شناسهٔ خبر: 22608313 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

سید حسن افتخارزاده

شرور و عدل الهى

یکی از مباحثی که مرتبط با بحث عدل می‌باشد، گفتگو از شرور و بلایایی است که در حیات آدمی‌ به چشم می‌آید. چگونگی ارتباط این دو با هم پهنه‌ای از آراء و نظرات گوناگون را پیش روی هر محققی می‌نهد.

صاحب‌خبر -

چکیده: یکی از مباحثی که مرتبط با بحث عدل می‌باشد، گفتگو از شرور و بلایایی است که در حیات آدمی‌ به چشم می‌آید. چگونگی ارتباط این دو با هم پهنه‌ای از آراء و نظرات گوناگون را پیش روی هر محققی می‌نهد. در این مکتوب ابتدا رایج‌ترین نظرات در این رابطه که غالباً از سوی فلاسفه و عرفا اظهار شده‌اند بیان و سپس به بررسی و نقد آنها پرداخته شده است. نگارنده بر آن است که به دور از توجیهات ارائه شده در اینگونه نظریات و برگشت به پله نخستین فهم که حجت بر بندگان است و همچنین رعایت معانی واژه‌ها، می‌توان به بیان رابطه‌ای موجّه از عدل الهی و شرور و بلایای موجود در عالم هستی دست یازید. در این راستا آیات و روایات نیز توضیح داده می‌شود.

 کلیدواژه‌ها: شر، عدل الهى، فضل، حکمت، ظلم.

1- مقدمه

مبحث عدل الهى از جایگاه ممتاز و خاصى در منظومه معرفت دینى برخوردار است، چنانکه در لسان دینى از آن به اساس دین تعبیر شده است؛ «إِنَ أَسَاسَ الدِّینِ التَّوْحِیدُ وَ الْعَدْلُ» (صدوق، توحید، ص 96)

نظر در سیر تاریخ ‌اندیشه بشرى نیز قلمفرسایى‌هاى زیادى در این زمینه پیش رویمان مى‌نهد که هم حاکی از اهمیت موضوع است و هم بیانگر ارتباط این مهم با مسائل بسیار دیگری است که سخن گفتن از آن مسائل، ناگزیر منجر به این موضوع می‌گردد. موضوعاتى همچون: معاد و عدل الهى، حسن و قبح عقلى یا غیر آن، تفاوت‌هاى مخلوقات و... یکى از شاخه‌هاى مطرح در بستر گفتگو از عدل الهی، بحث بلایا و شرور است که در این زمینه، اندیشه‌هاى متفاوت‌ از اندیشمندان مختلف عرضه شده است، نظراتى که هر کدام حاکى از دید خاص قائل آن نسبت به جهان هستى و خالق آن مى‌باشد.

ما برآنیم که جهت دستیابى به دیدگاهی صحیح و بیانی منسجم از رابطه شرور با عدل الهی، ضمن پایبند بودن به فهم اولیه بشری و عدم تغییر معانی واژه‌ها و همچنین با وسعت دادن به نگاه، می‌توان به نتیجه‌ای مطلوب دست یافت. پناه بردن به حصن حصین ثقلین، از دو جهت ما را در این امر یاری می‌رساند:

الف. در پناه ثقلین، از شخصیت‌زدگی که بعضاً موجب پایمال شدن فهم اولیه بشری و تصرف در معانی حقیقی واژه‌ها می‌شود، مصون می‌شویم.

ب. نتیجه به دست آمده را به آن معیار، می‌سنجیم تا از آفات ‌اندیشه در میانه راه‌ اندیشیدن هم در امان بمانیم.

لهذا در این نوشتار، نخست به بیان شایع‌ترین نظرات در این باب می‌پردازیم، سپس به بررسى و تحلیل آنها مى‌نشینیم و نهایتاً با رجوع به آیات و روایات، به ارائه دیدگاه در این مقوله خواهیم پرداخت.

2- بررسى و تحلیل دیدگاه‌هاى رایج‌تر در بیان ارتباط شرور با عدل الهى

در بررسى و تحلیل دیدگاه‌هاى رایج در این مسأله، فلاسفه و عرفا دو گروه‌اند که نظریاتشان شهرت و گستردگی بیشترى را از آنِ خود نموده است. لذا در نخستین گام، این دو دیدگاه را به نظاره و بررسى مى‌نشینیم.

1-2. دیدگاه فلسفه

در میان فلاسفه مسلمان، در این زمینه دو دیدگاه وجود دارد که آنها ما را به فلاسفه یونان می‌رساند. بدین جهت ما نیز در این نوشتار، به نام همان قائل نخستین این نظریات، از آنها یاد مى‌کنیم.

1-1-2. دیدگاه افلاطون

در این دیدگاه، وجود، خیر محض است. پس چون از خیرّ محض جز خیر نمى‌تراود، آنچه که ما به عنوان شر در عالم مى‌بینیم، همه باید به نیستى و عدم تعبیر شوند. این دیدگاه در سخنان استاد مطهرى که خود نیز به آن قائل است، چنین بیان مى‌شود: «یک تحلیل ساده نشان مى‌دهد که ماهیتِ شرور عدم است؛ یعنى بدى‌ها همه از نوع نیستى و عدم‌اند. این مطلب سابقه زیادى دارد. ریشه این فکر از یونان قدیم است. در کتب فلسفه، این فکر را به یونانیان قدیم و خصوصاً افلاطون نسبت مى‌دهند... و ما چون این مطلب را صحیح و اساسى مى‌دانیم، در این جا، در حدودى که متناسب با این کتاب است، طرح مى‌کنیم...» (مطهری، عدل الهی، ص 125)

براى نقد این دیدگاه کافى است لحظاتى چند از تصورات و بازى با الفاظ دست بکشیم و به حداقل فهمى رجوع کنیم که هر کسى در زندگى‌اش از آن بهره می‌گیرد. در این تأمل بر ما روشن مى‌گردد که شرور به هیچ وجه عدمى نیستند، بلکه از امور وجودى هستند که با تمام وجود، آنها را درک مى‌کنیم. آیات و روایات نیز از شرور به عنوان امور وجودى یاد مى‌کنند. به عنوان مثال:

ـ إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً *إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً *وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً. (معارج، 19-21)

قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَه عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَه وَ الْخَنازیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِکَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبیلِ. (مائده،60)

کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَه الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَه وَ إِلَیْنا تُرْجَعُون. (انبیاء، 35)

امام صادق(ع) مى‌فرمایند: أنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ خَالِقُ الْخَیْرِ وَ الشَّرِّ ... (برقی، محاسن، ج 1، ص38)

و یا: الْخَیْرُ وَ الشَّرُّ حُلْوُهُ وَ مُرُّهُ وَ صَغِیرُهُ وَ کَبِیرُهُ مِنَ اللَّهِ. (برقی، همان، ص 284)

بنابر آنچه گفته آمد، شرور امورى وجودى است و در جهان هستى موجودیت دارند. پس دیدگاه افلاطون در توجیه رابطه شرور با عدل الهى، دیدگاهى است که به جاى حل مسأله، اصل مسأله را پاک می‌کند و این امری‌ست که با فهم اولیه همه انسان‌ها سازگار نیست.

2-1-2. دیدگاه ارسطو:

این دیدگاه، وجودى بودن شرور پذیرفته است، امّا می‌کوشد تا در مقام مقایسه این شرور با نعمات و خیرات، شرور را ناچیز شمرد و بحث و گفت و گو از آنها را منتقى سازد؛ چنانکه علامه طباطبایى از قول ارسطو چنین مى‌نویسند: «و عن ارسطو: أنّ الاقسام خمسه: ما هو خیرٌ محضٌ، و ما خیرهُ کثیرً و شرُّه قلیلٌ، و ما خیره و شرّهُ متساویان، و ما شره کثیر و خیره قلیل، و ما هو شر محض؛ و اولُ الاقسامِ موجودٌ، کالعقول المجرده التى لیس فیها إلا الخیر؛ و کذا القسم الثانى، کسائر الموجودات المادیه، التى فیها خیرٌ کثیرٌ بالنظر إلى النظام العامّ. فانَّ فى ترک إیجاده شرّاً کثیراً؛ و أمّا الاقسام الثلاثه الباقیه، فهى غیر موجوده؛ أما ما خیرهُ و شرُّهُ متساویان، فان فى ایجادِهِ ترجیحاً بلا مرجح؛ و أما ما شرّه کثیر و خیره قلیل، فانِّ فى إیجاده ترجیح المرجوح على الراجح. و أمّا، ما هو شرُّ محضٌ، فامرُهِ واضح؛ و بالجمله لم یستند بالذات إلى العله إلّا الخیر المحض و الخیر الکثیر، و امّا الشر القلیل فقد استند الیها بعرض الخیر الکثیر الذى یلزمه» (طباطبایی، بدایه الحکمه، ص 160)

از ارسطو نقل شده است که اشیاء بر پنج قسم متصورند: آنچه خیر محض است، آنچه خیرش بیشتر از شرش است، آنچه شر و خیرش مساوى باشد، آنچه شرش بیشتر از خیرش باشد و آنچه شر محض است.

قسم اول مانند عقول مجرده که در آنها جز خیر نیست، موجود هستند. همچنین قسم دوم، مانند دیگر موجودات مادى که با نظر در نظام عالم، در آنها خیر کثیر مى‌یابیم؛ چرا که در ترک ایجاد آنها، شرّ زیادى است؛

امّا سه قسم دیگر موجود نیستند؛ چرا که آن قسمى که خیر و شرش مساوى باشد، چون لازمه ایجادشان ترجیح بلامرجّح است تحقق نمى‌یابد. آنچه شرّش بیشتر از خیرش باشد، چون ایجادش موجب ترجیح مرجوح مى‌شود، تحقّق ندارد. و آنچه که شر محض است تکلیفش روشن است.

خلاصه آنکه فقط خیر محض و آنچه خیرش بیشتر است، قابل استناد به علت العلل است و شرّ قلیلی هم که به آن مستند مى‌شود، بالعرض خیر کثیری است که لازمه‌اش مى‌باشد.

از دیدگاه فلاسفه، خداوند یک نظام علّى و معلولى در طبیعت پدید آورده است و دیگر به جزئیات کار ندارد، لذا این شرّهاى قلیل، از دست خداوند خارج است و گریزى هم از وجود آنها نیست؛ چرا که اگر خواهان خیر کثیر هستیم، این شرور‌ اندک هم لازمه آن هستند.

به عنوان مثال اگر گازکشى شهر را امر خیرى در نظر بگیریم، لازمه این خیر کثیر، شرهاى قلیلى است که وجود دارند؛ مثلاً ممکن است چند نفرى هم در سطح شهر، از سوانح گاز گرفتگى و انفجار و... دچار خسارت جانى و مالى شوند. این خسارت‌ها در مقایسه با خیر کثیرى که از گازکشى شهر تهران حاصل آمده، اصلا به چشم نمى‌آید. یا در مسیر آفرینش آسمان‌ها و زمین، اگر بخارى در جایى ذخیره شد و بعداً با زلزله از جایى بیرون زد، شرّ قلیلى مى‌شود در مجراى خیر کثیر. با این نگاه، نمى‌شود که خداوند باران نفرستد به این علت که فلان شخص لباس‌هایش را در پشت بام پهن کرده و باران موجب خیس شدنشان   مى‌شود.

بدین طریق خیلى راحت عذر خدا را خواستند و او را از دخالت در امور موجودات برکنار دانستند تا مبادا گرد این شرور بر دامن او بنشیند؛ غافل از آنکه با این دیدگاه، در نهایت، خدا از خدایى ساقط شده و دستش از دخالت در امور بسته ‌است. به عبارتى دیگر از چاله در نیامده و به چاه افتاد.

این دیدگاه با خدایى که ما مى‌شناسیم و آیات و روایات شریفه معرفى  مى‌فرمایند، مباینت دارد. به هیچ وجه فعل خدا چنین نیست که شعرى گفته باشد که در قافیه‌اش گیر کرده باشد. این خداى خود ساخت فلاسفه است که چون علت العلل است، سر نخ در دستش است، امّا دیگر از سر نخ به بعد غافل و بى‌خبر است؛ در حالی که خداى واقعى از ریز و درشت امور موجودات آگاه و بصیر و خبیر است؛ چنان که قرآن کریم مى‌فرماید: َما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَه إِلاَّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّه فی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی کِتابٍ مُبینٍ (انعام، 59) دانه‌اى در ظلمات زمین نیست مگر اینکه خداوند متعال از آن خبر دارد.

ـ یَعْلَمُ خائِنَه الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُور (غافر، 19)

ـ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَه إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَه إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَه إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم (مجادله، 7)

در لسان روایت مى‌فرمایند:

ـ اللهم اغفر لی... کُلَّ سَیِّئَه أَمَرْتَ بِإِثْبَاتِهَا الْکِرَامَ الْکَاتِبِینَ الَّذِینَ وَکَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ مَا یَکُونُ مِنِّی وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَیَّ مَعَ جَوَارِحِی وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ. (طوسی، مصباح المتهجّد، ج 2، ص 849)

یعنى: خداوند نسبت به آن دو فرشته‌اى که همیشه همراه انسان بوده و تمام اعمال، افکار و کردارش را ضبط مى‌نمایند، آگاه‌تر به انسان بوده و آنچه بر آنها مخفى مانده، از خداوند متعال مخفى نمى‌ماند.

در روایتى دیگر، تمام امورى را که در عالم هستى روی می‌دهد، منوط به اذن و اجازه الهى مى‌دانند:

لَا یَکُونُ شَیْءٌ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا بِسَبْعَه بِقَضَاءٍ وَ قَدَرٍ وَ إِرَادَه وَ مَشِیئَه وَ کِتَابٍ وَ أَجَلٍ وَ إِذْنٍ فَمَنْ قَالَ غَیْرَ هَذَا فَقَدْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ أَوْ رَدَّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. (صدوق، خصال، ج 2، ص 359)

با توجه به معرفت فطرى‌مان از خداوند متعال و آیات و روایاتى که - فقط به عنوان نمونه، نه بر سبیل استقصاء- مطرح گردید، نمى‌توان گفت خداوند از جزئیات بى‌خبر است و گریزى از وجودشان نیست. تعالى الله عن ذلک علواً کبیرا.

2-2. دیدگاه عرفا:

 بر اساس این دیدگاه - که معمولاً به شیوه شطح سخن می‌گویند و پای استدلالیان را چوبین می‌دانند- شرور و بلایا عین خیر و نعمت دانسته می‌شود. اینان داد سخن سر مى‌دهند که:

اگر با دیگرانش بود میلى  چرا ظرف مرا بشکست لیلى؟

در این مبنا اگر بلا و نعمتى بر کسى فرود مى‌آید، نشانه این است که خدا او را دوست داشته و این نشانه تقرب او به درگاه خداوند متعال است:

هر که در این بزم مقرب‌تر است  جام بلا بیشترش مى‌دهند

نقل است که از یکی از عرفا پرسیدند: بهترین لذت دنیوىِ تو کى بود؟ گفت: بهترین کمال عرفانى من در عمرم زمانى بود که در جامع دمشق نشسته بودم و مشغول ذکر، لحظه‌اى به خود نگریستم و دیدم از بالا تا پایین، از شپش سرازیر شده‌ام، به گونه‌اى که شپش‌ها از پشم پوستینم بیشتر شده بود و اینجا بود که گفتم خدایا عجب، ما را مورد لطف خود قرار داده‌اى.

اندکى تأمل کافیست تا پوچ بودن این دیدگاه آشکار گشته و در پی آن، این سوال مطرح شود که چرا باید فهم اولیه انسان‌ها - که پایه تعامل با اطرافیان است- اینگونه ضایع گردد که به نتایجی جز تناقض‌آمیز همچون وحدت خالق و مخلوق یا یکی دانستن کثرت و وحدت و... نرسد؟ به چه حجت و دلیلى مى‌توان نعمت را نقمت و نقمت را نعمت تعبیر نمود؟ هل تستوى الظلمات و النور؟ با این بیانات، آیا دیگر جاى هیچ گونه سخنى باقى مى‌ماند؟ کسى که با چنین دیدگاهى به تفسیر امور مى‌پردازد، چگونه مى‌توان از او انتظار داشت که معناى سخنانى را که می‌گوید و می‌شنود بفهمد؟ آرى، وقتى فهم اولیه و روشن از الفاظ، این چنین تباه مى‌گردد، انتظار فهم و رسیدن به نتیجه‌اى حقیقى، انتظارى نابجا خواهد بود. آنچه هر انسانى از شکست ظرف مى‌فهمد، بیزارى لیلى است نه محبت او. او اگر محبت داشت، ظرفت را پر می‌کرد و در کنار خود مى‌نشاند.

بعلاوه آن خدایى که خود باید رضا و سخطش را بیان فرماید، هیچگاه چنین بیانى به کار نبرده، بلکه نعمت را نعمت و نقمت را نقمت دانسته و فهم اولیه انسان‌ها را در هم نشکسته و با همان فهم اولیه انسانها با آنها سخن گفته است؛ به عنوان مثال نعمات بهشتى که نعمت حقیقى هستند، شکست ظرف و دوش شپش و امثالهم نیست؛ بلکه سخن از فاکهه و أبّا (عبس، 31)، حورٌ مقصوراتُ فى الخیام. (الرحمن، 72) مُتَّکِئینَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَیْنِ دان (الرحمن، 54) و... است.

یونس نبى وقتى در شکم ماهى افتاد، نگفت: هر که در این بزم مقرب‌تر است / جام بلا بیشترش مى‌دهند، بلکه: فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمین. (انبیاء، 87)

در دعاهایی که از لسان معصومین: جارى گشته هیچگاه فقر برای انسان غنی و بیماری را برای فرد سالم نخواسته‌اند، بلکه درست بر عکس، سلامت را براى مریض و غنا را براى فقیر و آزادى را براى اسیر و... خواستار شده‌اند.

در دعا براى وجود مقدس امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف چنین مى‌گوییم: وَ اعْمُرِ اللَّهُمَ بِهِ بِلَادَکَ وَ أَحْیِ بِهِ عِبَادَکَ ... (مجلسی، بحارالانوار، ج 53، ص 96) خدایا آن حضرت را بفرست تا سرزمین‌ها را آباد گرداند. عرض نمى‌کنیم: خداوندا او را بفرست تا همه جا را خراب کند.

رسول الله6 در بزرگداشت دو نعمت مى‌فرمایند: «نِعْمَتَانِ مَجْهُولَتَانِ: الْأَمْنُ وَ الْعَافِیَه» (فتّال، روضه الواعظین، ج 2، ص 472) بنابر آنچه گفته آمد، هیچ مجوّز عقلى و نقلى در دست نیست تا با خروج از فهم اولیه بشرى، نعمت را به نقمت و نقمت را به نعمت تغییر معنا دهیم.

 3- ارائه دیدگاه

  پس از بیان و بررسى دیدگاه‌هاى مختلف، جاى آن دارد که دست طلب به سوى عروه الوثقاى ثقلین دراز کنیم و هدایت را از آن مشعل‌هاى فروزان در ظلمات نادانى‌ها خواستار شویم، باشد که در این تمسک، از لغزش ‌اندیشه در امان مانیم. در این راستا با بیان چند نکته که با هم مرتبط هستند، به بیان دیدگاه مى‌پردازیم:

1-3. نخستین نکته‌ این است که هیچ مخلوقى کمترین ‌طلبى از خداوند متعال ندارد و خداوند به کسى بدهکار نیست تا به گفتگو از چند و چون آن نشسته و براى حق تعالى تعیین تکلیف کند. آنچه خداوند متعال به ما عنایت فرموده، همه فضل و منت است و سؤال کردن از فضل و منت، فعلى عاقلانه نیست. او بود که بدون استحقاق، شروع به نعمت نمود و به هر کس به هر میزانى داده باشد لطف اوست؛ چنانکه در روایات مى‌فرمایند: یا مبتدئاً بالنعم قبل استحقاقها.

بر این اساس اگر خداوند به کسى نعمت وجود داد، مى‌تواند لحظه‌اى بعد همان نعمت را از او بگیرد و این اخذ نعمت، مصداق ظلم نخواهد بود. او مى‌تواند به فردى چند برابر فرد دیگرى عمر دهد، یا در این دنیا شخصی را غرق در نعمت کند و نعمت خود را از دیگری باز دارد. در هر صورت در حق کسى ظلم نکرده است؛ چرا که مالک اصلى خود اوست و به هر کس هر اندازه - حتى به ‌اندازه سر سوزنى- عنایت کند، لطف و فضل اوست. پس ندادن، یا دادن و گرفتنش هم ظلم محسوب نمى‌شود.

بنابراین اگر در زلزله‌اى بچه‌اى دو ماهه‌ زیر آوار جان داد یا در سیلى عظیم، فقط بچه‌اى ده ساله که در فقر و ذلّت به سر مى‌برد از بین برود، کسى نمى‌تواند بالابتداء بگوید (العیاذ بالله) خدا در حق آنها ظلم نموده[2]؛ چه اینکه ظلم جایى معنا دارد که حقى از کسى ضایع گردد. وقتى تمام نعمت‌ها از جانب خداوند متعال است و او بدون استحقاق بندگان شروع به نعمت بخشى به آنها نموده است، چه جاى این است که سؤال را به سوى املک بر نعمت برگردانیم؟

مکمّل این بیان، توجّه دادن به این نکته است که آزمون الهی برای بندگان، یکسان نیست؛ بلکه به هر کس به اندازه نعمتی که به او داده، امتحان می‌گیرد. صریح قرآن این است که:

- لا یکلّف الله نفساً الّا وسعها (بقره، 286)

- لا یکلّف الله نفساً الّا ما آتاها (طلاق، 7)

لذا در این تفاوت – تا آنجا که به خداوند متعال، مربوط می‌شود نه کم‌کاری و قصور و تقصیر بشر– به کسی ظلم نمی‌شود. طبعاً خدایی که انسان را آفریده، شاهد بر کار اوست و حاکم هم خود اوست.

2-3. نکته دیگر تقسیم‌بندى انواع بلایا و شرور است. اقسام شرورى که در گستره هستى مى‌توان استقراء نمود، بدین ترتیب قابل ملاحظه است:

1- بلایى که شخص، خودش عامل آن است؛ به عنوان مثال بیمار رژیم غذایى‌اش را رعایت نمى‌کند و این عدم رعایت، موجب وخامت حالش مى‌شود. این وخامت احوال، نتیجه رفتار ناپسند خود اوست و جز خودش کسى دیگر مقصر نیست. (اموری مشهود و محسوس که بشر به راحتی می‌فهمد.)

2- نوع دوم بلایا، آنهایى هستند که از یک ظالم سر مى‌زند و اینها هم هیچ ربطى به خداوند ندارند و وجودشان منافاتى با عدالت خداوند متعالى ندارد.

3- نوع دیگر بلایا و شرور، آنهایى است که کیفر اعمال خود ماست. به عنوان مثال کسى که قطع رحم مى‌کند به کوتاهى عمر دچار مى‌شود. (امور معنوی که ما را نسبت به پیامدهای آن بر حذر داشته‌اند.)

4- نوع چهارم بلایا، آنهایى است که امتحان خداوند است. ابتلاآت حضرت ابراهیم(ع) مثالى براى این قسم از بلایاست، که حضرتش را آزمود تا امامت را به او بدهد.

5- پنجمین نوع شرور، آنهایى است که خداوند متعال بنابر مصالحى براى اولیای خود پیش مى‌آورد. مثال ساده این نوع، بیمارى است که در شب خواستگارى جوانى برایش پیش مى‌آید و به واسطه عوارضى که این بیمارى در ظاهر او بر جای مى‌گذارد موجب پاسخ منفى خانواده عروس مى‌شود. آنگاه پس از شب خواستگارى عوارض بیمارى رفع گشته و بهبودى حاصل مى‌شود. بعدها آن جوان متوجه مى‌شود که اگر پاسخ خانواده عروس مثبت مى‌بود، و ازدواج آنها صورت مى‌گرفت، به زحمت زیادى مى‌افتاد و اینجاست که آن بیمارى را لطفى از جانب حق تعالى به خود مى‌فهمد.

آرى، خداوند متعال مؤمنان را دوست دارد. لذا از باب علمش به عاقبت امور، در مقطعى از زمان حوادثى ناخوشایند برایشان رقم مى‌زند که ممکن است با گذشت زمان، خیر بودنش مشخص گردد؛ چنانکه مى‌فرماید:

ـ وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون. (بقره، 216)

در دعای افتتاح، صادره از ناحیه مقدسه حضرت بقیه الله ارواحنا فداه می‌خوانیم:

هُوَ خَیْرٌ لِی لِعِلْمِکَ بِعَاقِبَه الْأُمُورِ ... (ابن طاووس، اقبال الاعمال، ج 1، ص 56)

6- آخرین نوع تقسیم‌بندى، از شرور و بلایا، بلاهاى تکلیفى است؛ یعنى همان اعمال و وظایفى که خداوند متعال در قالب واجبات و محرمات و... براى مؤمنان تقدیر نموده است. مسلماً انجام دستورات الهى همچون، روزه، حج و جهاد... با سختى همراه است و خداوند متعال نیز پاداش این سختى‌ها و تکالیف را خواهد داد. البته پاداشى که خداوند متعال در ازاى این تکالیف مى‌دهد، قابل قیاس با آنها نیست و فضل بى‌انتهای خداوند را نمى‌توان به بیان درآورد.

بنابر تقسیمى که بیان گردید و با توجّه به نکته اول، روشن می‌شود که هیچ کدام از شرورى که در عالم هستى می‌بینیم، منافاتى با عدل الهى ندارد و خدشه‌اى بر عدالت حق تعالى وارد نمى‌گردانند؛ زیرا شرورى که از جانب خود انسان به وجود مى‌آیند تخصصاً از بحث خارج مى‌گردند و شرورى که از جانب خداست؛ با تخصیص در موارد ذکر شده، از تقابل با عدالت حق تعالى ساقط   مى‌گردند.

3-3. سومین نکته‌، تعریف خیر و شر است. اساساً تعریفى که ما از هر چیزى داریم، در داورى نهایى ما نسبت به آن موضوع تأثیر اساسى خواهد داشت. بر این مبنا اگر قرار است در بستر دین، از خیر و شر سخن بگوییم، باید تعریف اولیه‌مان از خیر و شر نیز با تعریف صاحب دین هماهنگ باشد تا به نتیجه‌اى نیکو دست یابیم. در غیر این صورت، یعنى تفاوت تعریف‌ها، حصول نتیجه‌ای صحیح دور از انتظار خواهد بود. بنابراین شایسته است تعریف خودِ دین از خیر و شر را جویا شویم.

تعریفى که دین از خیر و شر بیان مى‌فرماید، با عنایت به آخرت است. بدین بیان که خداوند متعال، سعادت و خیر واقعى را مساوى با رستگارى در آخرت بیان مى‌فرماید و شقاوت و شر را مساوى با شقاوت در آخرت مى‌داند. به بیانى دیگر، محدود شدن در دنیا و سپس ارائه تعریف از خیر و شر، خلاف تعریفى است که دین بیان مى‌فرماید.

پس از چنین تعریفى از خیر و شر به بیان دین، بهتر مى‌توانیم به ارزیابى امور بپردازیم؛ آنگاه با دیدن هر امرى - چه نعمت و چه نقمت - در صورتى که واصل به رضوان الهى باشد، نعمت و خیر واقعی خواهند بود وگرنه، نقمت و شر خواهند بود، هر چند که در لباس نعمت ظهور یافته باشند. آنچه در لسان دینى از آن به «استدراج و املاء» تعبیر مى‌شود، در همین بستر قابل فهم است؛ چنانکه حضرت زینب سلام الله علیها در خطاب به یزید لعنه‌الله علیه مى‌فرمایند:

أ ظننت یا یزید أنه حین أخذ علینا بأطراف الأرض و أکناف السماء، فأصبحنا نساق کما یساق الأسارى، أن بنا هوانا على الله و بک علیه کرامه، و إن هذا لعظیم خطرک، فشمخت بأنفک و نظرت فی عطفیک جذلان فرحا، حین رأیت الدنیا مستوسقه لک و الأمور متسقه علیک و قد أمهلت و نفست، و هو قول الله تبارک و تعالى: لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ. (ابن ابی‌طیفور، بلاغات النساء، ص35)

اى یزید مپندار اگر امروز اوضاع بر وفق مراد توست و ما چنین هستیم، دلیل بر این است که نعمت به تو روى آورده.

أنسیت قول الله تعالى عز و جل: آیا فراموش کرده‌اى که خداوند متعال مى‌فرماید:  «لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ.» (آل عمران، 187) آرى اینکه خداى تعالى همین جا عذابت نمى‌کند، به خاطر مهلتى است که به تو داده تا بر کفرت افزوده گردد و بدین طریق در سراى ابدى به عذابى سخت‌تر گرفتار آیى.

در چند آیه به این حقیقت چنین اشاره مى‌فرمایند:

ـ وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُون. (اعراف، 182)

وَ أُمْلی لَهُمْ إِنَ کَیْدی مَتین. (قلم، 45)

بنابر آنچه گفته آمد، با وسعت دادن به دید و احتساب آخرت، شرّ و خیر نامیدن عجولانه برخی وقایع، نابخردانه خواهد بود. بلکه با وسعت نظر، مصادیق خیر و شر نیز ممکن است در مواردى تغییر یابد. وسعت دادن به دید، حتى در همین دنیا نیز قضاوت صحیح‌تری را در مورد خیر و شرّ بودن وقایع برای ما به ارمغان خواهد آورد. منحصر نشدن به یک واقعه خاص و بلکه دیدن قبل و بعد از آن نیز مى‌تواند در داورى بهتر ما نسبت به پدیده‌ها مؤثر باشد.

به عنوان مثال، زلزله یا سیلابى موجب مرگ آنى هزاران تن مى‌شود. همین هزاران نفر در جاهاى دیگر هم از دنیا مى‌روند، با این تفاوت که مرگ آنها دسته جمعى نیست و از لحاظ زمانى کمى زمان بیشترى مى‌برد. چه بسا در میان آنها کسانى باشند که سال‌ها با یک بیمارى دست به گریبان شوند و پس از سال‌ها درمان و رنج کشیدنِ خود و اطرافیان، از دنیا رفته باشند. طبیعتاً آن کسى که با زلزله بمیرد، از چنین شخصى کمتر عذاب می‌کشد.

بنابراین اتفاقى که قرار بوده ظرف یک ماه در تهران رخ دهد (یعنی مرگ هزاران نفر به تدریج)، ظرف چند ساعت در بم (در اثر زلزله) حادث می‌شود. با این تفاوت که آنها که در زلزله از دنیا رفته‌اند، دست به گریبان بیماری و عوارض سالمندی نبوده و حدّاکثر این که قدری زودتر از حالت دیگری از دنیا رفته‌اند. ضمن اینکه وقتى بلایى همگانى شد، تحملش آسانتر مى‌شود و مرگ آنها براى نزدیکانشان تحمل‌آورتر است و...

4-3. نکته پایانى که در واقع نتیجه‌اى از نکات پیشین و به مثابه درسى براى ماست، این است که به محض دیدن نعمت یا نقمت، نه مى‌توان حکم به تقرب صاحب نعمت نمود و نه صاحب نقمت را رانده شده از درگاه الهی دانست (سوره فجر، آیات 15 تا 17) حکم قطعی به این امر، فرع بر احاطه بر دنیا و آخرت است و این از عهده غیر خداوند تعالى و نمایندگان معصوم او: خارج است.

اوست که با احاطه بر ماسوى الله تمام آنات گذشته و آینده یک مخلوق برایش روشن است و مى‌تواند حکم قطعى صادر کند. نمایندگان معصوم او: نیز به شرط اینکه خبر مربوط به آن شخص، از سِرّ قدرت نباشد و خداوند متعال به آنها خبر داده باشد، می‌توانند از عذاب یا نعمت بودن یک حادثه پرده بردارند. هیچ کس غیر آنها قادر نیست خبر از عذاب یا نعمت بودن یک پدیده دهد. توجه به مثال‌هایى که در ادامه می‌آید بهتر مى‌تواند ما را در درک این مطلب یارى رساند:

ـ آنگاه که مادر حضرت موسى(ع) به امر الهى، فرزندش را به آب سپرد جناب جبرئیل براى اینکه ایشان از‌ اندوه فارغ شوند برایشان واقعه‌اى بدین شرح را تعریف نمودند که کشتى‌اى در دریا بود و توسط طوفانى در هم شکسته شد و تمام سرنشینانش غیر از یک بچه از بین رفتند، به موج دستور دادیم که آزارش نکن، بحر را گفتیم که طوفانش نکن. نهنگ را گفتیم غذایش نساز. چوبى را دستور دادیم تا در زیر او قرار بگیرد. باد را امر نمودیم که چوب را حمل کند.  خلاصه براى نشان دادن قدرت خود، این بچه را از آن مهلکه نجات داده و به ساحل آوردیم.

به آفتاب دستور دادیم بدنش را نسوزاند. شن‌ها را گفتیم مواظب باشید دفنش نکنید، پلنگى را گفتیم به او شیر دهد، قافله‌اى را مأمور نجات این بچه نمودیم و بدین طریق بچه کم‌کم بزرگ شد. امّا وقتى به بلوغ رسید دشمن ما شد و عصیان ما پیشه نمود. ما مى‌دانستیم او دشمن ماست و به حکمتی با دشمن خود این چنین مهربانى نمودیم. حال آنکه فرزند تو دوست و نبى ماست، پس خیال آسوده دار. (اشاره به داستان شداد بن عاد)

آنچه که در این حکایت محل شاهد ماست، لطف‌هاى پى در پى در حق یک فرد است. به محض دیدن آن الطاف، نمى‌توان حکم به مقرب الى‌الله بودن آن بچه کرد. اتفاقاً همین الطاف در حق انسان دیگرى نیز بوده، امّا او پیامبر برگزیده الهى شده است. بنابراین ما نمى‌توانیم مثلا در مورد کودکى که بعد از 13 روز از زیر آوار زلزله بم بیرون آمد، حکم کنیم که او از یاران امام عصر(ع) یا از یاران شیطان خواهد بود و این نجات یافتن برایش لطف و رحمت یا عذاب و نقمت بوده است.

ـ نمونه‌اى دیگر که در این زمینه مى‌توان اشاره کرد، آن سه نفرى از خوارج هستند که با هم قرار گذاشته بودند در شب نوزدهم ماه رمضان سه نفر را به قتل برسانند: على ابن ابیطالب(ع)، معاویه و عمروعاص. آن فرد پلید که مأمور کشتن امیرالمؤمنین(ع) شده بود موفق به نقشه شومش گردید، امّا آنکه مى‌خواست معاویه را بکشد، به محض این که شمشیر را پایین آورد، معاویه عطسه‌اش گرفت، شمشیر از سر او دور شد، به پایش برخورد، پایش کمى جراحت برداشت و جان به در برد. عمروعاص نیز شب پیش از آن دل درد گرفته بود و قاضى‌القضات را به جاى خود به مسجد روانه داشت، لذا او به جاى عمروعاص کشته شد.

حال آیا مى‌توان با یک نگاه ظاهرى سریع حکم کرد که آن دو پلید (معاویه و عمر و عاص) از اولیاء الهى بوده‌اند؟

ـ دو نفر از محبّان امیرالمؤمنین(ع) همراه با کاروانى براى زیارت حضرتش(ع) به سوى مدینه حرکت کردند. در چهار فرسخى مدینه کاروان براى استراحت شبانه اتراق کرد. صبح که از خواب برخاستند، دیدند این دو نفر حالشان بد است، یکى از آن دو را عقرب گزیده بود و دیگرى را یک مار. حال بد آنها مانع از این بود که بتوانند به همراه کاروان حرکت کنند. بنابراین به همراهان سفارش کردند که پیام ما را به حضرت برسانید. تا برایمان کمکى فرستاده شود. پس از حرکت کاروان هرچه منتظر ماندند کمکى از مدینه نرسید.

روز بعد با هر زحمتى که بود، خود را به مدینه و خدمت حضرت رساندند، با این تصوّر که حضرت از جریان آگاه نشده است. امّا وقتى متوجه شدند که پیام آنها به حضرت رسیده است، علت یارى نرساندن حضرت را جویا شدند. حضرت فرمودند: با این حالی که داشتید نمى‌مردید. فقط درد و رنج بیشترى مى‌کشیدید که کیفر گناهانتان و چوب خدا بود. ما تا زمانى که چوب خدا بلند نشده باشد شفاعت مى‌کنیم، امّا وقتى خدا زد ما دیگر وساطت نمى‌کنیم. پرسیدند: کدام گناه؟ حضرت فرمود: تویى را که عقرب گزید، یک روز در مجلسى بودى و اطرافیان عثمان به سلمان فارسى ناسزا مى‌گفتند و تو با وجود اینکه مى‌توانستى از او دفاع کنى و ضررى برایت نداشت، امّا سکوت کردى و نیش عقرب کفاره آن سکوت بى‌مورد بود.

امّا تویى که در معرض نیش مار قرار گرفتى، به این جهت بوده که روزى در محضر عثمان بودى که ابوذر آمد و گذشت. تو مى‌دانستى که عثمان با ابوذر خوب نیست، امّا بدون جهتى برخاستى و از ابوذر تمجید کردى، و این کار تو موجب حسادت و کینه بیشتر عثمان نسبت به او شد و در آزارهاى بیشتر ابوذر مؤثر افتاد. (بحارالانوار ، ج26، ص237)

این نمونه‌ها نشان می‌دهد که تنها ولىّ خدا مى‌تواند تمام حوادث را مطابق با حقیقت تفسیر کند، نه غیر آن ذوات مقدسه. هر کسى نماینده خدا نیست، حق قضاوت در امور و صدور حکم قطعی ندارد. آرى، اگر خدا و نمایندگان او حادثه را عذاب معرفى کردند، ما هم مى‌توانیم آن را عذاب بدانیم. به عنوان مثال، بلایى را که بر قوم لوط نازل شد، مى‌توان عذاب نامید، چون خداوند خودش از عذاب بودن آن خبر داده است.

ْفَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُون. (آل عمران، 106)

ـ وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْیَه کانَتْ آمِنَه مُطْمَئِنَّه یَأْتیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُون. (نحل، 112)

البته اگر بلایى بر خود فرد واقع شود، در مورد خودش باید حکم به کفاره بودن براى خطاهایش کند. استغفار در چنین مواردى بهترین کارى است که فرد مى‌تواند انجام دهد. چنانکه در دعای مأثور می‌خوانیم: اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُغَیِّرُ النِّعَمَ (کلینی، کافی، ج 2، ص 589)؛ چرا که استغفار هم بلاها را برمی‌گرداند و هم جبران مافات مى‌کند.

حضرت هود(ع) خطاب به قوم خود فرمود: وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَ یَزِدْکُمْ قُوَّه إِلى  قُوَّتِکُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمین. (هود، 52)

بنابراین در ابتلائاتى که شخص در آن واقع مى‌شود، اگر به خودش نظر کند، باید آن را کفاره براى خطاهای خود بداند و آمرزش بخواهد. امّا اگر نظرش به سوى خداوند تعالى رفت، باید بداند که او اهل ظلم نیست و به بندگانش ظلم و ستم روا نمی‌دارد:

ـ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ. (هود، 101)

ـ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ. (آل عمران، 182)

أَنَّهُ لَیْسَ فِی حُکْمِکَ ظُلْمٌ...وَ إِنَّمَا یَحْتَاجُ إِلَى الظُّلْمِ الضَّعِیفُ، (صحیفه سجادیه، دعای 48)

حاصل این نگاه دو سویه، رضایت به قدر و قضاى الهى خواهد بود و آدمى را به سوى وظیفه‌اش - که همان بندگى حق تعالى باشد- رهنمون مى‌گردد. برای بنده مؤمن، نگاه به ابتلائاتى که بر دیگران وارد آمده نیز، همین نتیجه یعنى انجام وظیفه را براى او به ارمغان مى‌آورد؛ زیرا وقتى به گرفتارى‌هاى دیگران بنگرد، اولاً هیچ حکمى در مورد عذاب یا نعمت بودن آنها نمى‌کند، چرا که از مقدّرات الهی بی‌خبر است و لذا مجوز شرعى و عقلى براى این کارش ندارد. ثانیاً به دنبال این است که در این حادثه‌اى که براى دیگران پیش آمده، وظیفه‌اش را بشناسد و به آن عمل کند.

به عنوان مثال، در زلزله‌اى که در بم اتفاق افتاد، چون نماینده خداوند متعال نیستیم نمى‌توانیم آن را عذاب بدانیم و از وظیفه کمک و امداد به آنها شانه خالی کنیم. بلکه باید به این اتفاق به چشم یک امتحان براى خود بنگریم و بنا بر وظیفه و در حدّ توان و امکاناتمان به یارى آنها بشتابیم، اگر  مى‌توانیم کسى را از زیر آوار نجات دهیم، حتى به ‌اندازه نجات دادن یک پرنده، این کار را انجام دهیم و یا در فراهم نمودن نیازمندى‌هایشان قدم برداریم. اگر هیچ کارى از دستمان بر نیامد، براى مردگانش از خداوند طلب مغفرت و براى بازماندگانشان صبر از خداوند بخواهیم.

پی نوشت:

1. البته این ملازم با غیر حکیمانه بودن فعل خداوند تعالی نیست.

منابع

قرآن کریم

صحیفه سجادیه

صدوق، محمد بن علی. التوحید.

مطهری، مرتضی. عدل الهی.

برقی، احمد. المحاسن.

طباطبایی، سید محمد حسین. بدایه الحکمه.

صدوق، محمد بن علی. الخصال.

طوسی، محمد بن حسن. مصباح المتهجّد.

مجلسی، محمد باقر. بحارالانوار.

فتال نیشابوری. روضه الواعظین.

ابن طاووس، علی بن موسی. اقبال الاعمال.

ابن ابی طیفور. بلاغات النساء.

کلینی، محمد بن یعقوب. الکافی.

نویسنده:

سید حسن افتخارزاده: دکتری فلسفه، محقق و پژوهشگر.

فصلنامه سفینه شماره 51

انتهای متن/

نظر شما