شناسهٔ خبر: 23668041 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: شبستان | لینک خبر

حجت الاسلام مومنی:

ماجرای شفا با نیم نگاه حضرت صاحب الزمان(عج)/سرّ اجابت نشدن برخی از حوائج

خبرگزاری شبستان: انسان زمانی که باور کرد، خدایی ندارد باید ناامید شود و یا هر وقت مطمئن شد، امام زمان (عج) ، امام رضا(ع) و ... را ندارد باید ناامید شود اما تا زمانی که این بزرگان را دارد، حق ندارد ناامید شود.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار سرویس مهدویت خبرگزاری شبستان به نقل از کانال تلگرامی مسجد مقدس جمکران، حجت الاسلام والمسلمین سیدحسین مومنی، کارشناس مذهبی اظهار کرد: فردی نقل می کرد که از قم راهی تهران شد و خدمت سلطان الواعظین رفت، فردی پیش سلطان بود و سلطان ازش خواست تا قصه اش را برای من تعریف کند.

 

وی اضافه کرد: آن مرد گفت: من یک روز برای خواندن نماز صبح بیدار شدم، دیدم بدنم لمس است و فلج شده ام و قادر به حرکت نیستم، زن و فرزندم خبردار شدن، با کمک آنها وضو گرفتم و نماز خواندم، همسرم بعد از طلوع آفتاب، طبیبی را خبر کرد تا من را معاینه کند و آن طبیب به همسرم گفت: دیگر برای شوهر شما درمانی وجود ندارد و نصف بدن فلج شده است.

 

مومنی افزود: همسر این مرد ناامید نشد و شوهرش را به بیمارستان برد و وی را آنجا بستری کرد و یک ماهی تحت درمان بود و در شورای پزشکی نهایت به این زن گفتند، در این کره خاکی هیچ درمانی برای همسر شما وجود ندارد.

 

این کارشناس مذهبی با اشاره به اینکه ناامیدی بسیار سخت است اما فردی که باور داشته باشد، ناامید نمی شود، گفت: انسان زمانی که باور کرد، خدایی ندارد باید ناامید شود و یا هر وقت مطمئن شد، امام زمان (عج)، امام رضا(ع) و ... را ندارد باید ناامید شود اما تا زمانی که این بزرگان را دارد، حق ندارد ناامید شود.

 

وی اضافه کرد: امام زمان (عج) به شیخ مفید فرمودند: «إِنَّا غَيْرُ مُهمِلِينَ لِمُرَاعَاتِكُم وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُم وَ لَو لَا ذَلِكَ لَنَزَلَ بِكُمُ اللَّأوَاءُ وَ اصطَلَمَكُمُ الْأَعدَاءُ ؛ همانا، ما از رعايت حـال شما كوتاهى نمى ‏كنيم و شما را از ياد نمى ‏بريم، چه، در غير اين صورت سختي ها و گرفتاري ها برشما فرو مى ‏آيد و دشمنان شما را ريشه‏ كن كرده و از بين مى ‏برند.»

 

مومنی ادامه داد: آن مرد در ادامه تعریف خود گفت: با همسرم به منزل برگشتیم و مدام بنا داشتم حرفی به وی بزنم اما تردید داشتم تا اینکه خودش متوجه شد و گفت: اگر حرفی داری بگو و گفتم: کاری دارم اما برای تو زحمت می شود و او گفت: بگو انجام می دهم و گفتم: طبیب همین افرادی بودند که در بیمارستان من را معاینه کردند، ما دیگر طبیب نداریم؟ مقدور هست اسبابش را آماده کنید و با هم یک سفر به کربلا برویم؟ حسین (ع)، آقایی است که به این راحتی، فردی را از درب خانه اش نمی راند.

 

این کارشناس مذهبی با اشاره به اینکه این مرد از همسرش خواست که به اقوام نگوید که بنا دارند به کربلا بروند و بگوید که بناست برای درمان به خارج از کشور می روند، تصریح کرد: همسر دلیل این سخن را جویا شد و مرد گفت: ممکن است، برویم کربلا اما مشیت خداوند به درمان من نباشد، دلم نمی خواهد دیگران بگویند که دیدید، حسین(ع) هم دست رد به سینه شما زد!

 

وی با اشاره به اینکه مرد تعریف کرد که با ماشین به کاظمین رسیدیم اما به همسرم گفتم اول به کربلا برویم، افزود: آن مرد ادامه داد: همسرم پذیرفت و با ماشین در اول ماه رجب به کربلا رسیدیم، هر روز همسرم من را سوار ویلچر می کرد و رو به روی ایوان طلای حرم می آورد، گردن را کج می کردم و با دستان بلند شده، به حضرت(ع) می گفتم: «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند/ آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند».

 

مومنی با اشاره به اینکه بیستمین روز از ماه رجب رسید اما مرد شفا پیدا نکرد، افزود: ائمه (ع) گاهی یک چیزی را به ما نمی دهند، ما نباید قهر کنیم و برویم بلکه باید بدانیم آنها ما را دوست دارند و می دانند اگر به خواسته مان برسیم، دیگر خدمت آنها نخواهیم رفت اما ما باید به گدایی خود ادامه دهیم.

 

این کارشناس مذهبی با اشاره به اینکه مرد به همسرش گفت: انگار خداوند نمی خواهد من شفا پیدا کنم، برویم وسایل را جمع کنیم و به زیارت دیگر ائمه اطهار(ع) رویم و پیش از شروع ماه رمضان به خانه خود برگردیم، تصریح کرد: مرد سوار ماشین شد و با کربلا وداع کرد و به سامرا و حرم سید محمد (ع) رفت و بعد از زیارت راهی شهر سامرا شد که در مسیر در حالی که هوا گرگ و میش شده بود، کنار بیابان، مردی با لباس بادیه نشینی دید که دست بلند کرد.

 

وی گفت: راننده ماشین ایستاد و آن مرد وارد شد و کنار راننده نشست، بعد از گذشت زمانی شروع به تلاوت قرآن کرد و با صوت بسیار زیبایی قرآن خواند، «چه خوش است صوت قرآن ز تو دلـربا شنیدن/به رخت نظـاره کردن سخن از خدا شنیدن».

 

مومنی گفت: آن مرد این آیات را تلاوت کرد: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْکيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً؛ و به فقیر و یتیم و اسیر طعام می دهند، با وجود احتیاجی که به آن طعام دارند» و راننده با تلاوت این مرد، به شدت گریه می کرد و پس از تلاوت این آیات با لهجه زیبای عربی با راننده حال و احوال کرد و از وی پرسید خیلی دوست داری به مشهد بروی؟ راننده جواب داد خیلی دوست دارم با همسرم و فرزندم به مشهد بروم اما پول ندارم، آن مرد پول داد و گفت: با خانواده برای زیارت به مشهد برو و این پول هم به امانت دست تو باشد، در مشهد فردی به این اسم نزد تو می آید و این پول را به وی بده و بگو بیش از این از ما نخواسته بودی!!

 

این کارشناس مذهبی گفت: بعد از صحبت با راننده، آن مرد نگاهی به راوی داستان ما کرد و شفایش را داد.

 

نظر شما