شناسهٔ خبر: 25722547 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

گفت‌وگو با سوزان اورلئان؛

کتابخانه‌ها از داستان‌هایی که یک فرهنگ را می‌سازند محافظت می‌کنند

پاول هولدنگربر در یک گفت‌وگوی تلفنی با سوزان اورلئان،‌ درباره کتابخانه‌ها و کتاب در دست انتشارش «کتاب کتابخانه» به صحبت پرداخته که با هم می‌خوانیم.

صاحب‌خبر -
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران‌ (ایبنا) به نقل از لیت‌هاب – سوزان اورلئان نویسنده و روزنامه‌نگار آمریکایی است که در مجله نیویورکر و نشریات ووگ و رولینگ استون مشغول به فعالیت است. او بیشتر به خاطر کتاب «دزد ارکیده» شناخته می‌شود که در سال ۱۹۹۸ چاپ شد و مورد اقتبای سینمایی قرار گرفت.
پاول هولدنگربر در یک گفت‌وگوی تلفنی با سوزان اورلئان،‌ درباره کتابخانه‌ها و کتاب در دست انتشارش «کتاب کتابخانه» به صحبت پرداخته که با هم می‌خوانیم.

احساس می‌کنم کتاب بعدی‌تان، کتاب کتابخانه، تنها یک تجلیل، مرثیه و ادای احترام به عشقتان به کتابخانه و یا یک کتابخانه خاص نیست، بلکه احساس می‌کنم (شاید اشتباه می‌کنم) کتابی است که به تعبیری برای مادرتان نوشته شده است.
کاملا. خیلی خیلی زیاد. انتظارش را نداشتم. اصلا آن را در ذهنم نداشتم. این برایم تعجب‌آور بود که هرچه بیشتر می‌نوشتم، او بیشتر ظهور می‌کرد، چرا که در بازدید از کتابخانه قویا با او بودم. خیلی تصادفی او درباره این صحبت می‌کرد که چقدر دوست دارد کتابدار باشد. اتصال او به کتاخانه‌ها شگفت‌انگیز بود.
اما این فرآیند عجیب و بسیار دردناک هم زمانی که در حال نوشتن کتاب بودم در حال رخ دادن بود. کتابخانه‌ها برای من همراه با تدوام، حافظه و حفظ همیشگی داستان‌هایی است که یک فرهنگ را می‌سازد. در این زمان بود که مادرم به زوال عقل مبتلا شد. وقتی به اواخر کتاب رسیدم او دیگر مرا نمی‌شناخت.
مردم رگ‌های معیوب حافظه و داستان‌اند؛ و کتاب‌ها بسیار قابل اعتماد و محکم هستند و کتابخانه‌ها کتاب‌ها را حفظ می‌کنند و تا همیشه نگه می‌دارند. این واقعا استعاره از تماشای مادرم بود که خاطراتش را از دست می‌داد زمانی که من در حال نوشتن محافظت از خاطرات بودم.
مادرم پیش از آنکه کتاب را تمام کنم از دنیا رفت، که این جمع کردن خاطراتی را که با هم به کتابخانه می‌رفتیم برایم بسیار دردناک‌تر می‌کرد. و بسیار ضروری بود، چون من واقعا می‌خواستم آن زمان را به یاد بیاورم. این واقعا یکی از شیرین‌ترین خاطراتم بود که کودک بودم و با مادرم به کتابخانه می‌رفتم. انگار همه چیز عالی و بی‌نقص بود. یک دلیلش را که حالا که بچه دارم می‌فهمم این است که برخلاف رفتن به یک مغازه که او این و آن را می‌خواهد و مجبورم به او بگویم «تنها می‌توانی یکی را برداری» و «آن‌یکی خیلی گران است»، رفتن به کتابخانه شبیه به افتادن در یک جعبه بزرگ جواهر بود. می‌توانی هر چیزی را داشته باشی. برای یک بچه این غیر قابل تصور است. بله، می‌توانی همه چیز داشته باشی. هر کدام را که دلت می‌خواهد بردار.

می‌توانی آن را داشته باشی و دردسر مالکیت را نداشته باشی.
این یکی از دلایلی است که من به طور باورنکردنی درباره کتابخانه‌ها خوش‌بینم. ما دوره ای از فرهنگ کنجکاوی دیوانه­‌وار را گذرانده‌ایم و فکر می­‌کنم در حال ترک این دوره هستیم. آنچه به قطعیت –به ویژه در افراد جوان‌تر− می‌­بینم، تجدیدنظری است بر این مساله که چرا ما باید همه چیز را مالک باشیم.
پس از ۲۰ بار جعبه زدن کتا‌‌‌ب‌­ها و خرکش کردنشان به آپارتمان جدید، احساسم بعد از این­که تصمیم گرفتم خرید صفحه­ گرامافون و سی­دی را کنار بگذارم را به یاد آوردم. احتمالا باعث شد خرحمالی را به ۵۰ درصد کاهش دهم، زیرا آن­‌ها احتمالا بخش عمده دارایی من بودند: آلبوم‌های موسیقی و کتاب‌ها. می­‌خواهم بگویم که عاشق کتاب داشتن هستم. پس دوباره شروع به قرض گرفتن کتاب­‌ها از کتابخانه کردم، زیرا تازه به یاد آوردم که پدر و مادرم چه نظری داشتند: «اگر کتابی باشد که داشتنش برایت آنقدر مهم است، باید آن را داشته باشی. اما اگر فقط بخواهی آن را بخوانی، کتابخانه برای همین وجود دارد.» شما می­‌روید و آن را قرض ­می­‌گیرید و می­‌خوانید و این فوق­العاده است. هدف وجود کتاب همین است؛ این­که خوانده شود. والدین من با علاقه بسیار زیادی که به اشتراک گذاشتن کتاب داشتند و فقدان حس نیاز به مالکیت کتاب، با این­که کتاب­‌های زیادی نداشتند، اما به خواندن کتاب‌های زیادی علاقمند بودند.

آنچه مرا حین صحبت­‌هایمان منقلب کرد آن لحظه تاثیرگذاری بود که از مادرت صحبت می‌­کردی، آیا می­‌توان گفت این واقعیت ­که حضورش آن زمان­‌که کتاب را می­‌نوشتید کمرنگ و کمرنگ‌­تر می­‌شد –چنان‌که از متن کتاب بر می‌­آید− به نوعی منبع تغذیه شما بوده است. که فقط ادامه دهید؛ ادامه دهید تا بنویسیدش و تمامش کنید، حالا که او کمتر و کمتر حضور دارد.
مطمئنم که آن شرایط خواست مرا تحت تاثیر قرار داد. مشتاق بودم که آن خاطرات حضور او در کتابخانه را مرور کنم و در عین حال می­‌دیدم که خاطراتش دارند از کف می‌­روند و نیاز بود که فورا دست به کار شوم. به شخصه حفظ و کنترل احساساتم در مورد کتابخانه و پایان دادن به کتاب و دیدن مسائل از دریچه‌­ای نو، به شکل تاثیرگذار مثبتی، و البته به شکل پایداری در نهایت به هم آمیختند. این احساس که کاری که در حال انجامش هستم نوعی یادبود است.

و واقعا و عمیقا معنا­دار. می دانید که نویسنده آمریکایی و متخصص نجوم «آمادو با» جمله معروفی دارد، که ممکن است آن­ را شنیده باشید: «وقتی یک پیرمرد می­‌میرد، یک کتابخانه با او نابود می‌شود.»
به نظرم بسیار طبیعی است که یک فرد گنجینه داستان­‌های بسیاری باشد - به همان نحو که یک کتابخانه  - و البته دانش و تجربه. در عین حال با کتاب‌ها داستان برعکس است. به چشم من کتاب زنده به نظر می­‌رسد، اغلب اشیای بی‌­جان از این حالت مستثنا هستند. فکر می‌­کنم به همین دلیل تقریبا غیرممکن است که کتابی را دور بیاندازیم، فارغ از این­که چقدر کم به آن علاقه داریم.
 
 
 
 

نظر شما