گروه فرهنگی-اجتماعی اندیشکده برهان/ ملیحه خوشبین؛ پس از کودتای 28 مرداد 1332 علیه حکومت ملی دکتر مصدق و بازگشت دوباره محمدرضاشاه به قدرت، دورهای نوین از سلطنت وی آغاز شد. محمدرضاشاه، که پس از اشغال کشور توسط متفقین در شهریور 1320 و سقوط نظام استبدادی پدرش در 22سالگی به قدرت رسیده بود، به سبب جوانی و ناپختگی، پادشاهی ناتوان بود که گاهی رجال قدرتمند وی را در تصمیمگیریهای مهم به بازی نمیگرفتند؛ اما پس از کودتای 28 مرداد و حمایت آمریکا از وی، رفتهرفته قدرت شاه افزایش یافت تا اینکه در دههی 1350 به بالاترین حد خود رسید. محمدرضاشاه در سال 1350 دیگر آن پادشاه ضعیف و بیارادهی سالهای آغازین سلطنتش نبود، بلکه تمامی تصمیمات کلیدی کشور در نهایت توسط خود او اتخاذ میشد و هیئت دولت، مجلس، احزاب و دیگر نهادها، صرفاً نمادهای پوشالی دموکراسی به شمار میآمدند و همگی بلهقربانگوی وی بودند.
قدرت محمدرضا در این سالها مرهون چند علت بود. افزایش ناگهانی قیمت نفت در این سالها از نظر اقتصادی توان بالایی را نصیب وی کرد و همین افزایش درآمد، بر جاهطلبی و برنامههای بلندپروازانهی وی افزود. از نظر نظامی نیز با اتکای به این درآمد، خرید تسلیحات جدید از غرب شدت یافت و ایران به اولین قدرت منطقه مبدل شد. از حیث سیاسی نیز با کمک ساواک، که پس از کودتا علیه مصدق تأسیس شده بود، هر صدای مخالفی خاموش میشد و نوید زندان، تبعید، شکنجه و مرگ به مخالفان داده میشد. با سانسور شدید بر رسانه و مطبوعات، اجازهی انتقاد از سیاستهای رژیم از صاحبان آن سلب شده بود و با ایجاد دو حزب دولتی مردم و ملیون و بعدها حزب واحد رستاخیز، اجازهی فعالیت از احزاب غیردولتی گرفته شد.
با این شرایط به نظر میرسید رژیم شاه کاملاً بر اوضاع مسلط است. «جزیرهی ثبات» خواندن ایران توسط کارشناسان و مستشاران خارجی باعث شد وی تصور نماید کاملاً بر اوضاع مسلط است و هیچ خطری نظام سلطنتی او را تهدید نمیکند.[1]توفیق ظاهری در زمینههای سیاسی، نظامی و اقتصادی محمدرضا را دچار خودبزرگبینی و غروری کرد که توان تحلیل درست و منطقی را از وی گرفت. وی پس از آسودگی خیال در زمینههای فوق، به فکر استیلای همه جانبه بر حوزهی فرهنگ افتاد. کاری که پدرش نیز تلاش بسیاری برای آن کرده بود. پهلوی دوم نیز همانند پدرش، مشروعیت سلطنت خود را بر پایهی فرهنگ ایران باستان و فره ایزدی پادشاهان ایران قدیم قرار داد. وی همواره با یادآوری شکوه و عظمت ایران باستان، خواهان زدودن مظاهر فرهنگهای بیگانه از فرهنگ اصیل ایرانی بود. با نگاهی به سیاستهای رژیم پهلوی، بهآسانی، میتوان دریافت مقصود از فرهنگ و تمدن بیگانه، نه فرهنگ غرب بلکه فرهنگ اسلامی یا به تعبیر ایشان، فرهنگ عربهای مهاجم بود.
ایدئولوژی ناسیونالیسم و تلاش برای کسب مشروعیت
پهلویها با برنامهها و سیاستهای گوناگون سعی در به حاشیه راندن اسلام و احیای تمدن ایران پیش از اسلام داشتند و ایدئولوژی مشروعیتبخش به حکومتشان را نه در اسلام، بلکه در ناسیونالیسم جستوجو میکردند. پهلوی دوم، در اوج قدرت شاهنشاهیاش، سیاستهای فرهنگی سنتستیز و به ویژه مذهبزدا را با تأکید بر ناسیونالیسم باستانگرا با شدت و سرعت بیشتری به اجرا گذاشت. ناسیونالیسم مورد تبلیغ رژیم پهلوی، بیش از آنکه بر محور وطن دوستی بچرخد، بر پایهی شاهدوستی و وفاداری به سلطنت قرار داشت. شعار «خدا، شاه، میهن» در این ایدئولوژی بهخوبی اولویت «شاه» را بر «میهن» نشان میدهد. این ایدئولوژی به دلیل جایگاه مقام پادشاهی در حفظ هویت کشور، مورد تبلیغ گستردهی رژیم پهلوی قرار داشت.[2]
در ایدئولوژی ناسیونالیسم شاهنشاهی دو نکتهی بارز وجود داشت: نکتهی اول تأکیدی است که بر معنویت و تقدس سلطنت و شخص شاه صورت میگرفت و نکتهی دوم تحقیر و کمرنگ کردن ارزشها و نهادهای دینی جامعه بود. دولت پهلوی میکوشید تا براساس این دو ویژگی، فرهنگ باستانی ایران را به دلیل همخوانی با ساخت نظام سلطنتی بازسازی کند.
بر اساس این ایدئولوژی، پادشاهی ودیعهای الهی و حافظ بقا و تداوم کشور و تنها نهادی بود که مانع از میان رفتن هویت ایران میشد و جامعه را از گسستگی در امان نگاه میداشت. همانگونه که پیداست در این ایدئولوژی دو نکتهی بارز وجود داشت: نکتهی اول تأکیدی است که بر معنویت و تقدس سلطنت و شخص شاه صورت میگرفت و نکتهی دوم تحقیر و کمرنگ کردن ارزشها و نهادهای دینی جامعه بود. دولت پهلوی میکوشید تا براساس این دو ویژگی، فرهنگ باستانی ایران را به دلیل همخوانی با ساخت نظام سلطنتی بازسازی کند.
از جملهی بارزترین برنامههایی که در راستای این ایدئولوژی صورت گرفت، برپایی جشنهای 2500سالهی شاهنشاهی از سال 1350 بود که هزینههای گزاف و غیر قابل توجیهی را به دنبال داشت. این سیاستهای فرهنگی بهجای مشروعیتبخشی به سلطنت محمدرضاشاه و ساختن تصویری کاریزماتیک و شکوهمند از وی در اذهان ایرانیان، نتیجهی عکس بخشید و شکاف بین حکومت وی و مردم را عمیقتر کرد. صاحب نظران، این عوامل فرهنگی را از جملهی دلایل اصلی نارضایتی مردم از حکومت وی و در نهایت انقلاب علیه او میدانند. نقطهی اوج این سیاستها، که به باور بسیاری در حکم ضربهی نهایی بر پیکر رژیم پهلوی بود، تغییر تقویم هجری شمسی به گاهشماری شاهنشاهی بود.
تغییر تقویم از هجری شمسی به شاهنشاهی
شاه طی مراسم افتتاح مجلس دورهی بیستوچهارم در شهریور 1354، که تمامی اعضای آن عضو حزب رستاخیز بودند، با این عبارت که «فرهنگ ایرانی را از عوامل بیگانهای که در این فرهنگ راه یافته نجات دهید»، برنامهی اسلامزدایی خود را با قاطعیت آغاز کرد.[3]
در این سال، شاه به مجلس فرمایشی دورهی بیستوچهارم دستور تغییر تقویم را از هجری به شاهنشاهی صادر کرد. این طرح به صورت یک لایحهی قانونی به مجلسین سنا و شورای ملی ارائه شد و در روز 24 اسفند 1354 مقارن با زادروز رضاشاه در یک اجلاس مشترک توسط نمایندگان مجلسین و نمایندگان دولت وقت به تصویب رسید. براساس این طرح، مبدأ تقویم ایران نه هجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه، بلکه سال فرضی و تقریبی تاجگذاری کوروش، پادشاه هخامنشی در سال 559 پیش از میلاد تعیین گردید که تاریخ رسمی ایران را 1180 سال قبل از هجرت تعیین میکرد.[4]مقرر گردید بدون تغییر روز و ماه با افزایش عدد 1180 به سال شمسی، تاریخ شاهنشاهی به دست آمده، محاسبات انجام گیرد.[5] مردم و سازمانهای ملی و دولتی نیز موظف شدند از آغاز سال نو تاریخ جدید را به کار برند و تاریخ هجری، که تاریخی اسلامی بود، فاقد اعتبار اعلام شد.[6]
واکنشها به تغییر تقویم
این تغییر تقویم برخلاف انتظار شاه و نزدیکانش با استقبال مردم روبهرو نشد. تقویم جدید نه تنها از سوی گروههای مذهبی مورد پذیرش واقع نشد، بلکه حتی گروههای غیرمذهبی نیز تقویم جدید را مورد تمسخر و استهزا قرار دادند. حتی بیشتر ملیگراها نیز آن را نپذیرفتند، زیرا مبدأ آن را غیرواقعی و موهوم میدانستند. ناموجه بودن این تاریخ آنجا آشکار میشد که طرفداران سلطنت، سال 1350 را دو هزار و پانصدمین سال تأسیس شاهنشاهی در ایران قلمداد کرده بودند و بنابراین سال 1355 باید سال 2505 شاهنشاهی میبود، اما پنج سال پس از برگزاری جشنهای 2500ساله، 30 سال سلطنت محمدرضا را نیز به آن افزودند و سال را 2535 اعلام کردند. حتی تحصیلکردگان غربگرا نیز آن را نپذیرفتند. به عقیدهی آنان اگر قرار بود مبدأ تقویم تغییر یابد، تقویم میلادی بر تقویم شاهنشاهی ارجحیت داشت، زیرا دستکم ایرانیان را با فرهنگ مسلط غرب هماهنگ میکرد.[7]
تقویم جدید نه تنها از سوی گروههای مذهبی مورد پذیرش واقع نشد، بلکه حتی گروههای غیرمذهبی نیز تقویم جدید را مورد تمسخر و استهزا قرار دادند. حتی بیشتر ملیگراها نیز آن را نپذیرفتند، زیرا مبدأ آن را غیرواقعی و موهوم میدانستند.
این اقدام نسنجیدهی محمدرضاشاه، وی را در نزد مردم ایران مغضوبتر کرد و واکنشهای زیادی را برانگیخت. چنین تغییری حتی در زمان رضاشاه پهلوی، که با سرعت، سیاستهای مذهبزدایی و سنتستیزی را در پیش گرفته بود، صورت نپذیرفت. پهلوی اول، تقویم ایران را از هجری قمری، که بین همهی مسلمانان مشترک بود، به هجری شمسی، که برای آنان ناشناخته بود، تغییر داد تا ایران را از اعراب متمایز کند؛[8] اما همچنان مبدأ تقویم، هجرت پیامبر اسلام بود. اما محمدرضا پا را فراتر نهاد و اسلامیت را از تقویم ایرانیان حذف نمود. این اقدامی بود که حتی کمونیستها هم در شوروی نکردند و همان تاریخ میلادی معمول غرب مسیحی را نگاه داشتند.[9]
یرواند آبراهامیان نیز، در کتاب «ایران بین دو انقلاب»، یادآوری میکند که «در این دوران کمتر رژیمی جسارت کرده است تاریخ مذهبی کشور را کنار گذارد.»[10] آنتونی پارسونز، سفیر سابق انگلیس در ایران، نیز این اقدام شاه را از نامعقولترین اقدامات وی میداند. وی در کتابش میگوید: «این اقدام نابجا و خودخواهانه، احساسات مذهبی مردم را جریحهدار ساخت و نه فقط روحانیون، بلکه تودهی مردم را هم خشمگین و ناراضی کرد و طبقهی روشنفکر و تحصیلکرده نیز آن را با تمسخر و استهزا استقبال کردند.»[11]
سرانجام تغییر تقویم اسلامی
تغییر تقویم سبب اعتراض و نارضایتی روحانیت و مردم شد و به عنوان نماد اسلامستیزی، مخالفتها علیه رژیم شاه را شدت بخشید. در شهریور 1357، که طوفان اعتراضات مردمی ارکان رژیم شاه را سخت به لرزه انداخته بود، شاه مجبور به عقبنشینی و کاستن از سیاستهای اسلامزدا شد. وی جعفر شریف امامی را به جای جمشید آموزگار به نخستوزیری منصوب کرد و شریف امامی در همان اولین روز نخستوزیری، در 5 شهریور 1357، در کنار سایر اقدامات آشتیجویانه، این تقویم ساختگی را لغو و تاریخ را به هجری شمسی برگرداند. هرچند که این اقدامات نتوانست مردم را راضی کند و از خشم آنان نسبت به رژیم پهلوی بکاهد. به این ترتیب سیاستهای فرهنگی شاه، که در دو جهت اعتباربخشی و بزرگنمایی شکوه و عظمت ایران باستان و نیز تحقیر ارزشهای اسلامی قرار داشت، نهتنها کمکی به حفظ سلطنت وی نکرد، بلکه نتیجهی آن منفورتر شدن نزد مردم و در نهایت حذف وی از قدرت بود.(*)
منابع:
[1]جواد منصوری، سیر تکوینی انقلاب اسلامی، تهران: وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات، چاپ سوم، 1379، ص 237.
[2]علی اشرف نظری، مدرنیته و هویت سیاسی در ایران، تهران: میزان، 1390، ص 330.
[3]سید جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم، جلد 1، 1361، ص 309.
[4] سید حسن امین، تبدیل گاهشماری شمسی به گاهشماری شاهنشاهی، حافظ، شمارهی 19، مهر 1384، ص 30.
[5]مسعود بهنود، از سید ضیا تا بختیار، دولتهای ایران از سوم اسفند 1299 تا 22 بهمن 1357، بیجا، بینا، چاپ دوم، 1369، ص 665.
[6]منصوری، پیشین، ص 295.
[7] سید حسن امین، پیشین ، ص31 و 32.
[8]حسین مکی، تاریخ بیستسالهی ایران، تهران، علمی، جلد 6، چاپ چهارم، 1374، ص 278.
[9] سید حسن امین، پیشین، ص 30.
[10] یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمهی احمد گلمحمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، چاپ هشتم، 1382، ص 546.
[11] آنتونی پارسونز، غرور و سقوط، ترجمهی منوچهر راستین، تهران: انتشارات هفته، چاپ دوم، 1363، ص 111.
*ملیحه خوشبین؛ پژوهشگر تاریخ معاصر/انتهای متن|
گروه فرهنگی-اجتماعی اندیشکده برهان/ ملیحه خوشبین؛ پس از کودتای 28 مرداد 1332 علیه حکومت ملی دکتر مصدق و بازگشت دوباره محمدرضاشاه به قدرت، دورهای نوین از سلطنت وی آغاز شد. محمدرضاشاه، که پس از اشغال کشور توسط متفقین در شهریور 1320 و سقوط نظام استبدادی پدرش در 22سالگی به قدرت رسیده بود، به سبب جوانی و ناپختگی، پادشاهی ناتوان بود که گاهی رجال قدرتمند وی را در تصمیمگیریهای مهم به بازی نمیگرفتند؛ اما پس از کودتای 28 مرداد و حمایت آمریکا از وی، رفتهرفته قدرت شاه افزایش یافت تا اینکه در دههی 1350 به بالاترین حد خود رسید. محمدرضاشاه در سال 1350 دیگر آن پادشاه ضعیف و بیارادهی سالهای آغازین سلطنتش نبود، بلکه تمامی تصمیمات کلیدی کشور در نهایت توسط خود او اتخاذ میشد و هیئت دولت، مجلس، احزاب و دیگر نهادها، صرفاً نمادهای پوشالی دموکراسی به شمار میآمدند و همگی بلهقربانگوی وی بودند.
قدرت محمدرضا در این سالها مرهون چند علت بود. افزایش ناگهانی قیمت نفت در این سالها از نظر اقتصادی توان بالایی را نصیب وی کرد و همین افزایش درآمد، بر جاهطلبی و برنامههای بلندپروازانهی وی افزود. از نظر نظامی نیز با اتکای به این درآمد، خرید تسلیحات جدید از غرب شدت یافت و ایران به اولین قدرت منطقه مبدل شد. از حیث سیاسی نیز با کمک ساواک، که پس از کودتا علیه مصدق تأسیس شده بود، هر صدای مخالفی خاموش میشد و نوید زندان، تبعید، شکنجه و مرگ به مخالفان داده میشد. با سانسور شدید بر رسانه و مطبوعات، اجازهی انتقاد از سیاستهای رژیم از صاحبان آن سلب شده بود و با ایجاد دو حزب دولتی مردم و ملیون و بعدها حزب واحد رستاخیز، اجازهی فعالیت از احزاب غیردولتی گرفته شد.
با این شرایط به نظر میرسید رژیم شاه کاملاً بر اوضاع مسلط است. «جزیرهی ثبات» خواندن ایران توسط کارشناسان و مستشاران خارجی باعث شد وی تصور نماید کاملاً بر اوضاع مسلط است و هیچ خطری نظام سلطنتی او را تهدید نمیکند.[1]توفیق ظاهری در زمینههای سیاسی، نظامی و اقتصادی محمدرضا را دچار خودبزرگبینی و غروری کرد که توان تحلیل درست و منطقی را از وی گرفت. وی پس از آسودگی خیال در زمینههای فوق، به فکر استیلای همه جانبه بر حوزهی فرهنگ افتاد. کاری که پدرش نیز تلاش بسیاری برای آن کرده بود. پهلوی دوم نیز همانند پدرش، مشروعیت سلطنت خود را بر پایهی فرهنگ ایران باستان و فره ایزدی پادشاهان ایران قدیم قرار داد. وی همواره با یادآوری شکوه و عظمت ایران باستان، خواهان زدودن مظاهر فرهنگهای بیگانه از فرهنگ اصیل ایرانی بود. با نگاهی به سیاستهای رژیم پهلوی، بهآسانی، میتوان دریافت مقصود از فرهنگ و تمدن بیگانه، نه فرهنگ غرب بلکه فرهنگ اسلامی یا به تعبیر ایشان، فرهنگ عربهای مهاجم بود.
ایدئولوژی ناسیونالیسم و تلاش برای کسب مشروعیت
پهلویها با برنامهها و سیاستهای گوناگون سعی در به حاشیه راندن اسلام و احیای تمدن ایران پیش از اسلام داشتند و ایدئولوژی مشروعیتبخش به حکومتشان را نه در اسلام، بلکه در ناسیونالیسم جستوجو میکردند. پهلوی دوم، در اوج قدرت شاهنشاهیاش، سیاستهای فرهنگی سنتستیز و به ویژه مذهبزدا را با تأکید بر ناسیونالیسم باستانگرا با شدت و سرعت بیشتری به اجرا گذاشت. ناسیونالیسم مورد تبلیغ رژیم پهلوی، بیش از آنکه بر محور وطن دوستی بچرخد، بر پایهی شاهدوستی و وفاداری به سلطنت قرار داشت. شعار «خدا، شاه، میهن» در این ایدئولوژی بهخوبی اولویت «شاه» را بر «میهن» نشان میدهد. این ایدئولوژی به دلیل جایگاه مقام پادشاهی در حفظ هویت کشور، مورد تبلیغ گستردهی رژیم پهلوی قرار داشت.[2]
در ایدئولوژی ناسیونالیسم شاهنشاهی دو نکتهی بارز وجود داشت: نکتهی اول تأکیدی است که بر معنویت و تقدس سلطنت و شخص شاه صورت میگرفت و نکتهی دوم تحقیر و کمرنگ کردن ارزشها و نهادهای دینی جامعه بود. دولت پهلوی میکوشید تا براساس این دو ویژگی، فرهنگ باستانی ایران را به دلیل همخوانی با ساخت نظام سلطنتی بازسازی کند.
بر اساس این ایدئولوژی، پادشاهی ودیعهای الهی و حافظ بقا و تداوم کشور و تنها نهادی بود که مانع از میان رفتن هویت ایران میشد و جامعه را از گسستگی در امان نگاه میداشت. همانگونه که پیداست در این ایدئولوژی دو نکتهی بارز وجود داشت: نکتهی اول تأکیدی است که بر معنویت و تقدس سلطنت و شخص شاه صورت میگرفت و نکتهی دوم تحقیر و کمرنگ کردن ارزشها و نهادهای دینی جامعه بود. دولت پهلوی میکوشید تا براساس این دو ویژگی، فرهنگ باستانی ایران را به دلیل همخوانی با ساخت نظام سلطنتی بازسازی کند.
از جملهی بارزترین برنامههایی که در راستای این ایدئولوژی صورت گرفت، برپایی جشنهای 2500سالهی شاهنشاهی از سال 1350 بود که هزینههای گزاف و غیر قابل توجیهی را به دنبال داشت. این سیاستهای فرهنگی بهجای مشروعیتبخشی به سلطنت محمدرضاشاه و ساختن تصویری کاریزماتیک و شکوهمند از وی در اذهان ایرانیان، نتیجهی عکس بخشید و شکاف بین حکومت وی و مردم را عمیقتر کرد. صاحب نظران، این عوامل فرهنگی را از جملهی دلایل اصلی نارضایتی مردم از حکومت وی و در نهایت انقلاب علیه او میدانند. نقطهی اوج این سیاستها، که به باور بسیاری در حکم ضربهی نهایی بر پیکر رژیم پهلوی بود، تغییر تقویم هجری شمسی به گاهشماری شاهنشاهی بود.
تغییر تقویم از هجری شمسی به شاهنشاهی
شاه طی مراسم افتتاح مجلس دورهی بیستوچهارم در شهریور 1354، که تمامی اعضای آن عضو حزب رستاخیز بودند، با این عبارت که «فرهنگ ایرانی را از عوامل بیگانهای که در این فرهنگ راه یافته نجات دهید»، برنامهی اسلامزدایی خود را با قاطعیت آغاز کرد.[3]
در این سال، شاه به مجلس فرمایشی دورهی بیستوچهارم دستور تغییر تقویم را از هجری به شاهنشاهی صادر کرد. این طرح به صورت یک لایحهی قانونی به مجلسین سنا و شورای ملی ارائه شد و در روز 24 اسفند 1354 مقارن با زادروز رضاشاه در یک اجلاس مشترک توسط نمایندگان مجلسین و نمایندگان دولت وقت به تصویب رسید. براساس این طرح، مبدأ تقویم ایران نه هجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه، بلکه سال فرضی و تقریبی تاجگذاری کوروش، پادشاه هخامنشی در سال 559 پیش از میلاد تعیین گردید که تاریخ رسمی ایران را 1180 سال قبل از هجرت تعیین میکرد.[4]مقرر گردید بدون تغییر روز و ماه با افزایش عدد 1180 به سال شمسی، تاریخ شاهنشاهی به دست آمده، محاسبات انجام گیرد.[5] مردم و سازمانهای ملی و دولتی نیز موظف شدند از آغاز سال نو تاریخ جدید را به کار برند و تاریخ هجری، که تاریخی اسلامی بود، فاقد اعتبار اعلام شد.[6]
واکنشها به تغییر تقویم
این تغییر تقویم برخلاف انتظار شاه و نزدیکانش با استقبال مردم روبهرو نشد. تقویم جدید نه تنها از سوی گروههای مذهبی مورد پذیرش واقع نشد، بلکه حتی گروههای غیرمذهبی نیز تقویم جدید را مورد تمسخر و استهزا قرار دادند. حتی بیشتر ملیگراها نیز آن را نپذیرفتند، زیرا مبدأ آن را غیرواقعی و موهوم میدانستند. ناموجه بودن این تاریخ آنجا آشکار میشد که طرفداران سلطنت، سال 1350 را دو هزار و پانصدمین سال تأسیس شاهنشاهی در ایران قلمداد کرده بودند و بنابراین سال 1355 باید سال 2505 شاهنشاهی میبود، اما پنج سال پس از برگزاری جشنهای 2500ساله، 30 سال سلطنت محمدرضا را نیز به آن افزودند و سال را 2535 اعلام کردند. حتی تحصیلکردگان غربگرا نیز آن را نپذیرفتند. به عقیدهی آنان اگر قرار بود مبدأ تقویم تغییر یابد، تقویم میلادی بر تقویم شاهنشاهی ارجحیت داشت، زیرا دستکم ایرانیان را با فرهنگ مسلط غرب هماهنگ میکرد.[7]
تقویم جدید نه تنها از سوی گروههای مذهبی مورد پذیرش واقع نشد، بلکه حتی گروههای غیرمذهبی نیز تقویم جدید را مورد تمسخر و استهزا قرار دادند. حتی بیشتر ملیگراها نیز آن را نپذیرفتند، زیرا مبدأ آن را غیرواقعی و موهوم میدانستند.
این اقدام نسنجیدهی محمدرضاشاه، وی را در نزد مردم ایران مغضوبتر کرد و واکنشهای زیادی را برانگیخت. چنین تغییری حتی در زمان رضاشاه پهلوی، که با سرعت، سیاستهای مذهبزدایی و سنتستیزی را در پیش گرفته بود، صورت نپذیرفت. پهلوی اول، تقویم ایران را از هجری قمری، که بین همهی مسلمانان مشترک بود، به هجری شمسی، که برای آنان ناشناخته بود، تغییر داد تا ایران را از اعراب متمایز کند؛[8] اما همچنان مبدأ تقویم، هجرت پیامبر اسلام بود. اما محمدرضا پا را فراتر نهاد و اسلامیت را از تقویم ایرانیان حذف نمود. این اقدامی بود که حتی کمونیستها هم در شوروی نکردند و همان تاریخ میلادی معمول غرب مسیحی را نگاه داشتند.[9]
یرواند آبراهامیان نیز، در کتاب «ایران بین دو انقلاب»، یادآوری میکند که «در این دوران کمتر رژیمی جسارت کرده است تاریخ مذهبی کشور را کنار گذارد.»[10] آنتونی پارسونز، سفیر سابق انگلیس در ایران، نیز این اقدام شاه را از نامعقولترین اقدامات وی میداند. وی در کتابش میگوید: «این اقدام نابجا و خودخواهانه، احساسات مذهبی مردم را جریحهدار ساخت و نه فقط روحانیون، بلکه تودهی مردم را هم خشمگین و ناراضی کرد و طبقهی روشنفکر و تحصیلکرده نیز آن را با تمسخر و استهزا استقبال کردند.»[11]
سرانجام تغییر تقویم اسلامی
تغییر تقویم سبب اعتراض و نارضایتی روحانیت و مردم شد و به عنوان نماد اسلامستیزی، مخالفتها علیه رژیم شاه را شدت بخشید. در شهریور 1357، که طوفان اعتراضات مردمی ارکان رژیم شاه را سخت به لرزه انداخته بود، شاه مجبور به عقبنشینی و کاستن از سیاستهای اسلامزدا شد. وی جعفر شریف امامی را به جای جمشید آموزگار به نخستوزیری منصوب کرد و شریف امامی در همان اولین روز نخستوزیری، در 5 شهریور 1357، در کنار سایر اقدامات آشتیجویانه، این تقویم ساختگی را لغو و تاریخ را به هجری شمسی برگرداند. هرچند که این اقدامات نتوانست مردم را راضی کند و از خشم آنان نسبت به رژیم پهلوی بکاهد. به این ترتیب سیاستهای فرهنگی شاه، که در دو جهت اعتباربخشی و بزرگنمایی شکوه و عظمت ایران باستان و نیز تحقیر ارزشهای اسلامی قرار داشت، نهتنها کمکی به حفظ سلطنت وی نکرد، بلکه نتیجهی آن منفورتر شدن نزد مردم و در نهایت حذف وی از قدرت بود.(*)
منابع:
[1]جواد منصوری، سیر تکوینی انقلاب اسلامی، تهران: وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات، چاپ سوم، 1379، ص 237.
[2]علی اشرف نظری، مدرنیته و هویت سیاسی در ایران، تهران: میزان، 1390، ص 330.
[3]سید جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم، جلد 1، 1361، ص 309.
[4] سید حسن امین، تبدیل گاهشماری شمسی به گاهشماری شاهنشاهی، حافظ، شمارهی 19، مهر 1384، ص 30.
[5]مسعود بهنود، از سید ضیا تا بختیار، دولتهای ایران از سوم اسفند 1299 تا 22 بهمن 1357، بیجا، بینا، چاپ دوم، 1369، ص 665.
[6]منصوری، پیشین، ص 295.
[7] سید حسن امین، پیشین ، ص31 و 32.
[8]حسین مکی، تاریخ بیستسالهی ایران، تهران، علمی، جلد 6، چاپ چهارم، 1374، ص 278.
[9] سید حسن امین، پیشین، ص 30.
[10] یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمهی احمد گلمحمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، چاپ هشتم، 1382، ص 546.
[11] آنتونی پارسونز، غرور و سقوط، ترجمهی منوچهر راستین، تهران: انتشارات هفته، چاپ دوم، 1363، ص 111.
*ملیحه خوشبین؛ پژوهشگر تاریخ معاصر/انتهای متن|
نظر شما