شناسهٔ خبر: 26286844 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه ایران | لینک خبر

با مهوش کیان ارثی نویسنده کتاب «پسر دیرآموز من» مادری که فرزند دیرآموزش را تا قهرمانی جهان همراهی کرده است

فرزندان ما را ببینید

صاحب‌خبر - محدثه طالبی «گاهی که در آشپزخانه بودم دلم می‌‌خواست پرواز کنم، اما بال‌هایم به سقف می‌‌خورد» این بخشی از زندگی مادری است که پرواز را در آشیانه‌ای از عشق به پسرش آموخته. پسری که روزی به خاطر کم‌توانی ذهنی‌اش از جمع همسالان طرد می‌‌شد و حالا مدال قهرمانی جهان را بر گردن دارد و البته مادر مدال صبوری و تلاش. مهوش کیان ارثی با تلاش‌هایش در این30 سال نه فقط فرزندش را به موفقیت‌‌های بزرگی رسانده، بلکه با تأسیس دو انجمن ویژه کودکان و نوجوانان و جوانان دیرآموز و خانواده‌هایشان و با نوشتن کتاب «پسر دیرآموز من»، راه این موفقیت را به بسیاری از خانواده‌‌هایی که فرزند دیرآموز دارند نشان داده است. در این گفت‌و‌گو برایمان از این مادرانگی بی‌حد و مرز گفته است و البته دیرآموزی و توصیه‌‌هایی برای مادرانی که فرزندان دیرآموز یا با اختلالات رشدی ذهنی دارند. مهوش ادامه تحصیل در علوم بانکی و فیزیک را بی‌خیال شد تا در دانشکده علوم ارتباطات روزنامه‌نگاری بخواند، البته برخلاف میل خانواده‌اش. چهار سال بعد، در حالی که خانواده معتقد بودند همین لیسانس کافی است! با منطقی که داشت راضیشان کرد که برای کسب تجربه‌‌ها و دیدن دنیا و مردمانی جدید برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد راهی امریکا شود. خودش در نیویورک ولی دلش در تهران، تبریز و اصفهان بود. دوست داشت این روز‌های تاریخی را در کشورش بگذراند و به محض تمام شدن درسش به ایران بازگشت. در بحبوحه‌ و شلوغی‌‌هایی که پایانش بدرستی برای کسی مشخص نبود، این تصمیمی شجاعانه و برآمده از عشق به وطن بود. آنقدر که استادانش حسرت می‌‌خوردند و به او می‌‌گفتند کاش جوانان امریکایی هم مثل تو بودند. چند سالی پس‌ از بازگشت به ایران، ازدواج کرد. روز‌ها در پرداختن به‌کار مورد علاقه‌اش یعنی روزنامه‌نگاری در مجله «زن روز» سرخوشانه، پرانرژی و بسرعت می‌‌گذشت. گرچه اتفاقاتی تلخ، چونان که عادت مألوف روزگار است، پیش می‌‌آمد اما با به دنیا آمدن پویا در سال 63 فهرست بهانه‌‌های کوچک و بزرگ مهوش برای خوشبختی کامل شد. حال خوبی که با گذشت سی و سه سال و مسیری پر فراز و نشیب و همراه با سردرگمی هنوز با مهوش است چرا که باورش این است زندگی باید خوش بگذرد! «پویا تا چهار و نیم سالگی تنها 10 کلمه و چند جمله ساده می‌‌گفت. ما با او کامل صحبت می‌‌کردیم و من در قلبم این امیدواری را داشتم که دیالوگ برقرار کردن جواب می‌‌دهد. در چهار و نیم سالگی ناگهانی پویا چنان به حرف زدن افتاد گویی همه اندوخته‌هایش در این چند سال یکجا فوران کرد. آنقدر سریع صحبت‌ می‌‌کرد که جمله‌هایش را نیمه‌کاره می‌‌گذاشت و بخشی از صحبت‌هایش را نمی‌فهمیدیم.» نخستین نوار مغزی را در همین پنج سالگی از پویا گرفتند که حاکی از آسیب خفیف مغزی بود با علتی ناشناخته. سیستم عصبی پویا به دلیلی که از آن خبر نداشتند، متناسب با سنش رشد نکرده بود که مشکلاتی در ماهیچه‌‌ها و مهمتر از آن کم توانی ذهنی برایش ایجاد کرده بود. «ما بعد از این نوار مغزی، هیچ وقت درگیر مرحله انکار نشدیم. پیش از این از فرآیند به راه افتادن و حرف زدنش فهمیده بودیم مشکلی وجود دارد.» گریه دیگه بسه! البته که ناراحتی و غصه خوردن برای مهوش هم مثل هر مادر دیگری که با بیماری فرزندش روبه‌رو می‌‌شود، بود. «با اینکه برخورد‌هایی بوده که باعث ناراحتی باشد ما هیچ وقت پویا را پنهان نکردیم. ما پویا را به‌عنوان انسانی نگاه کردیم که کم توانایی‌‌هایی دارد و ما به‌عنوان پدر و مادر باید کمکش کنیم تا آنجا که می‌تواند این کم توانی‌‌ها را جبران کند. گاهی همین که می‌‌دیدم پسرم به‌دلیل شرایطی که دارد نمی‎تواند با بچه‌‌های همسن خودش هم‌پا شود مرا به گریه می‌انداخت. تا سال‌ها، شب‌‌ها را در فکر آینده پویا با گریه صبح می‌‌کردم. تا اینکه شبی همسرم به من گفت چقدر مستأصل برخورد می‌کنی. خیلی به من برخورد چون به‌نظرم با این همه تلاش اصلاً مستأصل برخورد نمی‌کردم. اما واقعاً مدتی بعد گفتم گریه کردن دیگر بس است. وقتی تلاشت را می‌‌کنی دیگر گریه کردن چه سودی دارد؟ تا مدتی همش از خودم می‌پرسیدم چرا من؟ اما به این نتیجه رسیدم که بالاخره درصدی از افراد در جهان دیرآموزند و کسانی پدر و مادر این‌‌ها می‌‌شوند دیگر! چرا من نه؟!» از همان پنج سالگی انواع تمرین‌‌ها و بازی‌‌های افزایش تمرکز را با او انجام می‌‌داد. ساعت‌‌ها وقت و انرژی صرف کلاس‌‌ها و درمان کم‎توانی‌‌های پویا می‌‌شد. شرق و غرب تهران را زیرپا می‌‌گذاشتند تا پویا را پیش هر گفتاردرمان و پزشک خوبی که به او معرفی می‌‌کردند ببرند. تا اینکه کم کم بسیاری از کم توانی‌‌ها از راه گفتار درمانی جبران شد. پویا که به کلاس اول رسید هنوز از دیرآموزی چیزی نمی‌دانستند. اصلاً چنین اصطلاحی برای افرادی که بهره هوشی نزدیک اما کمتر از نرمال یعنی 70 تا 89 را دارند، ترجمه و ابداع نشده بود. فکر می‌‌کردند با ترمیم بخش آسیب دیده مغز پویا با کمی تأخیر به همسالانش برسد. مدام با معلمانش در ارتباط تنگاتنگ بود و می‌‌گفت پسرش فقط کمی کندتر از همکلاسانش است. مشکل در حرکات ظریف دست و نوشتن و کم‌توانی‌‌هایی در یادگیری اعداد و املا و... همه با صبوری گذشت تا اینکه در سال سوم و با سنجش بهره هوشی‌اش تصمیم گرفتند پویا را به مدارس استثنایی بفرستند. «ما وقتی در 10 سالگی برای سومین بار به متخصص مراجعه کردیم، متوجه شدیم احتمالاً پاسخ تست هوش پویا که در 9 سالگی سن مغزی او را چهار و نیم نشان داده، درست نبوده. چرا که پویا غیر از کم توانی ذهنی به اختلال یادگیری مبتلاست و این مسأله در تست هوشش تأثیر می‌گذارد و سن عقلی را کمتر از میزان واقعیش نشان می‌دهد. مسائلی این چنینی واقعاً بسیاری از خانواده‌‌ها را گیج می‌کند.» از روزنامه‌نگاری انرژی می‌گرفتم دوره راهنمایی دوباره به مدارس عادی برگشت. یادگیری ارزش پول، شناخت ساعت، استقلال در رفت و آمد و پیداکردن مسیر و بسیاری از فعالیت‌‌های روزمره دیگر هر کدام برای مهوش و همسرش پروسه‌ای بود که آموزشش به پویا چند ماه تا چند سال طول می‌کشید. گرچه روانشناس دبیرستان پویا می‌‌گفت او می‌تواند دیپلم بگیرد اما مهوش معتقد بود فشار بیش از حد درس به شخصیت پویا آسیب می‌زند. «ما پویا را به دبیرستان فرستادیم اما صرفاً می‌‌خواستیم پویا در مدرسه مستمع آزاد باشد تا بتواند با همسالانش و جامعه عادی حشر و نشر داشته باشد. بداند همه مثل خودش مهربان، صادق و ساده و زودباور نیستند!» افراد دیرآموز به‌دلیل اینکه ذهنشان قادر به درک بسیاری از پیچیدگی‌‌ها نیست افرادی بسیار روراست و ساده هستند. «در آن سال‌ها حرفه‌ام موتور محرکه‌ام بود و من تمام انرژی‌ام را از روزنامه نگاری می‌گرفتم. در روزنامه‌نگاری وقتی تاریخ چاپ گزارش معلوم است بمیری بمانی هم باید گزارش را سر موعد تحویل دهی من بعد از اینکه از دفتر مجله می‌‌آمدم به پویا و تکالیفش می‌رسیدم و سه صبح بلند می‌شدم برای نوشتن. ضمن اینکه می‌دیدم کار‌هایی که برای پویا می‌کنم ذره ذره جواب می‌دهد و فهمیده بودم باید خیلی صبور باشم. یک جایی به بعد به اجبار رسیدگی به شرایط پویا از کار دور ماندم. گاهی از شدت دلتنگی برای کارم در آشپزخانه که می‌رفتم احساس می‌کردم می‌خواهم پرواز کنم و بال‌هایم می‌خورد به سقف. اما همیشه راهکاری برای خودم دارم که حالم را خوب کنم.» کیان ارثی بعد از یک وقفه چند ساله، کار روزنامه‌نگاری را با پروژه «پشت چهره‌ها» که گفت‌و‌گو با افراد عادی جامعه است، آغاز کرد که 20 سال است آن را ادامه داده. گفت‌و‌گوهایی به ظاهر عادی اما با فلسفه و بینشی خاص و جذاب در پشت آن. امیدواری؛ یادگیری شش ساله شنا و قهرمانی جهان مهوش می‌دانست پسرش قرار نیست به دانشگاه برود، پس باید دلمشغولی مفیدی برایش ایجاد کند و مهمتر اینکه چیزی برای ارائه خودش در جامعه و برای اطرافیان داشته باشد. از 10 تا 16 سالگی پویا را به کلاس شنا می‌بردند. «هیچ پیشرفتی نداشت. ترم پشت ترم می‌گذشت و تنها همان لیز خوردن اولیه را یاد می‌گرفت. اما ما ناامید نشدیم. معلم خصوصی گرفتیم. اولی و دومی بعد از یک جلسه گفتند نمی‌توانند به او شنا یاد دهند. اما مربی سوم در یک ماه شنا را به پویا یاد داد. من شخصیتم این گونه بود که معتقد بودم باید هر چقدر که می‌توانم برای بچه‌ای که به این دنیا آورده‌ام تلاش کنم. چه جواب بگیرم چه نگیرم. این‌طور شد که ادامه دادیم و پویا هر چهار رشته شنا را بخوبی یاد گرفت.» تلاش‌‌ها برای به استقلال رساندن و افزایش مهارت‌‌های پویا ادامه داشت تا اینکه باخبر شدند بچه‌‌هایی مثل پویا در یک کارگاه سنگ مشغول کار و فعالیت هستند.«من همیشه نیاز وجود مرکزی ویژه افراد دیرآموز را احساس می‌کردم آنجا با خانواده‌‌های دیگر آشنا شدیم تصمیم گرفتیم که باید یک ان جی او تأسیس کنیم. جواز دو انجمن را با هم در سال 84 گرفتیم.» بواسطه همین انجمن‌‌ها بود که پویا شناگر مسابقات جهانی شد. آن هم در المپیک ویژه. المپیک ویژه رقابتی جهانی مانند المپیک مخصوص افراد کم‌توان ذهنی است که هر چهار سال یک بار برگزار می‌شود و البته مسابقات منطقه‎ای آن سابق بر این هر دوسال یک بار برگزار می‌‌شد. بعد از راه‌اندازی المپیک ویژه ایران در سال 86، انجمن‌‌‌های مرتبط با افراد کم‌توان با عضویت در این المپیک به معرفی ورزشکاران داوطلب پرداختند. پویا هم از همین مسیر راهی این رقابت‌‌ها شد و بار‌ها روی سکوی قهرمانی رفته است. «کمیته فنی بچه‌‌ها را با توجه به سهمیه انتخاب می‌کند و سعی می‌کنند افرادی را انتخاب کنند که کمتر شرکت کرده‌اند و فرصت حضور برای همه باشد. هدف المپیک ویژه هویت انسانی و اجتماعی این افراد و کسب استقلال است. البته که به هر حال مدال‌آوری افتخارآفرینی برای کشور محسوب می‌شود و پویا در 6 سفر به امریکا، چین، یونان، ابوظبی، مصر و روسیه سه طلا، سه نقره و چهار برنز را برای کاروان ایران کسب کرده. جالب این است که فردی مثل پویا هیچ وقت بعد از بازگشت از سفر جزئیات مسابقه و پیروزی‌اش را برای ما تعریف نمی‌کند، در عوض از هتل، هم اتاقی‌‌ها و تفریحات که برایش جذابتر است صحبت می‌کند.» مادران زندگی‌شان را دریابند کیان ارثی چند توصیه برای مادران دارد و هدفش از انتشار کتاب را هم این‌طور بیان می‌‌کند «امید من از نوشتن این کتاب این بود که این خانواده‌‌ها را پیدا کنم و حضوری حرف بزنیم. هر فرد دیرآموزی با دیرآموز دیگر دارای تفاوت‌‌هایی است و نمی‌شود راهکار کلی داد، اما من می‌خواستم با خواندن این کتاب بدانند که اول، باید توانایی و علایق بچه‌‌ها را تشخیص دهند و بدانند براساس آن می‌شود خیلی کار‌ها کرد و زود ناامید نشوند. دوم، مادر‌ها حتماً اوقات خاصی برای خودشان در نظر بگیرند. برنامه بگذارند که حتماً در زمان و ساعت خاصی فقط برای خودشان باشند. زندگی را دریابند و طوری نشود در شصت هفتاد سالگی ببینید اصلاً برای خودتان زندگی نکردید. من خودم این توانایی را دارم که خودم را در کاری غرق کنم. مثل کتاب خواندن، فیلم دیدن و پیاده روی در طبیعت. حتی در دوره تماشای یک کارتون در جمعه عصر‌ها به من آسایش روحی می‌داد. مادر‌ها از اینکه فرصتی به خودشان برای پرداختن به علایقشان بدهند، احساس گناه نداشته باشند. این لطفی است که به بچه می‌کنید و با انرژی بیشتر پیشش برمی‌گردید. البته همراهی همسر خیلی مهم است. در تمام این سال‌ها من و همسرم پا به پای هم بودیم و هستیم و مفاهمه بینمان برقرار است. گاهی فکر می‌کنم همانقدر که سختی مسأله پویا عمیق است خوشحالی هم در زندگی عمیق می‌شود. اگر پویا این وضعیت را نداشت من آنقدر از زمانم خوب استفاده نمی‌کردم. اما الان قدر لحظات کوتاهی که در بالکن، آرام می‌نشینم را می‌دانم. چرا که معتقدم در زندگی باید به آدم خوش بگذرد!» درخشش نور خورشید و سُها انجمن‌‌هایی که خانواده افراد دیرآموز برای فرزندانشان تأسیس کردند فعالیت‌‌های دیگری هم دارند. در «خورشید» پنج روز در هفته و هر روز یک کارگاه برگزار می‌شود مثل سفالگری و... علاوه بر آن مهارت آموزی‌ها، آموزش موسیقی تئاتر و... هم دارد. در سُها که ویژه توانمندسازی خانواده‌‌هاست، هر جمعه جلساتی برگزار می‌شود. «برای مثال سال اول تأسیس با حضور چهار متخصص در این جلسات مباحثی مطرح شد که خانواده‌‌ها را توانمند کند تا وضعیت بچه‌هایشان را بهتر درک کنند و از پسش بر بیایند. مثل کنترل خشم، هوش هیجانی، مهارت نه گفتن و.... جلسات الان با برنامه‌‌های متنوع دیگر با حضور خود بچه‌‌ها ادامه پیدا می‌کند. علاوه بر این برنامه‌‌های تفریحی و سفر داریم این خیلی برایمان مهم است که هم خوش بگذرد و هم دیگران ما را ببینند، اینکه مردم یک گروه بزرگ از بچه‌‌های کم توان ذهنی را می‌‌بینند در پارک‌ها، رستوران‌‌ها و... اول تعجب می‌کنند اما کم کم جامعه باید عادت کند که افراد همه مثل هم نیستند. البته پویا چندسالی است که به خورشید نمی‌رود، چرا که به سنی رسیده بود که ما نتیجه گرفتیم باید او را بفرستیم در اجتماع. اینکه در یک محل دربسته و خودشان با خودشان باشند، کفایت نمی‌کند. حالا چندماهی است در یک لوازم تحریر فروشی کار می‌کند. البته در کنار باقی برنامه‌های هفتگی‌اش که کلاس زبان، پیانو، شنا و فوتبال است و البته کاردرمانی گروهی. برای رفت و آمد به برخی از این مراکز روزی سه چهار ساعت با اتوبوس و دو خط مترو زمان می‌برد و خودش به تنهایی رفت و آمد می‌کند.»

نظر شما