محور استکبار به رهبری معاویه، توانست میوة فتنة داخلی جمل را در انتهای صفّین بچیند. در واقع ضررِ فتنه ی جمل برای حکومت امیرالمؤمنین (ع) مادّی نبود؛ امّا به وجهة اخلاقی و اعتقادی سیستم سیاسی ولایت ضربة اساسی وارد کرد. چرا که حکومت ولیّ خدا در نزد حکومت شوندگان به دلیل جنگ با مسلمانان و مسلمان کشی در جمل بخشی از "مشروعیّت" خود را از دست داده بود. یعنی بخشی از عموم مردم که بصیرت و تحلیل دقیقی از ماجرای فتنه نداشتند در دام دشمن (جریان سازش –استکبار) در انتهای صفّین گرفتار آمدند. این نکته زمانی قابل قبول خواهد بود که دانسته شود:
اوّلا: علی بن ابیطالب (ع) بر تمام جهان اسلام با تفاوتها و اختلافات مهم عقیدتی و فکری حکومت میکند نه تنها شیعیان معتقد به ولایت بلافصل او؛
ثانیاً: بخش قابل توجّهی از همراهان ایشان تحت تربیت اسلامی به قرائت خلفای پیشین رشد کردهاند و اختلاف بین اسلامِ امیرالمؤمنین علی (ع) با اسلامِ عایشه و ابوموسی و طلحه و مروان بن حکم برایشان روشن نیست؛
ثالثاً: ذات جنگ بین دو گروه از مسلمین که تا پیش از این بی سابقه است به بی ثباتی سیاسی ولو در زیر پوست حکومت میانجامد. در نتیجه انسجام اجتماعی خدشة جدّی میابد حتی اگر علی (ع) پیروز نبرد جمل باشد؛
بنابراین آنجا که امام در برابر بخش قابل توجّهی از نخبگان قرار بگیرد، بخشی از مشروعیّت حکومت خود را از دست میدهد؛ هر چند در این تقابل، محقّ باشد. زیرا در افکار عمومی مردم، اختلاف اساسی بین مشروعیّت و مقبولیّت وجود نداشت. همة این دلایل موجب شد تا در صفّین به محض اینکه سخن از توقّف مسلمان کشی و عدم خون ریزی از اهل ایمان و رحمت و عطوفت و صلح و لزوم شنیدن سخن مردم و... به میان آمد؛ بسیاری بی درنگ بپذیرند. این پذیرش نشان میدهد که به دلیل فتنة داخلی جمل، شبهات عمیقی در ذهنِ بدنة سیاسی و نظامی سیستم امیرالمؤمنین (ع) باقی مانده است. جالب اینکه نضر بن مزاحم اشاره میکند که:
«سیاست قرآن به نیزه کردن از جانب معاویه، بعد از این بود که شنید، اشعث بن قیس (از فرماندهان و بلکه مخالفان امیرالمؤمنین در سپاه ایشان) در لیله الهریر از زنان و دخترانی یاد کرده که شوهران و پدرانشان را از دست دادهاند و میرود که عرب، نسلش نابود شود.»[1]
ضربة کاری امّا مخفی جمل و فتنة آن در صفّین اثر کرد و تا تکفیر امام بوسیلة یارانش پیش رفت.[2] به عبارت دیگر فتنه ی جمل سبب شد حیای اجتماعی بسیاری نسبت به مقام ولایت و قداست حکومت اسلامی شکسته شود تا آنجا که مطالبة ولایت در زمینة قدرت باعث شد برخی از یاران سابق با اتهام ظلم و دیکتاتوری به امام (ع)، مقامّات معنوی و فکری و تدبیر او را انکار و بر علیه ایشان بشورند. امام (ع) که سختی اوضاع و شرایط را درک کرده بود و تمرّد یارانش را میدید خطبهای بیان فرمود که:
«من سزاوارترین افراد برای پذیرفتن حکمیّت کتاب خدا هستم؛ امّا معاویه و اصحابش اصحاب دین و قرآن نیستند، من آنان را بهتر از شما میشناسم، از کوچکی با آنان بودهام.» سخنان امام (ع) بدین جا که میرسد بیست هزار نفر از لشکر عراق بدون آنکه امام (ع) را با لفظ "امیرالمؤمنین" صدا بزنند، از ایشان میخواهند که حکمیّت قرآن را بپذیرد. بسیاری از ایشان که بعدّها به نام خوارج خوانده میشوند از قاریان قرآن هستند.»[3]
کار برای امام (ع) به جایی میرسد که از سوی یاران خود مورد تردید و بلکه اتّهام قرار میگیرد. اتهام عدم تمکین به حکم قرآن برای علی (ع) به عنوان خلیفة مسلمین بسیار زهردار و کشنده است. چرا کار برای نظام سیاسی ولایی بدین جا رسیده است؟! یک تحلیل این است که همراهان گذشتة امیرالمؤمنین (ع)، ظرفیتی خاص برای تبعیّت و گنجایشی محدود برای اطاعت بی چون و چرا از ولیّ خدا دارند؛ این محدوده در جنگ جمل و جنگ طولانی صفّین (تا پیش از به نیزه شدن قرآنها) فرسوده شده و دیگر محلّی و قابلیّتی برای ادامه وجود ندارد. سختی مسلمان کشی در دو جنگ و فتنة جمل و صفّین، هزینة زیادی بر حکومت ولایی تحمیل و خنجری زهرآلود در انتهای صفّین بر جانش نشاند.
بنابراین برای کسانی که ادراک درستی از حقیقت ولایت (که اساس دین است) ندارند، مطالبات امام (ع)، بی محل و بلا دلیل تلقی میشود و بلکه بالاتر، خروج از شریعت شمرده میشود. زیرا انشقاق در سیستم امیرالمؤمنین (ع) تنها به دو دستة طرفداران حکمیّت قرآن به رهبری اشعث بن قیس که سازش با استکبار معاویه را دنبال می کند، و طرفداران امام علی (ع) که معتقد به ادامة نبرد با شامیان بودند، محدود نبود؛ طیف سوّمی در این میان با شعار "لا حکم إلّا لله"، حکمیّت انسان ها در دین را باطل دانستند و آن را مخصوص خداوند قرار داده و از امیرالمؤمنین (ع) میخواستند تا مسئله تحکیم را رها کند و از رضایت خود به حکمیّت انسان در دین توبه کند. چرا که این رضایت موجب کفر امیرالمؤمنین (ع) ـ نعوذ بالله ـ شده است. ایشان همچنین امیرالمؤمنین (ع) را نسبت به کشته شدگان از خویش مقصر میدانستند! و معتقد به ادامة جنگ بودند؛ هر چند تعدادشان نسبت به گروه اوّل- طرفداران حکمیّت قرآن- اندک بود. امّا امیرالمؤمنین (ع) با استناد به آیة «اوفوا بالعقود» فرمودند:
«حال که قرار گذاشته شده است، باید تا پایان مدت عهدنامه و قرار صبر نمایند.»[4]
پی نوشت:
1. نصر بن مزاحم، وقعه الصفّین، ص481
2. بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص357
3. نصر بن مزاحم، وقعه الصفّین، ص489
4. همان، ص 514
محسن خاکی
انتهای متن/
∎
نظر شما