شناسهٔ خبر: 22510266 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

گفت‌و‌گوي «جوان» با مهران رجبي درباره تجربه بازي در فيلمي با موضوع زلزله

پای دخترم را زیر یخچال می‌دیدم!

روزنامه جوان

درباره موضوع زلزله در مقاطع مختلف تاريخي مستندهايي ساخته شده است، اما به طور طبيعي حتي به مخيله كسي هم خطور نمي‌كند

صاحب‌خبر -

جواد محرمي

درباره موضوع زلزله در مقاطع مختلف تاريخي مستندهايي ساخته شده است، اما به طور طبيعي حتي به مخيله كسي هم خطور نمي كند در شرايط بحراني و خاص پس از زلزله اي به حجم بم تصميم به ساخت فيلمي داستاني گرفته شود، ولي اين تصميم چند ساعت پس از خبر ويراني هاي گسترده ناشي از زلزله شهر بم به ذهن فيلمسازي خطور مي كند كه سينماگري معمولي نيست. كيانوش عياري سال 82 فيلم سينمايي «بيدار شو آرزو» را همزمان با اتفاقات تلخ روزهاي پس از زلزله جلوي دوربين برد. مهران رجبي كه آن زمان هنوز بازيگر خيلي مشهوري نبود، جزو بازيگران اين فيلم بود. گفت وگوي «جوان» را با اين بازيگر درباره تجربه عجيب و غيرعادي اي كه او به عنوان يك بازيگر در اين فيلم از سر گذرانده مي خوانيد.

بازي در فيلمي داستاني درباره فاجعه اي چون زلزله حتماً با همه تجربه هاي ديگر يك بازيگر تفاوت هايي دارد كه تكرار شدني نيست، از اين تجربه بگوييد.

به فاصله چند روز پس از زلزله بم همه هموطنانمان مغموم اين فاجعه بودند. ميزان تخريب هم خيلي بيشتر از زلزله اين روزهاي غرب كشور بود؛ زلزله اي كه تأثر جامعه جهاني را هم موجب شده بود.

در چنين شرايط سخت و در حالي كه خيلي از سينماگران مانند مردم عادي از طرق مختلف به ياري هموطنانمان مي شتافتند، كيانوش عياري، كارگرداني و نقش خاص خودش را در اين ماجرا انجام داد. آن روزها قرار بود تازه سريال «روزگار قريب» كليد زده شود. عياري يكدفعه كات داد تا براي فيلمبرداري به بم برود، من جزو افرادي بودم كه در خواست كرد با او بروم تا اينكه زياد طول نكشيد خود را در قطاري ديديم كه به سمت بم مي رفت.

معلوم بود قرار است دقيقاً چه قصه اي ساخته شود؟

عياري در همان فرصت هاي كوتاه روي آن فكر كرده بود، ولي حين سفر در قطار توي كوپه با ما درباره اين موضوع صحبت مي كرد و پيشنهاداتي مي داد و يادداشت برمي داشت. كاملاً معلوم بود كه موضوع برايش خيلي جدي است، من آن زمان دبير هنرستان بودم و بدون اينكه خبر بدهم، راهي شدم، به خودم گفتم مي روم و هر كاري از دستم برآمد، انجام مي دهم. براي بچه ها قصه تعريف مي كنم، اگر لازم باشد جوك مي گويم تا حواسشان پرت شود.

تقريباً هيچ پيش توليدي نداشتيد؟

هر فيلمي براي ساخته شدن احتياج به پيش توليد دارد، دوربين ها آن زمان مثل الان ديجيتالي نبود و هزينه نگاتيو و ظهور و چاپ آن زياد مي شد. به بم كه رسيديم به واسطه هماهنگي ای كه با هلال احمر شده بود، ما را جايي اسكان دادند. از همان فرداي رسيدن، فيلمبرداري شروع شد. با همان لباس هايي كه تن داشتيم، سكانس به سكانس جلو رفتيم، فيلم خيلي تلخي بود، هم در محتوا و هم در اجرا؛ تلخي هاي طاقت فرسايي داشت. براي مثال ما در حالت عادي كه به شهرستاني براي فيلمبرداري مي رويم، غروب و پس از اتمام فيلمبرداري سري به فروشگاه ها مي زنيم و چرخي در شهر مي زنيم، ولي در بم وقتي فيلمبرداري تمام مي شد و هوا رو به تاريك شدن مي رفت، تازه غمبارترين لحظات شروع مي شد، برعكس كارهاي معمول اصلاً دوست نداشتيم، غروب بشود و ترجيح مي داديم روز باشد و كار كنيم. كار هم فقط فيلمبرداري نبود، بلكه آدم در آن وضعيت سعي مي كند هر كاري از دستش برمي آيد، انجام دهد. تقريباً از همه چادرها صداي هق هق گريه به گوش مي رسيد و اين تا مدت ها ادامه داشت. غم و درد مردمي كه دچار داغ از دست دادن عزيزانشان شده بودند، جانكاه بود، در هر چادري كسي بود كه عزيزي را از دست داده بود.

اين شيدايي از كجا مي آيد؟

فكر مي كنم ما ايراني ها و شايد ساير ملت ها و نوع انسان وقتي در معرض گرفتاري هايي از نوع فجايع زلزله قرار مي گيريم، نمي توانيم قرار داشته باشيم، بايد حتماً كاري انجام بدهيم؛ كاري كه بتوانيم خودمان و وجدانمان را راضي كنيم. آن روزها ما خيلي گيج و حيرت زده بوديم. همه به دور خودشان مي چرخيدند. از طرفي آوار برداري از زلزله ابزار و لوازم خود را مي طلبد. آدم ها به تنهايي نمي توانند آوار برداري كنند. شما وقتي در اين وضعيت قرار مي گيريد،دوست داريد كاري كنيد، ولي به اندازه كافي توان تأثيرگذاري نداريد و دچار حيراني مي شويد. خيلي ها زير آوار بودند، مردم سعي مي كردند كمك كنند، ولي به طور عادي كار سرعتي را كه دوست داشتيم، نداشت. در اين شرايط ما فيلم مي گرفتيم و بازي هم مي كرديم. براي اين كار از خود مردم بايد كمك مي گرفتيم. هوا خيلي سرد بود. دقيقاً نمي دانستيم چقدر كار طول مي كشد، ولي تقريباً سه، چهار ماه طول كشيد و ما تا عيد آنجا بوديم.

مردم در آن وضعيت چگونه با شما كنار مي آمدند؟

آقاي عياري نمي خواست فيلم جنبه مستند پيدا كند. سختي هاي كار زياد بود. به مردمي كه دنبال كشف اجساد بودند، مي گفتيم داريم فيلم سينمايي مي سازيم و آنها متحير مي ماندند كه الان چه وقت اين كار است و چرا ما كارمان را به خاطر زلزله تعطيل نمي كنيم. سخت بود به آنها بگويي توي دوربين نگاه نكن، ولي به تدريج قانع شدند كه با ما همكاري كنند.

يعني صحنه سازي داشتيد؟

بله. جاهايي بايد صحنه سازي انجام مي گرفت، حتي گريم داشتيم. خيلي ها در جريان نبودند كه فيلم ساخته مي شود. اين فيلم اولين تجربه من درباره زلزله و دومين تجربه كيانوش عياري در اينباره بود. او تجربه زلزله طبس را هم داشت. برخي سكانس ها را ناجوانمردانه فيلمبرداري مي كرديم؛ مردمي كه مي ريختند و پس لرزه هايي كه ايجاد مي شد و آدم هايي كه از زير آوار بيرون مي آمدند... دختري با نام رعنا بود كه پدرش او را از زير آوار بيرون كشيده و نجات پيدا كرده بود. او قبول كرد همين نقش را بازي كند. يكي از پلان هايي كه من داشتم مربوط به صحنه اي مي شد كه پاي دخترم را زير يخچال مي ديدم. اين صحنه با برداشت هاي زيادي فيلمبرداري شد، ولي كارگردان راضي نبود. بعدها عياري به من گفت سر آن پلان ها نگران قلب تو بودم، در واقع خيلي تحت تأثير نقش بودم و بارها منقلب شدم.

فيلم را خودتان چه زماني ديديد؟

يكبار در سينما ديدم، همه گريه مي كردند. صداي هق هق همه بلند بود. فيلم خيلي تلخي از كار درآمد و طبيعي هم بود. همين امروز سر فيلمبرداري سريال «87 متر» با كيانوش عياري خاطراتش را مرور مي كرديم.

تا حالا براي بازيگري جايزه نگرفته ايد؟

چند بار در جشنواره هاي مختلف كانديدا شده ام، سر فيلم «زير نور ماه» كانديدا شدم، ولي چون نقش روحاني بازي كرده بودم و آن زمان حساسيت هايي وجود داشت، ترجيح دادند به من ندهند. پس از آن فيلم با عياري زياد كار كردم. به بازي من اعتقاد زيادي دارد. در واقع ايشان به من لطف دارند. سر آن كار از من كمي خيالش راحت بود، ضمن اينكه ما هم مي دانستيم با كارگردان بزرگي كار مي كنيم.

نظر شما