در شمارههای پیشین این مطلب به نحوهی شکلگیری کودتای نوژه، نحوهی افشای آن، ساختار کودتا و همچنین افرادی که در این ماجرا نقشآفرینی کردند اشاره شد و به این نکته پی بردیم که کودتاچیان برای تضمین پیروزی خود، میکوشید تا به صورت غیرمحسوس با سازمانهای سیاسی- نظامی مخالف جمهوری اسلامی که هنوز وارد فاز نظامی نشده بودند، ارتباط گرفته و با آنها تعامل داشته باشند. اینک به ادامهی این ماجرا و نحوهی گسستن کودتا و برخورد حضرت امام(ره) با آن میپردازیم.
عمده نیروهای به کار گرفته شده برای خنثیسازی کودتا، در پایگاه نوژه متمرکز گردیدند. عملیات ضدکودتا مربوط به پایگاه نوژه در دو قسمت داخل و خارج پایگاه به اجرا گذارده شد.
الف) عملیات داخل پایگاه؛
1. شناسایی نقاط حساس پایگاه جهت افزایش نیروهای محافظ شامل: شیلترها، خط پرواز و رمپ پرواز و پی وال (انبار سوخت) مهمات، اسلحهخانهها، سایتهای پرتاب موشک ضدهوایی، مخابرات و منابع آب؛
2. تقویت پاسگاههای دیدهبانی و ایجاد پستهای گشتی برای پر کردن شکاف بین پاسگاهها؛
3. تشکیل تیم تعقیب و مراقبت برای کنترل رفت و آمدهای داخل پایگاه؛
4ـ تشکیل دو گروه ضربت و استقرار آنها در شمال و جنوب پایگاه برای هجوم به تجمع کودتاگران؛
5. زیر نظر گرفتن افراد مشکوک؛
6. قرار دادن دو تن از خلبانان مورد اعتماد در کامان پست؛
7. هشدار به سایت رادار؛
8. آمادهباش یک گروه برگزیده از سربازان قرارگاه؛
9. آماده باش تعدادی از پاسداران خانههای سازمانی پایگاه برای کمک به ارتشیان داخل خانههای سازمانی در صورت نیاز؛
10. تعیین اسم عبور برای هماهنگی نیروهای عمل کننده در داخل و خارج پایگاه.
ب) عملیات خارج پایگاه؛
1. توجیه روستاهای اطراف پایگاه پیش از استقرار پاسداران انقلاب در محورها؛
2. بازرسی اتومبیلهای مشکوک در جادههای تهران ـ همدان، راه فرعی منتهی به پایگاه، راه خاکی فرعی منشعب از جادهی تهران به سمت پایگاه، راه کبوتر آهنگ و جادهی قروه ـ همدان.
کاملترین روایت از درگیریها در همدان و پایگاه نوژه را سردار «طایفه نوروز» فرماندهی وقت سپاه همدان دارد:
صبح روز پیش از کودتا ساعت 10 صبح بود که گفتند: برادر نوروزی، دو نفر آمدند که با تو کار دارند. گفتم: بیایند داخل. وقتی آمدند، گفتند ما میخواهیم شما را خصوصی ملاقات کنیم. ما اتاق را خلوت کردیم و آنها فکر میکنم عزیزی بود به نام برادر رضوان که از اطلاعات سپاه و از تهران آمده بود و یک درجهدار دیگر که گمان کنم یا کلاه سبز بود یا از تیپ «نوهد» گفتند که قرار است امشب پایگاه شهید نوژه به دست کودتاچیان اشغال شود و فردا عملیاتی ضدنظام و پایگاههای خاصی انجام بگیرد و سیصد «سورتی» پرواز صورت بگیرد و جماران را سه مرتبه بکوبند و جاهای دیگری که نام آورد که مراکز قدرت و مراکز تصمیمگیری در مملکت بودند، مجلس بود، کمیته بود، سپاه بود و اینها را میخواستند بکوبند.
هنگامی که این خبر را دادند، حقیقتاً شوکه شدم. گفتم: چه زمانی؟ گفتند: همین امشب. یک بار دیگر پرسیدم، امشب یا فردا صبح؟ گفتند: بله. همین امشب عملیات صورت میگیرد و فردا پس از تسخیر پادگان شهید نوژه، عملیات اصلی را آغاز میکنند. من گفتم: یعنی الان ما میتوانیم کاری بکنیم که این خبر را به من میدهید؟ گفتند: شرایط چنین است. ما هم همین دیروز با خبر شدیم و خودمان را رساندیم به شما. خلاصه دیدیم که چارهای نیست و باید کاری کنیم.
همهی بچهها را آماده باش صد در صدی دادیم و گفتیم تمام بچهها را دعوت کنند به سپاه و بلافاصله ذخیرههایی را که داشتیم هم فراخوان کردیم. تعدادی از بچهها را با تلفن با ماشین مأمور کردیم که بروند تا آنجا که میتوانند نیرو جمع کنند و ما هم تلاش کردیم تا عصر، قرار عملیاتی بگذاریم برای خنثی کردن این کودتا؛ به گمانم آن روز ما توانستیم پنجاه تا شصت نفر از بچهها را جمع کنیم.
چون فرصتی نبود و بعد هم بر پایهی اطلاعاتی که عزیزانی که از تهران آمدند و به ما دادند، طرح عملیاتی ریختیم. گفتند کسانی که قرار است کودتا را انجام دهند، در یک نقطهای نزدیک پایگاه شهید نوژه که کارخانهی شن و ماسه بود، آنجا تجمع میکنند و بر پایهی طرح عملیاتی که خودشان داشتند، وارد پایگاه نوژه میشوند و پایگاه را تسخیر میکنند. اینها ورزیدهترین افراد ارتش آن زمان بودند؛ یعنی تیپ «نوهد»، کلاه سبزها و آنهایی که دورهی بسیار بالای تخصصی دیده بودند.
ما عمده نیروهایمان را فرستادیم و بر پایه طرح خودمان به محلی که در آنجا افراد با ماشینهای مختلف برای آغاز عملیات جمع میشوند و به این ترتیب، ما آن محل را تقریباً با بیست تا سی نفر محاصره کردیم. پیش از اینکه تاریکی شب برسد، رفتیم و مسیر عملیاتی آن نقطه را مشخص و افراد را چینش کردیم و به همهی روستاهای محل هم خبر دادیم که اتفاقی دارد در پایگاه نوژه میافتد، هوشیار باشید و هر خبری شد، به گشتهای ما - که اینجا هستند - اطلاع بدهید. سر سه راه پادگان نوژه هم یک ایست بازرسی گذاشتیم.
تعداد 78 تا 10 گشت از سه راه ساوه تا پایگاه نوژه همدان گشت میزدند. خلاصه آنکه به واحدهای ژاندارمری که پلیس راه بودند هم اطلاع دادیم که یک محمولهی قاچاق دارد میآید؛ اما روشن نگفتیم چون اطمینانی نبود. به یاد دارم آخرین واحدهایی که از سپاه همدان خارج شدند، ما در سپاه را قفل کردیم و رفتیم. فقط یک نفر ماند که پای تلفنها باشد و بیسیمهای درب و داغانی که داشتیم را جواب بدهد. بعد دیگر ما شروع کردیم به گشت زنی. خود من هم یک واحد گشتی اختیار کردم و به این سه چهار محلها سرکشی میکردم. در راه به هم علامت میدادیم و میایستادیم و رهنمودها و اطلاعاتی که داشتیم، با هم مبادله میکردیم.
یکی از واحدهای گشت ما متوجه یک ون شد. بر پایهی اطلاعات برادرانی که از تهران آمده بودند و به ما دادند، کودتاچیان، کفشهای ورزشی نو به پا داشتند و دارای تعدادی ونهای نو صفر کیلومتر که به وسیلهی یک کامیون حمل میشدند. یکی از گشتهای ما که سرگروه آن شهید مجیدی بود، متوجه میشود و اینها را نگه میدارد و دستگیر میکند. کسی که فرماندهی این عملیات را بر عهده داشت، داخل همان ماشین بود؛ استواری به نام محمدی یا احمدی، دقیق یادم نیست.
ماجرا به این شکل بوده که وقتی از ماشین پیاده شان میکنند، این شخص موفق میشود تیم ما را خلع سلاح کند و سه بار اسلحهای را که از دست بچههای ما گرفته بود، چکانده ولی شلیک نشده بود. در این فاصله، یکی از بچهها اسلحهاش را برمیدارد و به طرف این شخص تیراندازی میکند که با مهارت بسیار بالایی از معرکه در میرود. در حین این درگیری که آنجا رخ میدهد، یک نفر از بچهها به نام مجیدی - که نفوذی در بین آنها بود - آنجا شهید میشود و چند نفر از کودتاچیان کشته میشوند. این شهید درجهدار تیپ هوابرد بود که در حین شهادت به من گفت: «من در میان اینها نفوذی هستم، بروید دنبالشان». فقط لحظههای آخر عمرش بالای سرش نشستم.
درگیری که تمام شد، گشت من به آنجا رسید. دیدم یکی سر جاده ایستاده؛ بنابراین، ما با احتیاط نزدیک شدیم و تقریباً میشود گفت که در بغل من جان داد. آن قاتل فرار میکند و بچههای گشت ما هم دنبال او میروند. جنازههای کودتاچیان آنجا افتاده بود و به علاوهِ شهید ما. نکتهی جالب اینجاست که این شخص و این فرماندهی عملیات که چترباز بوده و چترش را رها میکرد، میپرید و به شاه احترام میگذاشت و ورزیدهترین نفر اینها بود و وقتی فرار کرد تا صبح میدوید، در صورتی که با محل تجمع خودشان، فقط 500 متر فاصله داشت. تا صبح میدود و اینها را پیدا نمیکند و خسته و درمانده میآید کنار زمین یونجه زاری و میخوابد که یک پیرمردی با دامادش داشتند زمینشان را آبیاری میکردند.
توی تاریک و روشنای صبح میبینندش. به واسطهی خبری که ما داده بودیم، پیرمرد به دامادش میگوید، او آنجا خوابیده و اسلحهاش هم کنارش است. هر دو بیل داشتند؛ یکی بیلش را میگذارد زمین. پیرمرد میگوید تو اسلحهاش را از دستش بگیر، من هم اگر بلند شد با بیل میزنمش. جالبه بزرگترین نظامی این مجموعه را که قرار بوده عملیات را رهبری کند با بیل پیرمرد اصلاً فلج میشود. بعد وقتی که آوردندش پیش ما، گریه میکرد مثل ابر بهار، میگفت: ببینید من را کی اسیر کرده. یکی از اینها که ما دستگیرشان کردیم، وقتی آوردندش در سپاه، این درجهدار «عزیزی» که از تهران اومده بود، میگفت خیلی مواظب این باشید، چرا که اگر دستش را باز کنیم، همین ساختمان را خراب میکند.
من نگاه به چهرهاش کردم، حقیقتاً انگار سالهاست که مرده بود. صدایش کردم، گفتم: چه میخواهی؟ گفت: دستهایم را باز کن. گفتم: دستهایش را باز کنید. گفتم: چه میخواهی؟ گفت: غذا، آب. بهش دادیم و بعد خیلی با آرامش و طمأنینه خاصی که همهی ما تحت تأثیر قرار گرفتیم، گفت: من دیدم انقلاب را شما نگه نمیدارید که پاسدار انقلابید. ماها دیدیم انقلاب را کس دیگری نگه میدارد. کس دیگه حامی این انقلاب است. بعد گفت: همهی ما را اعدام کنید، اول از همه من را اعدام کنید. ما به حقیقت همه از خائنین به ارزشهای این مملکتیم. نه تنها به این رژیم خیانت میکنیم، ما بلکه به تک تک این مردم داریم خیانت میکنیم، چون این انقلاب و مردم را خداوند دارد حمایت میکند.
ما تعدادی که توی جاده دستگیر کردیم و اطلاعاتی که از اینها گرفتیم در همان جا، همین طور اطلاعاتی به ما میدادند. ما نه دستگاه شکنجه داشتیم، نه بزنی، نه بکشی. گفتند اینها بناست از پادگان نوژه پرواز کنند؛ خلبان فلان، خلبان فلان، خلبان فلانی. ما شروع کردیم رفتیم داخل پایگاه و شروع کردیم دستگیری و تقریباً پنجاه تا شصت نفر را دستگیر کردیم. هم همدان و تو نوژه، به ویژه در پایگاه و خلبانان و دیگر دیدیم که نه، دستگیریهای ما دارد تعدادش میرود بالا و با اطلاعاتی که اینها دارند میدهند، من به تهران زنگ زدم و به برادر محسن (رضایی) گفتم: برادر محسن، اوضاع این گونه است.
اگر ما بخواهیم ادامه بدهیم، این همکاری با این کودتاچیان خیلی گسترده است و حتی همان جا متوجه شدیم لشکر 92 اهواز قرار است، صبح همان روزی که عملیات هواییشان را انجام میدهند، عمل کنند که فرمانده و جانشین این لشکر به نامهای بهرامی و علی مرادی از عوامل این کودتا بودند. «ما چون امکانات کافی نداشتیم با سرعتهای سرسامآوری که توی جاده میرفتیم، خودمان مثل پیک عمل میکردیم. به این گشت میگفتیم تو برو آنجا به آن گشت میگفتیم برو به محل تجمع، ما هیچ امیدی نداشتیم که بتوانیم موفق بشویم.
من تعداد خاصی از بچهها را خودم میشناختمشان که از لحاظ اخلاقی و توانمندی دو تا تیم فرستادم داخل پایگاه نوژه و گفتم اگر ما موفق شدیم که فبها، اگر هم موفق نشدیم، یقیناً بدانید که تمام ما بیرون کشته شدیم و هر کسی خواست برود طرف این شیلترهای هواپیما مرد، زن، بزرگ، پیر، جوان، هر کس نزدیک هواپیما شد، شما بزنید و حتی هواپیماها را هم اگر لازم شد منهدم کنید. همچنین دستوری دادیم که این بچهها کوله پشتیهایشان را پر کردند از فشنگ و رفتند داخل پایگاه و بحمدالله کار به آنجا نکشید و از هم پاشیدند و در این از هم پاشیدگیشان، ما حداکثر استفاده را کردیم؛
یعنی اینها حتی نتوانستند دو حرکت از آن طرح عملیات که با آن وسعت با آن دقت و محقق و مرزبان و آدمهای خیلی گنده دنبال بودند، اجرایی کنند. به طوری که حتی نتوانستند دو حرکتشان را با همدیگر انجام بدهند و این دستگیریها را ما انجام دادیم. دو تا بیسیم درب و داغون داشتیم که گذاشته بودن آن کنار که با هم تماس داشته باشند. نهایتاً نماز صبح را در جادهها خواندیم. ما از آنجا شروع کردیم زنگ زدیم به برادر محسن [رضایی] که برادر محسن به حول و قوت پرودگار عملیات کودتاچیان خنثی شد. بعد که برگشتیم سپاه، دیگر با این تلفنهای کابل، تلفنهای معمولی با تهران تماس گرفتیم و گرفتم برادر رضوان تماس گرفت که از اطلاعات سپاه مرکز بود.
از بچههایی بود که قبلاً زندانی سیاسی بود که با برادر محسن [رضایی] کار میکرد، اطلاعات را با هم رد و بدل میکردند. بعد ما گزارش تهیه کردیم و آمدیم. یادم است فردای آن روز داشتم میرفتم تهران که گزارش بدهم به مجموعهی فرماندهی سپاه، رادیوی ماشین را باز کردم. آقای هاشمی [رضایی] داشت اولتیماتوم میداد به ساواکیها که بس کنید، دیگه بسه. در هر صورت، پس از پایان عملیات، من به تهران رفتم و گزارش مفصلی به برادر محسن [رضایی] و مرتضی رضایی، فرماندهی کل وقت سپاه دادم.»
برخورد امام با کودتا
نحوهی مواجههی امام خمینی با کودتای نوژه یکی از مسائلی است که همواره به عنوان نمونهی اعلای مدیریت بحران از آن یاد میشود. آیتالله خامنهای که در واقع مسئولیت تیم عمل کنندهی ضدکودتا را بر عهده داشت، دربارهی برخورد امام خمینی با ماجرای کودتای نوژه میگوید:
سپاه آن روز خوب جنبید... ما دیگر دل دل میزدیم. عصری آمدیم شورای انقلاب. آقای هاشمی هم در جریان بود. میدیدم دل آن جا آروم نمیگیره. از امام دلم خواست کمک بگیرم. به آقای هاشمی گفتم: بیا برویم خدمت امام بگیم که امشب چه قضیهای قرار است انجام بگیره... من و آقای هاشمی با همدیگر سوار ماشین شدیم رفتیم جماران خدمت امام، گفتیم با امام کار واجبی داریم و رفتیم گفتیم چنین قضیهای در شرف انجام است و شما امشب در جماران نمانید. امام با دقت گوش دادند. ولی با کمال خونسردی گفتند که نه.
ما بنا کردیم اصرار کردن. بلکه التماس کردن. خواهش میکنیم از اینجا برین خطرناکه و چنین خواهد شد. ایشان مصر و قرص گفتند نه. وقتی دیدند که ما خیلی اصرار میکنیم گفتند شما از من نگران نباشید. من امشب برام چیزی پیش نخواهد آمد. که من همین حرف در گوشم صدا کرد که امام به طور قاطع گفتند که من طوریم نمیشه. به من گفتند: شما بروید مواظب اوضاع باشید. از اونجا به من تلفن بزنید.
اگر حادثهای پیش آمد من خودم فردا با مردم صحبت خواهم کرد از رادیو و تلویزیون... امام ذهنشون این جوری بود که بایستی ما رادیو و تلویزیون را نگه داریم که اگر کودتایی شد، آنها آمدند ایشان بروند با مردم حرف بزنند و مردم را بسیج کنند و مردم اینها را خودشان علاج میکنند. حالا یک بمباران هم بکنند. مردم به اینها فرصت نخواهند داد که قدرت بگیرند و بتوانند محل ارتش و سپاه و دولت را بزنند.
امام خمینی پس از پایان عملیات خنثیسازی کودتا و در روز 20 تیر 1359 در حسینیهی جماران سخنرانی کردند. ایشان در بخشهایی از سخنان خود چنین به مسئلهی کودتا اشاره کردند:
«توطئهای که معلوم است که چنانچه موفق به کشفش هم نشده بودیم و قیام هم کرده بودند [مردم] خفه میکردند آنها را... آن روز که فانتوم آنها آمد و اینجا را خراب کرد و من هم رفتم سراغ کارم، ملت دستش باز و با مشت محکم اسلام را حفظ بکند... این احمقها نهفمیدند این را که با چهار تا مثلاً سرباز، سربازها که با اینها موافق نیستند، با چهار نفر از این درجهداران و امثال اینها میشود یک مملکت چهل و سی و پنج میلیونی که همه مجهز هستند، اینها بتوانند فتح کنند.
اینها غلط فکر کردند. اینها نفهمیدند که شوروی با همهی سلاحهای مدرنی که دارد و با همهی ابزاری که دارد در افغاستان پوزهاش به خاک مالیده شده است [تکبیر جمعیت و شعار یکی از حضار: «توطئهی چپ و راست، کوبندهاش روح الله است» امام خطاب به شعار دهنده سخنان خود را ادامه میدهند] صبر کن! کوبندهاش شما هستید! روح الله کی هست؟...»
امام در بخش دیگری از سخنرانیشان چنین فرمودند: «ما از این امور[کودتا] نمیترسیم. ما از قشرهای خودمان میترسیم... شما صنف روحانیت هم ایدهم الله تعالی، اگر چنانچه کارهایی خدا نخواسته انجام دهد که از چشم ملت بیفتید، حتی در دراز مدت، آن روز است که دیگر فانتوم لازم نیست، خود ملت شما را کنار میزند و ملت هم بی هادی کار نمیتواند انجام بدهد... من خوفم از این است که ما نمیتوانیم، روحانیت نتواند آن چیزی که به عهدهی او است صحیح انجام دهد.(*)
ادامه دارد...
- پینوشتها در تحریریه برهان موجود میباشد.
محمدحسن روزیطلب: پژوهشگر تاریخ معاصر
انتهای متن/
∎
نظر شما