محمدرضا كائيني
راقم اين سطور براي فعاليتهاي پژوهشي و مطبوعاتي خود در ساحت تاريخ انقلاب، بارها با مرحوم آيتالله محمدرضا توسلي به گفتوگو نشسته است و علاوه برآن از كنش و واكنشهاي فردي و اجتماعي او نيز خاطرات فراواني دارد. بازنويسي خاطرات را به زماني ديگر وامينهم، اما به مناسبت دهمين سالگرد رحلت آن مرحوم، يكي از گفتوشنودهاي خود با وي را كه به بازگويي برخي يادمانهاي ايشان از سيره امام خميني اختصاص دارد، به شما تقديم ميدارم. اميد آنكه مفيد افتد.
آغاز آشنايي با امام
فصل آغازين خاطرهگويي مرحوم آيتالله محمدرضا توسلي دراين گفتوشنود، به نحوه آشنايي وي با رهبر كبير انقلاب اختصاص دارد. راوي تصريح ميكند كه براي آغازين بار، امام را در شهر محلات و در دوران نوجواني شناخته و از او رفتارهايي جذاب و متفاوت ديده است:
«من در سال 1309 در محلات به دنيا آمدم و از كودكي در مجالس مذهبي شركت ميكردم. حضرت امام(ره) تابستانها به محلات ميآمدند. در يكي از اين سفرها كه مصادف با ماه رمضان بود، ايشان در مسجد شهر براي مردم درس اخلاق ميگفتند. من در اين جلسات شركت ميكردم و شيفته سجاياي اخلاقي ايشان شدم. حضرت امام(ره) در يكي از اين سفرها در نزديكي خانه ما منزلي اجاره كرده بودند. اين خانه قناتي داشت كه مردم از آنجا آب برميداشتند. وقتي امام آنجا را اجاره كردند، مردم خجالت ميكشيدند وارد خانه شوند. امام موقعي كه متوجه اين قضيه شدند، فرمودند روزي يك ساعت به غروب، در خانه را باز كنيد و در اطراف هم كسي نباشد تا مردم بتوانند راحت بيايند و آب بردارند... يك بار هم در ماه رمضان در مسجد بسيار متروك و دورافتادهاي كه بيشتر از يك اتاق گِلي نداشت، به اقامه نماز جماعت پرداختند. عدهاي از علما به ايشان پيشنهاد كردند در مسجد جامع شهر اقامه نماز كنند، ولي ايشان نپذيرفتند و فرمودند در مسجد جامع كسي هست كه اقامه نماز جماعت كند، ولي در اين مسجد كسي نيست و بايد اينجا را احيا كرد.»
«نظم مهمترين ركن تدريس و زندگي امام بود. ايشان دقيقاً سر ساعت براي تدريس ميآمدند و از طلاب هم همين توقع را داشتند. ديگر اينكه ايشان به تحقيق و تتبع اهميت زيادي ميدادند و قبل از مراجعه به گفتار فقها ميفرمودند اول خودمان ببينيم از ادله چه ميفهميم...سپس به بررسي آراي ديگران ميپرداختند. امام پيوسته طلاب را به تحقيق و اظهارنظر تشويق ميكردند و اگر در سر درس، كسي اشكالي را مطرح نميكرد، ميفرمودند مگر اينجا مجلس ختم است كه ساكت نشستهايد؟ نحوه تدريس ايشان مجتهدپرور بود. ايشان طوري تدريس ميكردند كه انسان احساس ميكرد به مرور مجتهد و صاحبنظر شده است.»
«من 40 سال، يعني از زمان طلبگي تا زمان رحلت امام، در خدمت ايشان بودم و به چشم خود شاهد بودم كه امام رها از قيود مادي بودند. به همين دليل هم درس اخلاق ايشان بسيار تأثيرگذار بود. تهجد امام 60 سال تمام طول كشيد و تا آخرين لحظه حيات ترك نشد. نمازشان هميشه اول وقت بود و پيوسته دو ساعت مانده به اذان صبح بيدار ميشدند و در اين فاصله، قرآن ميخواندند. هنگام راه رفتن ذكر ميگفتند و نيم ساعت راه رفتنشان را با ذكر تنظيم ميكردند نه با ساعت. امام ميفرمودند كه استادشان مرحوم شاه آبادي، خواندن سوره حشر، مخصوصاً آيات آخر را بسيار سفارش كرده بودند و امام هم همين سفارش را به مرحوم حاج احمدآقا ميكردند. امام به هيچ وجه اهل تظاهر نبودند و در مقابل مردم، ذكر نميگفتند. يكي از مصاديق ملكات اخلاقي حضرت امام، اين بود كه مسند گريز بودند. امام پس از فوت آيتالله بروجردي حتي در تشييع جنازه ايشان هم شركت نكردند تا كوچكترين شائبهاي در مورد اينكه ايشان به دنبال مرجعيت هستند، به ذهن كسي خطور نكند. هنگامي كه بعضي از دوستان به اين نتيجه رسيدند كه ايشان لايق مقام مرجعيت هستند و رسالهشان را چاپ كرديم، از طريق آقاي اشراقي، داماد امام، برايشان پيغام فرستاديم كه ما رساله را چاپ كرديم، ولي 2هزار و پانصد تومان كم آورديم و از شما ميخواهيم قرض رساله خود را ادا كنيد! امام پيام دادند مگر من گفتم رساله مرا چاپ كنيد؟ هر كسي رساله را چاپ كرده، خودش هم پولش را بدهد! هرگز پيش نيامد كه حتي يك رساله مجاني امام به كسي داده شود. امام به هيچ وجه به اينكه كتابي مجاني بين افراد تقسيم شود و مخصوصاً رساله، راضي نبودند و كمترين تحميلي را به هيچ كس تحمل نميكردند.»
بر محمل سادهزيستي
آنچه هم اينك درباره آن سخن ميرود، موضوعي است كه در ذيل پرسش قبل از راوي جاي ميگيرد كه شما در ميان خصال اخلاقي امام، زهد ايشان را چگونه ديديد و از آن در مدت مراودت با ايشان چه خاطراتي داريد؟
«امام نه تنها در زندگي شخصي خود بسيار سادهزيست، منظم و پاكيزه بودند، بلكه نسبت به تمام اموري كه به ايشان مربوط ميشد، دقت تام داشتند. از جمله حسينيه جماران بود كه به شخص ايشان زياد ارتباط نداشت و هر نوع تغييري در آن، نهايت به نام امام حسين(ع) تمام ميشد. امام نگذاشتند در آن تغييري كه نشانه تجمل و زيبايي باشد داده شود. حتي آقاي جماراني ميخواست آنجا را سفيدكاري كند، امام گفتند اگر ميخواهيد اينجا بمانم، تزئينات نكنيد. يك بار هم امام متوجه شدند كه آنجا ميخواهند كاشيكاري كنند، عصباني شدند و فرمودند من از اينجا ميروم! امام از اسراف به شدت بيزار بودند. يادم هست از همان ايام آغاز مبارزه كه در كنار ايشان بودم، وقتي هنگام روز يا زماني كه در حجره يا اتاق نبوديم، چراغ روشني ميماند، تذكر ميدادند. يك بار يكي از طلاب گفت ميگويند در روشني اسراف نيست! امام با لحني جدي گفتند:«بيخود ميگويند، اسراف هميشه مذموم است» امام به قدري به اين نكات ظريف توجه داشتند كه يك بار هنگامي كه ميخواستند به پشت بام منزلشان بروند و به احساسات مردم جواب بدهند، چشمشان به لامپي در حياط افتاد كه روشن بود. به كسي گفتند برو و بگو چراغ را خاموش كنند.»
آغاز كار در دفتر امام
گفتوشنودي كه هم اكنون آن را مرور ميكنيد، از آن روي كه ترتيب تاريخي را ملاك قرار داده است، در مرحله كنوني خويش، به نحوه آغاز فعاليت مرحوم آيتالله توسلي در دفتر امام خميني ميپردازد. وي ماجرا را بدين شكل روايت كرده است:
«در دهم اسفند57 هنگامي كه امام وارد قم شدند، با جامعه مدرسين قم ديداري داشتند. در آن جلسه قرار شد من و آقاي مولايي عهدهدار اين كار شويم. آقاي مولايي دو جلسهاي آمد و بعد هم ديگر قبول نكرد و توليت آستانه قم را به عهده گرفت. از آن هنگام من مسئول اين كار شدم. در آن دوره محدوديتي نبود و ضدانقلاب هنوز آشكارا نقشههاي شوم خود را اجرا نميكرد. امام بالاي بام خانه خودشان، بدون محافظ ميرفتند و گاهي هم از همان جا براي مردم صحبت ميكردند. ملاقاتهاي خصوصي هم كه در اتاق خودشان انجام ميشد. آن روزها هر روز چهار، پنج ملاقات خصوصي داشتيم. آخرين ملاقات عمومي امام قبل از آمدن به تهران، روزي بود كه عدهاي از اهالي آذربايجان شرقي آمدند و در همان مجلس، خبر آمد كه جمعي از اعضاي حزب جمهوري خلق مسلمان قصد دارند به منزل امام حمله كنند. موضوع را به امام اطلاع داديم و ايشان گفتند بگذاريد بيايند. آنها آمدند، ولي ظهر همان روز، مردم قم موضوع را فهميدند و تظاهراتي را عليه آنها به راه انداختند. امام در آن روز بسيار متأثر شدند، زيرا اين اولين ضربه از سوي خوديها بود كه بر پيكر انقلاب وارد آمد. كسالت قلبي امام هم از همين جا شروع شد.»
«امام علاقه عجيبي به مردم داشتند و از صميم دل ميگفتند كه خدمتگزار مردم هستند و از اينكه مردم به خاطر آنها به رنج و زحمت بيفتند، به شدت ناراحت بودند. ايشان در زمستانها ميفرمودند ملاقاتهاي عمومي را تعطيل كنيد، مبادا مردم به خاطر ملاقات با من، هنگام عزيمت از شهرشان دچار حادثه شوند يا در سرماي زمستان صدمه بخورند. گاهي اوقات حتي هنگامي كه بيمار بودند و ملاقاتها تعطيل ميشد، صداي مردم را كه ميشنيدند، طاقت نميآوردند و ميگفتند:«بگذاريد بيايند.» يك بار در ملاقاتي خصوصي، پيرمردي به امام گفت دو فرزندم شهيد و مفقودالاثر هستند. اجازه بدهيد خودم هم به جبهه بروم. امام به قدري تحت تأثير قرار گرفتند كه به يكي از نزديكانشان گفتند ميخواستم دست اين پيرمرد را ببوسم!»
انتقادپذيري امام
فعاليت در كانوني كه مركز ثقل انقلاب بوده است، امكان رؤيت واكنشهاي امام به برخي انتقادات را نيز به راوي داده است. او در اين باره رفتارهايي را از مخدوم خويش مشاهده ميكند كه جا دارد امروزه مسئولان كشور به ويژه دولتيان خود را با آن بسنجند:
«نامههايي را كه براي امام ميآمد، دستهبندي ميكرديم و امام ميگفتند كه هر يك را بر اساس موضوع به وزارتخانه و افراد مسئول آن ارجاع دهيم. نامههايي هم كه به خود ايشان مربوط ميشد كه خدمتشان ميداديم. يك روز امام به يكي از مسئولان كار گفتند اين نامههايي كه براي من ميآيد كه همهاش تعريف است. آخر مگر ميشود كه يك نامه فحش توي اينها نباشد؟گفتند آقا! هست، ولي ما خجالت ميكشيم براي شما بياوريم. امام گفتند نه! آنها را بياوريد!گاهي هم از امام خواسته ميشد، كساني را كه اسائه ادب ميكردند، بازداشت كنند كه ايشان ميگفتند خير! آنها به من فحش ميدهند و من شكايتي ندارم، اينجور امور كه اصول دين مردم نيست كه تحقيق و تعقيب داشته باشد. از ديگر خصوصيات حضرت امام اين بود كه اخبار از كانال هاي مختلف به ايشان ميرسيد. از يك سو تمام راديوهاي خارجي را گوش ميكردند، حتي آنهايي را كه گوش كردنش را براي مردم جايز نميدانستند. يادم هست يك بار كه از راديو بغداد حرفهاي شيخ علي تهراني را شنيدند، گفتند من هر شب براي اين شيخ علي دعا ميكنم كه از چنگال صدام و منافقين نجات پيدا كند. امام خبرنامههاي داخلي نهادهاي مختلف را هم ميخواندند. گاهي مطالبي را يادداشت و پيگيري ميكردند. روزنامهها هم كه در اختيارشان بود. از طريق مسئولان و معتمدين هم كه دائماً در جريان امور بودند. در هر حال از كانالهاي مختلف، اخبار را دريافت ميكردند كه بسياري از آنها در اختيار كسي نبود و شائبه رسيدن اخبار سانسور شده به دست امام، كاملاً مردود است.»
تلخترين و شيرينترين خبري كه به امام رسيد
آيتالله توسلي در بخش ديگري از اين گفتوگو، از يكي ديگر از خصال شخصيتي امام گفته است:«پرهيز از شادي يا اندوه مفرط و حركت بر مرز تعادل.» ايشان دراين مقوله، از تلخترين و شيرينترين خبري كه به امام رسيد نيز سخن ميگويد:
«امام هيچ وقت نه از شنيدن خبر ناگوار بيتاب ميشدند و نه از شنيدن خبر شادكنندهاي بيش از حد، اظهار شادي ميكردند. من فقط، يادم هست روزي كه خبر فتح خرمشهر به امام رسيد، بسيار متبسم و شاد بودند. هنگاهي هم كه بهناچار قطعنامه را قبول و آن گفته تلخ را بيان كردند من جام زهر را نوشيدم، بسيار محزون بودند. در هر حال امام شعار جنگ جنگ تا پيروزي را مطرح كرده بودند، اما در آن اوضاع، احساس كردند نظام در خطر است. ايشان به قدري با مردم، يكرنگ بودند كه ميدانستند هر چه بگويند مردم بدون ترديد خواهند پذيرفت و ميدانند كه امام، صلاح مردم و آيين و مملكت را ميخواهند، اما در هر حال، پذيرش قطعنامه برايشان بسيار دشوار بود.»
«امام نسبت به شهدا و خانوادههاي آنها عنايت ويژه داشتند. در سالهاي آخر حيات، همه ملاقاتها را حذف كردند، چون توانايي جسمي ايشان تحليل رفته و اطبا استراحت مطلق را به ايشان تجويز كرده بودند، اما ملاقات با خانواده شهدا را تا آخر عمر ادامه دادند. امام پيوسته به مسئولان ميگفتند اينها بودند كه ما را به اينجا رساندند. نگذاريد مردم به انقلاب و نظام بيعلاقه شوند. كودتا نميتواند نظام را ساقط كند، اما خلاف من و شما ميتواند! از خانوادههاي شهدا، جانبازان، معلولان و همسران شهيد، اگر كسي قصد ازدواج مجدد داشت، امام خطبه عقد را برايشان ميخواندند و به فرزندان شهدا عنايت بسيار ويژهاي داشتند. روزي عدهاي سر سه راهي بيت امام آمدند و فرياد اماما! يك لحظه ديدار را سر دادند. اواخر جنگ بود. امام هميشه رأس ساعت 9 صبح، به امور مختلف رسيدگي ميكردند. آن روز با شنيدن صداي اين جوانها به ديدارشان رفتند. جوانهاي 17- 16 ساله بسيجي بودند كه اشتياق ديدار امام قبل از رفتن به جبهه، آنها را به آنجا كشانده بود. امام در آن جلسه گفتند وقتي شما را ميبينم از خودم خجالت ميكشم و شرمنده ميشوم. با اين حرف چنان ولولهاي در آن جمع افتاد و به قدري آشفته شدند كه ضجه ميزدند و صداي ضجه آن جمعيت كثير، حسينيه را ميلرزاند. امام گفتند به حال شما غبطه ميخورم. كاش جاي شما بودم.»
آخرين ملاقات
واپسين پرسش از راوي در اين گفتوشنود، مربوط به آخرين ديدار وي با رهبر كبير انقلاب، رحلت آن بزرگ و رويدادهاي معطوف بدان است. آيتالله توسلي در باره نحوه دريافت خبر وخامت حال امام و عزيمت به جماران پس از شركت در شوراي بازنگري قانون اساسي ميگويد:
«صبح آن روز مسئولان نظام و اطبا در بيمارستان جمع شده بودند. من صبح رفتم و ديدم حال امام بهتر است و بعد هم به شوراي بازنگري قانون اساسي رفتم. از شورا كه برگشتم، حاج احمدآقا زنگ زدند كه فلاني بيا. همراه آقاي خامنهاي و آقاي هاشمي به بيمارستان رفتيم. امام حرف نميزدند و فضا بسيار سنگين بود. اطبا همه تلاششان را كردند كه حال امام بهتر شود. امام به حاج احمدآقا گفته بودند كه فلاني در راديو احكام ميگويد و ميخواهم دو سه نكته را به او گوشزد كنم. متأسفانه وقتي رسيدم كه ديگر امام سخني نگفتند. ساعت 10 و 20 دقيقه شب بود كه قلب مهربان امام از حركت ايستاد و صداي شيون و ضجه به آسمان رسيد. مسئولان تراز اول اعلام كردند كه همه آرام باشند، چون اعلام خبر در آن وقت شب صلاح نيست. حدود ساعت دو بعد از نيمه شب، جنازه امام را به خانهشان برديم و اين افتخار نصيب من شد كه ايشان را غسل بدهم. سپس مشغول تكفين شديم و برد يمانياي را كه آقاي آشيخ حسن صانعي آورده بودند، روي آن پيچيديم و قرآني را روي سينه امام قرار داديم. صبح به علت كثرت جمعيت تدفين امام انجام نشد و كفن از بين رفت و جنازه را به جماران برگردانديم. در آنجا حضرت آيتالله خامنهاي، بردي را كه براي خود نگه داشته بودند، فرستادند، آن را روي همان كفن كشيديم تا بعدازظهر كه امكان دفن پيكر امام فراهم شد.»
∎
راقم اين سطور براي فعاليتهاي پژوهشي و مطبوعاتي خود در ساحت تاريخ انقلاب، بارها با مرحوم آيتالله محمدرضا توسلي به گفتوگو نشسته است و علاوه برآن از كنش و واكنشهاي فردي و اجتماعي او نيز خاطرات فراواني دارد. بازنويسي خاطرات را به زماني ديگر وامينهم، اما به مناسبت دهمين سالگرد رحلت آن مرحوم، يكي از گفتوشنودهاي خود با وي را كه به بازگويي برخي يادمانهاي ايشان از سيره امام خميني اختصاص دارد، به شما تقديم ميدارم. اميد آنكه مفيد افتد.
آغاز آشنايي با امام
فصل آغازين خاطرهگويي مرحوم آيتالله محمدرضا توسلي دراين گفتوشنود، به نحوه آشنايي وي با رهبر كبير انقلاب اختصاص دارد. راوي تصريح ميكند كه براي آغازين بار، امام را در شهر محلات و در دوران نوجواني شناخته و از او رفتارهايي جذاب و متفاوت ديده است:
«من در سال 1309 در محلات به دنيا آمدم و از كودكي در مجالس مذهبي شركت ميكردم. حضرت امام(ره) تابستانها به محلات ميآمدند. در يكي از اين سفرها كه مصادف با ماه رمضان بود، ايشان در مسجد شهر براي مردم درس اخلاق ميگفتند. من در اين جلسات شركت ميكردم و شيفته سجاياي اخلاقي ايشان شدم. حضرت امام(ره) در يكي از اين سفرها در نزديكي خانه ما منزلي اجاره كرده بودند. اين خانه قناتي داشت كه مردم از آنجا آب برميداشتند. وقتي امام آنجا را اجاره كردند، مردم خجالت ميكشيدند وارد خانه شوند. امام موقعي كه متوجه اين قضيه شدند، فرمودند روزي يك ساعت به غروب، در خانه را باز كنيد و در اطراف هم كسي نباشد تا مردم بتوانند راحت بيايند و آب بردارند... يك بار هم در ماه رمضان در مسجد بسيار متروك و دورافتادهاي كه بيشتر از يك اتاق گِلي نداشت، به اقامه نماز جماعت پرداختند. عدهاي از علما به ايشان پيشنهاد كردند در مسجد جامع شهر اقامه نماز كنند، ولي ايشان نپذيرفتند و فرمودند در مسجد جامع كسي هست كه اقامه نماز جماعت كند، ولي در اين مسجد كسي نيست و بايد اينجا را احيا كرد.»
تدريس حضرت امام(ره)
راوي سالها بعد براي تحصيل علوم ديني، به قم مهاجرت ميكند و امام خميني را در مكانت يك مدرس ميبيند. او علاوه بر كمالات علمي، نظم را در روش تدريس امام برجسته ميكند و ميگويد:
«نظم مهمترين ركن تدريس و زندگي امام بود. ايشان دقيقاً سر ساعت براي تدريس ميآمدند و از طلاب هم همين توقع را داشتند. ديگر اينكه ايشان به تحقيق و تتبع اهميت زيادي ميدادند و قبل از مراجعه به گفتار فقها ميفرمودند اول خودمان ببينيم از ادله چه ميفهميم...سپس به بررسي آراي ديگران ميپرداختند. امام پيوسته طلاب را به تحقيق و اظهارنظر تشويق ميكردند و اگر در سر درس، كسي اشكالي را مطرح نميكرد، ميفرمودند مگر اينجا مجلس ختم است كه ساكت نشستهايد؟ نحوه تدريس ايشان مجتهدپرور بود. ايشان طوري تدريس ميكردند كه انسان احساس ميكرد به مرور مجتهد و صاحبنظر شده است.»
برآستان اخلاق وسلوك عملي
منش اخلاقي امام، براي بسياري از ياران و معاشران او جذاب و حتي كم مانند بوده است. بازكاوي اين ساحت از زندگي رهبر كبير انقلاب ميتواند براي بسياري- به ويژه نسل جوان كه دوران او را درك نكرده و در اين باره دچار بحران است- آگاهي بخش و درسآموز باشد. فصلي از گفتههاي مرحوم توسلي دراين گفتوشنود، بدين موضوع معطوف است:
«من 40 سال، يعني از زمان طلبگي تا زمان رحلت امام، در خدمت ايشان بودم و به چشم خود شاهد بودم كه امام رها از قيود مادي بودند. به همين دليل هم درس اخلاق ايشان بسيار تأثيرگذار بود. تهجد امام 60 سال تمام طول كشيد و تا آخرين لحظه حيات ترك نشد. نمازشان هميشه اول وقت بود و پيوسته دو ساعت مانده به اذان صبح بيدار ميشدند و در اين فاصله، قرآن ميخواندند. هنگام راه رفتن ذكر ميگفتند و نيم ساعت راه رفتنشان را با ذكر تنظيم ميكردند نه با ساعت. امام ميفرمودند كه استادشان مرحوم شاه آبادي، خواندن سوره حشر، مخصوصاً آيات آخر را بسيار سفارش كرده بودند و امام هم همين سفارش را به مرحوم حاج احمدآقا ميكردند. امام به هيچ وجه اهل تظاهر نبودند و در مقابل مردم، ذكر نميگفتند. يكي از مصاديق ملكات اخلاقي حضرت امام، اين بود كه مسند گريز بودند. امام پس از فوت آيتالله بروجردي حتي در تشييع جنازه ايشان هم شركت نكردند تا كوچكترين شائبهاي در مورد اينكه ايشان به دنبال مرجعيت هستند، به ذهن كسي خطور نكند. هنگامي كه بعضي از دوستان به اين نتيجه رسيدند كه ايشان لايق مقام مرجعيت هستند و رسالهشان را چاپ كرديم، از طريق آقاي اشراقي، داماد امام، برايشان پيغام فرستاديم كه ما رساله را چاپ كرديم، ولي 2هزار و پانصد تومان كم آورديم و از شما ميخواهيم قرض رساله خود را ادا كنيد! امام پيام دادند مگر من گفتم رساله مرا چاپ كنيد؟ هر كسي رساله را چاپ كرده، خودش هم پولش را بدهد! هرگز پيش نيامد كه حتي يك رساله مجاني امام به كسي داده شود. امام به هيچ وجه به اينكه كتابي مجاني بين افراد تقسيم شود و مخصوصاً رساله، راضي نبودند و كمترين تحميلي را به هيچ كس تحمل نميكردند.»
بر محمل سادهزيستي
آنچه هم اينك درباره آن سخن ميرود، موضوعي است كه در ذيل پرسش قبل از راوي جاي ميگيرد كه شما در ميان خصال اخلاقي امام، زهد ايشان را چگونه ديديد و از آن در مدت مراودت با ايشان چه خاطراتي داريد؟
«امام نه تنها در زندگي شخصي خود بسيار سادهزيست، منظم و پاكيزه بودند، بلكه نسبت به تمام اموري كه به ايشان مربوط ميشد، دقت تام داشتند. از جمله حسينيه جماران بود كه به شخص ايشان زياد ارتباط نداشت و هر نوع تغييري در آن، نهايت به نام امام حسين(ع) تمام ميشد. امام نگذاشتند در آن تغييري كه نشانه تجمل و زيبايي باشد داده شود. حتي آقاي جماراني ميخواست آنجا را سفيدكاري كند، امام گفتند اگر ميخواهيد اينجا بمانم، تزئينات نكنيد. يك بار هم امام متوجه شدند كه آنجا ميخواهند كاشيكاري كنند، عصباني شدند و فرمودند من از اينجا ميروم! امام از اسراف به شدت بيزار بودند. يادم هست از همان ايام آغاز مبارزه كه در كنار ايشان بودم، وقتي هنگام روز يا زماني كه در حجره يا اتاق نبوديم، چراغ روشني ميماند، تذكر ميدادند. يك بار يكي از طلاب گفت ميگويند در روشني اسراف نيست! امام با لحني جدي گفتند:«بيخود ميگويند، اسراف هميشه مذموم است» امام به قدري به اين نكات ظريف توجه داشتند كه يك بار هنگامي كه ميخواستند به پشت بام منزلشان بروند و به احساسات مردم جواب بدهند، چشمشان به لامپي در حياط افتاد كه روشن بود. به كسي گفتند برو و بگو چراغ را خاموش كنند.»
آغاز كار در دفتر امام
گفتوشنودي كه هم اكنون آن را مرور ميكنيد، از آن روي كه ترتيب تاريخي را ملاك قرار داده است، در مرحله كنوني خويش، به نحوه آغاز فعاليت مرحوم آيتالله توسلي در دفتر امام خميني ميپردازد. وي ماجرا را بدين شكل روايت كرده است:
«در دهم اسفند57 هنگامي كه امام وارد قم شدند، با جامعه مدرسين قم ديداري داشتند. در آن جلسه قرار شد من و آقاي مولايي عهدهدار اين كار شويم. آقاي مولايي دو جلسهاي آمد و بعد هم ديگر قبول نكرد و توليت آستانه قم را به عهده گرفت. از آن هنگام من مسئول اين كار شدم. در آن دوره محدوديتي نبود و ضدانقلاب هنوز آشكارا نقشههاي شوم خود را اجرا نميكرد. امام بالاي بام خانه خودشان، بدون محافظ ميرفتند و گاهي هم از همان جا براي مردم صحبت ميكردند. ملاقاتهاي خصوصي هم كه در اتاق خودشان انجام ميشد. آن روزها هر روز چهار، پنج ملاقات خصوصي داشتيم. آخرين ملاقات عمومي امام قبل از آمدن به تهران، روزي بود كه عدهاي از اهالي آذربايجان شرقي آمدند و در همان مجلس، خبر آمد كه جمعي از اعضاي حزب جمهوري خلق مسلمان قصد دارند به منزل امام حمله كنند. موضوع را به امام اطلاع داديم و ايشان گفتند بگذاريد بيايند. آنها آمدند، ولي ظهر همان روز، مردم قم موضوع را فهميدند و تظاهراتي را عليه آنها به راه انداختند. امام در آن روز بسيار متأثر شدند، زيرا اين اولين ضربه از سوي خوديها بود كه بر پيكر انقلاب وارد آمد. كسالت قلبي امام هم از همين جا شروع شد.»
رابطه قلبي امام و مردم
راوي خاطرات از آن روي كه در دفتر امام خميني، مسئوليت ملاقاتهاي ايشان را بر عهده داشته، شاهد صحنههايي شگرف از ارتباط قلبي رهبر كبير انقلاب با مردم بوده است. صحنههايي كه جلوههايي از آن را در اين بخش از گفتوگو روايت كرده است:
«امام علاقه عجيبي به مردم داشتند و از صميم دل ميگفتند كه خدمتگزار مردم هستند و از اينكه مردم به خاطر آنها به رنج و زحمت بيفتند، به شدت ناراحت بودند. ايشان در زمستانها ميفرمودند ملاقاتهاي عمومي را تعطيل كنيد، مبادا مردم به خاطر ملاقات با من، هنگام عزيمت از شهرشان دچار حادثه شوند يا در سرماي زمستان صدمه بخورند. گاهي اوقات حتي هنگامي كه بيمار بودند و ملاقاتها تعطيل ميشد، صداي مردم را كه ميشنيدند، طاقت نميآوردند و ميگفتند:«بگذاريد بيايند.» يك بار در ملاقاتي خصوصي، پيرمردي به امام گفت دو فرزندم شهيد و مفقودالاثر هستند. اجازه بدهيد خودم هم به جبهه بروم. امام به قدري تحت تأثير قرار گرفتند كه به يكي از نزديكانشان گفتند ميخواستم دست اين پيرمرد را ببوسم!»
انتقادپذيري امام
فعاليت در كانوني كه مركز ثقل انقلاب بوده است، امكان رؤيت واكنشهاي امام به برخي انتقادات را نيز به راوي داده است. او در اين باره رفتارهايي را از مخدوم خويش مشاهده ميكند كه جا دارد امروزه مسئولان كشور به ويژه دولتيان خود را با آن بسنجند:
«نامههايي را كه براي امام ميآمد، دستهبندي ميكرديم و امام ميگفتند كه هر يك را بر اساس موضوع به وزارتخانه و افراد مسئول آن ارجاع دهيم. نامههايي هم كه به خود ايشان مربوط ميشد كه خدمتشان ميداديم. يك روز امام به يكي از مسئولان كار گفتند اين نامههايي كه براي من ميآيد كه همهاش تعريف است. آخر مگر ميشود كه يك نامه فحش توي اينها نباشد؟گفتند آقا! هست، ولي ما خجالت ميكشيم براي شما بياوريم. امام گفتند نه! آنها را بياوريد!گاهي هم از امام خواسته ميشد، كساني را كه اسائه ادب ميكردند، بازداشت كنند كه ايشان ميگفتند خير! آنها به من فحش ميدهند و من شكايتي ندارم، اينجور امور كه اصول دين مردم نيست كه تحقيق و تعقيب داشته باشد. از ديگر خصوصيات حضرت امام اين بود كه اخبار از كانال هاي مختلف به ايشان ميرسيد. از يك سو تمام راديوهاي خارجي را گوش ميكردند، حتي آنهايي را كه گوش كردنش را براي مردم جايز نميدانستند. يادم هست يك بار كه از راديو بغداد حرفهاي شيخ علي تهراني را شنيدند، گفتند من هر شب براي اين شيخ علي دعا ميكنم كه از چنگال صدام و منافقين نجات پيدا كند. امام خبرنامههاي داخلي نهادهاي مختلف را هم ميخواندند. گاهي مطالبي را يادداشت و پيگيري ميكردند. روزنامهها هم كه در اختيارشان بود. از طريق مسئولان و معتمدين هم كه دائماً در جريان امور بودند. در هر حال از كانالهاي مختلف، اخبار را دريافت ميكردند كه بسياري از آنها در اختيار كسي نبود و شائبه رسيدن اخبار سانسور شده به دست امام، كاملاً مردود است.»
تلخترين و شيرينترين خبري كه به امام رسيد
آيتالله توسلي در بخش ديگري از اين گفتوگو، از يكي ديگر از خصال شخصيتي امام گفته است:«پرهيز از شادي يا اندوه مفرط و حركت بر مرز تعادل.» ايشان دراين مقوله، از تلخترين و شيرينترين خبري كه به امام رسيد نيز سخن ميگويد:
«امام هيچ وقت نه از شنيدن خبر ناگوار بيتاب ميشدند و نه از شنيدن خبر شادكنندهاي بيش از حد، اظهار شادي ميكردند. من فقط، يادم هست روزي كه خبر فتح خرمشهر به امام رسيد، بسيار متبسم و شاد بودند. هنگاهي هم كه بهناچار قطعنامه را قبول و آن گفته تلخ را بيان كردند من جام زهر را نوشيدم، بسيار محزون بودند. در هر حال امام شعار جنگ جنگ تا پيروزي را مطرح كرده بودند، اما در آن اوضاع، احساس كردند نظام در خطر است. ايشان به قدري با مردم، يكرنگ بودند كه ميدانستند هر چه بگويند مردم بدون ترديد خواهند پذيرفت و ميدانند كه امام، صلاح مردم و آيين و مملكت را ميخواهند، اما در هر حال، پذيرش قطعنامه برايشان بسيار دشوار بود.»
رويكرد امام به ايثارگران
رابطه عاطفي رهبر كبير انقلاب با ايثارگران انقلاب و خانوادههاي آنان از سرفصلهاي شاخص در خوانش منش اجتماعي ايشان است. امري كه آيتالله توسلي درباره آن خاطراتي شنيدني دارد:
«امام نسبت به شهدا و خانوادههاي آنها عنايت ويژه داشتند. در سالهاي آخر حيات، همه ملاقاتها را حذف كردند، چون توانايي جسمي ايشان تحليل رفته و اطبا استراحت مطلق را به ايشان تجويز كرده بودند، اما ملاقات با خانواده شهدا را تا آخر عمر ادامه دادند. امام پيوسته به مسئولان ميگفتند اينها بودند كه ما را به اينجا رساندند. نگذاريد مردم به انقلاب و نظام بيعلاقه شوند. كودتا نميتواند نظام را ساقط كند، اما خلاف من و شما ميتواند! از خانوادههاي شهدا، جانبازان، معلولان و همسران شهيد، اگر كسي قصد ازدواج مجدد داشت، امام خطبه عقد را برايشان ميخواندند و به فرزندان شهدا عنايت بسيار ويژهاي داشتند. روزي عدهاي سر سه راهي بيت امام آمدند و فرياد اماما! يك لحظه ديدار را سر دادند. اواخر جنگ بود. امام هميشه رأس ساعت 9 صبح، به امور مختلف رسيدگي ميكردند. آن روز با شنيدن صداي اين جوانها به ديدارشان رفتند. جوانهاي 17- 16 ساله بسيجي بودند كه اشتياق ديدار امام قبل از رفتن به جبهه، آنها را به آنجا كشانده بود. امام در آن جلسه گفتند وقتي شما را ميبينم از خودم خجالت ميكشم و شرمنده ميشوم. با اين حرف چنان ولولهاي در آن جمع افتاد و به قدري آشفته شدند كه ضجه ميزدند و صداي ضجه آن جمعيت كثير، حسينيه را ميلرزاند. امام گفتند به حال شما غبطه ميخورم. كاش جاي شما بودم.»
آخرين ملاقات
واپسين پرسش از راوي در اين گفتوشنود، مربوط به آخرين ديدار وي با رهبر كبير انقلاب، رحلت آن بزرگ و رويدادهاي معطوف بدان است. آيتالله توسلي در باره نحوه دريافت خبر وخامت حال امام و عزيمت به جماران پس از شركت در شوراي بازنگري قانون اساسي ميگويد:
«صبح آن روز مسئولان نظام و اطبا در بيمارستان جمع شده بودند. من صبح رفتم و ديدم حال امام بهتر است و بعد هم به شوراي بازنگري قانون اساسي رفتم. از شورا كه برگشتم، حاج احمدآقا زنگ زدند كه فلاني بيا. همراه آقاي خامنهاي و آقاي هاشمي به بيمارستان رفتيم. امام حرف نميزدند و فضا بسيار سنگين بود. اطبا همه تلاششان را كردند كه حال امام بهتر شود. امام به حاج احمدآقا گفته بودند كه فلاني در راديو احكام ميگويد و ميخواهم دو سه نكته را به او گوشزد كنم. متأسفانه وقتي رسيدم كه ديگر امام سخني نگفتند. ساعت 10 و 20 دقيقه شب بود كه قلب مهربان امام از حركت ايستاد و صداي شيون و ضجه به آسمان رسيد. مسئولان تراز اول اعلام كردند كه همه آرام باشند، چون اعلام خبر در آن وقت شب صلاح نيست. حدود ساعت دو بعد از نيمه شب، جنازه امام را به خانهشان برديم و اين افتخار نصيب من شد كه ايشان را غسل بدهم. سپس مشغول تكفين شديم و برد يمانياي را كه آقاي آشيخ حسن صانعي آورده بودند، روي آن پيچيديم و قرآني را روي سينه امام قرار داديم. صبح به علت كثرت جمعيت تدفين امام انجام نشد و كفن از بين رفت و جنازه را به جماران برگردانديم. در آنجا حضرت آيتالله خامنهاي، بردي را كه براي خود نگه داشته بودند، فرستادند، آن را روي همان كفن كشيديم تا بعدازظهر كه امكان دفن پيكر امام فراهم شد.»
نظر شما