6. توسل به تجربه دینی
برای بسیاری از دینباوران، تجربه دینی شخصی نقش مهمی در شکلگیری، توسعه و حفظ باورهای دینی دارد. بودائیهای تراوادا بر اهمیت تجارب ناشی از برخی دستورالعملهای مراقبه تأکید میکنند، تجاربی که چشم دل را به حقیقت برخی آموزههای بودائی میگشاید. مسیحیان کاریزماتیک [=مسیحیانی که معتقدند برخى روحانیون قدرت شفا و پیشگویى و مانند آن دارند] اغلب احساسات بدنی خاصی را نشانه تجربی حضور و فعالیت روحالقدس میپندارند. انواع مختلف خداباوران بر تجارب عمیق حضور خدا و ارتباط با خدا تکیه میکنند. این تجارب اغلب در زمان نیایش یا پرستش رخ میدهند، اما ممکن است بهصورت ناخواسته در خارج از محدوده عمل دینی خاص نیز رخ دهند. افزون بر تجربه ادعایی مستقیم خدا، بسیاری از مؤمنان به خدا یا خدایان مدعیاند که تأثیر مشیت الهی را در حالات خود تشخیص میدهند. مؤمنان فراوانی نیز ادعا میکنند که در اثر دعا، شفای فیزیکی را مشاهده یا دریافت کردهاند. البته، آنچه گفتیم تنها نمونهای از تجارب متنوع دینی است که در سنتهای دینی در سراسر جهان رخ میدهد. ممکن است خداناباوران که هر نوع دیدگاه دینی را رد میکنند، نیز تجربیات شخصی خود را، مانند تجارب سکوت و نبود آرامش الهی در دورانی از درد و رنج شدید، در توجیه دیدگاهشان ذکر کنند.
این واقعیت که چنین تجاربی اغلب در ایجاد انگیزه و حمایت از باور دینی نقش مهمی بازی میکند، برای ارزیابی اهمیت معرفتی اختلافنظر دینی، نسبتاً مهم است. بسیاری از کسانی که برای قدرت نقضکنندگی اختلافنظر استدلال میکنند، صریحاً دلمشغول زمینههایی هستند که در آن هر دو طرف اختلافنظر، دلایل دیدگاهشان را، بهطور کامل، فاش کردهاند. اگر پابرجا ماندن اختلافنظر پس از افشای کامل، موجب نگرانیهای بیشتری شود، آنگاه دلیلی داریم که گمان کنیم بسیاری از اختلافنظرهای دینی تهدید شکاکانه جدی به وجود نمیآورد. مسلماً برخی «تجارب دینی» بهگونهای هستند که محتوای معرفتی آنها بهراحتی امکان انتقال به دیگران را دارد. فرض کنید کسی دعا میکند که صاحب یک ماشین شود و روز بعد از جانب غریبهای که میگوید که احساس کرده است ماشینش را هدیه کند، ماشینی را دریافت میکند. جنبههای معرفتی مربوط چنین تجربهای بهراحتی میتواند به دیگران انتقال یابد. (البته اینکه چنین شاهدی پذیرفته شود یا نه، مسئله دیگری است.) اما ممکن است گمان کنیم که در بسیاری از مواردی که آنها را «تجربه دینی» مینامیم، محتوای تجربه که به لحاظ معرفتی مربوط تلقی میشود، قابلانتقال به دیگری نیست. فرض کنید کسی در تنگنای شدید گریه میکند که خدا به او کمک کند و بلافاصله «آرامشی را که فراتر از هر نوع فهمی است» تجربه میکند (فیلیپیان 4: 7)، آرامشی که به دلیل عمقش به نظر میرسد هدیهای الهی است تا پدیدهای کاملاً طبیعی. آیا کسی که تا حدی بر اساس چنین تجربهای به خداباور پیدا میکند، میتواند بهطور کامل دلایل باورش را فاش کند؟ البته او میتواند داشتن چنین تجربهای را گزارش کند و تغییرات باوری را که در پی آن مناسب به نظر میرسید، توضیح دهد. بااینحال، اهمیت معرفتی آن تجربه ممکن است بهطور قابلتوجهی بر جنبههای ذهنی آن تجربه مبتنی باشد که کیفیت آنها با استفاده از شهادت کلامی، بهخوبی انتقال نمییابد (جیمز، 1902، ص 371). اگر این سخن درست باشد، آنگاه ممکن است اختلافنظرهای دینی در مقایسه با اختلافنظرهای بسیاری از حوزههای دیگر که در آنها کیفیت ذهنی تجارب خصوصی نقش معرفتی قابلتوجهی بازی نمیکنند، کاملاً متفاوت باشد.
دلایلی برای تردید دراینباره وجود دارد که آیا اهمیت تجربه دینی برای باورهای دینی، میتواند هر دو طرف اختلافنظر دینی را توجیه کند تا در مواجهه با اختلافنظر، باورهای دینیشان را با اطمینان حفظ کنند (شلنبرگ، 2007، ص ۱۸۲-۱۸۳). اختلافنظر بین یک بودائی و یک مسلمان را در نظر بگیرید که در آن هر دو در توجیه باورهای دینی محل اختلافشان، به انواع متمایزی از تجارب، تمسک میجویند. بهرغم اینکه خود مسلمان، آن نوع تجارب غیرقابلتوصیفی را که مبنای باور بودائی است، مثلاً اصل عدم وجود نفس، تجربه نمیکند، بودائی میتواند تجاربش را به مسلمان بگوید و پاسخهای اعتقادیای را که به نظر میرسد در پرتو آن تجارب مناسب است، توضیح دهد. اگر مسلمان به قضاوت بودائی اعتماد کند، آنگاه به نظر میرسد که باور بودائی به عدم وجود نفس شاهدی تشکیل میدهد که تجربه او بهضمیمه شواهد دیگر، شاهد خوبی برای اصل عدم وجود نفس به دست میدهد. افزون بر این، شاهدی که میگوید شاهد خوبی برای گ وجود دارد، اغلب خود شاهدی برای گ محسوب میشود. ازاینرو، باور بودائی در پاسخ به تجربهای که گزارش میکند ممکن است بخشی از مجموعه شواهدی باشد که جانشین تجربه میشوند. ازآنجاکه این مجموعه شواهد در دسترس مسلمان است، به نظر میرسد که قیاس ناپذیری تجربه بودائی مانع نمیشود که آن تجربه، وزن قرینهای غیرمستقیم برای مسلمان داشته باشد. البته، میتوان داستان مشابهی گفت که چرا گزارش مسلمان از تجارب عرفانی و پاسخ اعتقادی وی [به آن تجارب] نیز میتواند مجموعه شواهدی که جانشین تجربه شده و موردقبول بودائی واقع شود. اگر فرض کنیم که هر دو طرف وزن مشابهی برای تجارب خود قائل میشوند و با اعتقاد یکسانی به تجاربشان پاسخ میدهند، آنگاه مسلماً هیچیک از این دو متفکر دلیلی ندارند که برای تجربه خود بیش از تجربه غیرقابلدسترس مخاطب قابلاعتمادش، وزن قرینهای قائل شوند. بر اساس این دیدگاه، بعید است که در دسترس نبودن تجربه دینی، نگرانیهای ناشی از اختلافنظر دینی را برای دینباوران از بین ببرد. تا زمانی که طرفهای متعدد وزن قابلتوجهی به تجارب خصوصی میدهند، نوعی تقارن معرفتی وجود دارد که مسلماً پاسخی شکاکانه میطلبد.
بااینحال، برخی ممکن است با ذکر این نکته که ما معیاری نداریم که با آن ارزش شاهدی آشکار تجارب عرفانی را بسنجیم و با هم مقایسه کنیم، در برابر استدلال فوق مقاومت کنند. ما اهمیت قرینهای قائل شده برای تجربه خود را از طریق زبان توصیفی غیردقیقی، مانند «درکی عمیق و فوقالعاده پرمغز از عشق به خدا» یا «بینشی بسیار روشن از وحدت همه اشیا»، انتقال میدهیم. این زبان بهگونهای تنظیم نشده است که به ما اجازه دهد تا مقایسه بین فردی قابلاعتمادی از اهمیت تجارب مختلف عرفانی به دست دهیم. ممکن است هر دو گوینده بتوانند در «کاملاً عمیق و روشن» توصیف کردن تجربههای دینی خود، معقول باشند، حتی اگر تجربه یکی از آن دو در حقیقت بسیار عمیقتر و روشنتر از دیگری باشد. اینکه هر دو نفر از زبان به یک اندازه قوی برای توصیف تجارب خود بهره میبرند شاهد ضعیفی بر قابلمقایسه بودن محتوای معرفتی این تجارب است. البته این امر، بهخودیخود، دلیلی به دست نمیدهد تا فردی تجربه خود را بهاحتمالزیاد مهمتر از تجربه شخص دیگری بداند که مشابه وی آن را توصیف کرده است. بااینهمه، وضعیت فرد دینباوری را در نظر بگیرید که تجربه عارفانه سرشار از شور و ژرفایی را پشت سر گذرانده است. وی میکوشد اهمیت این تجربه را با استفاده از زبان نسبتاً نامتعارفی انتقال دهد؛ اما بعداً متوجه میشود که دینباوران دارای دیدگاههای مخالف، از زبان نامتعارف مشابهی، برای انتقال اهمیت آشکار تجارب عرفانیشان، بهره میگیرند. اگر این دینباور کاملاً معقول میداند که مردم از واژگان نامتعارف مشابهی استفاده کنند (حتی اگر عمق و قانعکنندگی تجارب آنان بسیار کمتر از تجربه وی باشد) و اگر او بهراحتی میتواند امکان کمتر قانعکنندهتر بودن تجارب دیگران را در مقایسه با تجربه خود، بپذیرد، اما بهراحتی نمیتواند امکان بیشتر قانعکنندهتر بودن تجارب دیگران را در مقایسه با تجربه خود، بپذیرد، آنگاه او ممکن است در باور به اینکه تجربه وی به لحاظ قرینهای، اهمیت بیشتری از تجارب مخالفانش دارد، معقول باشد (بهرغم این واقعیت که این تجارب به نحو مشابهی توصیف شده است). با توجه به این استدلال، ممکن است باور دینیای که در تجربیاتی فوقالعاده قوی ریشه دارد، به نحو معقولی از گزند اختلافنظر دینی محفوظ بماند، حتی اگر طرفهای متعدد بحث، تجارب دینی «قوی» مشابهی در تبیین دیدگاهشان نقل کنند.
7. ایمان و پاسخهای عملی به مشکل اختلافنظر دینی
عقلانیت معرفتی یا «نظری»، نوعی از عقلانیت است که اساساً در باورهای اشخاص خود را نشان میدهد و هنجارهای عقلانیت معرفتی، مانند انسجام منطقی و پشتیبانی شاهدی، نیز درباره چنین موضوعاتی [=باورها] هستند. از سوی دیگر، عقلانیت عملی نوعی از عقلانیت است که اساساً در اعمال اشخاص خود را نشان میدهد و هنجارهای عقلانیت عملی، مانند سازگاری بین اهداف مختلف فرد با میزان دستیابی اعمال شخص به این اهداف، نیز درباره چنین موضوعاتی [=اعمال] هستند. بحثی که تاکنون انجام دادیم، با این فرض دنبال شد که مسئله معقول بودن اعتقاد دینی در پرتو اختلافنظر مسئلهای است که با هنجارهای معرفتی حلوفصل میشود نه با عقلانیت عملی؛ اما بسیاری از کسانی که معتقدند معقولیت باور دینی و یا حداقل ایمان دینی، بهتر است از چشمانداز عقلانیت عملی ارزیابی شود نه از منظر عقلانیت معرفتی (علاوه بر عقلانیت معرفتی)، به این فرض اعتراض کردهاند. طبق دیدگاه این متفکران، اعتقاد دینی معقول غالباً بر آن نوع دلایل قرینهای که به صدق یا باورپذیری مدعیات دینی مربوط میشود، مبتنی نیست، بل در عوض مبتنی بر دلایل اخلاقی، مصلحتاندیشانه، یا وجودی است که میگویند داشتن نوعی تعهد دینی خاص به نحوی خوب یا ارزشمند است. برای نمونه، ممکن است شخصی خداباور به این دلیل به خداباور داشته باشد که اعتقاد به خدا موجب میشود تا او هدفی عمیق، هم برای زندگی خود او و هم برای کل جهان هستی، قائل شود. یا ممکن است به دلیل باور داشته باشد که اعتقاد به خدا به او کمک میکند که تعهدات اخلاقیاش را، حتی وقتی منجر به درد و رنج قابلتوجه میشود، حفظ کند. اگر چنین دلایل عملی بتواند باور دینی را معقول سازد و اگر اختلافنظر دینی آنگونه که توجیه معرفتشناختی باور دینی را تهدید میکرد، توجیه عملی باور دینی را تهدید نکند، آنگاه این ادعا که باور دینی به دلیل اختلافنظر دینی باید کنار گذاشته شود مسلماً بسیار بحثانگیز خواهد بود.
شاید به نظر برسد که دلایل عملی تنها در صورتی میتواند اعتقادات دینی را معقول سازد که آن اعتقادات مبتنی بر دلایل عملی باشند و اعتقادات دینی نیز تنها در صورتی میتوانند مبتنی بر دلایل عملی باشند که ارادی باشند؛ اما بسیاری از فیلسوفان معتقدند که این باورها ارادی نیستند؛ لذا هنجارهای عقلانیت عملی نمیتواند آنها را بررسی کند. اگر این سخن درست باشد، آنگاه عقلانیت باور دینی مسلماً موضوع عقلانیت معرفتی خواهد بود نه موضوع عقلانیت عملی. بههرحال، ممکن است ایمان شخص دینباور همیشه مصداقی از باور به معنای متعارف کلمه، نباشد. از میان فیلسوفانی که ماهیت ایمان را بررسی کردهاند، تعداد قابلتوجهی به نفع برداشتی ناشناختگرایانه از ایمان استدلال کردهاند، برداشتی که مستلزم باور آشکار به گزارههایی که متعلق ایمان هستند، نیست. برای نمونه، طبق دیدگاه آلستون (1996)، شخص ممکن است به گزاره باور نداشته باشد، اما درعینحال آن گزاره را بهمثابه متعلق ایمان «بپذیرد». این نوع «پذیرش» از جهات متعددی شبیه باور است. مثلاً شخص جهان را از منظری میبیند که صدق گزاره موردپذیرش را مسلم میگیرد. همچنین شخص گزاره موردپذیرش را بهمثابه مقدمه در استدلال عملی به کار میبرد. بهرغم این مشابهتها، پذیرش حالتی ارادی است که مستلزم باور به گزاره یا مستلزم محتملتر دانستن آن گزاره نیست.
حتی اگر ناشناختگرایی درباره ایمان نادرست بوده و باور از ضروریات ایمان باشد، هنوز هم ممکن است دلایلی موجود باشد که تبیین کند ارزیابی مناسب ایمان دینی، از منظر عقلانیت عملی صورت میگیرد نه از منظر عقلانیت معرفتی (علاوه بر عقلانیت معرفتی). دلیل اول این است که برخی با این ادعا که باور لزوماً غیرارادی است، مخالفت کردهاند. برای نمونه، ویلیام جیمز (1896)، استدلال میکند که باور تحت فرمان دو هدف رقیب است («حقیقت را باور کن! از خطا اجتناب کن!»). ممکن است نحوه اولویتبندی این اهداف، در یک زمینه خاص، امری ارادی باشد و این امر در تعیین اینکه شخص مدعای خاصی را باور کند یا نه، کمک میکند. دلیل دوم این است که حتی اگر باور، به شیوه مستقیمی که جیمز فرض میکرد، قابل انتخاب نباشد، مسلماً شخص میتواند اقداماتی انجام دهد که بهطور غیرمستقیم باورهای دینیاش را تحت تأثیر قرار دهد.
فرض کنید ایمان دینی به دلایل عملی واکنش نشان میدهد، یا به این دلیل که حالتی اختیاری است که اصلاً مستلزم باور نیست، یا به این دلیل که باور دینی یا به نحو مستقیم قابل انتخاب است و یا به نحو غیرمستقیم تحت تأثیر ابزارهای ارادی قرار دارد. این فرض، چه پیامدهای برای اهمیت عقلانی اختلافنظر دینی در پی دارد؟ هالی (2013) پیشنهاد میدهد که اگر تعهد به شیوه زندگی دینی ارزشمند است، آنگاه باور دینی بهاحتمالزیاد عقلانیت عملی دارد. دلیل وی بر این مدعا این است که مشغول شدن به شیوه زندگی دینی منجر به تولید باورهای دینی میشود و اجرای دستورالعملهای معرفتی که برای جلوگیری از افتادن در دام باور لازم هستند، بهاحتمال فراوان با ورود اصیل به این نوع شیوه زندگی ناسازگار است. هالی به همین دلیل معتقد است که حتی درصورتیکه اختلافنظر دینی روشمند توجیه معرفتی باور دینی فردی را نقض کند، وی میتواند همچنان در اصرار بر باورهای دینیاش معقول باشد؛ اما دلایل عملی ایمان تا چه حدی میتوانند نابودی حمایت معرفتی را مجاز بدانند؟ پاسخ این پرسش، بههیچوجه، روشن نیست. برای نمونه، حتی اگر پذیرش گزارهای که شخص به آن اطمینانی در حدود 0.5 دارد (اطمینانی که برای باور ناکافی است)، معقول باشد، هنوز هم ممکن است درجات پایینتر قابلتوجهی از اطمینان وجود داشته باشد که پذیرش آنها دارای عقلانیت عملی نیست. اگر این سخن درست باشد، آنگاه میزان برخورداری مدعایی خاص از پشتیبانی معرفتی، به ارزیابی اینکه پذیرش این مدعا عقلانیت عملی دارد یا نه، ربط دارد. کسانی که بر اساس دلایل جیمز استدلال میکنند که باور میتواند به ملاحظات عملی واکنش نشان دهد، اغلب معتقدند که باید احتمال صدق گزاره مورد باور را بیشتر از احتمال کذبش بدانیم و قضاوت درباره احتمال صدق نیز باید صرفاً پاسخگو به ملاحظات معرفتی باشد (پیس، 2011). همانطور که این مثالها نشان میدهد، صرف این واقعیت که ملاحظات عملی به ارزیابی ایمان دینی ربط دارند، به این معنا نیست که عقلانیت عملی ایمان را میتوان بدون اشاره به شایستگیهای معرفتی آن، حلوفصل کرد.
حتی اگر بپذیریم که شایستگیهای معرفتی باور دینی که باید بر اساس معیارهای عملی صرف که اصلاً به قدرت دلایل معرفتی برای این باور بستگی ندارد ارزیابی شود، هنوز هم ممکن است آگاهی از اختلافنظر دینی، بتواند نقضکنندهای محسوب شود که باور دینی را غیرمعقول میکند. دلیل این امر این است که افزون بر وجود اختلافنظر درباره صدق مدعیات مختلف دینی، درباره شایستگیهای استدلالهای مختلف عملی یا «مصلحتگرایانه» برای باور دینی نیز اختلافنظر وجود دارد. این اختلافنظر میتواند توجیه معرفتی باورهایی را که دلایل عملی برای باور دینی هستند، از بین ببرد و ممکن است فکر کنیم که دلیل عملیای که توجیه معرفتیاش نقض شده است، نمیتواند مبنایی برای باور دینی معقول باشد. فرض کنید تئو بر اساس دلایل عملی صرف، به خداباور پیدا میکند. شاید تئو بر اساس استدلال کانت که باور به خدا را برای شرکت در زندگی اخلاقی بدون نومیدی، مهم میداند، چنین باوری پیدا کرده است. یا شاید تئو بر اساس استدلال کییرکگور که میگوید تعهد پرشور بهرغم «بییقینی آفاقی»، بالاترین شکل وجود انسانی است، چنین باوری پیدا کرده است. یا شاید هم ایمان تئو پاسخی است به استدلال مصلحتگرایانهای که در شرطیه پاسکال صورتبندی شده است؛ اما همه این دلایل موضوع مناقشه شدید هستند. اگر لازم است که این دلایل به لحاظ معرفتی موجه باشند تا ایمان دینی را دارای عقلانیت عملی کند، آنگاه اختلافنظر، ایمان دینی را در معرض آسیب قرار میدهد، حتی اگر خود مدعیات دینی که با ایمان پذیرفتهاند نیازمند توجیه معرفتی نباشد. افزون بر این، چند تن از مخالفان ایمان دینی، دلایلی عرضه کردهاند که مدعی است باور دینی قطعاً مضر است، یا برای مؤمن یا برای کل جامعه (فیومرتون، ۲۰۱۳). باور دینی برخوردار از عقلانیت عملی مسلماً نیازمند آن است که شخص در رد چنین دلایلی توجیه معرفتشناختی داشته باشد، اما اختلافنظر از نوع درستش ممکن است چنین توجیهی را از بین ببرد.
8. نتیجهگیری
حتی اگر تلاشهای جداگانهای که برای توصیف اهمیت عقلانی اختلافنظر دینی انجامشده است، برای بسیاری متفکران، ازجمله برای بسیاری دینباوران، بحثانگیز باشد، هنوز شهودی بسیار قوی وجود دارد که اختلافنظر دینی پایدار را چالشی جدی برای باور دینی میداند. همانطور که سعی کردیم در این مقاله نشان دهیم، توضیح ماهیت و دامنه این چالش نهتنها نیازمند حل مسائل بحثانگیز مختلفی در معرفتشناسی اختلافنظر است، بلکه افزون بر آن، مستلزم حل مسائل دشواری درباره موضوعاتی مانند موضوعات زیر است: جایگاه باور دینی در ساختار معرفتی دینباوران، اهمیت معرفتی انواع مختلف تجربه دینی، نقش دلایل عملی در پیریزی اعتقادات دینی و نظریههای نظامهای مختلف باور دینی درباره صلاحیتهای معرفتی دینی. بدون شک، اهمیت معرفتی اختلافنظر دینی، با توجه به پیچیدگی این مسائل، موضوع فلسفی پرهیجانی باقی خواهد ماند.
* نوشتار حاضر ترجمهای است از:
John Pittard, “Religious Disagreement,” Internet Encyclopedia of Philosophy, Accessed February 1, 2017, http://www.iep.utm.edu/rel-disa/.
پژوهشکده بین المللی امام رضا علیه السلام- مشهد مقدس
نویسنده: جان پیتارد
مترجم: روحالله موحدی
∎
نظر شما