در شمارهی پیشین این مطلب به نحوهی شکلگیری کودتای نوژه اشاره کرده و گفتیم که همزمان با تجاوز طبس، سازمان سیا بهوسیلهی «شاپور بختیار» در تدارک طرح کودتای «نوژه» بود. تجاوز نظامی «طبس» و کودتای «نوژه» دو حلقهی یک زنجیر واحد بود که باید براندازی نظام جمهوری اسلامی را به ثمر میرساند. اما پس از واقعهی «طبس»، بختیار با هدایت آمریکا و انگلیس به سازماندهی اجزای کودتا شتاب بخشید. اینک به ادامهی ماجرا و نحوهی افشای کودتا میپردازیم.
ماجرای عقیم ماندن کودتای نوژه خواندنی و عبرت آموز است. یکی از خلبانان که 6 ماه قبل از کودتا از سوی گروه پشتیبانی نقاب مورد شناسایی قرار گرفته بود، 3 روز مانده به موعد کودتا، در پایگاه نوژه مطلع شد که برای ایفای نقش در کودتا در نظر گرفته شده است. او جهت آگاهی از مأموریتش باید با سروان «نعمتی» ملاقات میکرد. پس از دیدن سروان حمید نعمتی در پایگاه، قرار شد برای صحبت مشخص و مفصل در تهران او را ببیند.
روز سهشنبه در تهران به منزل حمید نعمتی رفت تا در جریان امر قرار گیرد. حمید نعمتی به او گفت: «مأموریت تو بمباران بیت امام است و ما میتوانیم تا 5 میلیون نفر را بکشیم.» گویا شگرد حمید نعمتی این بود که در نخستین دیدار توجیهی کودتا به خلبانان عضوگیری شده چنین جملهای را میگفت تا از میزان آمادگی آنها برای شرکت درکودتا و کشتار میلیونی (در صورت لزوم) اطلاع یابد. خلبان در مقابل نوع مأموریت و وسعت کشتار غافلگیر و مردد شد. اما به دلیل تصوری که از اکثریت و قدرت کودتاگران داشت، بیمناک شد که اگر واکنش منفی نشان دهد، جانش در خطر قرار گیرد. این خلبان که نامش هیچگاه فاش نشد، در این باره مینویسد:
«من به او گفتم شما با مردم مخالفید یا با حکومت که این همه کشت و کشتار میخواهید بکنید. گفت ما با حکومت مخالفیم ولی هر کس هم که بخواهد مانع کار ما بشود چارهای نداریم جز اینکه همه را بکشیم. این موضوع برای من خیلی ثقیل بود و چون از مخالفت کردن با آنها خصوصاً در منزل نعمتی ترس داشتم، گفتم من بیت امام را نمیتوانم بزنم ولی تلویزیون را میزنم و پس از کمی صحبت از او جدا شدم.»
پس از خروج از خانهی حمید نعمتی، خلبان یاد شده با مادر و برادر کوچکترش مشورت میکند. او خود در این باره مینویسد:
«مادرم بهشدت ناراحت شد و گفت تو نه تنها این کار را نباید بکنی بلکه باید خبر دهی و جلوی این کار را بگیری و اگر اطلاع ندهی شیرم را حلالت نمیکنم و ازت رضایت ندارم. بالاخره تا ساعت 12 شب با مادر و برادر کوچکترم دربارهی این موضوع صحبت میکردم و تصمیم گرفتم موضع را به جایی و یا به کسی اطلاع بدهم ولی چون نعمتی گفته بود در جاهای مختلف از جمله سپاه نفراتی داریم و خیلیها از جمله شریعتمداری این کار را تأیید کردهاند، میترسیدم به هر کسی این موضوع را بگویم، شاید یکی از همان نفرات باشد و نه تنها نتیجهای نگیرم بلکه بلایی سر خودم بیاورند ... بالاخره تصمیم گرفتم موضوع را به آقای خامنهای بگویم. برای محکم کاری موضوع را روی کاغذی نوشتم و در خانه گذاشتم و به برادرم گفتم اگر بلایی سر من آمد و برنگشتم به هر ترتیبی شده این موضوع را به جایی خبر بدهد و جلوی این کار را بگیرد.»
خلبان یاد شده نیم ساعت پس از نیمه شب از خانه بیرون آمد. ابتدا قصد داشت به جماران برود و موضوع را به طور مستقیم با امام در میان گذارد. برای گرفتن تلفن بیت امام، با یکی دو جا (کمیته، سپاه و ...) تماس گرفت. اما نتیجهای عایدش نشد. سپس به سپاه پاسداران مستقر در پادگان ولی عصر(عشرت آباد) تلفن زد و گفت که موضوع بسیار مهمی است که باید فوراً با آقای خامنهای در میان گذارد.سپاه برای آنکه مجال تصمیم و چارهاندیشی داشته باشد، پاسخ داد 20 دقیقه دیگر مجدد تماس بگیرد. پس از تلفن دوم، سپاه به وی گفت که برای توضیح بیشتر نزد آنان برود.
خلبان، اگر چه به همه مشکوک بود ولی چارهای نداشت و به پادگان رفت. پاسدارانی که با او برخورد کردند، کوشیدند تا از آنچه در سر دارد، مطلع شوند. خلبان مقاومت کرد و برای نشان دادن اهمیت مسئله و دستیابی به آیت الله خامنهای به افشای شغل خود و اینکه خطر بزرگی ایران و موجودیت جمهوری اسلامی را تهدید میکند، اکتفا کرد. سپاه پادگان ولیعصر با کمیتهی سه راه امین حضور تماس گرفت و اندکی بعد چند نفر از کمیتهی یاد شده خلبان را به خیابان ایران، منزل آیت الله خامنهای بردند. آیت الله خامنهای ماجرای آن شب را این گونه روایت میکند:
«یک شبی من حدود اذان صبح دیدم که در منزل ما را میزنند، اون دری که بین محل پاسدارها و داخل حیاط بود. بهشدت هم میزدند. من از خواب بیدار شدم رفتم دیدم آقای مقدم است و میگه که یک ارتشی آمده و میگوید با شما یک کار واجب دارد. فوری گفتم کجاست؟ گفتند توی حیاط نشسته رفتم توی اتاق پاسدارها دیدم که یک نفری همون دم در تکیه داده به دیوار با حال کسل و آشفته و خسته و سرش را فرو برده بود. همانطور که نشسته بود گفتم شما با من کار دارید. بلند شد و گفت بله!
گفتم چکار داری؟ گفت کار واجبی دارم و فقط به خودتون میگویم و شاید یادم نیست گفت مربوط به کودتاست. به هر حال من حساس شدم از حرفش. گفتم باشه من نماز بخوانم و میآیم. رفتم نماز را خواندم، آمدم اونو صداش کردم توی حیاط. البته احتمال این هم بود که این مثلاً سوء نیتی داشته باشد. اما دیدم نمیشه به حرفش گوش نداد او هم اصرار داشت که تنها به من بگه. به هیچ قیمتی اگر کس دیگری باشه نخواهد گفت. آوردمش توی حیاط. تابستان بود، تیر ماه بود، یک جایی گوشه حیاط نشستیم، گفتم چیه قضیه؟ گفت کودتایی بناست بشه! گفتم تو از کجا میدونی؟ بنا کرد شرح دادن... آثار بیخوابی شب و خیابان گردی و خستگی و افسردگی شدید و ضمناً هم سراسیمگی و هیجان درش پیدا بود.
حرفشو مرتب و منظم نمیزد و من مجبور بودم برای اینکه حرف ازش در بیاورم و ببینم چی میگوید مکرر ازش سؤال میکردم و خلاصه آنچه گفت این بود که در پایگاه همدان اجتماعی تشکیل شده و تصمیم بر یک کودتایی گرفته شده که یک عدهای توی کارند و پولهایی به افراد زیادی دادند. به خود من هم پول دادهاند و قرار است که در آن واحد در تهران و همدان یک جلسهای انجام بگیره. یک عدهای از تهران جمع میشوند و میروند همدان و شب در همدان این کار انجام میگیره و آنهایی که در همدان هستند کار را در آنجا انجام دادند، بعد میآیند تهران، جماران را بمباران میکنند و چند جا را بمباران میکنند ـ سپاه پاسداران و یکی دو جای دیگر و یادم نیست، شاید مجلس را. پرسیدم کی قرار است انجام بگیره این کودتا؟ گفت امشب و شاید گفت فردا شب. گویا دقیقاً یادم نیست.
من دیدم مسئله خیلی جدی است و بایستی آن را پیگیری بکنیم. البته در این بین احتمال این را میدادم که حال عادی نداشته باشد و یا متعادل نباشد. احتمال دادم اینکه یک سیاست باشد که بخواهند ما را سرگرم کنند. اما در عین حال اصل قضیه این قدر مهم بود که با وجود این احتمالات لازم بود که ما دنبال قضیه باشیم.»
پس از ساعاتی «محسن رضایی»، مسئول وقت اطلاعات سپاه پاسداران بازجویی از خلبان یاد شده را برعهده میگیرد. محسن رضایی ماجرای آن شب را این گونه روایت میکند:
«این خلبان به بیت امام در جماران آمد و دنبال کسی میگشت که اطلاعاتش را به او بدهد. از آنجا او را نزد آیتالله خامنهای فرستادند که ایشان در آن وقت سخنگوی شورای عالی دفاع بود. آقا هم او را پیش بنده فرستاد و ما اطلاعات را از او گرفتیم. دقیقاً آخرین حلقهای که در اطلاعات مان کم داشتیم، همین اطلاعاتی بود که آن خلبان به ما داد. ما میدانستیم کودتایی در حال وقوع است، اما نقطهی آغاز و روز آن را نمیدانستیم.
در ذهن خودمان فکر میکردیم ممکن است ظرف یک هفته تا 10 روز بعد کودتا شروع بشود، اما آن خلبان آمد و اطلاعات را به ما منتقل کرد، متوجه شدیم تا 48 ساعت دیگر کودتا به وقوع خواهد پیوست. درست در همان شبی که آنها آماده شده بودند تا وارد پایگاه شهید نوژه بشوند، سربازان، پاسداران و بسیجیهای اطلاعات ما هم در همان لحظات وارد پایگاه شدند و آنها را دستگیر کردند، در حقیقت ما و آنها با هم به پایگاه رسیدیم. فقط کافی بود دو، یا سه ساعت عملیات ما به تأخیر بیفتد تا آنها کار خود را شروع کنند.»
در ضمن، چند ساعت پس از افشای کودتا، به وسیلهی خلبان یاد شده یکی از درجهداران تیپ نوهد، به کمیتهی مستقر در ادارهی دوم ستاد مشترک مراجعه کرد و پس از افشای کودتا و اعتراف به اینکه قرار است به همراه 11 نفر دیگر در براندازی جمهوری اسلامی شرکت کند، یک پاکت حاوی بخشی از طرح عملیاتی کودتا را در اختیار کمیتهی یاد شده قرار داد. به این ترتیب بلافاصله چند ساعت از سوی دو عنصر جذب شده به کودتا، اقدام به ضدکودتا شد؛ گرچه برخی منابع تاریخی معتقدند قریب به دو ماه پیش از کودتا، واحد اطلاعات سپاه پاسداران از کانالهای گوناگون از وجود یک کودتای در حال تحقق آگاهی یافته بود.
فعالیت شهید «ستوان یار محمد اسماعیل قربانی اصل» (تنها شهید عملیات خنثیسازی کودتا) و شادروان سرهنگ «دلشاد تهرانی»، گزارشهای نه چندان مؤثر حزب منحلهی «توده» به شخصیتها، گزارشهای انجمن اسلامی نیروی هوایی مبنی بر رفت و آمدها و نشست و برخاستهای مشکوک در مراکز نظامی و دستگیری «ابوالقاسم خادم»، دستگیری «شهلا و فریده یار احمدی» (اعضای شاخهی سیاسی جبههی اتحاد ملی وابسته به «مهدی سپهر») و سرهنگ «نودهی» و سرهنگ «زاد نادری»، مشاهدهی قرائن و شواهد گوناگون در بین ملیگرایان، نظامیان و نقل و انتقالهای مشکوک و ... در مجموع واحد اطلاعات سپاه پاسداران و کمیتهی مستقر در ادارهی دوم ارتش و مسئولین درجهی اول جمهوری اسلامی را از وجود یک توطئهی براندازی مطلع کرده بود.
ولی علیرغم دستگیری عضو مهم شاخهی سیاسی کودتا یعنی ابوالقاسم خادم و یکی از مهرههای بسیار فعال آن، سرهنگ زاد نادری، که از حلقهی رابط چریکهای ناسیونالیست و سازمان نقاب بود، کودتای 19 تیر 1359 لو نرفت و مجموعهی اطلاعات بهدست آمده محدود به این شد که توطئهای در شرف وقوع است و ممکن است 2 تا 4 هفتهی دیگر (2 تا 4 هفته پس از تاریخی که کودتای نوژه انجام و خنثی شد) اجرا گردد. از این رو، پس از پیوستن محسن رضایی، به آیتالله خامنهای برای تخلیهی اطلاعاتی خلبان افشا کنندهی کودتا، مسئول وقت اطلاعات سپاه خطاب به آیتالله خامنهای گفته بود که ما فکر میکردیم 2، 3هفتهی دیگر یا یک ماه دیگر [کودتا] انجام بگیرد. آیتالله خامنهای دربارهی ادامهی مراحل خنثیسازی کودتا میگوید:
«گفتم شما [خلبان] بنشین تا من ترتیب کار را بدم. نشاندمش و آمدم داخل اتاقم. ضمناً آقای هاشمی شب منزل ما بود... به آقای هاشمی گفتم چنین قضیهای است... بعداً تلفن کردم به محسن رضایی. اون موقع مسئول اطلاعات سپاه بود. گفتم فوری بیا اینجا و یک نفر دیگر که او هم یک جای دیگر کار اطلاعاتی میکرد، به هر دوشان گفتم فوری بیایید که یک قضیهای است براتون بگم. آن جوان را خواستیم، آمد و گفت بشین همین جا و به اونها گفتم اطلاعاتش را بگیرند. اینها یکی دو ساعتی با هم صحبت کردند و اطلاعاتش را یادداشت کردند. مقطع مقطع میگفت. اما مجموعاً اطلاعات خوبی بهدست آمد. محل تجمع آنها که میخواستند بروند، پارک لاله بود. او اسم پارک لاله را هم ظاهراً نمیدانست، جایش را میدانست... این آقایون مشغول کار شدند. مقدمات بازجویی را فراهم کردند که هم در همدان و هم در پارک لاله بتوانند پیگیری کنند. البته سپاه کشف کرده بود از مدتی پیش که کودتایی قراره انجام بگیره شاید هم فهمیده بود که این کودتا در پایگاه شهید نوژه باشه. اما نمیدانست زمانش کی است و این براشون مهم بود. رضایی همان روز گفت ما این را فکر میکردیم 2، 3هفتهی دیگر یا یک ماه دیگر انجام بگیره.»
اما روایت «محمدی ریشهری»، رئیس وقت دادگاههای انقلاب ارتش نیز خواندنی است. البته روایت او تفاوتهایی با روایت آیتالله خامنهای دارد، از آنجا که نقش «سعید حجاریان» در کشف کودتای نوژه را برجسته میکند:
«قبل از کشف کودتا، یک روز نزدیک غروب آفتاب، من در دفترم نشسته بودم که آقای سعید حجاریان به دفترم آمد. ایشان آن زمان با اطلاعات کمیته، ادارهی دوم همکاری میکرد. آقای سعید حجاریان آن روز با حالتی هیجانزده پیش من آمد و گفت با شما یک کار خصوصی دارم و در مورد کودتاچیان مطالبی گفت. آن زمان هیچ یک از افراد مؤثر قوهی قضاییه از کودتا خبر نداشتند. آقای قدوسی هم دادستان دادگاه انقلاب بود، ولی ظاهراً از موضوع خبر نداشت، اگر خبر داشت قطعاً به من میگفت. من آن موقع فوراً همسرم را منزل پدرم فرستادم که کسی در منزل نباشد و متمرکز شدم روی برخورد با آن قضایا.
گروههای مختلفی را هم در قصر فیروزه از نیروهای نظامی آنجا تشکیل دادیم و اولین گروه کودتاچیان را همان شب دستگیر کردیم و کار ادامه پیدا کرد تا ضربه زدن به همهی افرادی که در ایران با کودتاچیان بودند. البته سران کودتا و ردههای اداره کنندهی آن، از جمله سرهنگ[محمدباقر] بنیعامری همه به خارج فرار کرده بودند. به هر حال، بقیهی کودتاچیان در دادگاه انقلاب ارتش محاکمه شدند.»
سعید حجاریان خود دربارهی کشف کودتای نوژه میگوید:
«ماجرای نوژه را بچههای کمیتهی ستاد مشترک سرنخهایی داشتند. چند گروه مظنون را هم در میان افسران کشف کرده بودند. اما چون از مرکزیت طراحی کودتا فاصله داشتند و از شاخههای دور بودند با آنها نمیشد به مرکزیت دست یافت. آن موقع [آیتالله] آقای خامنهای به عنوان معاون دکتر مصطفی چمران که در آن زمان وزیر دفاع بود و هم به عنوان نماینده امام در وزارت دفاع در ستاد مشترک مستقر شده بود. [آیتالله] آقای خامنهای یک روز مرا صدا کرد و گفت: ما در دادرسی ارتش نیرو نداریم. آقای ریشهری را ایشان به ما معرفی کرد و گفت که طلبهی فاضلی است و از این به بعد مسئول دادگاه ارتش است.
ما هم به ایشان نیرو و امکانات دادیم و دادگاه ارتش را راه انداختیم. سه روز مانده به عملیات کودتا چند تن از افسران مراجعه کردند و کودتا را لو دادند. ما در ستاد مشترک ستاد خنثیسازی تشکیل دادیم و ترکیبی از سپاه و کمیتهی ستاد مشترک و کمیتهی بهارستان در این ستاد حضور داشتند و عملیات دستگیریها را هم سپاه عهدهدار شد. شب کودتا به آقای ریشهری گفتم که میخواهد کودتا شود و ما آن را کشف کردهایم. کم کم متهمین را معرفی میکنیم به شما. [آیتالله] آقای خامنهای، دکتر مصطفی چمران و امام را نیز در جریان گذاشتیم و [گفتیم] با توجه به اینکه یکی از اهداف کودتا مکان اقامت امام بود، بهتر است تغییر مکان دهند که البته ایشان نپذیرفتند.»
در این باره روایت دیگری نیز وجود دارد که عوامل اطلاعاتی دفتر رئیسجمهور، کودتا را افشا کردهاند. اکبر هاشمی رفسنجانی سه روز پس از افشای کودتای نوژه در مصاحبهای با صدای جمهوریاسلامی دربارهی نحوهی کسب اطلاع از کودتا چنین میگوید:
«حدود یک ماه و نیم پیش به ما اطلاع رسید که عوامل بختیار در ایران و شبکهی نظامی و تبلیغاتیشان بر سرعت فعالیتهای خود افزودهاند. در آن گزارش اولی که به ما دادند، برنامهی تبلیغاتی آنها مشخص و برنامهی نظامیشان هم مشخص بود و زمان اینکه چه وقت میخواهند شروع کنند، گزارش شد. من این مسئله را در شورای انقلاب مطرح کردم، معلوم شد آقای بنیصدر هم از کانال دیگری مطلع شده بودند که چنین عوامل نظامی مشغولاند. شورا، سپاه را مسئول کرد که به همراه نیروهای مخصوصی از ارتش این جریان را تحقیق بکنند و آنها را تعقیب کردند و وضعی پیش آمد که یک بازداشت صورت گرفت و عدهای از عوامل بختیار بازداشت شدند و این باعث شد که برنامههای کودتاچیان به هم بخورد و برای مدت نامعلومی به تأخیر بیفتد. ولی شورای انقلاب در جریان بود.»
ابوالحسن بنیصدر رئیسجمهور وقت اطلاعات خود را از منابعی دیگر میداند. او در یک سخنرانی، منابع خبری خود و نحوهی اطلاع از انجام کودتا را به شرح زیر بیان میکند:
«فرماندهی سابق نیروی هوایی یک ماه و اندی پیش اطلاع داد که در نیروی هوایی مثلاً در میان چتربازها شاید هم به صراحت از نوژه حرف زد که یک تشکلهایی در حال انجام است. این خبر را ما به دستگاه اطلاعاتی برای تحقیق و پیگیری دادیم تا اینکه حدود سه هفته پیش از این معلوم شد اینها همان کودتاگرانند و آن وقت نیروی آنها حدود 70 تا 80 نفر ارزیابی میشد و 10 نفر آنها هم آن موقع برای ما شناخته شده بودند.»
«محمد مهدی کتیبه»،ریاست ادارهی دوم ارتش در آن زمان، خاطرات خود را در این ارتباط چنین بیان میکند:
«ما به واسطهی یکی از عناصر حزب توده که در بین کودتاچیان نفوذ کرده بود، تقریباً یک هفته قبل ازکودتا از کم و کیف آن آگاه بودیم و حتی روز و ساعت انجام آن را میدانستیم. کمااینکه همین خبر را بهنحوی دیگر به رئیسجمهور بنیصدر هم داده بودند.» (*)
ادامه دارد...
-پینوشتها در تحریریهی برهان موجود میباشد.
محمدحسین روزیطلب: پژوهشگر تاریخ معاصر
انتهای متن/
∎
نظر شما