شناسهٔ خبر: 24703333 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: راه دانا | لینک خبر

سخنرانی منتشر نشده شهید آیت الله بهشتی؛

«تمایلات بشر در زندگی اجتماعی»- آموزش مواضع حزب جمهوری اسلامی (جلسه دهم)

انسان در مسیر حیاتش تحت تأثیر دو عامل مهم قرار دارد… یکی «افزون طلبی» و دیگری «خویشتن دوستی» است که هر دو در عین حال که برای زندگی انسان ضروری و سودمند است اما زیان بار هم هست.

صاحب‌خبر -

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل ازندای اصفهان؛متن زیر دهمین جلسه سخنرانی آیت الله شهید دکتر بهشتی در میان اعضای حزب جمهوری اسلامی است که در آن به شرح مواضع حزب می پردازد.

توضیح آنکه در سال ۱۳۵۹ شورای مرکزی حزب با محوریت شهید بهشتی اقدام به انتشار کتابی با عنوان «مواضع ما» می کند، اما اهمیت و فشردگی مباحث نیازمند آن بود که در سلسله جلساتی به شرح آن در میان اعضای حزب بپردازند.

پایگاه خبری تحلیلی ندای اصفهان مفتخر است که به تدریج برای اولین بار دست به انتشار این سخنرانی ها در فضای مجازی بزند.

این سخنرانی ها در حکم تاریخ و اسناد انقلاب اسلامی ایران است که از زبان سیدالشهدای انقلاب اسلامی ایران مطرح می شود و امید است که مورد توجه علاقه مندان و پژوهشگران قرار گیرد. سایر آثار منتشر شده حزب جمهوری اسلامی را می توانید از اینجا دریافت کنید.

اصل این سخنرانی در جزوات آموزشی منتشر شده توسط حزب جمهوری اسلامی اصفهان موجود است. همچنین در ویرایش سخنرانی دهم از کتاب «شرح مواضع» انتشارات بقعه نیز استفاده شده است.

 این سخنرانی در تاریخ ۲۱/۳/ ۱۳۶۰ صورت گرفته است.

بسم الله الرحمن الرحیم

در شناسایی انسان، به مهم ترین مسألۀ زیربنایی زندگی اش یعنی مسألۀ معرفت و شناخت هرچه اصیل تر، جامع تر، گسترده تر و قابل اعتمادتر رسیدیم. در زمینۀ معرفت گفتیم که انسان می تواند از طریق ادراک حسی چیزهایی را بشناسد، از طریق خرد و اندیشۀ تحلیلگر آگاهی هایی به دست بیاورد، می تواند با قلب و الهام های قلبی چیزهایی را بفهمد و می تواند از طریق اشراف بیشتر قلبی بر جهان و الهام و اشراق، معارفی به دست بیاورد اما به اینجا اکتفا نمی شود، بلکه مسألۀ وحی و نبوت هم هست؛ یعنی علاوه بر این چراغ های پرنوری که خداوند در درون ذات ما کار گذاشته، سر راه ما یک نورافکن قوی قرار داده است: نورافکن انبیا. آن ها با آن نورانیت پرتوافکن قوی، که در اثر اتصال ویژه ای که به مبدأ اعلی، علم مطلق، قدرت مطلق هستی یا هستی مطلق که علم مطلق و قدرت مطلق است دارند، در نقش نورافکن های بسیار پرنور و پرتوافکن بر سر راه انسان به هدایت انسان می پردازند.

در این بخش از سخن، بحث نبوت را داریم و بار دیگر برگشتیم ببینیم انسان با چه انگیزه هایی حرکت می کند و این انگیزه ها چگونه می توانند نقش پیش برنده داشته باشند و چگونه می توانند نقش ویران کننده و به تباهی کشنده ایفا نمایند.

عمده ترین تمایلات بشر در زندگی اجتماعی و تاریخی

گفتیم که انسان در مسیر حیاتش تحت تأثیر دو عامل مهم قرار دارد و این دو عامل را می خواهیم برشمریم و جنبه های مثبت و منفی اش را بگوییم. گفتیم که نقش این دو عامل است که آن همسانی، یک نواختی و تعادل زندگی اجتماعی نخستین بشر را می تواند برهم بزند و یک جامعۀ نامتعادل به وجود بیاورد. در حقیقت دو عاملی که اینجا بیشتر مورد بحث قرار می گیرد، به عنوان دو عامل مؤثر در نامتعادل شدن سخت جامعۀ بشری از آن یاد می شود. این دو یکی «افزون طلبی» و دیگری «خویشتن دوستی» است که هر دو در عین حال که برای زندگی انسان ضروری و سودمند است اما زیان بار هم هست: اگر آن را مهار کنیم و در آن حدّ شایسته و بایسته به کار بیفتد سودمند است و اگر آن را مهار نکنیم و بگذاریم تا هرچه دلش می خواهد بکند و هر بلایی می خواهد به سر خود انسان و جامعه و دیگران بیاورد، زیانبار می شود.

اصولاً مشکله و معضلۀ زندگی انسان همین است که خدا به انسان چیزهایی داده که هم زشت است هم زیبا، تا چگونه آن را به کار برد. مسئولیت اینکه چگونه آن را به کار برد نیز به عهدۀ خود این انسان خودساز است؛ انسانی که این امانت خودسازی آگاهانه و آزادانه را به او سپرده اند، امانتی که آسمان ها، کوه ها، توان به دوش گرفتنش را نداشته اند:

آسمان بار امانت نتوانست کشید                                                     قرعۀ فال به نام من دیوانه زدند

«وَ حَمَلَهَا الاِنسانُ اِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (احزاب، آیه ۷۲)، این مشکل انسان است، انسانِ دیروز، انسانِ امروز، انسانِ فردا. نقش ادیان پاک الهی این است که برای حل این مشکل به انسان کمک کنند و او از این انبار باروت به جای آنکه بمب ویرانگر بسازد، دینامیت سنگ شکن درست کند که صخره های کوه پیکری را که سر راه زندگی اش قرار می گیرد و نمی گذارد رشد کند منفجر کند و جلو برود. هم می تواند با این باروت دل کوه را منفجر کند و به سوی خودش و انسان های دیگر راه بگشاید، هم می تواند به صورت خمپاره، نارنجک یا بمب در بیاید و ویرانگر باشد. این انتخاب انسان است که می تواند این انبار باروت را در جهت خیر خودش و بشریت، یا خدای نکرده در جهت شّر خودش و بشریت به کار برد.

حالا می خواهیم این دو تا انبار باروت را توضیح دهیم:

۱ افزون طلبی (تکاثر) که اگرچه با هدایت و تعدیل می تواند آدمی را به سوی تعالی و کمال مادی و معنوی سوق دهد، اما از سوی دیگر راه را برای تجاوز و طغیان می گشاید و آدمی را به انحصارطلبی، غصب، ظلم و استثمار می کشاند.

«اَلهاکُمُ التَکاثُرُ، حَتَّی زُرتُمُ المَقابِرَ» (سورۀ تکاثر، آیۀ ۱و۲)، مسابقه در افزایش قدرت و ثروت، شما را از خود بی خود و از خدا بی خبر کرده است تا لحظه مرگ، یا به تفسیری دیگر، تا آنجا که دست از مرده ها هم برنداشتید، رفتید علاوه بر اینکه زنده ها را ابواب جمعی خودتان می کنید، مرده ها را هم ابواب جمعی خودتان کنید.

عجب مایۀ بدبختی است این افزون طلبی. ای کاش خدا ما را قانع آفریده بود، نه افزون طلب. آیا این دعای خوبی است یا دعایی بد؟ دعای بدی است، برای اینکه انسان اگر افزون طلب نبود حالا نیز همان جای ده هزار سال پیش خود یا چند هزار سال پیش خود متوقف شده بود و رشد پیدا نمی کرد. این وسایلی که اینجا هست و از آن استفاده می کنید، ناشی از چیست؟ ناشی از افزون طلبی انسان است. این کولری که این فضای وسیع را می تواند خنک کند که در نتیجۀ آن تابستان قابل تحمل باشد ناشی از چیست؟ ناشی از افزون طلبی است. این نوری که اینجا هست و فضا را روشن می کند ناشی از چیست؟ ناشی از افزون طلبی است. اگر انسان همان انسانی بود که با لوازم اولیه زندگی می کرد و با دستش قارچ یا گیاه دیگری پیدا می کرد، ماهی از آب می گرفت یا یک حیوان پیدا می کرد تا بخورد، دیگر به این مرحله از رشد و تمدن نمی رسید. بی شک کمال صنعتی و کمال ابزاری جزو کمال های زندگی انسان است و نباید در این تردید کنیم.

اگر انسان می خواست فقط با دو پای خود حرکت کند و راه برود، حتی قدرت اینکه حیوانات را رام کند و بر گرده اش سوار شود و بتازد هم نداشت و این قدر هم پیش نرفته بود. اگر می گفت ما قانع هستیم و خدا دو پای سالم به ما داده که با آن راه می رویم، حالا زندگی بشر چگونه بود؟! اما انسان افزون طلب بود و گفت: من دو پا دارم و با آن راه می روم ولی اگر بخواهم با پایم راه بروم و مقداری هم بار ببرم، می توانم در محدودۀ معینی حرکت کنم. باید میدان تاخت و تاز و حرکت وسیع تری پیدا کنم. چگونه؟ دید این اسب خوب می تازد، ولی نزدیک آنکه می رود لگد می زند. آن قدر تلاش کرد تا این اسب لگد زن را رام کرد و برگرده اش سوار شد و میدان حرکتش وسیع تر و قدرت باربری او بیشتر شد «وَ لَقَد کَرَّمنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلناهُم فِی البَرِّ وَالبَحرِ وَ رَزَقناهُم مِنَ الطَّیِباتِ» (سورۀ إِسراء، آیۀ ۷۰). ما به انسان برتری و امکانات بیشتر دادیم، به او وسیلۀ حمل و نقل در خشکی دادیم، بعد در آب رفت.

آن وقت که شنا بلد نبود، پای خود را در آب می گذاشت و در آب فرو می رفت، فکر کرد چقدر زیبا است که این ماهی ها این طور حرکت می کنند! اگر می گفت خدا ماهی را آفریده که در آب شنا کند، من را هم آفریده در خشکی راه بروم، این چه افزون طلبی است که بخواهم در آب بروم، اگر این طور بود، همیشه در کنار آب می ماند. ولی انسان رفت شنا یاد گرفت و با یاد گرفتن شنا، قدرت حرکت و میدان حرکتش بیشتر شد. دید ماهی ها با او فرق دارند و اگر طوفان هم بیاید در آب می مانند اما او اگر آب موج بردارد زیر آب می رود. با خود گفت یک تخته پاره پیدا می کنم و سوار آن می شوم. یک تخته پارۀ پهن پیدا کرد سوارش شد؛ دید گویی چیز بدی نیست. بعد گفت کاری کنم که بشود بهتر از آن استفاده کنم، آن را تبدیل به قایق کرد. بعد با خود گفت حالا انتخاب با من نیست بلکه با موج است. من روی قایق می نشینم اما هرجا موج دلش بخواهد می روم. باید موج مصنوعی بیافرینم. چگونه؟ با پارو. شد سلطان دریاها؛ «وَ حَمَلناهُم فِی البَرِّ وَ البَحر».

اینکه انسان توانست در خشکی و دریا سوار بشود، به پیشرفت انسان کمک بسیاری کرد. انسان در همین مسیر تکاثر است که این قدر پیش رفته است. بنابراین، تکاثر به خودی خود بد نیست. مسابقه؛ این گروه دریانورد شدند، آن گروه دریانورد شدند. این ها می توانستند با کشتی های بادی شان از ساحلی به ساحلی بروند، آن ها گفتند نمی شود، ما می خواهیم از این طرف دریا به آن طرف دریا برویم اما با این کشتی های معمولی و با پارو و قایق نمی شود، پس باید کشتی بادبان دار درست کنیم، باید باد را تسخیر کنیم، باید باد وسیله ای در دست ما بشود، چه کار کنیم؟ برای کشتی بادبان درست می کنیم. وقتی برای کشتی بادبان درست کردیم، هر وقت باد به هر سویی رفت، بادبان را طوری می چرخانیم که باد، کشتی را به آن سمتی که ما می خواهیم ببرد، نه به آن سمتی که خودش می خواهد. ولی کشتی یک بادبانه، آن طور که باید و شاید نمی توانست کاری باشد، پس کشتی چند بادبانه درست کرد.

عکس های کشتی های بادبانی قدیم را دیده اید؟ به جای یک بادبان یا دو بادبان، بادبان هایی دارد که روی هم سوار است و به صورت مرکب است. یعنی همان موقع اندیشۀ بشر بدون اینکه فرمول های ریاضی انرژی باد را کشف کرده باشد، با تجربۀ عملی کشف کرد که چگونه می تواند با بازی کردن با این بادبان ها، نیروی باد را حتی چندین برابر آنچه در کشتی های تک بادبانه می تواند به حرکت کشتی کمک کند، نیرومندتر نماید؛ هم سریع تر و هم با قدرت بیشتر، کشتی های بزرگ تر و سنگین تر را به جلو برد. چه شد که انسان توانست کشتی با بادبان های مرکب درست کند؟ تکاثر. اگر قانع بود و می گفت ای انسان بی قناعت ناقانع، حالا هوس کردی روی آب بروی، یک قایق درست کردی؛ حالا خواستی یک قدری از نیروی باد کمک بگیری و پارو نزنی، بسیار خوب، یک کشتی یا قایق بادبانی هم درست کردی، بس است دیگر، همین طور بشر می ماند و پیشرفت نمی کرد. انسان افزون طلب، آتش، فلز، نیروی بخار، نیروی الکترونیک و نیروی اتمی کشف کرد و هنوز هم بشر درصدد کشف منابع جدید انرژی است و تازه این همه، در قلمرو فیزیک، طبیعت و ماده است.

اگر بشر در کمالات معنوی در تکاثر نبود چه می شد؟ مسابقه در راه تقوی و فضیلت، مسابقۀ در راه تقرب الی الله، مسابقه در اینکه انسان هرچه بیشتر خداگونه بشود خوب است یا بد است؟ بدون شک خوب است. البته گاهی همان مسابقه بد می شود. مثلاً وقتی می بینید دو انسان که خیال می کنند در خط عرفان و فضیلت و تصوف و تقوا دارند پیش می روند، دو مرشد رقیب یکدیگر از کار در می آیند، آنجا دیگر مسابقه نیست، بلکه نفس پرستی است. مسابقه در بت شدن، مصیبت بزرگی است.

پس انسان، هم باید مسابقه بگذارد و هم باید از آسیب و شر مسابقه بر حذر بماند. برای اینکه انسان از شرّ مسابقه برحذر بماند چه کار باید بکند؟ اصلاً در مسابقه شرکت نکند؟ مرتاض ها همین طور می کنند. اما اسلام می گوید باید در مسابقه شرکت کنی و در همان حال مواظب باشی چگونه حرکت می کنی. پس تکاثر و افزون طلبی، به خودی خود بد نیست، بلکه انگیزه و موتور و محرک انسان در مسیر کمال است، منتها باید آن را مهار کنیم. این تکاثر تا جایی خوب است که حرکت و شتاب بیشتر پیدا کردن حرکت تو، مزاحم حرکت دیگران نشود. اگر به مرحلۀ مزاحمت برای حرکت دیگران رسید، می شود: «آسیب». عین غذاست که اگر انسان به اندازه بخورد، عامل بهداشت و تندرستی است ولی اگر پرخوری کردی، عامل بیماری است. مشت زن های داخل رینگ بوکس هم با هم تکاثر دارند، اما از پایۀ غلط است و مسیرش انحرافی است. گاهی هم دزدها، شب که کنار هم جمع می شوند با هم می نشینند و داستان های دزدی شان را نقل می کنند، یکی می گوید امروز توانستم از یک جای دشوار یک میلیون تومان بدزدم، دیگری می گوید بَه! تو هنوز عقبی، من امروز توانستم سه میلیون تومان بدزدم. این مورد، مسیرش اصلاً انحرافی است، پس باید افزون طلبی و تکاثر، هدایت و تعدیل شود؛ یعنی باید در حد معتدل کار بکند.

تجاوزطلب ها در حقیقت دنبال چه هستند؟ دنبال تکاثر. آمریکا اگر در این سرزمین آباد وسیع پربرکت که برای زندگیِ خوبِ دویست و پنجاه میلیونی فعلی اش نه تنها کافی است که زیاد هم هست- نفت، کشتزارهای پنبه، کشتزارهای گندم، تولید آهن، مناطق گرمسیر و مناطق سردسیر دارد و همه گونه محصول در آنجا تولید می شود- قانع بود، احتیاجی نداشت بیاید ملت محروم ایران را که بعد از سال ها مبارزه می خواهد یک نفس راحت بکشد را از چپ به راست تحت فشار بگذارد. انگیزه آمریکا و سرمایه داران سودپرست برای تجاوزکاری چیست؟ تکاثر. اما اینجا تکاثر در مسیر انحرافی است.

۲- خویشتن دوستی که اگرچه صیانت نفس، بهسازی و گسترش بهره مندی های معنوی و مادی او را تضمین می کند، اما از سویی ممکن است از او موجودی خودخواه و خودپرست بسازد که همه چیز را برای خود می خواهد و به هرچیز که به او وابسته است ارج می نهد. استکبار، استعمار، نژادپرستی، تعصب فکری از این انگیزه نشأت می گیرد.

اگر انسان خودش را دوست نداشته باشد و اصلاً در درون او خویشتن دوستی نباشد، چه می شود؟ وقتی از خودتان دفاع می کنید، انگیزۀ شما چیست؟ خویشتن دوستی. اینکه در برابر عوامل مرگ و میر و بیماری و تجاوز می ایستید ناشی از خویشتن دوستی است. انسان باید خودش را دوست داشته باشد و برای خود قیمت و ارزش قایل باشد. اما اگر آن قدر خود را دوست داشته باشیم که دیگران را به حساب نیاوریم و بگوییم همه باید همان را بخواهند که من می خواهم، همه باید آن جور بفهمند که من می فهمم، همه باید در برابر من خاضع و خاشع و فرمانبردار باشند، این خویشتن دوستی تبدیل به استکبار، خودپسندی، خودمحوری و تعصب می شود؛ یا تعصب شخصی یا تعصب صنفی. اینکه فکر کنیم ما روحانیون یک سروگردن از همۀ مردم بلندتریم، تعصب صنفی است. نه! من روحانی و توی روحانی هم مثل آن کسی هستیم که در این لباس نیست، ارزش مان به ایمان ما، به معرفت ما، به فضیلت و عمل ماست و بلکه من و تو چون روحانی هستیم باید از دیگران متواضع تر، فروتن تر و بی توقع تر باشیم، برای اینکه درخت هرچه پربارتر است شاخه هایش به زمین نزدیک تر است.

باید درختی باشیم پربار و در دسترس مردم تا میوه ها را بچینند و از آن بهره مند بشوند. باید با مردم، خاکی و متواضع باشیم. مردم فقط به خاطر خدا و علاقه شان به اسلام به من و تو علاقه دارند. دیشب در اجتماع روحانیونی که با این تشکیلات اسلامی همکاری های نزدیک تری دارند و هر پانزده روز یکبار در سالن حزب جمهوری دور هم جمع می شویم، عرض کردم که برادران! ببینید این جوان ها، این برادران و خواهران فداکار، این حزب الله پرجنب و جوش، که با چه شور و ایمانی در برابر هر توطئه ای در طول تمام مدت این مبارزه – درست از سال چهل و یک تا حالا– فداکارانه و با شعار:

سر که نه در راه خدامان بود      بار گرانی است کشیدن به دوش

ایستاده است، از مرگ، از زخمی شدن، از هیچ چیز هراس ندارد و حرکت می کند، آیا به اندازۀ کافی در مساجد به جوانان می رسید؟

خیلی ها قبول کردند که نمی رسند. گفتم برادران! باید وقت صرف این ها کنیم. این ها نیرویی هستند که با شوق الهی حرکت می کنند، در کارهایشان نواقصی هم هست، تند و تیزند، قانون شکنی هم می کنند. بنده می گویم که این حزب اللهی ها قانون شکنی هم می کنند، برای اینکه در دوران انقلاب، ما آن ها را قانون شکن بار آورده ایم. به آن ها ما گفتیم قانون طاغوت را بشکنند و اصلاً با همین شعار حرکت کردند، وگرنه اگر می خواستند قانونی حرکت کنند زمانی که پلیس محمدرضا شاه به آن ها می گفت حرکت نکند باید دستور پلیس را اجرا می کردند و سرجایشان می ایستادند. این ها اصلاً قانون شکن بار آمده اند. حالا باید آن ها را بسازید برای اینکه آن قانون، قانون طاغوتی بود. این قانون، قانون جمهوری اسلامی است. آن موقع قانون شکن بودید، اکنون باید پاسدار قانون باشید.

انقلاب قانونمندی دارد. در این کاری که این دو سال و نیم کردیم یک مقدار از قانونمندی انقلاب تخلف کردیم و این انسان های انقلابی با همان ضمیر ساده و پاکشان فهمیدند کجا تخلف کردیم و آمدند آنجا که کج رفتیم آن را راست کردند، منتها کمی تند می روند و گاهی هم زیادی از آن طرف می روند. ای آقای روحانی، ای برادر روحانی، ای برادر معلم، ای خواهر معلم، ای خواهر دانشجو، ای برادر دانشجو، ای همۀ کسانی که خداوند به شما فرصت داده بیشتر یاد بگیرید! چرا به این ها نمی رسید؟ عده ای مقابل این ها ایستاده اند و می گویند این راه ما اصلاً از این آدم های وحشی اشرار اوباش بی فرهنگ جداست. این ها هم می گویند ما این فرهنگ رفته های غرب زدۀ اتوکشیده را نمی خواهیم؛ راه ما از آن ها جداست. ما راه خلق و توده را می رویم، لطف بفرمایند این خلقی ها هم دست از سر ما بردارند. اگر ما خلقیم قَیّم نمی خواهیم، خودمان انتخاب می کنیم؛ شما چرا به این ها نمی رسید؟ شما هم می خواهید رابطه تان این گونه باشد؟ اگر می خواهید حرکت شما سامان یافته تر، پاک و پاکیزه تر، پرمحتواتر و فرهنگ دارتر در توده ها برود، شما برادرها و خواهرها در این تابستان امسال وظیفه دارید مقداری از وقت و توانتان را صرف آگاه تر کردن و ساخته تر شدن همین حزب الله بکنید. هرچه هستید و هرچه هستیم باید در جمع این ها برویم. این ها صفا و پاکی بسیار دارند.

کودکی بودم پنج- شش ساله. پدرم، که یک روحانی بود و خدایش رحمت کناد، هر سال یکی دوبار به یک روستای دورافتاده در حدود پنجاه کیلومتری اصفهان، به نام حسن آباد می رفت. روستایی بود کنار افتاده و دورافتاده و مردمی داشت کشاورز و دام دار ولی فقیر. پدرم ترجیح می داد وقتی آنجا می رود در خانۀ مؤذن مسجد زندگی کند. مؤذن مسجد پیرمردی به نام جمشید بود که کارش پنبه زنی بود. حالا شما حساب کنید یک پنبه زن در یک روستا چه چیز گیرش می آید؟ قوت لایموت. خودش بود و زنش، پیرمرد و پیرزنی بودند و پدر من وقتی آنجا می رفت مهمان این ها بود، با این ها زندگی می کرد یا در حقیقت میزبان این ها بود، برای اینکه وقتی او می رفت اهالی ده گاهی ماستی، نانی یا چیزی می آوردند و پدرم ترجیح می داد که این نان و ماست را با این مؤذن، با این پنبه زن، با این زن و شوهر که پیرمرد و پیرزنی هستند، مصرف کند. جمشید، هر سال یکی دوبار هم به شهر و به منزل ما می آمد. هنوز درست یادم است که در سیمای این پیرمرد بیابانی چقدر نورانیت و صفا بود و در قلب او چه روحانیت زلالی بود و بی شک معاشرت با او و گفت و شنود کودکانه ام با او در روحیه ام اثری داشته که هنوز هم دوام دارد.

با این ها باید زندگی کرد. چرا به این ها نمی رسید؟ چرا به این ها نمی رسیم؟ این پیامی است به برادران روحانی در حوزه، و این پیامی است به خواهران روحانی در حوزه ها و این پیامی است به همۀ برادران و خواهران در سراسر جمهوری اسلامی و در این تشکیلات اسلامی: با توده ها، با عوام الناس در آمیزیم؛ با آن ها باشیم، از ما گله مندند که نه به دنیایشان و نه به عقبایشان نمی رسیم. چگونه می خواهیم به خدا جواب بدهیم؟ باید با همین توده ها زندگی کرد. امیدوارم این تابستان، برادارن و خواهرانی که در این تشکیلات اسلامی هستند برای رفتن در درون همین توده ها برنامه های وسیع داشته باشند.

روحانی نباید دچار تعصب روحانیت باشد. امام در یکی از سخنان فرموده است که من اگر این قدر به روحانیت بها می دهم به خاطر آن نیست که خودم یک روحانی هستم، به خاطر نقشی است که این قشر در طول تاریخ این جامعه و تاریخ اسلام و تاریخ تشیع ایفا کرده است. در نامه سرگشاده ای که همین سه چهار روز قبل، به تاریخ ۱۶ خرداد منتشر شده، دیدم که یکی از آقایان به طنز نوشته است که روحانیت طبقۀ ممتاز است. ای روحانیت اصیل! این داغ باطله و این برچسب غلط را از خودت دور کن. آن طور عمل کن که نتوانند بگویند طبقه ممتاز و امتیازطلب هستی و مردم بفهمند که تو یک قشر متواضع خدمتگزاری. اگر خویشتن دوستی به صورت امتیاز طبقاتی در بیاید آفتی است، ولو در طبقه روحانیت باشد. ما برضد امتیازطلبی طبقۀ روحانیت هستیم نه تنها امروز، که دیروز و دیروزها.

از آغاز که یک بچه طلبه بودم با امتیازطلبی روحانیت مخالف بودم و عملاً مخالفت می کردم و حالا هم مخالف هستم. حالا هم می گویم روحانی کسی است که ضد امتیازطلبی باشد. اگر خویشتن دوستی و خودپرستی به صورت خودپرستی طبقه ای و قشری و گروهی باشد، آفت است و اگر به صورت خویشتن دوستی تشکیلاتی و حزبی هم شد آفت است. اعضای تشکیلاتی دارای کارت حزب جمهوری اسلامی خیال نکنند که چون در حزب جمهوری اسلامی هستند یک سروگردن از دیگران بالاتر هستند. چنین چیزی نیست. بیرون از حزب جمهوری اسلامی، انسان های خوب باایمان فداکار سختکوش پیدا می شوند که از بسیاری از ما با ایمان تر، صالح تر، سختکوش تر و مبارزترند. ما به آن ها احترام می گذاریم.

در درون حزب جمهوری اسلامی چه بسا کسانی بتوانند عضو شوند و حتی کارت عضویت به دست بیاورند که از نظر فضیلت و کمال و معرفت و ایمان حتی در حد نصاب هم نباشند و به غلط به عضویت این حزب در آمده باشند. اشتباه همیشه پیش می آید. «اِنَّ أَکرَمَکُم عِندَاللهِ اَتقاکُم» (حجرات، ۱۳) نه «اِنَّ أَکرَمَکُم عِنداللهِ اَقدامِکُم فی حزب جمهوری اسلامی». استدعای من از شما برادران و خواهران و همۀ برادران و خواهران تشکیلاتی این تشکیلات اسلامی این است که اگر یک سر سوزن چنین روحیه ای در این عرصۀ پهن تشکیلاتی وجود دارد با آن مبارزه کنید. این آفت، تشکیلات شما را بیمار می کند. اما تعصب نژادی و اینکه من عربم، ایرانیم، ژرمنم، نژاد ژرمن، نژاد آریا، نژاد عرب، من ترکم، من کُردم، من لرم، من بلوچم، من ترکمنم، ما بچه های تهرانیم و از بچه های استهبانات یک سرو گردن بالاتریم، این حرف ها را دور بریزیم. این خویشتن دوستی مضر است. وقتی خویشتن دوستی از مجرای صحیح آن منحرف بشود این آسیب ها و آفت ها را دارد.

خویشتن دوستی منشأ صیانت نفس است، یعنی منشأ این است که انسان از خودش دفاع کند. بهسازی، یعنی آدمی خود را روز به روز بهتر کند و بهره مندی های معنوی خویش را گسترش دهد. روزبه روز انسان دوست تر، روزبه روز فروتن تر و متواضع تر، روزبه روز خدوم تر، به دیگران خدمت کننده تر، روزبه روز پیشرفته تر، بهره مندی های معنوی و مادی زندگی اش هم روزبه روز بهتر شود.

«خویشتن دوستی، اگرچه صیانت نفس، بهسازی و گسترش بهره مندی های معنوی و مادی او را تضمین می کند، اما از سویی ممکن است از او موجودی خودخواه و خوپرست بسازد که همه چیز را برای خود می خواهد.»

اگر بنده یک کار معینی کردم، چه کار خوبی است و اگر همان کار را دیگری کرد چه کار بدی است. دیشب در آن مصاحبه عرض کردم ما همگی گرفتار یک منطق شدیم: با چماق به دفتر هماهنگی** حمله کردن، وحشی گری و چماقداری است؛ با چماق به دفتر حزب جمهوری اسلامی حمله کردن، حضور مردم در صحنه است؟! در اجتماعات و سخنرانی های سران جنبش مجاهدین خلق شلوغ کردن ضد آزادی است، امّا اولین بار که در تبریز در جلسۀ سخنرانی برادرمان آقای هاشمی رفسنجانی در دانشگاه تبریز شلوغ کردند مبارزۀ با ارتجاع است! آن شلوغ کاری مبارزه با ارتجاع و مقدس است، اما این شلوغ کاری سلب آزادی، انحصارطلبی و سلطه گری!

[** منظور دفتر هماهنگی با ریاست جمهوری است که در زمان ریاست جمهوری ابوالحسن بنی صدر مانند یک حزب عمل می کرد.]

دست از این یک بام و دو هوا برداریم: هم من، هم تو، هم او. وسیلۀ اندازه گیری مان برای اندازه گیری بد و خوب خودمان و دیگران یک گونه باشد و با یک ترازو و یک سنگ ترازو آن را وزن کنیم و با یک عینک هم به خودمان و هم به دیگران نگاه کنیم، این است راه اصیل اسلام و تا اینگونه نشویم به راه نمی آییم. به شما عرض کنم ما هم همین طور، حزب الله هم همین طور، اعضای تشکیلاتی حزب جمهوری اسلامی هم همین طور، روحانیت مبارز هم همین طور، مجاهدین انقلاب اسلامی هم همین طور، روحانیت مبارز هم همین طور، مجاهدین انقلاب اسلامی هم همین طور، همۀ انجمن های اسلامی هم همین طور، همۀ این واحدهای تشکیلاتی خط امام باید مواظب باشند دچار خویشتن دوستی مضّر که چشم و گوش انسان را کور و کر می کند نشویم. بد، بد است می خواهد از بنده سر بزند، می خواهد از شما، می خواهد از او. خوب، خوب است می خواهد از بنده سر بزند، می خواهد از شما، می خواهد از او.

مسألۀ نیّات سر جای خودش است. «اِنَّمَاالأعمالُ بالنِّیات» (حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج ۱، ص ۴۸ یعنی یک کار معین، با نیت خوب، خوب است با نیت بد، بد است. اگر بچه بیش از حد شیطان است، گوش او را می گیریم یک گوشمالی به او می دهیم؛ اگر به نیت تربیت او باشد، این کار خوب و صوابی است. اگر همان گوش مالی به علت عصبانیت جنابعالی و فرونشاندن خشم شما باشد چه می شود؟ می شود بد. اگر پدر، فرزندش را به خاطر یک کار زشت گوش مالی می دهد یا مادر فرزندش را به خاطر یک کار بد گوش مالی می دهد، از روی خودخواهی و عصبانیت و خشم باشد بد است، اگر به قصد تربیت باشد خوب است و اثر می گذارد. حتی در کیفیّت گوشمالی دادن شما اثر می گذارد و خود بچه هم خوب می فهمد که دارید از او انتقام می گیرید یا دارید او را تربیت می کنید. و لذا اگر در کار من و تو، آهنگ تربیت دید، فردا به کار من و تو احترام می گذارد و اگر در کار من و تو، آهنگ خشم و غضب و خودخواهی دید فردا به من و تو لعنت می فرستد.

«وَ قُل رَبِّ ارحَمهُمَا کَمَا رَبَّیانِی صَغِیراً» (إسراء، آیه ۲۴ آنجاست که وقتی می بیند او را در کودکی تربیت کردند برای آن ها طلب رحمت می کند، اما ممکن هم هست بگوید «رَبِّ العَنهُمَا کَما آذانی صغیراً و کبیراً»، خدا لعنتشان کند که مرا در کوچکی و بزرگی عذاب دادند.

«اما از سویی ممکن است از او موجودی خودخواه و خودپرست بسازد که همه چیز را برای خود می خواهد و به هرچیز که به او وابسته است ارج می نهد.»

هرچیز که متعلق به من است باید خیلی حدودش محترم بماند و هرچه متعلق به دیگران است نه. هرچه در سفرۀ من است، مال من است، به آن دست نزن؛ هرچه هم که در سفرۀ توست مال من است به آن دست نزن. استکبار و اینکه انسان بخواهد بر دیگران بزرگی کند؛ نه اینکه بزرگ باشد. انسان اگر بخواهد بزرگ باشد خیلی خوب است اما اگر بخواهد بر دیگران بزرگی کند این می شود استکبار که خیلی بد است. «استعمار»، استعمار خود خیلی خوب است و خداوند استعمارچی است «هُوَ أَنشأکُم مِنَ الأَرضِ وَ استَعمَرَکُم فِیها» (هود، آیۀ ۶۱)، خداوند ما را آفریده و خواسته در این زمین به عمران و آبادی بپردازیم. اما انگلیسی ها آمدند ادای خدا را در بیاورند، رفتند هندوستان را استعمار کردند و گفتند شما هندی ها بلد نیستید این سرزمین را آباد کنید، ما می آییم تا به شما یاد بدهیم چگونه این سرزمین را آباد کنید. بنابراین، با ماسک خیرخواهی وارد هندوستان شدند. البته معلوم شد که به یک هندی که اصلاً سر تا پایش ۱۵، ۲۰ یا ۲۵ کیلو بیشتر نیست و خونی در بدن ندارد گفتند که آن بقایای خونت را هم می خواهیم بمکیم.

«استکبار، استعمار، نژادپرستی و تعصب فکری از این انگیزه نشأت می گیرد.»

خوب، این دو انگیزه، یعنی افزون طلبی و خویشتن دوستی، در جمع بی فرهنگ نخستین آدمیان که نسبتاً هم رنگ و هماهنگ بودند، سطوح مختلف بوجود آورد و دیگر «امت واحده» نبودند.

«جمع بی فرهنگ آدمیان در تلاش حیوانی خود، تحت تأثیر این دو غریزۀ افزون طلبی و خویشتن دوستی به ضعیف و قوی و مستکبر و مستضعف تقسیم می شوند و بنای ظلم تاریخی (سیاسی، اجتماعی، اقتصادی) نهاده می شود.»

ما معتقدیم عامل اساسی ظلم، عامل اقتصادی نیست. یک عامل آن اقتصادی است؛ عامل اساسی، عامل استکبار، برتری طلبی و تفوق طلبی است. اگر در زمینۀ اقتصاد باشد می شود استثمار و تفاوت و امتیاز طبقاتی اقتصادی. اگر یک جایی به زور آمدند جلوی این را گرفتند می شود طبقات اجتماعی. بالاخره باید ببینیم که آقای لئونید برژنف و آقای هُواکوفنگ در رابطه با کشاورز و کارگر چینی و روسی و آقای فیدل کاسترو در رابطه با کشاورز پنبه کار و نیشکر کار کوبایی چگونه هستند؟

«بدین شکاف و اختلاف، ضعف یا قوت جسمانی و امکانات محدود یا فراوان محیط طبیعیِ دو طرف نیز کمک می کند.»

بوسیلۀ انسانی که در درونش مایه های استکبار و تکاثر هست اما زورش نمی رسد، خیلی فاصله ایجاد نمی شود اما انسانی که هم در او انگیزۀ مهارگسیخته و افسارگسیختۀ خودپرستی و افزون طلبی هست و هم بازوان ستبر دارد، این کار امکان پذیر است، می شود شَمَل محله و یک محله را به عذاب می آورد. یا شرایطی محیطی، یک وقت انسانی افزون طلب است اما در بیابان خشک زندگی می کند، خیلی که افزون طلبی کند به جای یک بوته خار، دو تا بوته خار نصیب او می شود. ولی یک وقت است افزون طلب است و در یک جنگل آباد، پر از میوه های جنگلی و در کنار یک برکۀ آب پر از ماهی زندگی می کند، آن وقت به لحاظ اقتصادی فربه می شود.

«زندگی آدمیان در چنین اوضاع و احوالی، صحنۀ تنازع و درگیری های بی پایانی است که غالباً به استکبار و سلطۀ بیشتر اقویا و استضعاف و حرمان بیشتر ضعفا می انجامد.»

ما هم معتقدیم به اینکه سراسر تاریخ جنگ است اما نه جنگ طبقاتی، بلکه جنگ محرومان و مستضعفان با مُترفان و مستکبران. والّا اینکه سراسر تاریخ جنگ است، هر مطالعه گر تاریخ این را می فهمد. فقط در تفصیل تاریخ و در بیان فلسفۀ تاریخ ببینیم آیا قصه، قصۀ تکامل ابزاری و جنگ طبقاتی اقتصادی است یا نه ریشه دارتر از این است؛ یعنی جنگ میان مستکبر و استضعاف کننده و مستضعف و به استضعاف کشیده شده است؟ به نظر ما این دومی است. لذا اصطلاح قرآنی ما، استکبار و استضعاف است که یک نمونۀ آن استکبار اقتصادی و استضعاف اقتصادی است اما این تنها یک نمونۀ آن است. اگر آمدیم گم شدیم در همین یک نمونه و از نمونه های دیگر غفلت کردیم می افتیم در خط دیکتاتوری پرولتاریا و تا آخر هم در همان خط می مانیم. اسمش است که پرولتاریا دیکتاتور است اما در واقع استالین دیکتاتور است که روزی از پرولتاریا بود و حالا برگردۀ پرولتاریا سوار است.

بعثت انبیا

حالا که جامعه به یک چنین کشمکش تباهی آور دچار شده، چگونه خود را خلاص کند؟ اولاً به خود بیاید و عقل عملی و خرد نیک و بدشناس خود را به کار بیندازد؛ پیامبر باطن، و ثانیاً پیغمبران بیایند از جانب خدا که دست انسان را بگیرند.

گفتیم نبوت از دیدگاه ما یک لطف است یعنی یک نوع کمک اضافی خدا.

«در چنین زمینۀ اختلاف، یک هدایتگر که دارای اندیشه و اخلاقی برتر است می تواند به این کشمکش فرجامی نیکو بخشد و حق را بنمایاند و از پایمال شدن حق طبیعی بخشی از انسان ها به وسیلۀ بخشی دیگر جلوگیری کند.»

این یک نقش برای پیغمبر. نقش دیگر پیغمبر این است که پیامش به درون انسان می رود. پیامبران پیامشان بر قلب ها می نشیند، سروکارشان با دل است، اهل دل اند، پیامبران به آن کشمکش درونی انسان توجه می کنند و می رسند. «ما طبیبانیم شاگردان حق»؛ آن ها طبیب روحانی هستند.

«از سوی دیگر، چنین کشمکشی اگر به حال خود رها شود، هدف عمومی و کلی انسان در فرد و تاریخ یعنی سیر الی الله و پیراستگی و آراستگی را که مقصد اساسی حیات انسان است به خطر می افکند.»

استکبار دو عیب دارد: یکی این است که من به انسان دیگر ظلم می کنم و دیگر اینکه همان وقت که دارم به انسان دیگر ظلم می کنم به خودم هم ظلم می کنم «و َماظَلَمناهُم وَلکنِ کانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُونَ» (سورۀ نحل، آیۀ ۱۱۸). ظلم من به او این است که مال و امکانات او را می ربایم، و ظلم من به خودم این است که به جای اینکه پر و بال بگشایم و در اوج کمال بال بزنم، دژخیم و ددمنشی می شوم که باید در «هاویه»، در درّه های هولناک ددمنشی و خباثت نفس و ناپاکی سقوط کنم. انسان همین جا هم می تواند اهل بهشت باشد و می تواند اهل جهنم باشد. جهنم ها همین جا به وجود می آید، و آن جهنم آخرت تداوم همین جهنمی است که در این دنیا دارد، و آن بهشت آخرت تداوم همین بهشتی است که در این دنیا داریم. یک آدم خودپرست خودخواه، آگاهانه یا ناآگاهانه، در جهنم زندگی می کند و یک انسان خودمهار با تقوای خویشتن دار، در بهشت زندگی می کند و ممکن است متوجه باشد یا متوجه نباشد.

«استکبار، هم زمینۀ تعالی انسانی را برای مستکبر می خشکاند (اصلاً برای آدم مستکبر، زمینۀ تعالی باقی نمی ماند، همۀ نیروهایش در مسیر ریاست طلبی به کار می افتد، در مسیر بزرگی کردن بر دیگران، دیگر یاد خودش هم نیست که چه موجودی شده است) و هم عرصۀ تکامل را بر مستضعف تنگ می کند. از این رو برای احقاق حق از طرفی و در افتادن با موانع رشد و فوز و فلاح از طرف دیگر لازم است از میان خودِ مردم بی فرهنگِ مکتب ندیده، انسانی برگزیده با پیامی قاطع برخیزد که به انسان های در بند کشیده، تسلیم شدن در برابر حق و درافتادن با جور و ظلم و طاغوت را تعلیم دهد. (هُوَالّذِی بَعَثَ فِی الاُمیینَ رَسُولاً مِنهُم یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِهِ «وَ یُزَکّیهِم وَ یُعَلِّمُهُمُ الکتابَ والحِکمَهَ وَ اِن کانُوا مِن قَبلُ لَفِی ضَلالٍ مُبینٍ- سورۀ جمعه، آیۀ ۲) و راه تزکیه را بیاموزد، راهی که به زدودن آفات رشد و موانع کمک می کند و درهای فوز و فلاح را به روی انسان ها بگشاید.»

بعثت انبیا عموماً اینگونه است. انبیا انسان های دارای پیامند که می توانند با امدادهای غیبی الهی و با استفاده از سرچشمۀ سرشار وحی الهی، یک جامعه را به حرکت در بیاورند، می روند در دل ها نفوذ می کنند، دل ها را عوض می کنند و انسان ها را با آن دل های نوساخته شدۀ نورانی شده به صورت کوه های آتشفشان درمی آورند تا بر ضد آنچه ظلم و ستم و فساد است بشورند و آن ها را بسوزانند و نیروهای لایزال برای ساختن های جدید فراهم می سازند.

«و بدین سان رسولی از جانب خدا برانگیخته می شود و سلسۀ نبوت ها در تاریخ پدید می آید. رسولان، مسئولان تزکیه و تعلیم اند «یزکیهم و یعلمهم» و «مبشرین و منذرین» هشداردهندگان نسبت به فرجام بدرفتاری ها و خصلت های جاهلی و نویددهندگان به فلاح این جهانی و فوز آن جهانی». انذار انبیا، انسان را از چه می ترساند؟ از نتیجۀ نامطلوب زشتکاری ها و انحراف های خودش. آن ها انسان را به فوز و فلاح و به تعالی و رشد بشارت می دهند.

«پیامبران با «بعثت الهی» رسالت پیدا می کنند و پیام خدا را به صورت «وحی» می گیرند. وحی به آنان آگاهی های روشن می دهد، برتر از معرفت های معمولی که از طریق حواس و با استفاده از معارف و دستاوردهای فکری دیگران یا استنتاج از اندیشه ها به دست می آید.»

آنچه پیغمبران از راه وحی به دست می آورند از نظر معرفت و آگاهی، خیلی بالاتر است از آگاهی های حسی و تجربی یا آگاهی های فکری و فلسفی که انسان با کمک حس و عقل به دست می آورد. بخش و بحث بعدی ما به یاری خداوند در زمینۀ کار پیغمبران و نقش آن ها در تاریخ است و اگر بشود به یاری خدا در جلسۀ بعد تا اول بحث معاد پیش برویم خیلی خوب است. برادران و خواهران هم با دقت مطالعه کنند تا ان شاءالله بتوانیم قدری با سرعت بیشتر جلو برویم.

تا اینجا بحثی که ما کردیم بیانگر این بود که بر حسب برداشتی که از تاریخ و قرآن داریم، جامعۀ انسان ها و حتی آن خانوادۀ اول آدم ابوالبشر، تا قبل از رخ داد هابیل و قابیل:

۱- جامعه نسبتاً همگون، همگن و همسان و نسبتاً متعادل بود.

۲- در درون انسان دو سائقه و انگیزۀ افزون طلبی و خوددوستی و خویشتن دوستی وجود دارد.

۳- این دو انگیزه، به طور طبیعی مهار نشده و مهار کردن آن، دست خود انسان است.

۴- وقتی که انسان مهار این دو انگیزه را از دست بدهد، با خویشتن دوستی، خوددوستی، خودپرستی، خودمحوری و تکاثر و افزون طلبی اش، آن وضع نسبتاً متعادل جامعه را برهم می زند و فاصله های غیرعادلانه، ظلم ها، جورها، استکبارها و در برابرش استضعاف ها به میان می آید، چون اگر مستضعفی نباشد مستکبری میدان پیدا نمی کند.

۵- برای اینکه انسان از این لجن زار اجتماعی آزاد بشود و رهایی پیدا کند باید تلاش کند و در این تلاش باید همان خرد خیر و شرشناس و عقل و همان فطرت پاکش را به کار بیندازد.

۶- ولی خدا او را تنها نگذاشته و رهبران و راهنمایان و الگوهای آگاه دستگیری کننده و راهنمایی کننده یعنی پیامبران را برای هدایت فرستاده و این پیامبران کمک می کنند تا الف– انسان بتواند در درون خودش پاک شود و با استفاده از معارف و شناخت و آگاهی و هدایت و دستگیری پیامبران به راه بیاید و خود را از شر نفس «امارهٌ بالسوء» خلاص کند. ب- محیط را متعادل کنند و انسان های محروم و مستضعف را از شر انسان های مستکبر خلاص کنند. این بحثی است که تا اینجا داشتیم. بحث بعدی ما در تداوم نقش انبیا و اینکه انبیا این نقش را در پرتو وحی و امداد غیبی ایفا می کنند، می باشد و رابطۀ این نقش با ساختن تاریخ را بررسی می کنیم.

پرسش و پاسخ:

* مثال هایی که شما در مورد «تکاثر» از جنبۀ مثبت آن آوردید، از جمله تبدیل کشتی ساده به بادبانی و غیره، آیا این ها افزون طلبی است یا تبدیل به احسن کردن و تکمیل ابزار و وسایل قدیمی؟

عین این را راجع به کولر و امثال این ها گفته اند. خوب، افزون طلبی که ما می گوییم راجع به انسان است. تبدیل به «احسن» یعنی آنکه «حَسَنش» بیشتر است؛ یعنی دارای حسن بیشتر، بنابراین این هم یک نوع تکاثر و افزون طلبی است. گفتیم تکاثر به معنی وسیعش مطرح است.

* شما لفظ «تکاثر» را در اینجا به کار بردید در حالی که لفظ «تکاثر» در فرهنگ اسلامی اجتماعی امروز ما، اندوختن ثروت و قدرت و غیره را تداعی می کند.

خوب ما معنی آن را به معنی وسیع تر به کار بردیم. بعضی از برادرها هم نوشته اند که به جای تکاثر لفظ «برتری طلبی» و «تکامل طلبی» را به کار می بردیم. حالا اگر واقعاً با این توضیحی که دادم احساس کردید که اصطلاح تکاثر جالب نیست، برویم سراغ یک اصطلاح دیگر.

* آیا تعدیل در افزون طلبی و تکاثر به عهدۀ خود انسان است یا جامعه و یا اینکه دولت و رژیم حاکم باید در تعدیل تکاثر در تمام ابعاد آن بکوشند؟

این همان بحث فرد و اجتماع است. به نظر ما، هم خود انسان باید بکوشد و هم محیط اجتماعی باید کمک کند و ما نقش فرد و نقش نظام را ان شاءالله در بحث های آینده به تفصیل بیان خواهیم کرد.

* جلوگیری از افزون طلبی در سیاست های اقتصادی فردی چه ضررهایی به جامعه می زند؟

بعضی ها معتقدند که وقتی یک کارگر، یک صاحب کارخانه یا یک کاسب مدام می خواهد درآمد بیشتری به دست بیاورد در واقع دارد به رونق اقتصادی کمک می کند، بنابراین بهتر است ما جلوی این را نگیریم. این نظر عده ای است و همۀ اقتصاددان های لیبرال همین استدلال را می کنند ولی ما در این باره سخنی داریم که ان شاءالله در بحث اقتصاد بیان می کنیم.

* آیا همیشه خویشتن دوستی به خاطر خود است یا به خاطر حق است؟ در اینجا دفاع از خود به خاطر حق است یا برای خود؟

خویشتن دوستی، خویشتن دوستی است. البته بعضی انسان ها هستند که از این فراتر می روند و می گویند اگر تکلیف الهی نبود که از خود دفاع کنیم، از خود دفاع نمی کردیم. اگر یک چنین زمینۀ فکری صحّت داشته باشد معنای آن این است که انسان خودش را هم به خاطر خدا دوست داشته باشد و این یک کمال است. اگر انسان به جایی برسد که سلامتی خود را هم به خاطر خدا بخواهد، یک کمال است، منتها همین که انسان سلامتی خود را دوست داشته باشد و برای بهداشت خود تلاش کند، خود یک ارزش اسلامی است.

* جنگ در تاریخ را نمی توان منحصر به جنگ مستضعف با مستکبر کرد چون گاهی می بینیم جنگ دو مستکبر هم در جریان تاریخ وجود دارد؛ مثل تضاد بین دو ابرقدرت شرق و غرب و همچنین نمونه های تاریخی زیادی در مورد جنگ بین دو باطل هست.

این صحیح است که دو مستکبر به جان هم می افتند ولی به قول آن تحلیلگر تاریخ، اگر جنگ های تاریخ را تجزیه و تحلیل کنیم می بینیم واقعیتِ این جنگ ها به این صورت درمی آید که در این جنگ ها دو گروه شرکت دارند که به راستی با هم جنگی ندارند و دو گروه دیگر باز در این جنگ ها شرکت دارند که به راستی با هم می جنگند. شاه عباس با سلاطین عثمانی می جنگید ولی نه شمشیر سلطان عثمانی به شاه عباس و نه نیزه اش و نه توپ های توپچی های او، و نه شمشیر شاه عباس و نیزه و توپ های توپچی های او به سلطان عثمانی خورد. عملاً شاه عباس و سلطان عثمانی با هم نجنگیدند. چه کسانی با هم می جنگیدند؟ سربازان مزدور شاه عباس و سربازان مزدور سلطان عثمانی. آیا این ها واقعاً با هم جنگ داشتند؟ آن کشاورز بیچارۀ ساکن ترکیه با آن کشاورز بیچارۀ ساکن ایران با هم چه جنگی داشتند؟ یکی اینجا کشاورزی می کرد و دیگری هم آنجا کشاورزی می کرد. این درست است که در جنگ ها مستکبران با هم می جنگند ولی مستکبران که با هم می جنگند، می خواهند چه کار کنند؟ بالاخره شاه عباس می خواست چه کار کند؟ می خواست بگوید نه تنها مردم ایران بزرگ آن روز باید در زیر یوغ استضعاف من باشند بلکه مردم ترکیه و سوریه هم باید در زیر یوغ استثمار و استضعاف من باشند. همۀ جنگ ها که میان مستکبران است به همین صورت است یعنی این مستکبر نمی خواهد صرفاً برود آن مستکبر را از جای خود بردارد، بلکه می خواهد برود قلمروی استضعاف او را ضمیمۀ قلمروی استضعاف خود کند. پس بالاخره باز هم به عامل استضعاف و استکبار برمی گردد.

* اگر کار خوبی با نیت بدی انجام بگیرد بد است؟ آیا عکس آن صادق است یعنی اگر کار بدی انجام گیرد ولی نیت آن خوب باشد، خوب است؟

من عرض نکردم کار خوب اگر نیتش بد باشد بد است و کار بد اگر نیتش خوب باشد خوب است. عرض کردم یک کار معین با یک نیت، خوب است و با یک نیت بد است. بنابراین، این فرق دارد.

* بیانات شما نشان می دهد که «حزب الله» را به مفهوم قانون شکن و چماقدار تأیید می کنید و این از شما به عنوان قاضی عادل بعید به نظر می آید زیرا حزب الله به طور معمول به مفهوم حمله کننده ها، برخوردهایش آمیخته به ستم است، اگر حزب الله جلوتر از شما حرکت می کند، پس دیگر احتیاج به مجلس و قوه قضاییه و مجریه نخواهد بود؛ لطفاً این مسأله را بشکافید زیرا اینگونه برخوردها درست نیست. به عنوان مثال، یکی از اعضای شورای حزب می گفت اگر حزب الله نبود این گروهک ها ما را خورده بودند.

حزب الله نباید حافظ شما باشد. البته می بخشید که هنوز لفظ حزب الله برای من شکافته نشده است. من حزب الله را دارای خصیصۀ قانون شکنی می دانم که در مواردی برخوردها را، روزنامۀ حزب هم تقبیح می کند مثل مجروح کردن آقای دکتر یزدی در شیراز که باید همان گونه عکس العمل نشان داده شود که به حمله به آقای هاشمی، یعنی با موافق و مخالف یکسان برخورد شود. حمله به حزب و دفتر هماهنگی هر دو قانون شکنی است. اگر باید جایی بسته شود، مأمورین انتظامی وارد عمل شوند.

بیانات من این نبود. بیانات من این بود و یک بار هم در یک بحث تحلیلی گفته بودم که حرکت این مردم را صرفاً در فرمول عدم رعایت نظم و قانون تبیین نکنید و اگر این کار را کردید ظلم کرده اید چون این ها نمی خواهند قانون شکنی کنند و نظم را به هم بزنند. این ها با یک سلسله ضد ارزش ها دشمن اند و می خواهند با آن مبارزه کنند. راه مبارزه با برنامۀ هدایت شدۀ همراه با نظم کامل را به آنان نشان نمی دهید، آنان را درست راهبری نمی کنید، وقتی حرکت می کنند ضمن حرکتشان، قانون شکنی هم می کنند و برای اینکه با آن درست مقابله کنیم باید راه صحیح و مجرای درست برنامۀ هدایت شدۀ مبارزه را جلوی پای آن ها بگشاییم و معمولاً این کار را نمی کنیم. صرفاً می آییم با آن ها دعوا می کنیم. هر دو برخورد غلط است: یکی با چماق و چماقداری حرکت های انقلابی این ها را که از روی آرمانی صورت می گیرد، لکه دار و بی ارزش کردن، دوم اینکه بیاییم یکسره کار آن ها را ستایش کنیم؛ این هر دو غلط است. از دید ما صحیح این است که بگوییم کار این ها، کاری است از روی انگیزه های انقلابی و آرمانی صحیح، اما چون درست رهبری نمی شوند و شیوه های صحیح در کارشان ارائه نمی شود و نیروهای آنان درست سازماندهی و رهبری نمی شود، پس در عمل به قانون شکنی، به ستم، به ظلم و به کارهای بی رویه هم آلوده می شوند. این آن ارزیابی بود که در عرایضم عرض کردم. بنابراین، نه کار آن ها را به هر صورت باشد تأیید کردم و تأیید می کنم و نه کار آن هایی را که عنوان چماق و چماقداری را دایماً بر سر این ها می کوبند، هیچ کدام را.

بنابراین، ما برای اینکه این برادران و خواهران نپندارند کارشان بی عیب و نقص است از کارشان انتقاد می کنیم و در روزنامه و در مصاحبه ها مکرر این کار را کردیم و کاری هم که با آقای دکتر یزدی شده بود را شدیداً تقبیح کردیم. ولی این ها خیال نکنند ما این ها را یک مشت دیو و دد می دانیم. نه، این ها انسان های پاکی هستند که در اثر اینکه درست هدایت نمی شوند این لغزش ها و زشتی ها در کارشان پیش می آید. می خواهیم به آن ها بگوییم وظیفۀ ما این است که به شما بیشتر برسیم، شما را بهتر بسازیم و شما همچنان نیروهایتان در راه خدا بسیج بماند. این را هم من صریحاً بگویم که متأسفانه آن هایی که این ها را با عنوان چماقِ چماقداری می کوبند خودشان واقعاً مخالف چماقداری نیستند برای اینکه خودشان در عمل نشان دادند که از همه چماقدارترند و وقتی چماق برای خودشان بلند بشود به سر هرکس فرود بیاید حرفی ندارند. دیدیم کسانی که مخالف آشوب و بی نظمی و سلب آزادی و برهم زدن اجتماعات آزاد برای سخنرانی هستند، در تبریز، در خرداد ۵۹ و جلوتر از آنچه کردند.

من خودم در مسجد جامع ورامین در حالی که مردم ورامین با علاقه و احساسات در محل نماز جمعه حاضر می شدند و عدۀ زیادی از مردم برای ابراز محبت و استقبال بیرون بودند، با هم وارد مسجد شدیم. قبلاً یک گروه شاید بیست، سی یا چهل نفری در مسجد جا گرفته بودند و وقتی جمعیت نشسته بود وسط جمعیت بلند شدند و شروع کردند به شعار دادن، پای کوبیدن و دست افشاندن. این مردم را ناراحت و عصبانی کرد ولی دیدیم همان روزنامه ای که دائماً از چماق و چماقداری و برهم زدن نظم و انضباط و انتظامات مجالس نکوهش می کند، کار آن ها را به عنوان حمایت از رئیس جمهور محبوبشان تقدیر کرد.

خوشبختانه اگر به اظهارنظرهای همۀ دوستان ما در مصاحبه ها، گفته ها و مجامع خصوصی مراجعه ای کنید می بینید که ما همیشه هر دو را تقبیح کرده ایم و یک بار هم نشده بگوییم کار خوبی کردند. اجتماع سخنرانی رئیس جمهور را به هم زدند، اجتماع سخنرانی آقای مهندس بازرگان و یا آقای دکتر یزدی را به هم زدند و یک بار هم ما نگفتیم که کار خوبی کردند و فکر نمی کنم در روزنامۀ ما هم چنین چیزی باشد. ما تقبیح می کنیم ولی می گوییم چرا در برخورد با این نیروهای توده ای مردمی دلسوخته، شما تحلیلگران که در تحلیل خیلی از مسائل، مو را از ماست می کشید چشمتان را می بندید و فقط بی قانونی کار این ها را می بینید؟ ما کاری را که در همدان، موقع گشایش دفتر هماهنگی شده بود تقبیح کردیم. اما آیا این آقایان کاری را که در دو روز بعد در همان همدان در رابطه با دفتر حزب جمهوری اسلامی شده بود تقبیح کردند یا گفتند این حضور مردم در صحنه بود؟ حرف ما این بود و گفتیم ما برادرانه وظیفه داریم عیب و نقص کار حزب الله را به آن بگوییم.

اگر یادتان باشد یکی- دو بار در مصاحبه ها عرض کرده بودم که چماق شما باید بر سر آمریکا و عُمّال آمریکا فرود بیاید. چماقدار باشید، مسلح باشید، چماق هم یک سلاح است، سلاح داشته باشید اما به جان آمریکا و عُمّال او بیفتید. به جان هر ابرقدرت سلطه گر و عُمّال او نشانه بگیرید. اگر در جامعه افراد و گروه هایی هستند که می شود از طریق قانون آن ها را مجازات کرد، احتیاجی به چوب و چماق و سلاح شما نیست؛ چون با آمریکا و با عده ای از عُمّال آمریکا هم نمی شود مبارزۀ قانونی کرد بلکه در چهارچوب اطلاعیه ده ماده ای دادستان کل انقلاب که با تصویب شورای عالی قضایی بود، عمل کنید و در آن چهارچوب برای هر کاری حدود، قوانین و راه هایی مشخص شده است. اگر فلان دفتر منحرف است، احتیاجی به اینکه شما آنجا بریزید نیست، باید دستگاه های قانونی جلویش را بگیرند. و اگر دستگاه های قانونی کوتاهند و نارسایی دارند، باز شما سر خود کار نکنید، بیایید به دستگاه قانونی کمک کنید. با رهبری و فرماندهی آن ها کار کنید و اگر دیدید آن ها توان رهبری و فرماندهی ندارند، با اجازۀ رهبر کار کنید اما خودسر کار نکنید. این بیانی است که در کتاب مواضع هم –در بخش آزادی– منتشر کرده ایم.

ما می گوییم در رابطه با حزب الله انتقادکننده ای هستیم دلسوز، نه انتقام گیرنده ای کینه توز. حرف ما این است، و اگر نکوهش کردیم، کسانی را که در لباس آزادی خواهی، قانون دوستی و حرمت قانون، این عناصر حزب اللهی را انتقام جویانه و کینه توزانه می کوبند را هم انتقاد کردیم. نمی دانم آیا عرایض من توانست پاسخ روشنی برای نویسنده این یادداشت باشد یا نه؟ آیا این عرایضِ من کافی بود یا نه؟

انتهای پیام/

نظر شما