درباره شاعران پارسی که در وطن خویش افغانستانی خوانده میشوند
دور اما نزدیک
صاحبخبر - حسام آبنوس: نمای باز: چند سال میگذرد. برای تهیه گزارشی از یک شب شعر رفته بودم که با حضور شعرای افغانستانی برگزار میشد. تا پیش از آن، تصور درستی از افغانستانیهای فعال در عرصه فرهنگ نداشتم. تنها تصویر و البته تصویر دوستداشتنی و بهیادماندنی در ذهن من از افغانستانیها، مربوط میشد به مجموعه داستان «انجیرهای سرخ مزار» بهقلم نویسنده توانای افغان، محمدحسین محمدی که به زبان دری نوشته شده بود. کتابی که چند مرتبه آن را خواندم و هنوز برایم کتاب محترمی است. داستانهایی که شیرینی زبان دری را بر کامم نشاند و اولین ارتباط من با جامعه نویسندگان و شاعران افغانستانی را رقم زد. تا سالها این تنها مسیر ارتباطی میان من با جامعه ادبی افغانستان بود تا اینکه در شب شعری که بالا به آن اشاره کردم، شرکت کردم. آنجا بود که نامهایی شنیدم که نخستینبار بود به گوشم میخورد ولی وقتی واکنش حاضران به بردهشدن نامهایی نظیر «سیدابوطالب مظفری» و «محمدکاظم کاظمی» را میدیدم، پی بردم با چهرههای بزرگی روبهرو هستم که غبار گمنامی روی آنها را پوشانده است. حتی همین واکنشها زمینه این بود که در تنظیم گزارشم دقت کنم و با توجه به اهمیت سخنرانان، ترتیب قرار گرفتن نامهای آنها در گزارش را رعایت کنم. نمای اول جوانی است و دنیای سرک کشیدن به عوالم مختلف و حداقل برای من خواندن و مطالعهکردن بهترین و حتی مطمئنترین راه برای سردرآوردن از چند و چون ماجرا! میخواستم بفهمم شعر چیست؛ سؤالی که بارها مطرح و هر دفعه یک پاسخ به آن داده شده یا به تعبیر دقیقتر تعریف واحدی از آن وجود ندارد. از این رو، باز هم اولین و مطمئنترین مسیر کتاب بود. خب! برخی اسامی بود که رفتن سمت آنها را صلاح نمیدانستم، چون میدانستم دست من کنجکاوم را نمیگیرند. تا اینکه بهطور اتفاقی با خبر تجدید چاپ کتابی با نام «روزنه» اثر محمدکاظم کاظمی روبهرو شدم و پس از مشورتگرفتن به این نتیجه رسیدم که این کتاب، همان گمشده من است. کتاب را تهیه کردم و با ولع سیریناپذیری خواندنش را شروع کردم. یک بار نزد یکی از رفقای جوان شاعر گفتم مشغول «روزنه»خوانی هستم که با لفظ «علامه محمدکاظم کاظمی» از او یاد کرد. دیگر چهره محمدکاظم کاظمی برای من تبدیل شد به دانشمندی که سودای شهرت ندارد. این مسأله زمانی بیشتر برایم آشکار شد که با کتاب «رصد صبح» مواجه شدم؛ اثری که به خوانش و نقد شعر جوان امروز پرداخته بود. باز هم تألیف «محمدکاظم کاظمی» که همچون یک معلم، شعر شاعران جوان را خوانده و نقد کرده و نقاط قوت و ضعفشان را بیان کرده بود. این ویژگی یعنی معلمیکردن را در کمتر کسی میتوان سراغ گرفت. کمتر کسی است که پیش او نامی از محمدکاظم کاظمی برده شود و به جایگاه معلمی او در شعر فارسی اشاره نکند. این پایان ماجرا نیست، هرچند این یادداشت گنجایش محدودی دارد. بعد از آن، با کتاب «ده شاعر انقلاب» مواجه شدم. باز هم محمدکاظم کاظمی دست به معرفی چهرههای شعر انقلاب زده بود. اثری که نشان از بینش و دانش این معلم شاعر دارد که سالهاست رحل اقامت در داخل مرزهای جغرافیایی ایران انداخته و مشغول خدمت به زبان فارسی است. او حتی سودای افزایش تألیف و کتابسازی ندارد. همین چندی پیش بود که از ویرایش جدید کتاب «روزنه» رونمایی شد. او با توجه به گذر زمان، کتاب «روزنه» را که بالاتر به آن اشاره شد، بازنویسی کرده و اصلاحات را در چاپ بعدی آن لحاظ کرده بود. او میتوانست آنها را در کتاب تازهای منتشر کند و نامش را بیشتر بر سر زبانها بیندازد و احتمالاً نانی برای خود دستوپا کند ولی از سفره شعر انقلاب برای خود کیسه ندوخته و تنها اعتلای فرهنگ زبان فارسی برایش در اولویت است. نمای دوم در همان شب شعری که شرکت کرده بودم، همین که نام سیدابوطالب مظفری بر زبان مجری مراسم جاری شد، همه شرکتکنندگان که بیشترشان را افغانستانیها تشکیل میدادند، گردن کشیدند تا چهره او را ببینند. هر سخنرانی هم که به جایگاه دعوت میشد، حضور این چهره ادبیات افغانستان را به فال نیک میگرفت. بیشتر مشتاق شدم تا ببینم آقای مظفری قرار است چه بگوید. سیدابوطالب مظفری وقتی پشت میکروفن ایستاد، موضوعی را مطرح کرد که اهمیت آن و دلیل طرحشدنش در جمع شعرا و علاقهمندان به ادبیات فارسی را درک نکردم. او از حقوقبشر سخن گفت. حتی از تصویری که غرب از شرقیها ارائه میکند، انتقاد کرد. این موضوعات برای من عجیب بود و ارتباط آنها را با یک جلسه که مدعوین آن را شعرا و اهل فرهنگ تشکیل میدادند، متوجه نمیشدم. تا اینکه مظفری از حاضران خواست اجازه ندهند رسانههای دنیا افغانها را ملتی جنگجو معرفی کنند: «اشعار افغان با توجه به ظاهر جنگی، ولی در بطنشان صلح موج میزند.» با توجه به اینکه سیدابوطالب مظفری هم یکی از چهرههای ادبی افغانستان است و هر جا نام او مطرح باشد وجهه شاگردپروری او مطرح میشود، حکمت سخنانش را فهمیدم. او از هر فرصتی برای راهنماییکردن و چراغانداختن در مسیر پیش رو استفاده میکند. شخصیتی که سلوک خاصی دارد و همین سلوک او را متمایز کرده است؛ تمایزی که نه فقط در میان افغانها بلکه در میان ادیبان پارسیگوی این روزگار او را برجسته کرده است. طبع لطیف اشعار او هر شنونده و خوانندهای را سر ذوق میآورد. در همان مراسم، او شعری خواند و در فکر بودم که چطور کاغذ شعرش را بگیرم و چگونه درخواستم را مطرح کنم که بپذیرد. وقتی بعد از اتمام مراسم جلو رفتم تا کاغذ شعرش را بگیرم، با روی گشاده و خلوصی مؤمنانه سرودهاش را داد که تا همین چندی پیش داشتم ولی هنگام نوشتن این یادداشت هرقدر گشتم اثری از آن پیدا نکردم! اشعاری که بیانگر حالات شاعر و توجه او به سرزمین مادریاش بود. شاید زبان مشترک این تصور را ایجاد کند که ما افغانها را بخوبی میشناسیم، در حالی که اینطور نیست و اغلب تصوری غلط از آنها داریم. افغانهایی که خطی به نام «مرز» ما را از هم بیگانه و جدا کرده در صورتی که طول پیشینه مشترک فرهنگی ما بیشتر از مرز مشترک 2 کشور است. نمای سوم دیدار شاعران با رهبر انقلاب به پایان رسیده بود و قرار بود جزئیات این مراسم را از حاضران در جلسه بگیریم. یکی از حاضران، شاعر اهل افغانستان «محمدسرور رجایی» بود. بماند که موفق نشدم از او اطلاعاتی بگیرم ولی آن دیدار زمینهای بود تا به فعالیتهای او حساس شوم. حتی خبرها و گزارشهایی را که نامی از او داشت، میخواندم، چون نسبت به محمدکاظم کاظمی و سیدابوطالب مظفری بروز و تعامل بیشتری با رسانهها داشت. تا اینکه فرصتی دست داد در بخش بینالملل نمایشگاه کتاب تهران با هم گپ بزنیم. در بخشی که ناشران و فعالان افغانستانی شرکت کرده بودند و او نیز بهعنوان معاون خانه ادبیات افغانستان در نمایشگاه حضور داشت. این دیدار باب تازهای بر آشنایی من با افغانستان گشود. آنجا بود که او به شهدای افغانستانی جنگ تحمیلی اشاره کرد و از نداشتن آمار دقیق شهدای افغانستانی در جنگ هشتساله خبر داد ولی 2 هزار شهید را عددی تقریبی برای شهدای افغان دانست. او علاوه بر فعالیتهای ادبی و رسانهای به موضوعاتی نظیر تولید محتوا برای کودکان مهاجران افغان نیز مشغول است و نشریهای با عنوان «باغ» را برای آنان تولید میکند تا از این طریق با فرهنگ و جغرافیای کشورشان نیز آشنا شوند و نسبت به سرزمین مادری بیگانه نباشند. نمای چهارم شاید کمتر کسی نام «محمد اکرم عثمان» را شنیده باشد. اصلاً شاید کسی نداند که این نام متعلق به یک ادیب افغانستانی است. ولی شاید جالب باشد بدانید که رهبر انقلاب نهتنها او را میشناسند، بلکه آثارش را خواندهاند و باز هم طبق معمول نظراتی هم دربارهاش ابراز کردهاند. رمان «کوچه ما» که بلندترین اثر داستانی افغانستانیها به شمار میرود، همان رمانی است که رهبر انقلاب آن را مطالعه کرده و سراغ نویسندهاش را میگرفتند. نویسندهای که سال ۹۵ در سوئد دار فانی را وداع گفت. وقتی رهبر انقلاب از این کتاب یاد میکنند، بسیاری که با ادبیات افغانستان خود را مأنوس میدانستند، متعجب میشوند که نام این اثر را نشنیدهاند در حالی که رهبر انقلاب نهتنها اثر دوجلدی محمد اکرم عثمان را خوانده بودند، بلکه پیگیر حال و روز نویسندهاش نیز بودند. نمای بسته این میزان شناخت از چهرههایی که هرکدام سهمی در ادبیات و فرهنگ فارسی دارند کافی نیست. شخصیتهایی که غبار مهاجرت آنها را ناشناس گذاشته؛ با وجودی که خدمات فرهنگی آنها اگر از برخی چهرههای ایرانی بیشتر نباشد کمتر نیست. علاوه بر این، باید تنگناهای معیشتی و البته شهروندی آنها را نیز در نظر گرفت که با تمام اینها پابهپای ایرانیها و در قسمتهایی جلوتر از ما در حفظ زبان فارسی پیش آمده و هرچند بسیاری از ما به چشم غریبه به آنها نگریستهایم اما برادرانیاند که خاطرات کودکی مشترکی با آنان داریم.∎
نظر شما