شناسهٔ خبر: 26822895 - سرویس ورزشی
نسخه قابل چاپ منبع: طرفداری | لینک خبر

برای مونیخی ها: نفهمیدیم، مضحکه دست کلاغ ها شده ایم!

Mojtaba 3248

صاحب‌خبر -

به ظاهر این قصه پر غصه ما و بایرن ادامه دارد، دوباره باید شاهد بالابردن جام های رنگارنگ توسط حریفان باشیم و بر حسرت ما هم یک سال اضافه شود تا شاید فرجی شود و هاینکسی در قامت یک شوالیه به دل تاریکی ها زده و بخت بر ما رو کند و روبری مصدوم نشود و داور به نفع ما سوت زده و امثال مولر و ویدال در بهترین و حساس ترین موقع فصل پنالتی را هدر ندهند، اما این ها فقط یک بخش از ماجرا است، بخش اصلی ماجرا در مدیریت تیم نهفته است، مدیریتی که با آوردن مربیان درجه دوم و سومی همانند ماگات و کلیزمن و یا آوردن مربیانی که نتیجه گیری آنها ذاتا وابسته به کیفی پول است همانند پپ، راه خود را گم کرده است.

اما نکته کجا است، نکته جایی است که این تیم دیگر تیم نیست، یک ارث پدری است، دیگر تیم فوتبال نیست بلکه بنگاهی است برای کسب ارثیه آبا و اجدادی هوینس و رومنیگه که اگر زمانی پسرش به ته خط رسید، چند بازیکن از تیم بفروشد و با خریدهای بمب گونه به حساب خودش و در حد تیر و ترقه به حساب هواداران نه خودش بلکه هواداران را در توهم موفقیت فرو برد، هوادارانی که متاسفانه توان و یاری دل کندن از این تیم را ندارند، سوال: به راستی به کدامین گناه طرفدار بایرن شدی، جواب: من!!! بله شما، جواب: نمی دام چرا اما هر عشقی که در وجودم است، در سیطره خانواده تناردیه در حال رنگ باختن است، راست می گویی به کدامین گناه عاشق بایرن شدم!! خودم هم نمی دانم.

قصه زمانی رمانتیک تر می شود که می بینی حساب های بانکی پر از پول است و اسکروچ قصه ما از وقتی که از زندان آزاد شده، در حال تلافی کردن، عاملان این حکم است البته نه عاملان اصلی بلکه هواداران، البته فلسفه زندان و زندانی شدن همین است، وقتی بیرون آمدی می دانی چطور باشی که همه از تو متنفر باشند و دعا کنند کاش در زندان حبس بودی و دیگر به تو اعتنایی نمی کردند، اما حال ما اسیر اسکروچ زندانی کشیده هستیم و هیچ ژان وال‌ژانی هم وجود ندارد که ما را از زیر ارابه این ظالم بیرون بکشد حتی اگر به وسیله سربازرس دستگیر شود.

مرد بد قصه ما که روز نماد غیرت بود، حالا در پی چیست، کاملا واضح است، به دنبال یک مترسک که بتواند آنچه امر می کند به او دیکته کند و دم بر نیاورد، شاید مرد قصه ما عاشق فیلم های ضد قهرمان است، یا شاید خود را در قامت مردآهنینی می بیند که احساس می کند دیگران برای وی مهم نیستد، عاشق هر چه که هست اما عاشق هوادار نیست و با آن شلوار کردی بزرگش که جیب های بزرگی دارد که هر چه پول در آن می ریزد پر نمی شود، در حال خندین به ما است، در هر صورت هر چه هست دنبال مترسک می گردد چه هوادار و چه مربی، چه سرمربی، چرا که احساس می کند نسبت به جد بزرگ خویش هیتلر، مدیون است و همه باید بله قربان گوی وی باشند تا بتواند راه او را ادامه دهد، اما تکلیف من و تو چیست... این سوالی است که مثل فیلم های اصغر فرهای به نظر می رسد نه پایانی دارد و نه جوابی ........

نظر شما