیند. نکته دیگر اینکه ما از ابتدای انقلاب به افراد برچسب زدهایم و هر فردی را با عناوین مختلف مانند غربزده، بازی خورده و معاند طرد کردهایم. این در حالی است که کشور ایران از نظر پتانسیلهای فرهنگی و اجتماعی یک کشور استثنایی است. با این وجود اغلب نخبگان و اندیشمندان این کشور هر یک بهدلیلی به هر گوشه جامعه پرتاب شدهاند. به همین دلیل هم بوده که در شرایط کنونی اگر صد چارلی چاپلین هم به کشور بیاوریم نمیتوانند لبان مردم را به خنده باز کنند. حضرت حافظ میفرمایند: «نمیبینم نشاط عیش در کس».
از بین سیاسی شدن فرهنگ، فرصتطلبی برخی مدیران و تحجر کدامیک ضربه بیشتری به فرهنگ کشور زده است؟
بهنظر من هر سه عامل در خسران امروز فرهنگی جامعه نقش داشته است. اتفاقات مهمی در کشور ما رخ داده که مانع از شکوفایی فرهنگی جامعه شده است. یکی از این اتفاقات بسته شدن در صداوسیما به روی نخبگان فرهنگی و هنری جامعه بوده است. در سالهای گذشته بسیاری از نخبگان و اندیشمندان سیاسی و فرهنگی از رسانه ملی حذف شدند و جای آنها را افراد درجه سوم و چهارم گرفتند و همینها به مرور زمان به ایدئولوگهای رسانه ملی تبدیل شدند. در شرایط کنونی بسیاری از علاقه مندان موسیقی ایران از بنده این سوال را مطرح میکنند که چرا وضعیت موسیقی اصیل ایرانی به این روز افتاده است؟ در پاسخ به این سوال باید گفت که در 40 سال گذشته بزرگان موسیقی ایران حتی 40 دقیقه نیز فرصت نکردهاند در رسانه ملی برنامه اجرا کنند. مردم دوست داشتند مرحوم جلیل شهناز در صداوسیما برای آنها تار بزند یا اینکه استاد کسایی برای آنها نی بنوازد. مردم دوست دارند کنسرتهای استاد شجریان در تلویزیون پخش شود. متاسفانه برخی با سختگیری اتفاق نه چندان دلچسبی برای هنر این مملکت رقم زدهاند. رسانه ملی بدون هیچ دلیلی اجازه نداد اشعار احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج و فریدون مشیری و دیگر شاعران ممتاز در رسانه ملی پخش شود. هنگامی که این اتفاق در رسانه ملی رخ نداده کار به جایی رسیده که امروز خود کارکنان صداوسیما نیز برنامههایی که از این رسانه پخش میشود را قبول ندارند.
رویکرد دولت آقای روحانی نسبت به موسیقی چگونه بوده است؟ آیا فضا برای تعالی موسیقی در دولت روحانی فراهم بوده است؟
در دولت آقای روحانی هیچ اتفاقی در زمینه موسیقی رخ نداده و آنچه وجود دارد در گذشته نیز وجود داشته است. موسیقی که امروز در جامعه اجرا میشود غلیانهای اجتماعی است که ارتباطی به مدیریت فرهنگی دولت آقای روحانی ندارد. شاید اگر آقای علمالهدی هم رئیسجمهور کشور بود همین رویکرد را دنبال میکرد و چه بسا بهتر از ایشان. در زمانی که آقای ضرغامی رئیس سازمان صداوسیما بودند بنده به ایشان گفتم عصر تلویزیون به پایان رسیده و در شرایط کنونی هر شهروند یک رسانه است. با این وجود هیچکس به این سخنان گوش نکرد و همان رویکرد گذشته را ادامه دادند. نکته جالب این است که آقای ضرغامی که در دوران مدیریت خود در صداوسیما از مدیران همسو و یکجانبهگر استفاده میکرد و دارای رویکرد محافظهکاری بود امروز تغییر چهره داده و رویکرد دیگری را دنبال میکند. بهنظر میرسد برخی که در گذشته بنلادن بودند امروز به دکتر علی شریعتی تبدیل شدهاند. مشخص نیست چرا برخی احساس میکنند کشور را بیشتر از بقیه دوست دارند. آیا این افراد درجه سنج دارند که متوجه بشوند چه کسی ایران را بیشتر از بقیه دوست دارد؟ بدون شک ایران متعلق به همه ایرانیان است و هیچکس نمیتواند عنوان کند که بیشتر از دیگران ایران را دوست دارد.
آسیبشناسی شما از وضعیت موسیقی امروز ایران چگونه است؟ آیا موسیقی که امروز در جامعه رونق گرفته در راستای موسیقی اصیل ایرانی است؟
در شرایط کنونی ما با آنارشیسم فرهنگی و هنری در کشور مواجه شدهایم که مشخص نیست و به چه سمت و سویی در حال حرکت است. این آنارشیسم فرهنگی نیز مانند خوره به جان مبانی فرهنگ و هنر اصیل ایرانی افتاده است. یکی از مهمترین آفتهای موسیقی امروز نیز عدم آموزش کافی و اطلاعات سطحی از موسیقی بوده است. در عین حال بسیاری از اساتید برجسته یا خانهنشین شدهاند و کسی تلاش نمیکند از دانش و تجربه آنها استفاده کند. از سوی دیگر بسیاری از اساتید موسیقی برای انتقال دادههای خود به نسل جدید با بنبستهای اجتماعی و مذهبی مواجه شدهاند. بهنظر من همه نوع موسیقی باید در جامعه وجود داشته باشد. این در حالی است که برخی اجازه نمیدهند همه نوع موسیقی در جامعه وجود داشته باشد. به همین دلیل نیز بوده که سوپراستارهای جدید موسیقی خیلی زود از صحنه هنر کنار رفتهاند و دیگر اثری از آنها مشاهده نمیشود. وضعیت این افراد مانند پفک نمکی و ظرف یک بار مصرف است که پس از مدتی بهدلیل اینکه بهصورت ریشهای موسیقی را دنبال نکردهاند دیگر کارآیی خود را از دست میدهند.
در دوران کاری خود با کدام خوانندگان و موسیقیدانان رابطه نزدیکتری داشتهاید؟
بنده بهدلیل نوع کاری که دنبال میکنم با اغلب هنرمندان در ارتباط هستم. با این وجود با فریدون شهبازیان، بیگلری، همایون خرم، مرحوم کسایی، مرحوم جلیل شهناز، شهرام ناظری و علیرضا افتخاری در ارتباط بودهام.
از بین خوانندگان جدید صدای چه کسی را دوست دارید؟
صدای آقای چاووشی، آقای اصفهانی و آقای خواجه امیری.
رابطه شما با استاد شجریان چگونه بوده است؟
بنده افتخار شاگردی ایشان را نداشتم اما ایشان به بنده لطف زیادی داشتهاند. بارها فرصت شده که خدمت ایشان رسیدهام و ساعتها درباره مسائل مختلف با ایشان گفتوگو کردهام. از نظر هنری نیز بیشترین تاثیر را از صدا و هنر استاد شجریان گرفتهام. استاد شجریان یکبار به من گفت که برخی فکر میکنند امثال بنده بهراحتی به این نقطه رسیدهاند. این در حالی است که ما مسیر پرفراز و نشیبی را طی کردهایم. ایشان معتقد بودند هنر زرنگی و میانبر ندارد و در این زمینه مثال جالبی زدند و عنوان کردند هنر مانند یک دره است که یک پل نیز روی آن نصب شده است. با این وجود کسی که از روی پل عبور میکند و به آن طرف دره میرسد ماندگار نیست. هنر واقعی را کسی به دست خواهد آورد که از دره پایین برود و دوباره از دره بالا بیاید. بهنظر من این سخن بسیار دقیق و درستی است.
رابطه شما با استاد ناظری چگونه بوده است؟
خیلی خوب بوده و ما همواره رابطه صمیمی با یکدیگر داشتهایم.
از خوانندگان جدید با چه کسانی در ارتباط هستید؟
بنده با آقای سراج از گذشته و دهه 60 تاکنون ارتباط نزدیک داشتهام. از سوی دیگر با آقای سالار عقیلی و علیرضا قربانی نیز ارتباط نزدیکی دارم.
نظر شما