سندرم دموکراسي سياهنما
صاحبخبر - دکتر حامد حاجيحيدري از دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه تهران hajiheidari@PhiloSociology.ir قضيه: حيات فکري فرانسيس فوکوياما پر از تلاطمهاي حائل بوده است. ابتدا از «پايان تاريخ در ليبراليسم غربي» سخن گفت؛ سپس به تحليل «سرمايه اجتماعي» رسيد که بحراني شدن ليبراليسم فردگرا را عيان ميسازد؛ و نهايتاً به ادعاي «فروپاشي دولتها» منتهي ميشود؛ و گمان نميرود اين نوسان شديد و دگرديسي مدام، به استقرار رسيده باشد، و عن قريب به نقطه مقابل اين ديدگاهها نرسد. فوکوياما، در نشستي که اخيراً در امارات متحده عربي برگزار شده، آهنگ فروپاشي دولتهاي غربي، سپس، عربي، و نهايتاً ايران را سر داده است. او دليل بدبيني خود را چنين توضيح داد: «مشکل بزرگ در حکمراني جهاني اين است که واقعيت اجتماعي بنيادين با سرعتي بسيار سريع در حال پيشروي و دگرگوني است و نهادها در حال تلاشاند تا خود را با آن منطبق کنند». او حتي در نشست اخير امارات گفته است، «دموکراسي آنقدر هم ضرورت ندارد!». اين جمله اخير براي او، در نقطه انتهايي خط اعجاب ايستاده است؛ خيلي عجيب و غريب است. خيلي کاري به مستندات گفتار و تفوه ايشان ندارم که نياز به کاوش و ارزيابي دارد، خصوصاً که در يک مکان بانمک!، در «دبي!» و در «امارات متحده عربي!» بيان شده است! آنچه براي من جالبتر است، نحوه واکنش و نقل قول منابع بسيار پراکنده داخلي از اين اظهارات و موضوع «خبر بد» است. منابع داخلي بدون توجه به ساير مدعيات او که جهان را يکسره در آشفتگي و نابودي ميبيند، از دولتهاي غربي شروع ميکند که به ملتهاي خود اعلام جنگ دادهاند و رو به فروپاشي ميروند، تا کشورهاي عربي که در آنها موفقترين بهار عربي در تونس اتفاق افتاد که آن هم به مويي بند است، تا نهايتاً ايران که به دليل تنگناهاي زيست-محيطي و زنان از درون با دشواري مواجه است! خب؛ اينها سخنان عجيب و غريبي است که دست به دست شدن آن، نزد درس خواندههاي اين کشور بيش از هر چيز نشان ميدهد که آنان به «خبر بد» عادت کردهاند. آنها خبرهاي «بد» را اگر چه عجيب و غريب و نامعقول باشد، و در نشست دست به دست ميکنند، هر چند اين اظهارات در يک مکان بانمک!، در «دبي!» و در «امارات متحده عربي!» بيان شده باشد! ما به بيماري «سياهنمايي» مبتلا شدهايمو «خبرهاي بد» را ترجيح ميدهيم؛ و رقابتهاي دموکراتيک بيمهار، در اين زمينه مقصر اصلي است، و ميرود تا کشور را شقه کند. هيچ چيز به اندازه اظهار نظر تند اخير «آقاي روحاني»، بيانگر اين بيماري در سپهر سياست ما نيست. ايشان در تاريخ 16 اسفندماه در جلسه هيئت دولت خطاب به منتقدان فرمودند: «بعضيها فکر ميکنند هنوز دوران انتخابات است». ايشان در اظهارات خود، تصور خويش از خصلت طبيعي دوران انتخابات را «تخريب»، «فراموشي اين که همه ما بندگان خداييم»، «فراموشي مصالح نظام»، و «تضعيف کشور» بيان داشتند. مقايسه اين اظهارات با نحوه ناتمييز تبليغات ايشان در هر دو انتخابات و خصوصاً در انتخابات اخير، گوشزد ميکند که واقعاً رقابتهاي دموکراتيک، با آرمانهاي جمهوريخواهي اسلامي فاصله بسيار گرفته است و به يک «اختلال» و «سندرم دموکراسي سياهنما» تبديل شده است. حالا، همه ميدانند که تصور مقام دموکراتيک ما از رقابت انتخاباتي چيست: «تخريب»، «فراموشي اين که همه ما بندگان خداييم»، «فراموشي مصالح نظام»، و «تضعيف کشور». تجزيه و تحليل نظري قضيه: هر چند کليدواژه «سياهنمايي»، يک ابرواژه تازه تأسيس و پر نفوذ براي توضيح عدم تعادل در گفتار سياسي «دموکراتيک» کشور طي سالهاي اخير است، ولي پيشينه مسماي اسم «سياهنمايي» به قبل باز ميگردد؛ عدم تعادل ناشي از «سياهنمايي» در بخش «دموکراتيک» حکمراني ما به حدي بوده است که اين گمان را نيرو ميبخشد که اگر جنبه «جمهوريت» يا همان «ضمانت اخلاقي رأي مردم» متبلور در مقام «ولايت فقيه» نبود، اين سياهنمايي و کشمکشهاي حاصل از آن در سکتورهاي بالنسبه عرفي ساختار حکمراني، کشور را به سمت شقه شدن گسيل ميکرد. از زماني که مرحوم «آقاي هاشمي» بهرماني رفسنجاني، در خطبههاي نماز جمعه اصرار ميورزيدند که دولتي ويران را از «آقاي موسوي» و سياستمداران چپگراي دور و اطراف او تحويل گرفته است، تا «آقاي خاتمي»، که مخالفان خويش را در کار توليد بحرانهاي 9 روز يک بار شمرد، و کوشيد تا سخنان بر حق آنان را نشنيده بگيرد، سپس، دکتر محمود احمدينژاد که نقاط قوت دولتهاي پيشين را کم اهميت شمرد، و تا «آقاي روحاني» و دولت او که به طرز خستگيناپذيري، به جاي اثبات خود، به تخفيف رقباي پيشين و امروز همت گماشتند و ميگمارند و خواهند گمارد؛ اينها زنجيرهاي از دولتهاي «محتاج آراء مردم» بودهاند که براي اخذ رأي و اقبال مردم، خود را ناگزير از تخفيف رقباي دموکراتيک ديدهاند؛ و گويي در اين تخفيف، بيمي از تخفيف ملت و آزرده شدن هموطنان و تقليل حيثيت ملي نداشتهاند. بدين ترتيب، ما همواره با يک اختلال و نقض غرض، به نام «سندرم دموکراسي سياهنما» مواجه بودهايم. فرض آن است که اين رويدادهاي خصمانه، بر ضعف روحيه «جمهوريت» يا همان درک «ضمانت اخلاقي رأي مردم» نهفته است؛ در واقع، آنچه دموکراسي را به جمهوري تبديل ميکند، التزام طرفهاي رقابت به اخلاق است. در نبود معيارهاي درست و مستقل از اقبال و ادبار مردم براي اثبات کارآيي يک دولت دموکراتيک، نيروهاي رقيب در يک دموکراسي، خود را ناگزير از سياه کردن يکديگر براي خاکستري جلوه دادن خويش ميدانند. باور من اين است که بخش مهمي از برخوردهاي غير لازم و کاهنده در تاريخ پس از انقلاب، به جوهر دموکراتيک و فارغ از اصول اخلاق اين رقابتها بر ميگردد، و اگر نبود موقعيتي چون ولايت فقيه، آن بخش دموکراتيک، کشور را به ورطه سقوط برده بود؛ چنان که در کشورهايي مانند ايتاليا و بريتانيا و فرانسه و لبنان و بنگلادش و پاکستان و...، نظام سياسي هيچ کمک مهمي به پيشبرد کشور نميکند و اين نظامهاي فني آن جوامع هستند که بقاي کشور را تا کنون موجب شدهاند، که ظرفيتهاي آنها نيز رو به نابودي است و اين جوامع به سمت يک آنارشيسم مهارگسيخته حرکت ميکنند. به لحاظ نظري، به نظر ميرسد که براي فهم «سندرم دموکراسي سياهنما»، بايد به روحيه طبقاتي نخبگان دموکراتيک تمرکز کرد. نخبگان دموکراتيک، لااقل در حيطههايي، خواهان تصميمسازي غير برنامهريزي شده، بر مبناي خواست مردم هستند. از آغاز شکلگيري دموکراسي، طراحان آن، حيطههايي مانند حيطههاي حقوقي، انديشهاي، پزشکي، فني، اقتصادي و مواردي از اين دست را به عنوان قلمروهاي «تخصصي» و نيازمند تصميمسازي عقلاني، عملاً از حيطه نظارت مردم خارج کردهاند، و حيطههاي محدودي را به عنوان «حيطههاي عمومي» به مردم سپردهاند. طراحان دموکراسي، نهادهاي غير دموکراتيک مانند نظام قضائي، کانون وکلا، هيئتها و انجمنهاي علمي، نظام پزشکي، نظام مهندسي، نظام بانکي و بانک مرکزي را از شمول رأي آزاد مردم خارج کردهاند، و حيطههايي به نام «حيطههاي عمومي» تعريف نمودهاند که «شايد» بتوان آنها را به مردم سپرد. در اين حيطهها، مقرر ميشود که عواملي مانند برنامهريزي عقلاني جامعه، سنتها، و ارزشها، تعليق شوند، تا براي اطمينان از حمايت مردم از حکومت، اين حيطهها هر چند در تناقض با برخي موازين عقلي و سنتي و ارزشي، به دست خواست مردم سپرده شود. اين هزينه پرداخت ميشود، تا از استمرار حمايت مردم از حکمراني اطمينان حاصل گردد. در مقابل اين وجه آشکار غيرعقلاني در حکومتهاي دموکراتيک، در جانب ديگر، اصل نظارت مردم و مطبوعات و همچنين اصل پاسخگويي دولتها قرار دارد، که معمولاً به نقشآفريني عوامفريبان يا به قول ارسطو، «دماگوس»ها ختم ميشود. جايي که رفتار غير عقلاني دولتهاي برآمده از آراء مردم، بايد «به نحوي» «توجيه شود»؛ و در اين راه، اغلب به تناقضگويي و زبانبازي و عوامفريبي و دماگوسمآبي گرفتار ميشوند. نمونه چنين توجيهي، تيترسازي اصلاحطلبان از استعفاي «آقاي نجفي» از شهرداري تهران است. در حالي که همه ما نارسايي آشکار عملکرد شهرداري در بارندگي اخير را گواه هستيم، اصلاحطلبان ميکوشند مسائل ديگري مانند فشار سياسي را دليل استعفا جلوه دهند؛ اينها «توجيه» است، چرا که با وجود بيماري روي بيماري، معلوم است که نميتوان شهري را اداره کرد که شهردار پيشيناش، پس از 12 سال، همچنان از ساعت پنج صبح تا 11 شب مشغول تمشيت کارهاي آن بود. و البته که يکي از صنايع زباني پر کاربرد در عوامفريبي، فن «سياهنمايي» است. از اين زاويه ديد، «سياهنمايي» به دنبال يک بلاگردان «سياه» ميگردد تا تمام نقاط تاريک و ناتوانيها و بيپاسخيهاي خود را به کارشکنيهاي آن «سياه» اسناد دهد. بلاگردان «سياه»، يک پيکره «سراسر بد»، بدون اندک نيکي و سپيدي است، که به دليل اين شيطانصفتي، مقصر همه مشکلاتي است که يک نظام دموکراتيک، گريزي از آنها ندارد. يک نظام دموکراتيک، که به دليل خصلت دموکراتيک خود، ناگزير است که لااقل در برخي تصميمات خود غيرعقلاني عمل کند تا خواست رأي دهندگان را پوشش دهد نه خواست متخصصان را، در مرحله پاسخگويي يا رأيخواهي از مردم، ناگزير از ميزاني عوامفريبي است؛ و يکي از عمدهترين تکنيکهاي شناخته شده در عوامفريبي، ايجاد يک بلاگردان «سياه» و مخرب است که بتوان تقصير اغلب خطاها را متوجه او کرد. هدف از زبانبازي «سياهنمايي»، آسوده ساختن خيال بخشي از فعالان سياسي نسبت به تقصيرشان در تصميمات غيرعقلاني دولت دموکراتيک است. اين آسودگي و ارعاب از جانب بلاگردان «سياه»، دو روي يک سکه هستند. آنها از خود آسوده ميشوند، به قيمت يک هراس بنيادين از بلاگردان «سياه». در جهان مجازي ترسيم شده توسط سياستمدار «سياهنما»، افراد از راه تخيل محض ميتوانند «احساس درستکاري» داشته باشند؛ و در تقديس اين ساحت تخيل محض، مفروضات دموکراتيک فارغ از اخلاق مقصر اصلي هستند. که با رفع عامل سياهي، همه چيز بر سر جاي خود برخواهد گشت. بدين ترتيب، اشخاص از ريشهيابي واقعي مشکلات خلاص ميشوند. نيرويي که تبليغات سياهنمايانه دارد، در توانايي آن در جهت بستن درهاي واقعيت به روي تودهها نهفته است. هراس از بلاگردان «سياه»، فضاي روابط انتقادي صحيح را که در آن، نقاط قوت به اندازه نقاط قوت مورد عيارسنجي قرار گيرند را ويران ميکند، و از طريق تغليظ تنفر عليه بلاگردان «سياه» ارزيابي واقعبينانه سياستمدار فعلي را هم منتفي ميسازد و خيال او را آسوده ميکند. اين سياستمدار انتظار دارد تا مردمي که چنين موهبت و عافيتي را از او دريافت داشتهاند، به هواداران سينه چاک وي تبديل شوند، که کم و بيش چنين نيز ميشود.∎
نظر شما