شناسهٔ خبر: 22468437 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

خودانگیختگی در فلسفۀ نقّادی کانت و فلسفۀ لایب‎نیتس - بخش اول

دغدغۀ علم زمان خویش در دیدگاه دو فیلسوف

طبق نظر لایب‎نیتس هر جوهری صرفاً علّت حالات خودش است؛ بنابراین هر تغییری که در آن رخ دهد به گونه‎ای خودانگیخته حادث می‎شود.

صاحب‌خبر -

 

چکیده

خودانگیختگی، مفهوم اصلی در مبحث آزادی در نظام فلسفی کانت و لایب‎نیتس است. لایب‎نیتس این مفهوم را شرط ضروری آزادی و اختیار می‌داند و عموماً آن را در جایگاه نفی و ردّ هر نوع ضرورتی تعریف می‎کند. طبق نظر لایب‎نیتس هر جوهری صرفاً علّت حالات خودش است؛ بنابراین هر تغییری که در آن رخ دهد به گونه‎ای خودانگیخته حادث می‎شود. مفسّران فلسفۀ لایب‎نیتس، دو نوع خودانگیختگی را در فلسفۀ او مشخّص کرده‌اند: خودانگیختگی مونادی و خودانگیختگی عامل.

کانت از سنّت لایب‎نیتسی این دیدگاه را پذیرفت که خودانگیختگی نه‎ تنها اصل درونی عمل است، بلکه ذهن را جوهر اندیشنده می‎شناساند، اما با معرّفی دو نوع خودانگیختگی مطلق و نسبی، این مفهوم را تبیین می‎کند. فاهمه وقتی به متعلّق تجربه‎ای که باید در مقولات آورده شود، ارجاع می‎کند به صورت نسبی خودانگیخته است. عقل در قانون‎گذاری، پیروی و ترویج قانون اخلاقی مطلقاً خودانگیخته است، اما همین عقل وقتی در تأثیر اصول ناهمگون و تجربی طبیعت حسّی باشد، به شکل نسبی خودانگیخته است. قوّۀ حکم نیز وقتی بتواند تنها به متعلّق تجربۀ واقعی ارجاع شود، به صورت نسبی خودانگیخته است.
 

کلیدواژه ها

کانت، لایب‎نیتس، خودانگیختگی، آزادی، خودانگیختگی نسبی، خودانگیختگی مطلق

- مقدمه

لایب‎نیتس (1716-1646) از متفکّران مکتب دکارتی، ضمن پذیرش برخی عناصر تفکّر دکارتی از فلسفۀ او در زمینه‎های مختلف انتقاد کرده است. او کوشیده است تا در طول حدود چهل سال تفکّر فلسفی، آثار و نوشته‎های متعدّدی از خود به جا بگذارد. اگرچه هیچ‎یک از آثار لایب‎نیتس در فلسفۀ غرب، شاهکار (masterpiece) محسوب نمی‎شوند، اما وسعت و دامنۀ اطّلاعات فلسفی لایب‎نیتس به گونه‎ای است که کمتر می‌توان فیلسوفی مانند او در جامع‌بودن و گستردگی مطالب فلسفی یافت.

به دلیل این گستردگی و در عین حال پیچیدگی آثار او، متفکّران و مفسّران فلسفۀ او گاهی با مشکلات بسیار روبه‌رو شده‎اند و حتّی در برخی موارد از دو فلسفه (فلسفۀ محرمانه و خصوصی و فلسفۀ عمومی) در افکار او سخن گفته‎اند.

اما صرف‎نظر از اختلاف مفسّران، تأثیر لایب‎نیتس بر فیلسوفان پس از خود محرز و مسلّم است. لایب‎نیتس هم در فلسفۀ قاره‎ای پس از خود مانند کانت و هگل و هم در فلسفۀ تحلیلی معاصر تأثیر گذاشته است.

کانت (1804-1724) در جایگاه بنیان‎گذار معرفت‎شناسی در فلسفه به واسطۀ کریستیان ولف با آثار و افکار لایب‎نیتس آشنا شد و قریب به یقین، بیش‌تر آثار او را درآن زمان خواند. تأثیری که لایب‎نیتس در تنظیم فلسفۀ نقدی کانت داشته است قابل توجّه است. برخی از این تأثیرات تاکنون مشخّص شده‌اند و برخی دیگر نیازمند تحقیقات مفصّل‎تری است.

فلسفۀ کانت و لایب‎نیتس از جهاتی، ویژگی‎هایی دارند که مشخّص‌کردن آنها به فهم فلسفۀ این دو فیلسوف کمک می‎کند. برخی از این ویژگی‎ها به شر‎ح ذیل‎ هستند.

1. لایب‎نیتس فیلسوفی بود که هرگز استادی هیچ دانشگاهی را نپذیرفت و بیشتر در مقام نماینده و سفیر آلمان در برخی از کشور‎های اروپایی فعّالیت می‎کرد. تدریس‌نکردن فلسفه موجب شده است تا مجموعۀ نوشته‎های پرشمار لایب‎نیتس از حالت مشخّص و منظّم خارج شود و در عین اینکه حجم فراوانی دارد به یک سلسله مطالب فلسفی و کلامی بدون نظم و ترتیب خاص، تبدیل شود. به این دلیل، خواندن برخی آثار لایب‎نیتس دشوار است؛ به طوری که خواننده مطالبی را می‎خواند که این مطالب در آثار دیگر او به صورت دیگری بیان شده است و تکرار این مطالب گاهی ملالت خاطر خوانندگان را موجب می‎شود.

برخلاف لایب‎نیتس، کانت شیوۀ منظّم و منضبط خاصی داشت؛ تا حدّی که فلسفۀ او را به نوعی فلسفۀ معمارگونه (Architecnotic) شبیه دانسته‎اند. تمام مطالبی که کانت بیان می‎کند از نظم زیادی برخوردارند که این نظم نشان‌دهندۀ شخصیت منضبط اوست. این نکته دلیل دیگری هم می‎تواند داشته باشد و آن اینکه کانت برخلاف لایب‎نیتس استاد دانشگاه بود و در تدریس درس‎های فلسفه، نظم و دقّت خاصی داشت.

2. هر دو فیلسوف، دغدغۀ علم زمان خویش را دارند. لایب‎نیتس در جایگاه ریاضی‎دان و فیزیک‎دان با فیزیک‎دان معروف انگلیسی هم‎عصر خود نیوتن رقابت می‌کند. در بسیاری از نوشته‎های او اصول ریاضی و فیزیکی آن زمان مشهود است. کانت هم جایگاهی برای علم فیزیک نیوتنی در نقد عقل محض مشخّص می‎کند و قوانین آن را بر عالم طبیعت، حاکم می‎‎داند.

3. هر دوی این فیلسوفان اصطلاحات خاصی را در فلسفه ابداع و ایجاد کرده‎اند. لایب‎نیتس اصطلاحاتی مانند موناد، اصل جهت کافی، اصل هماهنگی پیشین‎بنیاد و جهان‎های ممکن و کانت هم اصطلاحاتی مانند استعلایی، ترکیبی پیشین و شاکله‎سازی را ابداع می‎کند.

4. هر دوی این فیلسوفان به مسئلۀ معرفت‎شناسی اهمّیت داده‎اند. اما تفاوت عمده‎ای که در این موضوع دارند این است که لایب‎نیتس همان طور که در کتاب تحقیق در باب فهم انسان در برابر جان لاک موضع گرفته است به تجربه و حس در شناخت هیچ اهمّیتی نمی‌دهد و تمام شناخت را حاصل ذهن و عقل می‎داند؛ در حالی که کانت برای تجربه هم سهمی در معرفت در نظر می‌گیرد. این نکته از این دیدگاه لایب‎‎نیتس نشأت می‌گیرد که کلّ جهان را متشکّل از جواهر روحی یا مونادها (monads) می‎داند که هیچ‎کدام از آنها منشأ حسی ندارند.

از سوی دیگر معرفت‎شناسی لایب‎نیتس هنوز هم ذیل هستی‎شناسی او مطرح می‎شود و جایگاه مجزّا و جدایی ندارد، در حالی که کانت برای معرفت‎شناسی، جایگاه خاص و ممتازی به حساب می‌آورد.

مطالعۀ تطبیقی آثار کانت و لایب‎نیتس به نگارش مقالات فراوان نیاز دارد؛ اما در اینجا کاربرد یکی از مفاهیم فلسفی یعنی خودانگیختگی (spontaneity) از جهت اهمّیتی که در فلسفۀ این دو متفکّر دارد، نشان داده می‌شود. به این منظور نخست با ذکر پیشینۀ بحث، جایگاه این مفهوم در فلسفۀ لایب‎نیتس مشخّص و سپس دیدگاه کانت در فلسفۀ نقدی بررسی می‎شود و در ضمنِ مباحث کانت، نقد‎های قابل توجّه او بر مفهوم خودانگیختگی در دیدگاه لایب‎نیتس بیان می‌شود.

1. پیشینۀ بحث (خودانگیختگی)

خودانگیختگی از کلمۀ لاتین spontaneitas گرفته شده است که به عمل آزاد یا خودانگیخته اشاره دارد و معادل یونانی آن ekousion است. این کلمه نخستین‌بار در قطعه‎ای از آثار دموکریتوس آمده است. جایی که خودانگیختگی به صورت اعمال ساده‎‎ای که از تأمّل (تفکّر) حاصل نشده‎اند، تعریف شده است. افلاطون در کراتیلوس، خودانگیخته را زمینه‎ای برای انگیزشی که مطابق با اراده باشد، تعریف می‎‎کند (افلاطون،1380، ج2: 412) و در سوفیست آن را به صورت نیروی حیاتی که هستی می‎بخشد، مطرح می‎کند (افلاطون،1380، ج3 : 15200). مفهوم لاتین خودانگیخته همچنین با کلمۀ یونانی خودآیین (automatoss) به یک معنا به کار رفته است. خودآیین به معنای چیزی است که جنبش ذاتی و درونی دارد،

 در حالی که ekousios عملی است که مداخلۀ یک عامل را پیش‎فرض می‎گیرد. ارسطو واژۀ خودآیین را به طور خاص در فلسفۀ طبیعی و ekousios را در نوشته‎های اخلاقی به کار می‎گیرد. او خودآیین را تنها یک بار در تحقیقات اخلاقی دربارۀ افعال انسانی به کار می‌برد. در اخلاق نیکوماخوس می‎گوید: «امر اتّفاقی یا امر بی‎علّت، امر ذاتی نیست، بلکه عرضی است و چیزی است که در عین حال مشخّص می‎‎کند که اتّفاقی و بی‎علّتی هم‎زمان رخ نمی‎دهند. امر اتّفاقی در مورد اشخاص عاقل است که کاربرد عقل را می‎‎دانند، اما در مورد حیوانات و خردسالان معنا ندارد. اعمال حیوانات و خردسالان در تأثیر نوعی از علّیت (ضرورت) است».

ارسطو مفهوم اخلاق خودانگیخته را با عنوان ekousious در اخلاق نیکوماخوس بسط می‎دهد. او در نخستین بند، تفاوت بین ekousios و bouleutos را توضیح می‎دهد و با تعریف ekiusios به معنای غیر ارادی، مطلب را آغاز می‎کند. او می‎‎نویسد اعمال، هنگامی که از روی اجبار باشند یا از غفلت اشخاص ناشی شوند، غیر ارادی نامیده می‎شوند. عملی که با غفلت انجام شود از نظر ارسطو به هیچ وجه اختیاری نیست. «عمل اجباری» bouleutos)) آن است که علّتش در بیرون از عامل آن وجود دارد و عامل، مشارکتی در آن عمل ندارد و صرفاً منفعل است.

در عین حال، ارسطو افعال مرکّبی را هم مثال می‎زند که شبیه اعمال اختیاری هستند، اما در عین حال، اضطراری هم در آنها نهفته است. مانند وقتی که فرمانروای مستبدی که پدر و مادر یا فرزندان کسی را در اسارت خویش دارد به آن شخص دستور می‎دهد که جنایتی را مرتکب شود و وعده می‎دهد که در صورت ارتکاب جنایت، کسانِ او را زنده خواهد گذاشت وگرنه آنها را خواهد کشت... (ارسطو، 1389: a1110).

در هر صورت، اعمال در صورتی خودانگیخته هستند که منشأ فعّالیت اعضای بدن، به‎کارگیری عملی باشد که در عامل است. وقتی منشأ یک عمل در خودش باشد در توانایی خودش هست که کاری را انجام دهد یا انجام ندهد، اما در این صورت حتّی اگر این اصل عمل در عامل باشد و به وسیلۀ عقل هدایت نشود، نمی‎توان گفت که ذاتی است و در نتیجه عمل، عَرضی (اتّفاقی) است.

در عین حال ارسطو خودانگیخته را با اختیاری یکسان نمی‎داند؛ چرا که از نظر او کودکان و حیوانات تا حدّی عملشان خودانگیخته است، اما اختیاری نیست (همان،  1111)؛ چون آنها مطابق تمایل و شهوتشان عمل می‎کنند.

نظر ارسطو در قرون وسطا با تغییرات جزئی باقی ماند تا اینکه این موضوع در خدمت مبحث ارادۀ آزاد در دوران جدید قرار گرفت. نظریۀ ارسطویی خودانگیختگی در الهیات پروتستانی و به طور خاص در نظریات مشیت و لطف لوتر، پاسخ رضایت‎بخشی پیدا نمی‎کند (Pinkard, 2002: 35). طبق این دیدگاه اگر آزادی به خودانگیختگی، وابسته و خودانگیختگی بر مبانی حالات درونی عامل (agent) استوار باشد، عامل برای بهترشدن یا بدترشدن، مطابق حالت‎های درونی عمل می‎کند.

شخص کاتولیک دیگری به نام روبرتو بلامینو در نوشته‎ای با عنوان «آزادی دل‎بخواهی» می‎گوید: «موجودات انسانی آزادند، درست مانند گوسفندانی که به شیوۀ خودانگیخته به چراگاه می‎روند». از نظر بلامینو یک عمل ارادی واقعی، تنها از طریق حکم عملی (practical judgement) امکان دارد؛ همچنانکه برای ارسطو نیز این‎گونه بود.

در نیمۀ اول قرن هفدهم، کالونیست‎هایی مانند آدریان هیربرد تلاش کردند نظریۀ آزادی را با دیدگاه ارسطو سازگار کنند. از نظر او اراده، واپسین حکم در انتخاب و آخرین قدم در آزادی است. نظر هیربرد این است که ارتباط بین انتخاب و اراده هم علّی و هم ضروری است، درست شبیه ارتباط غریزه (instinct) و انگیزش (impulse) که در حیوانات عمل می‎کنند. بنابراین اعمال آزاد از طریق اراده ممکن‎ هستند، اما اراده، خود آزاد نیست؛ چون ضرورتاً به عقل عملی وابسته است. اگر خدا عقل عملی را تعلیم دهد، ارادۀ خیر است.

برخی از پروتستان‎های دیگر، آزادی بی‎طرفانه (indifferent) را پذیرفتند و دوباره نقش خودانگیختگی را مفهوم اصلی قرار دادند. استدلال اصلی این بود که اگر عقل عملی ضرورتاً اراده را مشخّص کند، ارادۀ آزاد به خودانگیختگی تقلیل می‎یابد؛ یعنی به همان قوۀ غیر ‎اخلاقی که دشمنان کاتولیک‎های مدرسی به حیوانات نسبت می‎دهند (Sgarbi, 2012: 21).

لوییس مولینای کاتولیک می‎نویسد که آزادی دو معنای اصلی دارد. یک معنا این است که آزادی، نوعی هم‎کنشی در جایگاه خودانگیختگی در ضرورت طبیعی است. البتّه این نوع از آزادی درست نیست و برای آزاد دانستن انسان کفایت نمی‎کند و انسان را به حالت انفعالی صرف تقلیل می‎دهد. معنای دوم که صحیح به نظر می‌رسد این است که شرط خاص ارادۀ آزاد، آزادی ضروری است. این تنها موقعی ممکن است که اراده بتواند تصمیم بگیرد عقل عملی را اطاعت کند یا نکند (Ibid: 22).

این دیدگاه چنان‎که در ادامه مشخّص می‎شود در نظریات لایب‎نیتس بسط می‎یابد. او گاهی عباراتی را از متفکّرانی مانند لوییس مولینا می‎آورد تا دیدگاه خود را تبیین کند.

2. خودانگیختگی از نظر لایب‎نیتس

لایب‎نیتس، مفهوم خودانگیختگی را در فلسفۀ جدید طرح کرد. او در اولین نوشته‎های خود به طور عمده با جنبه‎های عملی خودانگیختگی سر و کار دارد (مانند تحقیقات جدید و تئودیسه). او در سیستم جدید طبیعت و ارتباط جواهر و همچنین وحدتی که بین نفس و بدن در قدم‎های اولی وجود دارد، عقیدۀ خود را در جایگاه نوعی از آزادی به این شکل خلاصه می‎کند: «آزادی همراه عقل، امر خودانگیخته‌ای است؛ بنابراین اگر درست باشد که خودانگیختگی می‎تواند به حیوانات و جواهر دیگر که عقل‎ ندارند، نسبت داده شود، همچنین باید درست باشد که خودانگیختگی تنها تا جایی می‎تواند آزادی نامیده شود که کمال استعداد‎های ذهنی موجود انسانی را نمایان کند» (Ruthrford, 2005: 156).

آزادی از نظر لایب‎نیتس به نوعی بر متافیزیک جواهر او مبتنی است. تمام جواهر یا با اصل درونی یا با علل خارجی مشخّص می‎شوند. جواهر وقتی کامل هستند که با یک اصل درونی متعیّن شوند نه علل خارجی. جواهری که از یک اصل درونی‎ حاصل می‌شوند آزادتر از جواهری هستند که با امیال (passions)، تعیّن یافته‎اند.

لایب‎نیتس در تئودیسه (عدل الهی) به مفهوم ارسطویی خودانگیختگی باز می‎گردد. او بیان می‎کند که ارسطو خودانگیختگی را به صورت اصلی در عامل تعریف می‎کند. همچنین در جای دیگری بیان می‎کند که فیلسوفان قدیم یونان آزادی را برحسب خودانگیختگی عقلانی تبیین می‎‎کردند. او در بند‎های 3-301 تئودیسه تا اندازه‎ای از عبارت‎های ارسطویی استفاده می‎کند و می‎‎گوید:

خودانگیختگی آن چیزی است که اصل اساسی عامل است... خودانگیختگی یکی از سه وسیلۀ عمل آزاد است. دومین عنصر ضروری برای آزادی، عقل عملی است؛ هم خودانگیختگی و هم عقل، عمل آزاد را رقم می‎زنند. سومین وسیلۀ آزادی امکان خاص (contingency) یا بی‎طرفی (indiffrerence) است (Leibniz,1998: 301-303).

بنابراین لایب‎نیتس سه شرط را شرایط لازم و ضروری آزاد به طور مستقل، در نظر می‎گیرد: عقل (intelligence)، خودانگیختگی (spontaniety) و امکان خاص (contingency). او نخستین شرط یعنی عقل را روح آزادی می‎نامد. عقل، قدرت ذهن است که موجودات معقول با آن از جواهر دیگر جدا می‎شوند. در واقع اذهان عقلانی به‎تنهایی واجد آزادی‎اند. او از آن دو شرط دیگر یعنی خودانگیختگی و امکان خاص با عنوان «اساس و کالبد آزادی» نام می‎برد.

امکان خاص در برخی از آثار ابتدایی لایب‎نیتس که قبل از تئودیسه نوشته شده بودند با عنوان اصل آزادی نیامده است، اما ظاهراً لایب‎نیتس به دلیل نقایصی که دیدگاهش پیدا می‎کند، پس از آن در آثار دیگر و از جمله تئودیسه امکان خاص را با عنوان یکی از شرایط آزادی بیان می‎‎کند. در واقع امکان خاص موجب می‎شود که ضرورت‌های هندسی و متافیزیکی از تعریف آزادی کنار گذاشته شوند؛ چون از نظر لایب‎‎نیتس ضرورتی که در امکان خاص نهفته است نوعی ضرورت اخلاقی یا مشروط است که نفی آن به تناقض منجر نمی‎شود.

 بر ‎اساس این اگر شخصی خود را متعیّن کند که مطابق عقل، عمل کند و دو شرط دیگر را نیز برآورده سازد، آزاد است. در واقع جوهر آزاد، خودش را با خودش متعیّن می‎کند (خودانگیختگی) و این با انگیزشی که خیر است و با فهم، درک می‎شود (عقل) صورت می‎گیرد. این شکل از آزادی به شیوه‌ای است که بدون ضرورت، متمایل می‎کند (امکان خاص) (Rutherford,Ibid:158).

این نکته که لایب‎نیتس در مورد امکان خاص گفته و بارها آن را تکرار کرده است، از اهمّیتی ناشی می‌شود که او به امکان خاص که نفی ضرورت منطقی و متافیزیکی است، می‌دهد. در واقع تمایل در اینجا به گونه‎ای است که نوعی ضرورت مشروط را به دنبال دارد و به این صورت است که اگر بخواهد، انجام می‎شود یا اگر بتواند، انجام می‎دهد و حتّی اگر این اتّفاق نیفتد، یعنی کاری انجام نشود یا انسان نتواند عملی را انجام دهد، هیچ تناقضی روی نمی‎دهد؛ چون در عالم، هیچ‌چیز (غیر از خدا) ضرورت مطلق ندارد، بلکه همۀ ضرورت‎ها نسبی‎ هستند.

خودانگیختگی در جایگاه نیروی درونی جواهر، یکی از مباحث اصلی موناد‎شناسی را در بر می‎گیرد. هر موناد، یک جوهر بسیط است، در عین حال موناد‎ها هیچ پنجره‎ای به هم ندارند. در نتیجه تمام تغییرات طبیعی از اصل درونی موناد ناشی می‎شود؛ «زیرا هیچ علّت خارجی‎ای نمی‎تواند درون یک موناد را در تأثیر قرار دهد. خودانگیختگی یک اصل درونی است و عملی است که تمام تغییرات و ادراکات را به وجود می‎آورد. خودانگیختگی، شوق (appetition) است.

تشکیل ادراکات با شوق نمی‎تواندبرحسب علّیت مکانیکی یعنی علّیتی که از تأثیر نیروهای بیرونی حاصل شده است، تبیین شود، بلکه باید از تحلیل فعّالیت خودانگیختۀ جواهر بسیط تبیین شود؛ زیرا هیچ‌چیز در جواهر بسیط یافت نمی‎شود غیر از ادراکات و تغییرات آنها» (لایب‎نیتس، 1375، ص102-109).

لایب‎نیتس همچنین بیان می‎کند که آگاهی از فعّالیت خودانگیختۀ موناد به شیوۀ درستی ادراک نامیده می‎شود؛ چراکه موناد را در جایگاه موضوع تفکّر می‎شناساند.

لایب‎نیتس خودانگیختگی مونادی را که در بالا توضیح آن داده شد، بر اساس اصل هماهنگی پیشین‌بنیاد نیز بیان می‎کند. هر موناد می‎تواند بر اساس ادراک درونیش صورت جوهری یا انتلخیا (Entelcheia) نامیده شود. انتلخیا‎ها مستعدّ خود‎بسندگی‎ هستند (self-sufficient) که بر اساس این، آنها منبع اعمال درونیشان می‌شوند. فرضیۀ هماهنگی پیشین‌بنیاد، استقلال علّی روح و بدن را ثابت می‎کند؛ یعنی نه روح از بدن و شرایط حاکم بر آن آگاه است و نه بدن بر روح تأثیری می‎گذارد. اساس این نظریه، خودانگیختگی مونادی است که لایب‎نیتس اعتقاد دارد هر صورت جوهری یا انتلخیا به شیوۀ علّی برای ایجاد تمام حالت‎های خودش کفایت می‎کند. او قلمرو این عمل خودانگیختۀ روح را شامل تمام تغییراتی که در آن رخ می‎دهند، می‎داند (Rutherford, Ibid: 159).

لایب‎نیتس به طور کلّی دو نوع خودانگیختگی را به کار می‎برد:

1. خودانگیختگی عامل که در آن خودانگیختگی را صفتی برای ذهن می‎داند.

2. خودانگیختگی جوهر یا مونادی که بر اساس اصل هماهنگی پیشین‌بنیاد تبیین می‎شود و مبتنی بر این فرض است که هر جوهری علّت تمام حالات خودش است و بر ‎اساس این عمل آزاد از عملی که در تأثیر عوامل خارجی است متمایز می‎شود. خودانگیختگی عامل در ذهن انسان است که با آن او از تأثیر عوامل خارجی بر حذر داشته می‎شود و اعمال آزاد و غیر آزاد انسان نیز از هم جدا می‎شوند. لایب‎نیتس در خودانگیختگی عامل، خودکاری یا خودآیینی (automatism) را با عقل آشتی می‎دهد و می‎پذیرد که معرفت از خودانگیختگی ناشی می‎شود. اینکه خودانگیختگی یک اصل برسازندۀ هستی‎شناسی جوهر است، موجب می‎شود که انقلابی در ارتباط بین ذهن (فاعل شناسا) و متعلّق شناخت برپا شود.

از‌این‌‎رو لایب‎نیتس نقش مهمّی در تاریخ مفهوم خودانگیختگی دارد. او با پافشاری بر اهمّیت خودانگیختگی، ذهن را (برخلاف دکارت نه به صورت یک جوهر و برخلاف اسپینوزا نه در جایگاه حالات جوهر) یک فعّالیت (Conatus) می‎داند. این فعّالیت، معیار وجود ذهن می‎شود.

مراجع

ارسطو، مابعدالطبیعه (متافیزیک)، ترجمه محمد حسن ملطفی، تهران، انتشارات طرح نو، 1389

____، اخلاق نیکوماخوس، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران، انتشارات طرح نو، 1389

افلاطون، مجموعۀ آثار، ترجمه محمد حسن لطفی، ج2و3، تهران، انتشارات خوارزمی، 1380

لایب‎نیتس، گ. و.، مونادولوژی، مقدمه و شرح از بوترو و دیگران، ترجمه یحیی مهدوی، تهران، انتشارات خوارزمی، 1375

شاقول، یوسف، «از خودآیینی تا خود-الزامی در فلسفۀ کانت»، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، بهار و تابستان1381، شماره 28 و 29

طاهریان، مهدی، «ناسازگاری در فلسفۀ نقادی کانت»، دوفصلنامه علمی-پژوهشی شناخت، شماره 6، بهار و تابستان 1390

کانت، ایمانوئل، سنجش خرد ناب، ترجمۀ میرشمس‎الدین ادیب سلطانی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1384

________، نقد عقل عملی، ترجمۀ انشاءالله رحمتی، تهران، انتشارات سوفیا، 1389

________، نقد قوۀ حکم، ترجمۀ عبدالکریم رشیدیان، تهران، نشر نی، 1386

__________، دین در محدودۀ عقل تنها، ترجمۀ منوچهر صانعی دره‎بیدی، نقش و نگار، 1381

_______، بنیاد مابعدالطبیعۀ اخلاق، ترجمۀ علی قیصری، حمید عنایت، خوارزمی، 1369

ماحوزی، رضا، «جایگاه فرولایۀ فوق محسوس در نظام فلسفۀ کانت»، فصلنامۀ علمی-پژوهشی متافیزیک، شماره 15، بهار و تابستان 1392

Leibniz.G.W, Theodicy, Essays on theGoodness of God, the freedom of man and the origion of Evil, translated of E.M.Huggard, Court Chicago,1998

Hammermeister, Kia, The German Aesthetic Tradition, Cambridge university Press, 2002

Pinkard,Terry,German Philosophy 1760-1860, The Legacy of Idealism, Cambridge university Press,2002

Rutherford.D, Leibniz Nature and Freedom, Oxford University, 2005.

Sgarbi, Macro, Kant on Spontaneity, Continuum International Publishing Group, 2012

Smith, Kemp. N., A Commentary to Kants Critique of Pure Reason, New York.1962.

Tonelli.Giorgio, Kants Ethics as a part Of Metaphisics: A Possible Newtonian Suggestion, Athens, Anton, 1974

Zammito, John H. The Genesis of Kants Critique of Jughement, Chicago: Univesity of Chicago Press, 1992

نویسنده:

امرالله معین: استادیار، گروه فلسفه، دانشگاه شهرکرد، شهرکرد، ایران

دو فصلنامه متافیزیک شماره 22

ادامه دارد... 

نظر شما