شناسهٔ خبر: 25156482 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه رسالت | لینک خبر

جريان شناسي انقلاب فرهنگي؛

انقلاب فرهنگي و انقلابيون پشيمان!

صاحب‌خبر - محمدجواد اخوان در آغازين سپيده دم انقلاب اسلامي، اولين انتظارات اساسي از نظام جمهوري اسلامي، تحول در عرصه‌هاي مختلف به خصوص عرصه‌ فرهنگ در سطوح عالي و نخبه سازي بود. آنچه در سطح دانشگاه‌ها وجود داشت، ادامه‌ روند آموزشي و تربيتي ناکارآمد و بلکه آلوده‌ گذشته در کنار يک زايده‌ جديد، يعني تبديل اتاق‌هاي متعدد دانشگاه به دفاتر ويژه‌ گروه‌هاي ريز و درشت سياسي بي‌ارتباط با مباني حرکت تحول ساز مردم بود. مديريت جديد نظام آموزش عالي تنها در صورتي که مدرک مستقيم و قابل ارائه‌اي از سرسپردگي اساتيد به ساواک و يا عضويت در فراماسونري و... دست مي‌يافت از ادامه‌ فعاليت شان جلوگيري مي‌کرد. علاوه بر اين، مديريت وقت دانشگاه‌ها با اتکا به ليبراليسم حاکم بر دولت موقت، خود را موظف مي‌ديدند که امکانات دانشگاه را در اختيار تبليغات سياسي گروه‌هايي قرار دهند که گاه در نقاط ديگر کشور مسلحانه در برابر نظام ايستاده بودند. «محمد ملکي»، رئيس وقت دانشگاه تهران ـ به گفته‌ خودش ـ پيشنهاد کرده بود که تمام اتاق‌هاي يکي از ساختمان‌هاي اين دانشگاه به طورکامل در اختيار گروه‌هاي سياسي مختلف قرار داده شود. در مقابل، حضرت امام(ره) بارها نارضايتي خود را از وضعيت دانشگاه‌ها که هنوز توانايي و قابليت‌هاي حرکت به سوي تأمين استقلال کشور در زمينه‌هاي مختلف را نداشتند، اعلام کرده بودند. اين موضوع در آن حد براي مقتداي انقلاب اسلامي اهميت داشت که در پيام نوروزي سال 1359 تأکيد کردند: «بايد انقلابي اساسي در تمام دانشگاه‌هاي سراسر ايران به وجود آيد تا اساتيدي که در ارتباط با شرق يا غرب‌اند تصفيه گردند و دانشگاه محيطِ سالمي براي تدريس علوم عالي اسلامي شود.» در 29 فروردين 1359 منافقين و گروهک‌ها با حمله به دانشگاه تربيت معلم و ضرب و شتم دانشجويان مسلمان، کنترل دانشگاه را در دست گرفتند. شوراي انقلاب 3 روز به آن‌ها مهلت داد تا اتاق‌ها و ستادهاي عملياتي خود را از دانشگاه‌ها خارج کنند. مردم به منظور مقابله با گروهک‌ها به راهپيمايي پرداختند و در روز دوم ارديبهشت 1359 در حالي که منافقين به سلاح گرم و سرد مسلح بودند، مردم موفق به شکست آن‌ها شدند و دانشگاه‌ها را تصرف کردند و به اين ترتيب تا 27 آذر 1361، دانشگاه‌ها تعطيل بود. در اين مدت ستاد انقلاب فرهنگي وظيفه‌ بررسي و تحقيق و برنامه ريزي جهت تغيير محتوا و عملکرد نظام آموزشي کشور را بر عهده داشت. عمده‌ترين اهداف اين انقلاب فرهنگي تجديد نظر در نظام آموزش و ساختار دانشگاه‌ها و متحول ساختن آن متناسب با نيازهاي کشور و تأمين استقلال سياسي، اقتصادي و رهايي از وابستگي به شرق و غرب و نيز تصفيه‌ دانشگاه‌ها از عناصر وابسته به استعمارگران و ابرقدرت‌ها و به طور کلي از عناصر ضدانقلاب بود، اما نکته‌اي که بايد لحاظ گردد آن است که در اين حرکت عظيم، طيف وسيعي از نيروهاي همراه با انقلاب مشارکت و همراهي داشتند که البته تمامي آن‌ها بعداً به اين همراهي خود ادامه ندادند. اصولاً يکي از چالش‌هايي که انقلاب اسلامي در دهه‌ دوم و سوم خود با آن رو به رو بود، گروهي از چهره‌ها بودند که بايد از آن‌ها تحت عنوان «انقلابيون پشيمان» ياد کرد. اين گروه که بيش‌ترجزء راديکال‌ترين نيروهاي انقلاب بودند با گذشت يک دهه از انقلاب دچار دگرديسي و استحاله‌ فکري شده و در تحولات نظام سلطه حل شدند. کالبدشکافي جريان‌هاي سياسي کشور نشانگر آن است که اين گروه بيش‌تر متعلق به جريان موسوم به دوم خرداد و طيف اصلاح طلبان هستند. به طورکلي اين افراد را در سه گروه بازيگران، متوليان و حاميان مي‌توان تقسيم نمود. در اين نوشتار خواهيم کوشيد به برخي از اين چهره‌ها اشاره نماييم. دانشجويان، بازيگران اصلي؛ در مقابل مطالبه و خواسته‌ امام امت در خصوص انقلاب فرهنگي، دانشجويان، به خصوص طيف حزب اللهي و مسلمان پيرو خط امام(ره) تکاپوي شديدي براي پيداکردن راه حلي اساسي براي تحقق منويات امام(ره) داشتند. بنابراين مي‌توان دانشجويان را بازيگران اصلي انقلاب فرهنگي دانست البته در خصوص چگونگي ورود و در اولويت بودن چنين اقداماتي نيز بحث‌هايي در درون اين جبهه وجود داشت. در آن مقطع مسئله‌ي لانه‌ جاسوسي و چگونگي ادامه و پايان مناسب آن به دغدغه‌ طيف خاصي از دفتر تحکيم وحدت بدل شده بود، به طوري که مي‌توان گفت در اين خصوص دو رويکرد کلي در دفتر تحکيم وحدت وجود داشت. در تهران، انجمن اسلامي دانشگاه علم و صنعت به محوريت افرادي مثل دکتر «محمود احمدي نژاد» اولين حرکت را در پاکسازي دانشگاه‌ها از دفاتر گروه‌هاي مسلح و غيرمسلح در حال جدال با نظام اسلامي، آغاز کردند. سپس دانشگاه‌ها يکي پس از ديگري به کنترل دانشجويان خط امامي درآمد. اين اقدام‌ها گاه به دليل واکنش مسلحانه گروه‌ها چهره‌اي خونين مي‌يافت. گريزي از آن نبود که مردم که بيش از يک سال شاهد حرکت‌هاي هرج و مرج طلبانه‌ گروه‌هاي پرادعا و دور از خواسته‌هاي ملت بودند، به طور مستقيم وارد صحنه شوند اما طيف ديگري که بيش‌تر شامل دانش‌جويان حاضر در لانه‌ي جاسوسي آمريکا مي‌شد چندان با اين روند موافق نبود. «ابراهيم اصغرزاده» اين گرايش متفاوت را اين گونه روايت مي‌کند: «ما طرفدار وحدت گروه‌هاي چپ بوديم و براي همين هم مخالف انقلاب فرهنگي بوديم و آن را در جهت تفرقه مي‌دانستيم.»[1] بايد توجه نمود که اگر چه گروه‌هاي چپ در آن زمان با تجمع در مقابل لانه‌ جاسوسي شعار حمايت از دانش‌جويان پيرو خط امام و لزوم تشکيل «جبهه‌ متحد خلق» را سر مي‌دادند، اما دقيقاً مطابق با نياز آمريکا، در مناطق غربي کشور به کار پشتيباني از تحرکات تجزيه طلبانه مشغول بودند. اصغرزاده هم‌چنين مي‌گويد: «حرکت‌هايي از جنس انقلاب فرهنگي و پاک‌سازي و تصفيه از نظر ما يک حرکت انحرافي بود.»[2] و اين درحالي است که حرکت انقلاب فرهنگي دقيقاً به تبعيت از پيام نوروزي حضرت امام(ره) صورت گرفت که در بخشي از آن چنين آمده بود: «بايد انقلابي اساسي در تمام دانشگاه‌هاي سراسر ايران به وجود آيد تا اساتيدي که در ارتباط با شرق يا غرب‌اند تصفيه گردند و دانشگاه محيطِ سالمي‌ براي تدريس علوم عالي اسلامي شود.» مخالفان آن زمان انقلاب فرهنگي امروز نيز از پذيرش اين که بنيان‌گذار انقلاب فرهنگي کسي جز امام(ره) نبوده است، پرهيز دارند و آن را به دانش‌جويان مسلمان دانشگاه‌هايي مثل علم و صنعت و تربيت معلم و افرادي مانند محمود احمدي نژاد نسبت مي‌دهند اما گريزي از اين هم ندارند که اذعان کنند: «امام انقلاب فرهنگي را به نوعي (؟) تأييد کرده بودند. حتي به مرور زمان ما هم خودمان را با انقلاب فرهنگي وفق داديم و مخالفت نکرديم.» با اين حال آنان در تخطئه‌ احمدي نژاد و هم فکرانش در ماجراي انقلاب فرهنگي مي‌گويند: «آن‌ها مولود جرياني بودند که اصالتاً برآمده از يک نگاه سنتي بود و مخالف جدي کمونيسم؛ جرياني که قبل از انقلاب چپ‌ها را نجس مي‌دانست و معتقد به مشي مبارزاتي چپ گرايانه نبود.» اشاره‌ي اصغرزاده در اين کلام به ماجراي مشهور فتواي روحانيون مبارز زنداني پيش از انقلاب است که براساس نجاست کمونيست‌ها به دليل بي‌اعتقادي آنان به اصول دين تأکيد داشتند. در اين مقطع، با تعطيلي دانشگاه‌ها، مأموريت تحکيم وحدت پايان نيافت و بايد گفت در ادامه نيز طيف دانش‌جويي همراه با انقلاب، تبلور مي‌يافت. مجري اصلي ادامه‌ اين حرکت بود. زماني بحث پشتوانه‌ فکري سازي براي حرکت انقلاب فرهنگي مطرح بود، لازم مي‌نمود اين دفتر به مباحث غرب شناسي براي نقد انديشه‌ي غرب بپردازد و به همين منظور دفتر تحکيم اردوهايي در اردوگاه شهيد باهنر در شمال تهران براي دانش‌جويان ترتيب داد. نکته جالب توجه آن است که در ميان اساتيد اين دوره به نام «احمد مسجدجامعي» - ديگر عضو کنوني شوراي شهر تهران- بر مي‌خوريم که از چهره‌هاي شناخته شده‌ اصلاح طلبان است و در دوره‌ رياست جمهوري خاتمي بر کرسي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تکيه زده بود. مسجدجامعي بعدها هيچ‌گاه آشکارا به نقد انقلاب فرهنگي نپرداخت، اما عملکرد وزارت ارشاد دولت اصلاحات چندان با اهداف انقلاب فرهنگي هم خواني نداشت. در همين دوره تلاش‌هايي براي تحقق منويات امام(ره) در وحدت ميان حوزه و دانشگاه انجام گرفت. در اين ميان دفتر تحکيم وحدت (که در نام خود اشاره‌اي ضمني به وحدت حوزه و دانشگاه داشت) نقش فعالي را ايفا مي‌کرد. در همين راستا در پايان ارديبهشت ماه 1359، همايشي تحت عنوان «فيضيه، دانشگاه و انقلاب فرهنگي» در مدرسه‌ي فيضيه‌ي قم برگزار گرديد که در آن به نمايندگي از سوي دفتر تحکيم وحدت به جز «مجتبي ثمره هاشمي»، فردي هم‌چون «هاشم آغاجري» حضور يافت. از لطايف روزگار سخنراني معروف هاشم آغاجري (البته در کسوت دانش‌جويي) بود که از وابستگي ديرينه‌ روشن‌فکران ايراني به غرب انتقاد مي‌کرد! البته همو بود که بعدها مدعي «پروتستانتيزم اسلامي» شد و حتي پا را فراتر نهاد و دين را افيون توده‌ها خواند! پس از تعطيلي دانشگاه‌ها هم، «هاشم آغاجري» و «عباس عبدي» به نمايندگي از دفتر تحکيم وحدت در دو مناظره‌ تلويزيوني حاضر شده و در مقابل نمايندگان گروهک‌هاي چپ به دفاع از انقلاب فرهنگي پرداختند! هرچند که بعدها عبدي مدعي شد همان زمان هم با انقلاب فرهنگي چندان موافق نبوده و صرفاً براي مصلحت در تلويزيون حاضر شده است.[3] ستاد انقلاب فرهنگي، متولي حرکت اما تعطيلي دانشگاه‌ها، پايان کار نبود. بازگشايي دانشگاه تنها زماني ممکن بود که نظام آموزشي کشور متناسب با تفکر اسلامي و انقلاب متحول گردد و به همين منظور به فرمان امام(ره) «ستاد انقلاب فرهنگي» شکل گرفت. در ميان چهره‌هاي حاضر در اين ستاد، نامي به چشم مي‌خورد که در آن سال‌ها تازه از سفر فرنگ بازگشته بود و تلاش مي‌نمود خود را در سلک شاگردان استاد «شهيد مرتضي مطهري» بنمايد. «عبدالکريم سروش» – که در شناسنامه‌اش با نام «حسين حاج فرج اله دباغ» شناخته مي‌شد- که چيرگي زايدالوصفي در سخنراني و نيز مناظره با گروهک‌ها و جريان‌هاي غيراسلامي داشت و در آن روزها ديدگاه‌هاي بسيار متفاوت‌تري از امروز در حوزه‌ي دانشگاه و نظام علمي ـ فرهنگي داشت. شايد شگفت آور باشد که امروز بشنويم وي در آغازين روزهاي انقلاب فرهنگي از مخالفان برخي رشته‌هاي دانشگاهي که آن‌ها را دانش کاذب مي‌ناميد، بود. وي در همين ايام در مصاحبه‌اي در خصوص حذف برخي رشته‌هاي دانشگاهي گفت: «اين رشته‌ها را کنار گذاشتيم و به تعبيري که در اسلام داريم که ان‌شاءالله علم نافع را در دانشگاه‌ها ترويج بدهيم.»[4] در اين مقطع، وي با اهداف انقلاب فرهنگي از جمله پاک‌سازي اساتيد وابسته و اسلامي شدن دانشگاه‌ها به شدت موافق بود و مي‌گفت: «اگر ما از استاد خوب، متخصص و متعهد، غني بوديم شايد نيازي به انقلاب فرهنگي به آن صورتي که رخ داد نبود ... از اين لحاظ ستاد انقلاب فرهنگي مي‌بايست فکر اساسي کرده باشد. طبيعي‌است که تکليف تعدادي از استادن را بازسازي معلوم مي‌کند. اين‌ها استاداني هستند که ما با اين‌ها به هيچ‌وجه نمي‌توانيم همکاري کنيم، به هيچ ‌نحو با دانشگاه هم گامي ندارند و به دلايل مختلف در آن‌ها انتظار اصلاح و تغيير روحيه نمي‌رود و به اين ترتيب از همکاري با آن‌ها معذور خواهيم بود، اما بقيه‌ استادان، ما از يک طرف اميدمان اين است که آن‌ها با اسلامي‌تر شدن دانشگاه، با حرکتشان در خط کلي انقلاب، در حقيقت رفته‌رفته از آن خواب گراني که حکومت گذشته بر آن‌ها تحميل کرده بود، بيدار شوند. در مرتبه‌ دوم ما براي اين استادن برنامه‌هايي پيش‌بيني کرده‌ايم که با معارف اسلامي آشناتر بشوند و در رتبه‌ سوم هم برنامه‌ تربيت مدرس که ذکر آن رفت، کار نظام‌مند و منظمي است که ما براي تأمين استادان آينده‌ دانشگاه‌ها در پيش داريم. شما مي‌دانيد که استاد را هيچ وقت، يک‌ شبِ نمي‌توان تهيه کرد ... استادان را خرده خرده مي‌توان به آن حدي رساند که استاد مطلوب دانشگاه اسلامي باشند.»[5] مقايسه‌ اين ديدگاه‌ها با نظرات کنوني سروش مي‌تواند جالب توجه باشد. سروش در مصاحبه‌ي بهار 1386 سعي کرد با پررنگ کردن نقش ديگران در ستاد انقلاب فرهنگي نقش خود را در پاک‌سازي اساتيد کم‌رنگ نشان دهد: «ستاد مکلف به بستن دانشگاه‌ها نبود و اين خطايي است که من در پاره‌اي از نوشته‌ها مي‌بينم. ستاد متشکل از هفت نفر بود و من در اغلب بحث‌هايي که امروزه مي‌شود، مي‌بينم. مسئله چنان مطرح مي‌شود که گويي ستاد انقلاب فرهنگي يک نفر داشت آن هم عبدالکريم سروش بود. يک وظيفه هم داشت آن هم بيرون کردن دانشگاهيان بود. هر دو ادعا بسيار جفاکارانه و دروغ‌زنانه است. اين دروغ تاريخي بايد افشا شود.»[6] آري! آن روز از شاخص‌ترين کارهاي ويژه‌ي ستاد انقلاب فرهنگي، تصفيه و پاک‌سازي اساتيد غرب زده، شرق زده و وابسته بود. در همين فرآيند بود که بسياري از چهره‌هاي چپ و ليبرال از دانشگاه‌ها تصفيه شدند و همين موضوع باعث شرمساري طيفي از چهره‌هاي تازه ليبرال در دهه‌ دوم و سوم انقلاب گرديد. طيفي که در دهه‌هاي دوم و سوم دچار استحاله‌ فکري شده بودند و تمايلاتي نسبت به غرب در آن‌ها زنده شد. به طور طبيعي اين طيف از شخصيت‌ها از اين که در کارنامه‌ خود سوابقي از حذف استادان ليبرال داشتند، احساس شرمساري مي‌نمودند و هرکدام به نوعي درصدد انکار و يا کوچک سازي نقش خود بودند. البته سروش تنها عضو پشيمان ستاد انقلاب فرهنگي نبود. بعدها با پيشنهاد مسؤولين و موافقت حضرت امام(ره) ستاد انقلاب فرهنگي، گسترش يافت و جاي خود را به شوراي عالي انقلاب فرهنگي داد. در اين شورا علاوه بر اعضاي ستاد انقلاب فرهنگي، تعدادي از مسئولين ذي ربط دولتي نيز حضور داشتند. از جمله‌ اين مسئولين «محمدعلي نجفي» وزير وقت فرهنگ و آموزش عالي بود. عبدالکريم سروش که تلاش مي‌کند در اقدام‌هاي خود در انقلاب فرهنگي، شريک جرم (!) دست و پا کند اين گونه در خصوص اقدام‌هاي نجفي افشاگري مي‌کند: «مايلم يادآوري کنم که وزير علوم هم آن زمان عضو شوراي انقلاب فرهنگي بود. ابتدا دکتر «عارفي» و بعد به مدت طولاني آقاي دکتر نجفي و از قضا مسئول تصفيه‌هاي وزارت علوم بود. وقتي من آخرين بار از وزارت علوم پرسيدم، آن‌ها در گزارشي محرمانه به من گزارش دادند که 700 نفر از اساتيد تصفيه شده‌اند. اين گزارش‌ها و آمارها به هيچ وجه در اختيار ما نبود.»[7] محمد علي نجفي که امروز در کسوت يک اصلاح طلب عضو شوراي اسلامي شهر تهران است چندان افشاگري سروش را نپسنديد و در پاسخ به سروش تلاش کرد که توپ را به زمين خود او بيندازد و يادآوري کرد که امر اخراج و پاک‌سازي‌دانشجويان و استادان بر اساس آيين‌نامه‌ مصوب ستاد انقلاب فرهنگي بوده و توسط هيئت‌هايي که زير نظر اين ستاد فعاليت مي‌کردند اجرا مي‌شد: «بنده (و ساير وزراي فرهنگ و آموزش‌عالي) هيچ‌گاه عضو ستاد انقلاب فرهنگي نبوديم و تنها حدود شش سال پس از تشکيل آن ستاد و با شکل‌گيري شوراي‌عالي انقلاب فرهنگي وزراي وقت سه وزارتخانه (آموزش و پرورش، فرهنگ و آموزش‌عالي، فرهنگ و ارشاد اسلامي) به عضويت آن شورا درآمدند؛ و اين عضويت زماني است که پيش از آن دانشگاه‌ها بازگشايي شده و تصفيه‌ها خاتمه يافته بود ... آقاي سروش نيک مي‌دانند که گروه بر ستاد انقلاب فرهنگي (که به قول ايشان در جلسات معمولاً در مقابل آن‌ها سکوت مي‌کردند) پاک‌سازي استادان و گزينش دانشجويان را از شئون اصلي انقلاب فرهنگي مي‌دانستند. نتيجه آن‌که هيچ‌گاه وزارت فرهنگ و آموزش‌عالي (علوم) مسئول تصفيه يا پاک‌سازي استادان نبوده است و اين امر بر اساس آيين‌نامه‌ي مصوب ستاد انقلاب فرهنگي و توسط هيئت‌هايي بود که زير نظر آن ستاد صورت مي‌گرفت. حتي ستاد نام برده شده تا مدت‌ها با حضور يک نماينده از طرف وزير در آن هيئت‌ها مخالفت مي‌کرد، چه رسد به اين‌که مسئوليت تصفيه‌ استادان به دوش وزارتخانه سپرده شده باشد.»[8] به جز اين‌ها اشخاصي هم‌چون «صادق زيباکلام» هم هستند که مدعي‌اند جزء عوامل پاک‌سازي اساتيد بوده‌اند و امروز در پشيماني هستند و البته تا حدودي هم از اين پشيماني «دکاني» براي خود دست و پا کرده‌اند. در مقابل سروش هم معتقد است که زيباکلام هيچ وقت مسئوليتي در ستاد انقلاب فرهنگي نداشته است! البته زيباکلام مسبب اصلي تصفيه‌ اساتيد را دانشجويان تحکيمي مي‌داند و از افرادي هم‌چون «عباس عبدي»، «محسن ميردامادي»، «حبيب‌اله بيطرف» و خانم «معصومه ابتکار» به عنوان کساني ياد مي‌کند که تصفيه‌ي دانشگاه‌ها از اساتيد و دانشجويان سکولار در دست آنان بود.[9] حاميان و پشتيبانان البته چهره‌هاي ديگري از طيف همراه با اصلاح طلبان هستند که به نوعي از حاميان و پشتيبانان انقلاب فرهنگي به شمار آمده‌اند. اصغرزاده با تأکيد بر مرزبندي داشتن طيف خود با حزب جمهوري اسلامي در آن زمان مي‌گويد: «آن‌ها (دانشجويان طرفدار انقلاب فرهنگي) رابطه‌ نزديک‌تري با حزب جمهوري (اسلامي) داشتند. تا آن‌جا که حزب جمهوري (اسلامي) به نوعي در هدايت انقلاب فرهنگي نقش داشت. اصلاً به گمانم واژه‌ انقلاب فرهنگي را روزنامه‌ جمهوري اسلامي مطرح و تکرار کرد.» در اين جمله‌ اصغرزاده، اشاره‌اي ظريف به نقش روزنامه‌ جمهوري اسلامي در گفتمان سازي انقلاب فرهنگي به چشم مي‌خورد و ماجرا زماني جالب‌تر مي‌شود که بدانيم در آن روزها سردبير روزنامه‌ جمهوري اسلامي، کسي نبود جز «ميرحسين موسوي». آري! ميرحسين موسوي و روزنامه‌ تحت امر او از حاميان و پشتيبانان جدي اين حرکت بودند و بر همين اساس است که طيف چپ تحکيم، طيف مقابل خويش را به وابستگي به حزب و روزنامه‌ جمهوري اسلامي متهم مي‌نمايد![10] در ميان حاميان انقلاب فرهنگي نام تشکلي تحت عنوان «جامعه‌ اسلامي دانشگاهيان» به چشم مي‌خورد که در اوج مبارز‌ه‌هاي پيش از انقلاب توسط جمعي از اساتيد دانشگاه‌ها تأسيس شد و جالب آن است که در ميان اعضاي شاخص آن روز آن، نام تعدادي از چهره‌هاي متعلق به طيف موسوم به دوم خرداد، هم‌چون «سيداحمد معتمدي»، وزير ارتباطات و فن‌آوري اطلاعات دولت خاتمي مشاهده مي‌گردد.[11] همچنين پس از آن که در ستاد انقلاب فرهنگي کميته‌اي تحت عنوان «کميته‌ گزينش» شکل گرفت که متولي جذب اساتيد بود، مسئولان گزينش اين ستاد در 1359 به ديدار «حسينعلي منتظري» (که از روحانيون طراز اول انقلاب به شمار مي‌آمد رفتند و از او شنيدند که: «استاد را هرچه مي‌توانيد رويش قيد بگذاريد ... انحراف‌ها که پيدا مي‌شود از ناحيه‌ استادهاي چپ‌گرا و منحرف است، بنابراين در استاد نمي‌گوييم تخصص شرط نيست، تخصص بايد باشد، اما مکتب اصالت دارد. در درجه‌ اول استاد بايد مکتبي باشد و بعد جنبه‌ تخصص. بله اگر جايي استاد متخصص و مکتبي به اندازه کافي نداريم ... در صورتي که فساد نکنند ... و مراقب شان باشيم، مي‌توانيم از معلوماتشان استفاده کنيم.»[12] نتيجه اين ملاقات تصويب مقررات سخت‌گيرانه براي جذب و گزينش اساتيد بود.[13] حمايت‌هاي منتظري به همين جا ختم نشد. بعدها دفاتر نمايندگي روحانيت در دانشگاه‌ها زير نظر او شکل گرفت که وظيفه‌ ارائه‌ متون اسلامي به دانشجويان و نيز تلاش براي اسلامي شدن دانشگاه‌ها را برعهده داشتند. *به نقل از برهان پي‌نوشت‌ها: [1]- سايت آفتاب، 2/9/1386، ر.ک.: راه توده، 25/9/2009 [2] - همان [3] - شهروند امروز، شماره‌ 23، مصاحبه با عباس عبدي [4] - مجله‌ دانشگاه انقلاب، تابستان 1361، شماره‌ 13، ص 12 [5]- همان [6] - روزنامه‌ هم ميهن، 20/3/1386 [7] - همان [8] - همان، 22/3/1386 [9] - سايت خبري بازياب، صادق زيباکلام از نقش خود در انقلاب فرهنگي مي‌گويد، 3/10/1386 [10] - ر.ک.: روزنامه جمهوري اسلامي، 25/1/1359 تا 6/2/1359 [11] - جريان شناسي فرهنگي پس از انقلاب، ص 169 [12] - بررسي و ارزيابي عملکرد ستاد و شوراي عالي انقلاب فرهنگي، دبيرخانه شورا، 1380، ص 284 [13] - همان، ص 285

نظر شما