شناسهٔ خبر: 26756492 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اطلاعات | لینک خبر

حریفان‎ ‎ز مُل و من ز تأمل مستم

علی نوازنی - بخش اول

صاحب‌خبر -
 

لاتقسنی‎ ‎علی الذی شاع عنّی انّ‎ ‎دنیاک معدن للخلاب

(‎ابوالعلاء‎ ‎معرّی)

درباره‎ ‎من بر پایه آنچه بر سر زبان‌هاست،‎ ‎داوری مکنر دنیایی‎ ‎که در آن زندگی می‌کنی، آکنده از فریب است‏.

بسا‎ ‎که مردمان جملگی چشیده‌اند هنگامی که‎ ‎در دامچاله هرزآب دشنامی، طعنی، شتمی،‎ ‎لعنی، اسیر مانده باشند؛ رفته‌رفته زخمی‎ ‎بر جگر می‌ماند. اگر‎ ‎آن زشت‌یاد، نسبتی ناروا بوده باشد، جراحت‎ ‎جگر، عمیق‌تر است‎. گاه به سیاه‎‌زخمی می‌ماند. زردابی‎ ‎از زخم جگر می‌جوشد. اشک حنایی دل‎ ‎است… ‎

هتک‎ ‎و بدگویی و نسبت سوء، فی نفسه نارواست. بر حکیمی‎ ‎خیراندیش و نیکخواه، نارواتر‎!‎

مخیر‎ ‎از انتخاب میان پرده‌داری و پرده‌دری، با‎ ‎افسوس، عده‌ای خواهان آن رذیله‌اند‎. بیکاره و بی‎‌‎حمیت و بی‌پروا، اعتبار و احترام و حیثیت‎ ‎دیگران را آماج تیر توهین و خدنگ نیرنگ و‎ ‎پیکان زهرآگین تهمت قرار می‌دهند‎. «مکرها ورزند‎ ‎جمله بی‌حساب…»‎

بعضی‎ ‎هم قصد شومی در دل ندارند. بی‌التفات و‎ ‎سهل‌انگارند. در‎ ‎مواجهه با حریم مردمان، متساهل‌اند. خیالی‌شان نیست که حریر حرمتی به کدورت کلامی،‎ ‎مکدر شود‎. بی‌محابا از سر میل نفس، قضاوت می‌کنند. که به تعبیر‎ ‎سنایی حکیم: بر نشان جهل‎ ‎او خود قول او باشد گواه‎…!

برخی‎ ‎هم به این تصورند که هرچه بر خود روا دانسته‌‎اند، باید بر محبوب خویش هم ضمیمه کنند‎. تا‎ ‎شاید از آن نمد برای خود کلاهی بدوزند. به جای آنکه‎ ‎کاتب عادل باشند، در مدح ممدوح سر از‎ ‎پا نمی‌شناسند و شماری از فرومایگی‌ها و‎ ‎قباحت‌های مورد پسندشان را در جامه‌ای‎ ‎خوشرنگ و فاخر عرضه می‌کنند‎. گاهی همین‎ ‎شتابزدگی در داوری، حقانیت را هدر می‌دهد و‎ ‎به قول خاقانی‎ این همه مسرفی‎ ‎نمی‌شاید…!

هنگامی‎ ‎که در مقالی به این وصله ناجور برخوردم‎ ‎که خیام را ولنگاری لاقید و خوارکار قلمداد‎ ‎کرده بود که در همه عمر جز به انکار و عیاشی‎ ‎و کفر، روزگار نگذرانده است و همانند‎ ‎جاهل زبون دون‌مایه‌ای درصدد عشرت بی‎‌معیار بوده است، به صرافت افتادم تا در‎ ‎این معبر، پرتوی بیفکنم. به‎ ‎گمانم تکلیف محقق مشفق، همین پرتوافشانی ا‎‌‎ست‎، ولو‎ ‎با بضاعتی اندک؛ همان‎ ‎توصیه‌ای که کنفوسیوس داشت که: بهتر است‎ ‎به جای لعنت فرستادن به تاریکی، شمعی روشن‎ ‎کنیم‎!‎

تهمت‎ ‎اباحه و نادانی به حکیم بخرد هشیواری‎ ‎چون غیاث‌الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم‎ ‎خیام نیشابوری، سخت گران و پرت و مهجور‎ ‎است‎. دریغ‎ ‎افزون‌تر آنکه، هتک در جامه نقد و با مدعای‎ ‎تعصب ایمانی مطرح باشد‎. نگاه مضیق‎ ‎قشری‌گرایانه‌ای که صرفا صورت و ظاهر پدیده‎‌‎ها را داوری می‌کند ‎و: «ای بسا کس را‎ ‎که صورت راه زد!» این‎ ‎شاخصه ایجاب می‌کند تا نقدی پژوهیده،‎ ‎با اتکای منابع و مآخذ شایسته بررسی، پی‌ریزی شود: ‎«تا بوَد کافلاس‎ ‎آن ثابت شود‎!‎»

به‎ ‎یاد روزی افتادم که در مستدرک، این توصیه‎ ‎را علامت گذاردم که:‎ «مؤمن سراسر‎ ‎وجودش حرمت است» و «‎خداوند رحمان، ولایتش را از حرمت‌شکن برمی‌دارد‏‎». می‎‌کوشم در این وجیزه، اندرز عنصرالمعالی‎ ‎به فرزندش را نصب‌العین خویش قرار دهم که:‎ «در قضاوت،‎ ‎حمول و آهسته باش…»

***

استاد‎ ‎فرزانه، دکتر محمدعلی موحد در اشارتی‎ ‎مختصر اما مفید به شمایل این حواشی شخصیت‎ ‎خیام توجه می‌دهند: «‎این‎ ‎وضع‎ ‎خیام‎ ‎شاید‎ ‎در‎ ‎میان‎ ‎مشاهیر‎ ‎بزرگان‎ ‎ما‎ ‎منحصر‎ ‎به‎ ‎فرد‎ ‎باشد‎ ‎که‎ ‎مردی‎ ‎در‎ ‎طول‎ ‎زندگانی‎ ‎بالنسبه‎ ‎دراز خود، همواره از‎ ‎حسن ظن و بزرگداشت مردم روزگار خود برخوردار‎ ‎باشد و پس از قرنی، زبان بدگویان و‎ ‎طاعنان در حق وی دراز گردد!»۱

اغلب‎ ‎‎شاهد‎ ‎این‎ ‎سنت‎ ‎سیئه‎ ‎میان گروهی‏‎ ‎از مردمان بوده و هستیم که در غیاب شخص‎ ‎صاحب ابهت و سطوت و مکرمت، حسدورزی‎ ‎حاسدان و غرض ورزی بدخواهان و بخیلان،‎ ‎موج و اوج می‌یابد. خیام‎ ‎هم از این امر، مستثنی نبوده است‎. بعد از وفات‎ ‎که جای خود دارد‎. در‎ ‎همان زمان حیات، باد بدگویی، گاه و بی‌گاه‎ ‎بر او می‌وزیده است‏‎. طرفه آنکه گاه‎ ‎از سوی اندیشه‌ورزان نامدار روزگار چنان‎ ‎ذمی رخ داده است؛ برای نمونه‌ای، زکریای قزوینی در آثار ‎البلاد و اخبارالعباد، ذکری از فقیهی‎ ‎به میان می‌آورد که:

«همه‌روزه‎ ‎نزد خیام درس حکمت می‌خواند و از او می‎‌آموخت؛ اما‎ ‎چون به نزد مردم می‌رفت، به بدگویی از‎ ‎خیام می‌پرداخت! خیام‎ ‎روزی که آن شاگرد در خانه‌اش بود، با کمک‎ ‎دهل‌زنان و شیپورنوازان، مردم را گرد‎ ‎خانه خود جمع کرد و گفت: ‎ای مردم نیشابور، این همان دانشمند شماست‎. هر روز نزد من‎ ‎می‌آید و دانش فرا می‌گیرد و سپس نزد شما‎ ‎از من بدگویی می‌کند‎. اگر من چنانم‎ ‎که او می‌گوید، چرا علم مرا می‌آموزد؟ و‎ ‎اگر‎ ‎نه‎ ‎آن‎ ‎است‎ ‎که‎ ‎به‎ ‎من‎ ‎نسبت‎ ‎می‎‌‎دهد،‎ ‎ چرا‎ ‎از‎ ‎استادش‎ ‎بدگویی‎ ‎می‌کند؟!»۲

تیرگی‌‎های فضای روزگار حکیم، سد راه ‌اندیشه‌‎ورزی آسوده بود‎. گاه‎ ‎آنچنان ذائقه دانشی‌مرد را به تلخی می‌‎نشاند که آیت یأس و نومیدی و ناکامی را‏‎ ‎برهنه بر زبان می‌راند؛ چنان‌که در‎ ‎بخش آغازین رساله فی البراهین علی مسائل‎ ‎الجبر و المقابله، زبان به شکایت باز می‌‎کند‎: «به راستی ما‎ ‎به مصیبت نابودی تدریجی دانشمندان گرفتاریم‎. از‎ ‎آنان باقی نمانده غیر از دستة قلیلی محنت‌‎زده… اغلب‎ ‎حکیم نمایان روزگار ما، حق را با باطل می‌‎پوشانند و بیشتر از حیلت‌بازی و فضل‌تراشی‎ ‎نیستند… آن‎ ‎میزان از دانش را هم که می‌دانند، جز در‎ ‎راه مقاصد پست جسمانی و نفسانی استفاده‎ ‎نمی‌کنند! و وقتی شخصی‎ ‎بخواهد گرد حقیقت درآید، احمقش می‌خوانند‎ ‎و او را به تمسخر می‌گیرند… در همه حال از‎ ‎خدا یاری می‌جوییم و به او پناه می‌بریم.»۳

هنگامی‎ ‎که‎ ‎این‎عبارت گلایمندی خیام‎ ‎را می‌خواندم، دلم برای مظلومیتش‎ ‎سوخت؛ به‌خصوص آنگاه‎ ‎که خسته‌دل و شکسته‌جان، در ساحل امن پناه‎ ‎خداوند منان، پهلو می‌گیرد… بارها با او‎ ‎همنوا شدم: ‎«واللهُ‎ ‎المُستعانُ علی کُل حال و الیه‎ ‎المفزع‎«!‎ او‎ ‎که‎ ‎صراحتا پرداختن به‎ ‎اهداف جسمانی و اغراض نفسانی را مذمت‎ ‎کرده است، به عیاشی و خوشگذرانی‌های‎ ‎نااهلانه متهم می‌شود‎. و این شاید طنز‎ ‎تلخ تاریخ است، یا‎ ‎بی‌رسمی و نامردمی بعض مردمان دیار.

حکیم قدر خویشتن خویش را به‌خوبی می‌داند‎. جز بر سرسرای‎ ‎دانش و اندیشه سرخمانده نیست‎. حتی اگر به‎ ‎تحقیر و تخفیف، شوکت و مرتبت وی را احترام‎ ‎نکنند و در حساب نیاورند، روی به دنیای‎ ‎فانی نمی‌گرداند و‎ ‎شأن خویش را به حراج نمی‌گذارد. خاقانی‎ ‎در منشآت آورده است:‎ «در‎ ‎ماجرایی‎ ‎که‎ ‎میان‎ ‎خواجه‎ ‎بزرگ‎ ‎کاشانی‎ ‎در‎ ‎عهد‎ ‎ملکشاه‎ ‎با‎ ‎حجه‎‌‎الحق‎ ‎عمر‎ ‎خیام‎ ‎رفت… خیام‎ ‎خود‎ ‎را‎ ‎چنین‎ ‎معرفی‎ ‎می‌‎کند: ‎واعجبا‎ ‎من‎ ‎چه‎ ‎خدمت‎ ‎کنم‎ ‎سلطان‎ ‎را‎. هزار‎ ‎آسمان‎ ‎و‎ ‎اختران‎ ‎را‎ ‎در‎ ‎مدار‎ ‎و‎ ‎سیر‎ ‎به‎ ‎شیب‎ ‎و‎ ‎بالا،‎ ‎جان‎ ‎باید کندن، تا از این‎ ‎آسیابک، دانه‌ای درست چون عمر خیام بیرون‎ ‎افتد و از این هفت‎‌‎شهر و هفت دیه، یک قافله‌سالار دانش چون‎ ‎من در آید!»۴

حکیمی‎ ‎که نه در بند جاه و مقام است و نه سر در‎ ‎هوای دولت و دیوان دارد و نه دلی در گرو‎ ‎ثروت و مکنت، چگونه می‌زیید که او را خام‎‌‎دستانه، انگ دنیادوستی و شیفتگی لذایذ‎ ‎دون و دنی بنشانند؟ خیام اگر ندای خوشباشی‏‎ ‎و درک دم و کسب نعیم و اخذ حظ و سوق به‎ ‎گوارایی دارد، جهت‌دهی مفهومی از لونی‎ ‎دیگر را منظور کرده است.

ادامه دارد

پی‌‎نوشت‌ها:

۱٫ ‎محمدعلی‎ ‎موحد، خیام، راهنمای کتاب، تیر و خرداد‎ ‎‏۱۳۵۶، ص‎۲۱۴

۲٫ ‎زکریای‎ ‎قزوینی، آثار البلاد و اخبار العباد، ص‎۴۷۵

۳٫ ‎احمد‎ ‎جبار، رسائل الخیام الجبریه، ص‎۳‏

۴٫ ‎خاقانی‎ ‎شروانی، منشآت، ص‎۳۳۳

نظر شما