فاطمه منفرد پويا*
طلاق در جوامع سنتي امري زشت و قبيح به شمار ميآمد و در جوامع مدرن و پستمدرن امري عادي ولي تلخ و غمانگيز است. در جامعه فعلي ما شايد طلاق رواج پيدا كرده و مانند مراسم ازدواج براي آن كارت چاپ ميشود و مراسم شادي برپا ميكنند ولي اين هيجان به ظاهر شاد شايد واكنش وارونهاي بيش نباشد و روز بعد از مراسم و زماني كه هركس به دنبال كار خود رفت آنگاه آن زن يا مرد زانوي غم بغل گرفته و خاطرات خود را مرور ميكند و اولين سؤالي كه از خود ميپرسد اين است كه چرا من؟ چرا براي من اين اتفاق افتاد؟ كجاي كارم اشتباه بود؟ آيا تقدير من اين بود؟ و آيا و آياها و چراهاي پشت سر هم فكر فرد طلاقگرفته را درگير ميكند و شايد در اين مرحله بين زن و مرد هيچ تفاوتي وجود نداشته باشد. اما به راستي چرا؟ چرا در زمان فعلي ما كه جوانان خودشان انتخاب و دوران آشنايي را سپري ميكنند هم طلاق اتفاق ميافتد؟
در طلاق جزئيترين مسائل تبديل به مشكلاتي بزرگ و غير قابل حل ميشود. ما هيچ كدام از يك فيل نيش نخوردهايم ولي از پشهها اين موجودات ريز بسيار زياد نيش خوردهايم. بنابراين در طلاق ريزترين و جزئيترين مسائل بايد در نظر گرفته شود. اين موضوع را در چند نما به بررسي نشستهايم. با هم ميخوانيم.
اختلال شخصيت مسير طلاق را هموار ميكند
زوجيني كه عشق و علاقهاي بين آنها وجود داشته چرا به تلخي كشيده شدهاند؟ ضربان قلبي كه زماني براي ديدارشان بالا ميرفته حالا به علت خشم زياد بالا ميرود! يكي از اشتباهات زوجين در زمان آشنايي ايدهآلسازي يكديگر است و هر كدام اگر مشكلي در يكديگر ميديدند فكر ميكردند كه حتماً بعد از ازدواج ميتوانند آن را تغيير دهند و به علت وابستگي رواني در دوران آشنايي واقعيتها درست ارزيابي نميشود. در دوران بعد از آشنايي و ازدواج اولين احساس ناخوشايند و آزاردهندهاي كه به وجود ميآيد احساس ناامني است.
در روابط توأم با احساس امنيت و اعتماد متقابل اگر يكي از زوجين رفتار شكبرانگيزي انجام دهد طرف مقابل از او دلخور نميشود بلكه تلاش ميكند تعارض به وجود آمده را حل كند و به جاي آن كه انرژي رواني خود را صرف مسائل بيهوده كند مشكل به وجود را حل ميكند. ولي در يكسري روابط مشكلات حل نميشود. وقتي اين زوجين تحت بررسي قرار ميگيرند؛ ممكن است يكي از آنها اختلال شخصيت داشته باشند و كساني كه اختلال شخصيت دارند نسبت به درمان مقاومت ميكنند و مسائل حل نشده آنها را به سمت طلاق ميبرد. افرادي كه شخصيت سالمي داشته باشند ميتوانند رفتارهاي پخته و منطقي از خودشان نشان دهند. افرادي كه در خانوادههاي ناسالم رشد كردهاند سطح دلبستگي ناامني در آنها به وجود ميآيد و اين افراد در روابط خود هميشه دچار شك و ترديد ميشوند و دائماً در تلاطم هستند در نتيجه رابطه پر از تنش و درگيري ميشود و اين امر موجب ميشود روابط روز به روز كمرنگ و كمرنگتر شود.
از ارتباط مجازي تا طلاق واقعي راهي نيست
يكي از مسائلي كه امروز شاهد آن هستيم ايجاد روابط در شبكههاي مجازي است و آشناييهايي كه در اين شبكهها شكل ميگيرد. ارتباط در دنياي مجازي كافي نيست زيرا افراد بايد با پيچ و خمهاي شخصي يكديگر آشنا شوند و به صورت چهره به چهره با يكديگر تعامل پيدا كنند.
مشكل روابط مجازي ايجاد خطاهاي ذهني است و شخص واقعيتها را بزرگنمايي يا كوچكنمايي ميكند و متأسفانه روابط در شبكههاي مجازي خيلي زود وارد روابط صميمي ميشوند و ارتباطهايي كه بايد در زمان مناسب شكل بگيرد زودتر اتفاق ميافتد و باعث دلزدگي ميشود و حتي اين روابط به صورت عادت درميآيد و افراد در دنياي واقعي حوصله يكديگر را ندارند يا حتي روابط مجازي خود را با ديگران ادامه ميدهند كه در ابتدا به طلاق عاطفي ميرسد و در نهايت طلاق واقعي اتفاق ميافتد.
وقتي روابط سرد ميشود دلزدگي هم ميآيد
تحقيقات نشان داده است كه ما انسانها بدون در نظر گرفتن سن، جنس و فرهنگ بيش از غذا و سرپناه به روابط نزديك نياز داريم و متأسفانه در زمانهاي كه ارتباطات ما بيش از گذشته ديجيتالي شده است ميزان انزواي اجتماعي زوجين نيز بيشتر شده است و اين انزوا زوجين را دچار سردي عاطفي ميكند و در نهايت دلزدگي اتفاق ميافتد. اتفاقي تلخ كه شايد انسانها در روزهاي خوبي و خوشي اوليه باور نميكردند كه روزي براي آنها هم پيش بيايد. در واقع دلزده شدن از علاقه و عطوفت و عشق بين زوجين، پروسهاي است كه به تدريج به وقوع ميپيوندد و اين صفا و صميميت و عشق و علاقه به صورت تدريجي رنگ ميبازد.
در اين زمان است كه ميتوان گفت دلزدگي از عشق همانا و فروپاشي روابط همانا! دلزدهها در روابط خود احساس اذيت و آزار كرده و فكر ميكنند كه از اين پس در زندگي مشترك و زير يك سقف، آزردهخاطر خواهند شد. آنان هميشه در زندگي شخصي خود احساس شكست ميكنند و نه خودشان و نه همسرشان را دوست ندارند. در زندگي زوجيني كه هر كدام توقع دارند كه ديگري معمار لحظات شيرين مشترك باشد ادامه آن زندگي بسيار سخت ميشود.
بنابراين در ساخت لحظات شيرين زندگي اگر همگام قدم برنداريم لحظات سخت خود به خود خواهند آمد و شايد اولين چيزي كه به فكر همه ما بيايد اين است كه طلاق چاره كار است. گاهي تجربه تنها بودن يا بهتر بگوييم خستگي از با هم بودن تحت تأثير رسانهها و داستانهاي خيالي باعث ميشود تصميم به ماندن يا جدايي بگيريم.
طلاق، آخرين راه و بدترين راه است
وقتي يك رابطه احساسي از هم پاشيده ميشود افراد دچار غم و اندوه ميشوند. در چنين شرايطي افراد بايد واقعبينانه و از بالا به رابطه احساسيشان نگاه كنند و سهم خود را در اين گسستگي تعيين كنند و بپذيرند. عشق داراي جنبه هايتعهد و مراقبت است. زندگي مانند ريل قطار دوطرفه است و دو نفر بايد تلاش كنند، در غير اين صورت طلاق غير ممكن نيست.
براي طلاق هميشه زمان هست و شايد طلاق را بايد آخرين راهكار بدانيم، كه همين راه آخر هم به بيراهه ميرود. همسران بايد با گذشت و صبوري و بردباري، پا گذاشتن بر روي منيتها و خودخواهيها را تمرين كنند تا روابطشان به شكست منجر نشود. پايان روابط زناشويي بزرگترين ضربهاي است كه امكان رويارويي با آن براي همگان وجود دارد. اين رنج به قدري بزرگ است كه همه افراد مبتلا به آن دوست دارند آن را انكار كرده و به نوعي باور نكنند. طلاق اصلاً ساده نيست و پذيرفتنش بسيار مشكل است و سازگاري با آن زمان زيادي نياز دارد. خستگي و بيقراري ناشي از طلاق آنقدر زياد است كه زندگي و ادامه آن را به مثابه كوهي عظيمالجثه در مقابل خود ميبينيم و توشه راه خود را كم و خود را ضعيف و ديگران را نيز قوي ميپنداريم. طلاق بعد از فوت عزيزان دومين عامل بروز آسيب رواني و استرس در خانواده است. سلامت روان مردان بعد از طلاق موضوعي است كه كمتر مورد توجه باليني قرار گرفته است و اين پندار در بين متخصصين و عموم مردم وجود دارد كه مردان از طلاق آسيبي نميبينند، اما اين تا چه حد به واقعيت نزديك است؟ مردان بعد از طلاق دچار نوعي سركوب اجتماعي و خانوادگي و شغلي ميشوند بهخصوص زماني كه فرزندي نيز در اين فرآيند وجود داشته باشد.
*روانشناس و پژوهشگر حوزه سلامت و روان
فروپاشي رابطهها از كجا ريشه ميگيرد؟
طلاق آخرين راهي كه به بيراهه ميرود
روزنامه جوان
طلاق در جوامع سنتي امري زشت و قبيح به شمار ميآمد و در جوامع مدرن و پستمدرن امري عادي ولي تلخ و غمانگيز است
صاحبخبر -
∎
نظر شما