به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، چند روزی از وقوع زلزله 7.3 ریشتری در غرب کشور می گذرد، چهار روایت غیر سیاسی میدانی از کرمانشاه در ادامه میآید:
روایت یک
حسین جهانی، دبیر اجتماعی
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
یکم: اینجا فرودگاه شهید اشرفیاصفهانی شهر کرمانشاه، هنگام فرود هواپیما قسمتی از باند پرواز توجهام را جلب میکند، قسمتی که بسیار نورانی است و از بالا درخشانتر از همهجاست، گویی که معجزهای در آنجا در حال رخ دادن است. تمام تلاشم این است که از فاصله چندپایی به زمین دریابم که آنجا چه خبر است؛ اما هرچه بیشتر توجه میکنم، فقط ناباوریام بیشتر میشود. هواپیما بر زمین مینشیند، هستند در این پرواز افرادی که دلهرههای زیادی دارند و نگران هستند از آنچه زلزله روز یکشنبه بر سر بستگانشان آورده است. در هنگام پایین آمدن از پلکان هواپیما جواب سوالم را یافتم؛ یک هواپیمای غولپیکر بویینگ که وسایل مورد نیاز برای زلزلهزدگان آورده بود و شیرمردان ارتش و سپاه در حال تخلیه آن بودند.
این همان هواپیمایی بود که به دروغ گفتند کمک فرانسویها را آورده است اما در این هواپیما هیچ کمکی از خارجیها نبود و هرچه بود کمکهایی بود از داخل همین سرزمین.
حالا میفهمم که حدسم درست بوده است و آنچه از بالا دیدم قطعا معجزه بوده است، معجزهای از سوی خودمان برای خودمان.
دوم: کرمانشاه آرام است اما مردمش ناآرام، زلزله تنها توانسته ترکهایی در برخی خانهها ایجاد کند اما دل مردم این شهر همگی ترک برداشته است. ناآرامی، ترس و دلهره را میتوان از چشمان آنها خواند، هرچند زلزله آسیب جدی به آنها وارد نکرده است، به لحاظ روانی در شرایط خوبی نیستند اما زندگی در حالت عادی در این شهر جریان دارد.
سوم: شهرستان سرپل ذهاب در 145 کیلومتری غرب شهر کرمانشاه، وارد شهر که میشوید از همان ابتدا متوجه خواهید شد که هیچچیز سر جای خودش نیست؛ در ابتدای شهر و در سمت راست پارک جنگلی قرار دارد و در این پارک پر است از چادرهایی که زلزلهزدگان در آن برپا کردهاند و این روزها در آنجا زندگی خود را میگذرانند.
بخشی از ابتدای شهرستان سرپل ذهاب سالم است اما همین که چندصدمتری وارد شهر میشوید ناگهان آوارها نمایان میشود، خانههایی که به لحاظ استحکام ضعیفتر بودند، کامل تخریب شدهاند.
کمی جلوتر که میروید، اینبار در سمت چپ چادرهایی از زلزلهزدگان برافراشته شده است؛ چادرهایی درست جلوی مسکن مهر شهرستان سرپل ذهاب، همانجایی که در روزهای پس از زلزله تبدیل به کانون قدرتنمایی سیاسیون شد، همان مسکنهایی که از دو نفر تا 100 نفر آمار جانباختگانش اعلام شد و در آخر هیچکس هم نفهمید چند نفر در آنجا جان خود را از دست دادهاند!
مسکن مهر این شهرستان را در نگاه اول که مشاهده میکنید، تخریبهای زیادی داشته است و در میان کوچهپسکوچهها که قدم میزنید آوارهای بسیاری دیده میشود اما همین که ستونها و سقفها سالم است باید خدا را شکر کرد وگرنه معلوم نبود آمار جانباختگان به چند نفر میرسید و چند 10 خانوار بیشتر داغدار میشدند. بیشترین خرابیها در مسکن مهر مربوط به دیوارههای خارجی ساختمان بوده است و عدم اجرای بادگیرها و والپستها (WallPost) سبب شده تا این دیوارها بهراحتی ریزش داشته باشد.
چهارم: بیشتر آسیبها و جانباختگان زلزله اخیر در روستایهای شمالی شهرستان سرپل ذهاب بوده است؛ از ازگله که کانون زلزله بوده تا تپانی و کوئیکحسن، روستاهایی که در برخی از آنها شاهد تخریب صددرصدی بودهایم. مردمی که تنها در چند ثانیه تمام دار و ندار دنیوی خود را از دست دادهاند و حالا ماندهاند با آوار خانههایشان که بر سر عزیزان آنها ریخته و جان آنها را گرفته و آوار مشکلاتی که بر سر خودشان فرود آمده است.
...روستانشینانی که تنها منبع درآمدشان دامپروری بوده و حالا باید برای جلوگیری از بیماری، دامهای تلفشده خود را خاک کنند، روستانشینانی که حالا ماندهاند بیسرپناه و زمستانی و سرمایی که در راه است. واقعا سخت است از مرگ عزیزان سخن گفتن، سخت است از مرگ 17 عضو خانواده سخن گفتن، سخت است از گورهای دستهجمعی سخن گفتن، سخت است از به خاک سپردن خانوادهات سخن گفتن که نه غسلش دادی و نه کفن بر تنش کردی...
پنجم: برای مردم سرزمینم که نشان دادند هموطنان خود را تنها نمیگذارند، اما شاید باید از زاویهای دیگر نیز به این موضوع توجه کرد چراکه باید بین مردم و دستگاههای اجرایی چنان فاصله بیفتد که هرکس شخصا اقدام به ارسال کمکهای خود به مناطق زلزلهزده داشته باشد که همین امر سبب شده بود از یکسو ترافیک سنگین در منطقه و از سوی دیگر به دلیل عدم نیازسنجی خواستههای زلزلهزدگان برخی از اجناس به وفور و برخی دیگر کمتر در دسترس باشد.
ششم: برای کسانی که غرض و مرض دارند؛ برای کسانی که به دنبال ماهیگیری از آب گلآلود هستند، فرقی ندارد یک مقام اجرایی بلندپایه باشد یا هم صنف خودم. روحانی را دیدم که در روستاهای اهل تسنننشین که بر اثر خرابی زلزله ویران شده بود، به گلایه گفت «هر خبرنگاری که من را میدید سوال میکرد که چرا در روستاهای سنینشین کار میکنی و پاسخ میدادم مگر چه فرقی میکند، اینها نیز آفریده خدا هستند» و متاسف شدم از این نگاهها، از این بازیهای سیاسی و از این سیاستزدگیها که در بحران نیز دست از آن برنخواند داشت. هفتم تشکر ویژه از سازمان مدیریت بحران که چون همیشه نشان داد در بحرانها همچون شهروندان که از رویداد یک حادثه شوکه میشوند، آنها نیز در این شوکه شدن مردم را تنها نمیگذارند!
روایت دو
محمدرضا کردلو، روزنامهنگار
تنها «برادر ها» می مانند
بچهاش را از دست داده بود. از اهل حق بود. میگفت: «خدا خودش داده، خودش هم گرفته است. امانت بود دست ما. بلای طبیعی است دیگر.» حیران مانده بودم که چه میگوید. این همه معرفت را چهجور تحصیل کرده است. یکمیلیونیوم معرفت این پیرمرد اهل سرآورار نجفی دشت ذهاب را آن کسی که در تلگرام دروغ فوروارد میکند، داشت به این سیاهبختی که امروز افتاده، نمیافتاد. خارجنشین بیچاره که تا همین ماه قبل همه زورش را برای تسری رفراندوم کردستان عراق به ایران و اختلافافکنی میان ایرانیها میزد، حالا برای اینکه میان مردم با نهادهای جمهوری اسلامی اختلاف بیندازد، کار دیگری میکند: «آمار کشتهها بالاست نظام اعلام نمیکند/ سپاه محمولهها را به سوریه میفرستد/ زلزله نبوده و آزمایش هستهای بوده و...» و تا دلتان بخواهد از این شایعات؛ شایعاتی که روی مردم منطقه هم میتواند اثر بگذارد بهطوری که حتی آنهایی که هم چادر هلالاحمر، هم نیروهای ارتش و هم بولدوزر سپاه را به وقت کمکرسانی سر آوارهای خود دیدهاند هم خیال کنند واقعا خبری است.
وسط کار در روستاهای زلزلهزده و در حالی که مشحون از شوق و شور خارج از توصیف مردم استانهای مختلف برای امدادرسانی بودم و نیساننیسان و خاور خاور، اقلام و کمکهای مردمی را میدیدم، چندتایی توریست زلزله هم دیدم که به قصد سلفی آمده بودند. در یکی از روستاهایی که زندگی جریان داشت و خدا را شکر، کسی هم آسیب ندیده بود، یکی از همین توریستها دستش را روی تکمه رکورد گذاشته بود و خودش روی فیلمی که از بخشهای تخریبشده میگرفت، حرف میزد و میگفت: «صددرصد روستا تخریب شده و همه مردمش زیر آوارند.»
برگشت من را دید. یکدقیقهای با سکوت نگاهش کردم. سوار خودروی شاسیبلندش شد و رفت؛ رفت که رفت. حتما آن فیلم را هم روی کانال تلگرامی یا جایی به اشتراک گذاشته تا در کنار بقیه فیلمها و تصاویری که قرار است بگویند «نظام هیچ کاری برای مردم نمیکند»، شیر شود. اما همه این کلیپها و فیلمهای تقطیعشده یا واقعیتهای نصفه و نیمهای که زلزله کرمانشاه را روایت کردهاند، چه تعدادند؟ 10تا، 100تا، 1000تا؟ چندتا؟! آیا تعدادشان به صدهاهزار چادری که سپاه و هلالاحمر در مناطق زلزلهزده توزیع کردهاند، میرسد؟ به مجموع چندمیلیون خدمتی که در بیمارستان صحرایی و هلالاحمر و آشپزخانههای سپاه و ارتش و امنیت نیروی انتظامی و آواربرداری تجهیزات مهندسی مجاهدان مخلص سازندگی و هزاران... ارائه شده است، چطور؟ اصلا قابل مقایسه است؟ خدماتی که تا امروز به زلزلهزدگان شده است با چهارتا فیلم و کلیپ دچار خدشه میشود؟
بهعنوان شاهد عینی، روستایی ندیدم که مردم در آن حضور پیدا نکرده باشند. از اولین ساعات اعلام نیاز و کمک، ابتدا همسایگان استان کرمانشاه که به محل زلزله نزدیکتر بودند و بعد از جاهای دیگر آمدند و کمک کردند. لباس گرم، چادرهای موقت و تا دلتان بخواهد آب، انواع کنسروها، لباس برای کودکان، لوازم بهداشتی برای زنان و چراغهای گرمکننده و عروسک برای کودکان و...
کمکهایی بود که مردم تا آنجا که از دستشان برمیآمد به سرپل ذهاب و ثلاث باباجانی و نقاط دیگر فرستاده بودند. این شور، فراموش اهالی کرمانشاه نمیشود. این که کردها ایرانیترین قوم این مرز و بومند، ثابت شد و حالا جان یک ایران شده است کرمانشاه. اما چرا باید جمهوری اسلامی که ضامن این تمامیت ارضی و تجمیع همه اقوام ایرانی است، فحشخورش ملس شود؟ ارتش، سپاه، هلالاحمر و دیگر نیروهای اجرایی مخلص، فارغ از سیاسیکاریها و سوءمدیریتها دارند کار میکنند. خدمتی را هم که آنها انجام میدهند با هیچ کمک مردمی قابل قیاس نیست؛ چراکه نیاز به مقدماتی دارد که از پیش فراهم شده باشد. اگر فقط میشد برای مردم توضیح داد که توزیع چندصدهزار چادر و آواربرداری از چندصد روستا طبیعتا دستگاه و نهادی فراتر از «کمکهای مردمی» میخواهد، شاید این وضعیت آشفته در شبکههای اجتماعی نسبت به دستگاههای مسئول اتفاق نمیافتاد. حال اینکه فردا که همه از مردم عادی تا بازیگران غیرعادی، به شهرهای خودشان بازگردند چه کسانی در کنار زلزلهزدگان خواهد ماند؟ جز سپاهی که قرار است خانه و مدرسه بسازد، جز آن نیروی جهادی که قرار است راه بسازد و راه انتقال آب را باز کند؟ جز آن ارتشی که قرار است امنیت نقطه حساس و نوار مرزی را تامین کند؟ همه بازمیگردند، همین ارتش، بسیج و سپاه میمانند؛ همینهایی که روستاییان سرپل ذهاب، ثلاث، قصرشیرین و دالاهو «برادر» خطابشان میکنند، در کنار مردم میمانند و خانههایشان را آباد میکنند. این را نوزادی که در بیمارستان صحرایی به دنیا میآید و امید را معنا میکند، بیشتر از رسانه معاند آنور آب میفهمد!
روایت سه
مهدی شیخ صراف، روزنامه نگار
مردم ایران متشکریم
از ماشین که پیاده میشویم انبوه وسایل و مواد خوراکی در محوطه خاکی باز جلوی مدرسه روستا توجهمان را جلب میکند. در مسیر ورودی روستا از کنار صف نیسانهای آبیرنگ گذشتهایم، یا از راهی دور آمدهاند برای رساندن محموله به مقصد یا خالی هستند و منتظر رساندن نیاز خانوادههایی در همین اطراف. اینجا یکی از روستاهایی است که میگفتند آسیب زیادی دیده و حالا چند روز بعد از زلزله به آن پا گذاشتهایم؛ جایی در شمال شهر سرپل ذهاب که برای رسیدن به آن مسیر پرپیچ و خمی را در ارتفاعات پوشیده از درختان بلوط طی کردهایم. خدا را شکر همه راه آسفالت است و همین عامل مهمی در امدادرسانی بعد از زلزله بوده است. تمام روستاها به شبکه برق هم متصل بودهاند هرچند توی راه گروهی از اداره برق تهران را دیدیم که مشغول کار بودند اما موتور برق در کنار یکی از تیربرقهای ورودی این روستا نشان میدهد که هنوز به شبکه متصل نشدهاند. معنی واقعی عبارت «سیل کمکهای مردمی» را دقیقا اینجا در مقصد میشود دید. تپههای کوچک و بزرگ آبمعدنی، پتو، کنسرو، نان و مواد بهداشتی تمام سطح زمین را پر کرده. تل چادر و چراغهای نفتی اما کوچکتر است. فضا حسابی شلوغ است و همه در رفت و آمد. مردها مشغول صورت برداشتن و جابهجایی و بار زدن هستند، زنهای روستا در همان نزدیکی دور هم نشستهاند و بستههای لباس اهدایی را باز و ارزیابی و برای استفادههای آتی دستهبندی میکنند. چسبیده به اینها چادرهای مسافرتی رنگارنگ در کنار هم، خانه موقت اهالی روستاست.
کسی کاری با من ندارد، شروع به قدم زدن میکنم و گپ زدن با مردم؛ اما وقتی رفقایم را با دوربین فیلمبرداری میبینند، چند مرد جاافتاده با لباس کردی مودبانه جلو میآیند برای پرسشهای معمول، که هستید و از کجا؟ چه میخواهید بگویید؟ بهشدت نگران سوءاستفاده و مصادره هستند. رفقا اما به کارشان واردند، توضیح میدهند و جلب اعتماد میکنند. از هر جای جدیدی هم که بخواهند تصویر بگیرند قبلش اجازه میگیرند. همین گارد اهالی را باز میکند و راحت در مقابل دوربین صحبت میکنند. تاکید میکنند که اینها همه کمکهای مردم است و با لحن خودشان از همه مردم ایران تشکر میکنند، اما از ضعف مدیریت گلایه دارند. میگویند هنوز چادرهای هلالاحمر به آنها نرسیده در حالی که در روستای کناری توزیع شده؛ این را وقتی هیچ چادری از هلالاحمر در روستا نمیبینم، تصدیق میکنم. در مقابل دوربین به مردم پیام میدهند که دیگر آب و مواد خوراکی نفرستند و نیاز اصلی، وسایل گرمایشی و عایقبندی چادرها برای هفتهها و ماههای سرد پیش رو است. یکی با خنده میگوید دیگر برای انبار کردن کمکها، ساختمان سالم نداریم! حتی یکی از افراد میگوید بهخاطر نبود برق، به شارژر فندکی برای شارژ باتری موبایلهایشان نیاز مبرم دارند. بازار شایعات اما اینجا هم داغ است. موبایلها آنتن میدهد و اینترنت همراه هم برقرار است. شایعات عجیب و غریب دستبهدست میشود، انگار که هرچه دروغ را بزرگتر بگویند باورش آسانتر است ولی آنچه اینجا جریان دارد اصل زندگی است. مرد جوانی میگوید از سپاه فقط آمدند سرکشی کردند و رفتند ولی هیچ کاری نکردند.
با دست چند کامیون و بیل مکانیکی پشتسرش با آرم سپاه که مشغول کار آواربرداری هستند را نشان میدهم و میگویم پس این مال کجاست؟ میخندد و میگوید: نه! اینها تازه امروز آمدهاند. من اضافه میکنم: و بعید است به این زودی بروند. شخص دیگری که از مریوان برای کمک آمده معتقد است تعداد کشتهها خیلی بیشتر از آمار رسمی است. مرد دیگری جلو میآید و قصه رسیدن سریع آمبولانسها و نجات دختر و همسرش را تعریف میکند که در بیمارستان هستند؛ از من میپرسد حالا تکلیف این خانههای ما چه میشود؟ اگر نتوانیم قسط وام بدهیم باید چهکار کنیم؟ به یاد صحبتهای رئیسجمهور در کرمانشاه میافتم که گفته بود وظیفه بازسازی با بنیاد مسکن انقلاب اسلامی است و بنرهای نصبشده بنیاد مسکن در مسیر که «در کنارتان میمانیم».
توی کوچه خالی روستا قدم میزنم. سگها در روستا پرسه میزنند ولی کاری به کارمان ندارند. مردی در حیاط خانهای که دیگر نیست، مشغول برپا کردن یک چادر بزرگ است. همسرش هنوز لابهلای خانه کاملا فروریختهشان بهدنبال وسایلی میگردد که هنوز قابل استفاده باشند. سر صحبت را باز میکنم، کوچکترین فرزندشان را زیر آوار از دست دادهاند. زن یک تکه اسباببازی بچهها را از زیر آجرها پیدا کرده، بغض میکند و آن را نشانم میدهد. مرد نگاه پردردی دارد، اما امیدش به خداست. میگوید ما هشت سال جنگ را گذراندیم، این زلزله که چیزی نیست و بر سر دختر دیگرش که کلاس چهارم است، دست نوازش میکشد و پسر دیگرشان را نشانم میدهد که دارد کف چادر موکت پهن میکند.
میرسم به ساختمان مدرسه دوکلاسه که جزء معدود بناهای باقیمانده از زلزله است، هرچند چهارستون آن برپاست و دیواری فرو نریخته اما دیگر مدرسهبشو هم نیست؛اما هنوز هم خیر آن به مردم میرسد و از دستشوییاش استفاده میکنند. لابهلای همه این شلوغیها پسربچهها و دخترکها مشغول بازی هستند البته چون اسباببازی در کار نیست هربار سرشان به چیزی گرم میشود. به یکی دوتایی که کوچکتر هستند بادکنک هدیه میدهم. میخندند و میدوند که به بقیه دوستانشان خبر بدهند. کمکم کنارم جمع میشوند. بهشان بادکنک هدیه میدهم و سر حرف را باز میکنم. سراغ معلمشان را میگیرم، خبری ندارند.
میپرسم شماره موبایلش را دارید؟ به کمک همدیگر شماره را به یاد میآورند: صفر نهصدوهجده... صدای آنطرف خط را که میشنوم، نفس راحتی میکشم. وقتی خودم را معرفی میکنم و میگویم کجا هستم اولین سوالش این است: بچههایم زندهاند؟ فقط یکی از دخترها کمرش آسیبدیده که در بیمارستان است. آقا معلم یکی از تنها بازماندههای یک ساختمان چهارطبقه نوساز با بیش از 30 کشته است که پایش آسیبدیده. گوشی را میدهم که با هم صحبت کنند و قرار میگذارم که سری به او بزنیم. مردم دیگر از شوک زلزله و بحران یکی دو روز اول خارج شدهاند و مشغول سرپا کردن زندگی هستند. چادرهای بزرگتر دارند جای چادرهای کوچک مسافرتی را میگیرند.
پیرمردی کوتاهقد که روی لباس کردی، اورکت آمریکایی پوشیده با تردید نگاهم میکند: از کجا آمدهای؟ میگویم خبرنگارم. دستم را میگیرد و همراهش میشوم جایی که بوی بسیار بدی میآید، بوی تعفن. یک لودر مشغول کار است و کنارش لاشههای خاکگرفته گوسفند به چشم میخورد که مرد با دست خودش از زیر کاهگلها و ستونهای چوبی بیرون کشیده. از تمام گله فقط سه چهار راس باقی مانده. خانه همسایهشان را هم نشانم میدهد که همه دیوارها و سقفش ترک برداشته. ادامه میدهد که این خانه را با هزینه 80 میلیون تومان تازه ساخته ولی در کمتر از 30 ثانیه همهچیز خراب شده. با زوج جوانی آشنا میشوم که یکی دو روز بعد از زلزله از تهران آمدهاند برای کمک.
در این روستا آشنایی داشتهاند. با خودشان کمک آوردهاند و ماندهاند برای کمکهای بیشتر و در این فاصله چندبار برای خریدهای لازم به کرمانشاه رفتهاند. الان هم مشغول جمعکردن زبالهها هستند که بطریهای خالی آبمعدنی بخش عمده آن را تشکیل میدهد. کمکم باید برگردیم. بیرون از روستا یکی دو گله بزرگ گوسفند مشغول چرا میبینیم. ترافیک جاده سنگینتر شده و پر از کامیون، تریلی، خاور و وانتهایی که هرکدام از شهری آمدهاند. هنوز هم بعضی سردرگم هستند و در دوراهی تحویل به نهادهای مسئول و توزیع مستقیم ولی بیهدف، نمیدانند باید بارشان را چه کنند. آسمان بالای سرمان صاف است و آفتابی اما از روزهای بعد چه کسی خبر دارد؟ روزهایی که دیگر اینجا کانون توجه نیست و همه میروند. این مردم میمانند و مشکلات با وعدههایی که به آنها داده شده.
وقتی به شهر سرپل ذهاب نزدیک میشویم مردان، زنان و کودکانی را میبینیم که مقوا و تکهکارتنهایی رو به خودروها به دست گرفتهاند. یک لحظه تهدلم میترسم که نوشتههای اعتراض یا گلایه باشد، اما نزدیکتر که میرویم میبینیم همه از جنس محبت هستند: «مردم ایران! از صمیم قلب متشکریم.»
روایت چهار
محمدمهدی نوریه، روزنامهنگار
شاری شیرینم کرماشان
بعد از گذشت یک هفته از زلزله وحشتناک در شهرهای استان کرمانشاه زندگی مردم با کمکهایی که از نقاط مختلف کشور میرسد، سروسامان گرفته است. ارسال محمولههای غذایی، وسایل گرمایشی و پتو و لباس به مقصد سرپل ذهاب و ثلاث باباجانی بهعنوان مرکز زلزله، همچنان ادامه دارد. وسایل سنگین ترابری محمولهها را در جادههای فرسوده مسیر سرپل ذهاب و ثلاث باباجانی منتقل میکنند. افرادی که بهصورت خودجوش کمکهای مردمی را جمعآوری کرده و به منطقه آوردهاند با معضلاتی روبهرو هستند؛ خستگی راه که ناشی از ترافیک بالای مسیر است باعث میشود محمولههای غذایی و حمایتی بهصورت مناسب میان روستاییان پخش نشود.
نیازهای اولیه مردم عمدتا تامین شده و بهتر است از این پس کمکهای نقدی جمعآوری شده تا خرج فعالیتهای مهمتری شود. با توجه به احتمال بارندگی و یخبندان پس از آن در منطقه چادر و وسایل گرمایشی به نظر مهمترین نیاز مردم است. شاهدان و فعالانی که در قالب تیمهای مختلف در منطقه حضور دارند، معتقدند هدایت نادرست کمکهای مردمی باعث شده حجم زیادی از این کمکها بدون استفاده باشد و از بین برود.
آریا رحمانی، دانشجوی پزشکی حاضر در منطقه میگوید: «حجم شیرخشک و لوازم بهداشتی مورد استفاده خانمها آنقدر بالاست که تقریبا تا ماهها بدون استفاده میماند در حالی که مردم با هزینه این خریدها میتوانستند یک کانکس حمام و سرویس بهداشتی برای مردم یک روستا فراهم کنند.» این فعال اجتماعی و جهادی ادامه میدهد: «برای مثال حجم بالایی نان به منطقه ارسال شده که بهخاطر خشکنبودن، کپک زده است و بلااستفاده بوده و روستاییها مجبورند از آن برای غذای دامهایی که زنده ماندهاند، استفاده کنند.»
از سوی دیگر برخلاف جوی که در رسانهها و فضای مجازی نشان داده میشود، مردم و نیروهای ارگانی حاضر در منطقه ارتباط صمیمانه و معتمدانه با همدیگر دارند. حسین امینی، دیگر دانشجوی پزشکی حاضر در منطقه به «فرهیختگان» میگوید: «مردمی که بارهای زیادی را بهصورت خودجوش برای کمک به منطقه میآورند به دلیل صعبالعبور بودن بعضی مسیرهای روستایی، راهی برای توزیع آن ندارند. بعضی روستاهای کنار جاده امکانات و وسایل زیادی دریافت کردهاند در حالی که مردم در روستاهای دورافتاده در داشتن مایحتاج گرمایشی با مشکل روبهرو هستند. به همین خاطر نیروهای مردمی محمولهها و بار کامیونها را به انبارهای ارگانهایی مانند سپاه، ارتش و هلالاحمر تحویل میدهند.»
امینی درخصوص تجربه مشاهده توزیع و دریافت این محمولهها میگوید: «بعضی اوقات انبارهای دپو آنقدر مملو از کمکهای مردمی است که جایی برای دریافت محموله جدید نیست، اما مردم همچنان اصرار دارند ارگانهایی مانند سپاه و ارتش با توجه به شناسایی منطقه کمکهای مردمی را به نحوه صحیح توزیع کنند. این انبارها به محل اعتماد مردم بومی نیز تبدیل شده است و معتمدین هر روستا به این انبارها میآیند و نیازهای مردم را میگویند و با استفاده از وسایل ترابری نیروهای نظامی کمکهای مردمی را به مناطق دورافتاده میرسانند.»
از سوی دیگر بازسازی مناطق زلزلهزده برای اهالی بهشدت مهم است. مردم منطقه میگویند گلهداری منبع اصلی درآمد آنها بوده و بعد از زلزله دامهای زیادی از بین رفتهاند. دامهای باقیمانده نیز به اقدامات حمایتی نیاز دارند که در صورت حضور پیدا نکردن تیمهای دامپزشکی، دامهای موجود به دلیل نداشتن علوفه و بیماریهای واگیر تلف میشوند. حال سوال مردم زلزلهزده این است که در صورت اعطای وام دولتی به هر میزان که باشد، بازگشت آن با توجه به نبود منبع درآمدی چگونه ممکن است؟ اگرچه زندگی در سرپل ذهاب و ثلاث باباجانی همچنان ادامه دارد، اما مشکلات زیادی برای مردم زلزلهزده کرمانشاه جهت بازگشت به روزهای خوش وجود دارد. اعزام گروههای روانشناسی و روانپزشکی که بتوانند مصائب روحی مردم را کم کنند، یکی از مهمترین نیازهای منطقه است؛ مشکلات روحی نیز بیش از همه کودکان و زنان را در معرض آسیب قرار میدهد.
نظر شما