خنداندن امروزه تبدیل به یکی از لوازم زندگی بشری شده است، به طوری که هم مردم و هم دولتها سالانه میلیاردها پول و ثروت برای تولید برنامههای جذاب سینمایی و تلویزیونی اعم از سریال، فیلم، جُنگ، طنز و کمدی هزینه میکنند و ذهن و اندیشه و استعداد هزاران انسان را به این سمت جهتدهی میکنند و این حجم نیروی انسانی مستعد، با انگیزههای گوناگون دیده شدن و اشتغال و کسب درآمد و ... برای این کار گریبان چاک میدهند.
اما به راستی آیا نیاز به خنداندن نه خندیدن، یک نیاز برخاسته از احتیاجات واقعی بشر است یا سبک زندگی امروزیِ متأثر از فرهنگ مدرنیته این عطش کاذب را پدید آورده که اتفاقاً فقط محصولات تولیدی خودش هم اشباعشان میکند؟
به تعبیر سادهتر آیا نیاز به خنداندن (تأکید میکنم نه خندیدن)، مثل نیاز آدمی به آب است که از نوع خلقت او پدید میآید یا شبیه نیاز آدمی به نوشابههای گازدار است که یک عطش مصنوعی را میسازد تا محصول خود را بفروشد و به دنبال آن تجارت و اقتصاد خودش را فربه کند؟
هزینههای میلیاردی برای خنده
هزینههای میلیاردی برای خنده
زندگی اجتماعی به طور طبیعی، عجین شده با روابط انسانهاست که به لطف فضای مجازی سطح ارتباطات به شکل جنونآمیزی ارتقا یافته و از سرعت بینهایتی برخوردار گشته و به معنای واقعی تمام مرزهای روابط انسانها را از میان برداشته است. فارغ از قضاوت درباره این کارکرد بینظیر فضای مجازی، اگر نگاهمان را به مسئله روابط انسانها معطوف کنیم درمییابیم که همواره از دل این روابط و برخوردها، به صورت روزمره سوژههای متعدد و متنوعی برای اعجاب و خندیدن و شاد و بانشاط بودن تمامی انسانهای اجتماعی که به کنج عزلت و تنهایی پناه نبردهاند، فراهم میآید. یعنی در یک جامعه برخوردار از نیروی انسانی فعال و تا حدودی سالم، به صورت روزمره آنقدر اتفاقات و حوادث متنوعی برای خندیدن و شاد بودن بروز میکند که هیچکس احساس نیاز به خندانده شدن و یا خنداندن دیگران نمیکند.
این احساس نیاز از بطن جامعهای برمیخیزد که اقتصاد محور زندگی است و انسان به عنوان موجودی ابزارساز و یک نیروی کار در خدمت اقتصاد و تولید ثروت تعریف میشود. نیروی انسانی چنین جامعهای آنقدر درگیر مسائل کاری و اقتصادی میشود که ارزشهای روابط انسانی را در سایه همین اقتصاد تعریف کرده و حتی به فکر کسب درآمد و ایجاد شغل از راه ابتداییترین مسائل جاری روزمره بینفردی میافتد. عمق این فاجعه تا جایی زیاد میشود که فرد حتی در انتخاب دوست، عواطف انسانی را لحاظ نمیکند. چنین جامعهای آنقدر به سمت ماشینی شدن و اقتضائات آن مثل بیرحمی و یکنواختی پیش میرود که برخی دلسوزانه به فکر خنداندن مردم و احیای نشاط و روابط عاطفی و احساسی میافتند.
اما برخی دیگر برای بهرهکشی بیشتر و بهتر از نیروی کار، خنداندن را در برنامه روزانه نیروهای انسانی یا به تعبیر بهتر نیروهای کاری جامعه میگنجانند.
برخی دیگر هم همین خنداندن را تبدیل به راه کسب درآمد و تولید ثروت میکنند و شغل دلقکبازی را در سبکی بهروز و نامی دهان پرکن پدید میآورند. ظاهراً به این دو دسته اخیر هم نمیتوان خرده گرفت چراکه این سبک زندگی و این زاویه دید که به هر چیز به عنوان مقوله کسب ثروت بنگرند، اقتضای دنیایی است که در آن برای بقا تنفس میکنند.
چنین جامعه اسیر کار و پول، که روال طبیعی زندگی انسانی را برهم زده، قطعاً به برنامههای مهیج، شاد و پرنشاط و فضاهایی برای تخلیه آن هیجان، نیاز پیدا میکند. نیازی که برخاسته از واقعیت زندگی سالم اجتماعی نیست. عطشی که جز با همان محصولات تولیدی آن تمدن ماشینی بیرحم و یکنواخت، ارضا نمیشود.
دوگانه خندیدن و اندیشیدن
نیل پستمن میگوید: بیلی گراهام (مبلغ مذهبی اوانجلیست مشهور که در سراسر آمریکا و بعضی کشورها به موعظه مذهبی میپردازد) در یک برنامه تلویزیونی مصرانه اطمینان داد خداوند کسانی را دوست میدارد که موجبات خنده دیگران را فراهم سازند. پستمن بر این حرف خرده میگیرد و میگوید: او خدای مهربان و بخشنده را با انبیسی اشتباه گرفته است. (زندگی در عیش، مردن در خوشی، ص۶۰).
آنچه از لحن بیان گراهام برمیآید، این است که گویا او معتقد بوده خدا منحصراً جماعتی که دیگران را میخندانند، دوست میدارد یا دستکم این افراد نزد خدا محبوبترین آدمهایند.
فارغ از خردهای که پستمن به این مبلغ مسیحی گرفته، به راستی این سخن تا چه حد میتواند صحیح باشد؟
آیا در متون دین اسلام چنین سخنی وجود دارد؟ آیا در قرآن کریم درباره افرادی که به این کار مبادرت میورزند آیهای به نشانه تکریمشان آمده است؟
سؤال اصلی در واقع این است آیا قرآن کریم بیشتر مردم را به خندیدن ترغیب کرده یا حالتی دیگر نظیر اندیشیدن و خردورزی و تفکر؟ آیا در سیره نبوی یا اهل بیت (ع)، دلقکها بیشتر مورد تشویق و اکرام و تجلیل بودهاند یا اندیشمندان؟
بر همگان روشن است که خندیدن یک خاصیت ویژه انسان است و اندیشیدن یک خاصیت ویژه دیگر او.
ما درصدد نیستیم از دو موضوع خندیدن و اندیشیدن دو قطبی مثبت و منفی بسازیم و بگوییم انسان مختار است فقط یکی از این دو را انتخاب کند... هرگز. این دو حالت انسانی در کنار یکدیگر هستند نه در مقابل هم. اما آن گاه این ترجیح اندیشیدن بر خندیدن اهمیت مییابد که از زبان نه تنها فقط یک مبلغ مسیحی بلکه از زبان برخی داعیهداران دینشناس مسلمان، شبیه این سخن هرچند به گونههایی متفاوت برمیآید که گویا خدا شدیدترین محبت خود را ارزانی کسانی میکند که با ادا و اطوار و بذلهگویی و گاه لودگی، مردم را میخندانند و بدین طریق خندیدن را بر اندیشیدن و این جماعت را بر اندیشمندان ترجیح میدهند. از سوی دیگر هم، رسانه به این مسئله به شدت اهمیت داده و به آن میپردازد و گاه میبینیم با حضور برخی چهرههای به ظاهر دینشناس در برنامههای طنز، از آنها حرفهایی شبیه حرف بیلی گراهام بیرون میکشند. با این حال از کنار این مسائل میتوان با اغماض هرچند زیاد عبور کرد، اما مشکل اصلی و عمق فاجعه آنجاست که این موج رسانهای برای زدن برچسب تقدس به مسئله «خنداندن و برانگیختن هیجانات و احساسات» تا جایی پیش میرود که نه تنها بازیگران طنز و کمدی بلکه همه افرادی که به نحوی با تقویت هیجان و جنبههای احساسی سروکار دارند و به عنوان سلبریتی شناخته میشوند، تبدیل به اسوههایی بینقص برای مخاطبین میشوند و بدین واسطه قدرت کنترل ارادهها و انتخابهای مردم را حتی در انتخابات سیاسی به دست میگیرند.
در چنین فضا و بستری دوگانگی «خندیدن و هیجانی شدن» یا «اندیشیدن» بروز میکند وگرنه اینها حالات انسانی هستندکه هیچ تنازع و تنافی و تقابلی با یکدیگر ندارند.
با این توضیح، احتمالاً دیگر نیاز به پاسخهای تفصیلی برای سؤالات یادشده نباشد. همچنین قطعاً برای مخاطب فهیم و بدون غرض روشن است که طرح این سؤالات به معنای مخالفت نگارنده با موضوع پردامنه خندیدن و شاد و بانشاط بودن نیست که حتماً مخالفتی غیرعقلانی است. بلکه صرفاً برای آن است که جامعه حالت اندیشهورزی خود را از دست نداده و به جای آن خندیدن و هیجانی شدن و لودگی را ترجیح ندهد.
حساسیت و اهمیت برخی موضوعات به قدری اساسی است که زندگی بشر و حتی نسلها را تحتالشعاع خود قرار میدهد، لذا در صورت ریخته شدن در قالب طنز و خندیدن به آنها و مضحکه کردنشان، اهمیت و جدیت خود را از دست میدهد که اگر چنین شود، این سرآغاز فروپاشی جامعه و دور شدن از آرمانها است.
نظر شما