شناسهٔ خبر: 21583230 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه رسالت | لینک خبر

نگاهي به مجموعه نمايشنامه باد اومد با خود برد دنياي خيالي رو

صاحب‌خبر -

 سيد علي تدين صدوقي
 سيال ذهن، رئاليست جادويي و شاعرانگي در دفاع مقدس
مجموعه نمايش « باد اومد و با خود برد دنياي خيالي رو»  نوشته مهدي صفاري نژاد است که چهار نمايشنامه با محوريت  دفاع مقدس به نام‌هاي«  آشيونه، قاب عکس فرهاد، شمع صفروباد اومدو با خود برد دنياي خيالي رو» در خود جاي‌داده است. نمايشنامه‌هادرواقع با محوريت دفاع مقدس است، به‌جزنمايشنامه اول يعني آشيونه که در انتهاي آن مخاطب متوجه مي‌شود زمان، زمان جنگ است ومکان‌خانه‌اي است که براثر بمباران فروريخته. سه نمايشنامه ديگر مسائل مبتلابه جنگ را در خانواده‌هاوجامعه بررسي مي‌کند.مهدي صفاري نژاد سعي کرده که طنزي تلخ را نيز در لابلاي متن‌هايش بگنجاند. او از شيوه سيال ذهن نيز استفاده کرده وتخيل را با شخصيت‌هاوقصه‌هايش درآميخته است واز سويي با بهره گرفتن از تعليق دراماتيک مخاطب را درگير نوعي غافلگيري نمايشي مي‌کند.به‌طور مثال در نمايشنامه اول يعني آشيونه تا انتهاي نمايش مخاطب متوجه نمي‌شود که دوشخصيت نمايش هما وهدي در زير آوار خانه گيرکرده‌اند. صفاري نژاد با تخيلي که شخصيت‌ها با ديالوگ‌هايشان ساخته‌وپرداخته مي‌کنند به مخاطب مجال فکر کردن به انتها ويانتيجه‌گيري وحدس زدن انتهاي نمايش را نمي‌دهد.چراکه مخاطب درگير تخيل سازي وديالوگ‌هاي شخصيت‌هامي‌شود وبه‌يک‌باره در انتهاي نمايش به واقعيتي محتوم پي مي‌برد که غافلگيرش کرده وتکانش مي‌دهد.هما وهدي به ترتيب همسر وخواهر هادي هستند که در جبهه است. آنان در طول نمايش مشغول ساختن تختي هستند که بايد تا آمدن هادي آماده شود در اين ميان از آرزوهايشان حرف مي‌زنند که درانتهاي نمايش متوجه مي‌شويم آن‌ها در زير آوارخانه اشان که براثر بمباران خراب‌شده گيرکرده‌اند.استفاده دراماتيک از تعليق و تلفيق عناصر رئاليست جادويي وسيال ذهن مخاطب را درگير کرده ونمايشنامه را قابل حدس نمي‌کند. از سويي فضاي شاعرانه واحساسي نمايشنامه‌هاتماشاگر ويا خواننده را با خود همراه کرده وعشق را چون هسته اصلي قصه‌ها مطرح مي‌کند.در نمايش دوم يعني قاب عکس فرهاد،با اين موضوع بيشتر درگير مي‌شويم،عشقي پاک‌بين يک رزمنده ودختري که از نوجواني مثلاً ده يازد سالگي با اوبزرگ‌شده وطي هفت سال عشق فرهاد در دلش جاي گرفته است. فرهادي که در همان دوران جنگ مانده ودارد با خاطراتش زندگي مي‌کند، فرهادي که همرزمانش را مدام جلوي چشمانش مي‌بيندوباآن‌ها در يک ارتباط دروني و روحي است.فرهاددر زيرزمين خانه توکا زندگي مي‌کندوقاب مي‌سازداو براي همه شهداي محل يا شهرقاب‌هايي راساخته تا عکس‌هايشان در آن قرار گيرد. توکا که عاشق اوشده نمي‌داندچگونه عشقش را به او ابراز کند. فرهاد از توکا بزرگ‌تر است وفاصله سني‌اش باتوکا کم نيست. فرهاد طبق قراري که با خود داشته پس از هفت سال مي‌خواهد از خانه پدر توکا برود.
او حس توکا را نسبت به خودش نمي‌فهمد چون شايد او را هنوزچون همان کودک يا نوجوان هفت سال پيش مي‌بيندوحس او را حسي دوستانه ونه عاشقانه. فرهاد علي رغم ميل باطني توکا مي‌رود. توکا پس از رفتن اوباخدا درددل مي‌کند. فرهاد قبل از رفتن مي‌گويدهمرزمانم آمده‌اند تا مرا با خود ببرند. توکامي‌گويد پس برو؛ اما چيزي که فرهاد وتوکانمي‌دانند اين است که آن‌هاآمده‌اند که به فرهاد براي عشق توکا به او تبريک بگويند.فرهادرا از حس عاشقانه توکا نسبت به خودش آگاه سازند وچشم دل او را باز کنند . آن ها به فرهاد مي گويند که هنوز وقتش نشده و بايد بازگردد وبه عشق تو کا جواب مثبت دهد . فرهاد بازمي‌گردد. نمايش با پاياني خوش تمام مي‌شود. همزمان او واسطه وصالي عاشقانه و پاک مي‌شوند. در اين نمايش هم تعليق به‌خوبي به کار گرفته‌شده است.مخاطب فکر مي‌کند که فرها دمي‌رودويا هنگام شهادتش فرارسيده اما اين‌گونه نمي‌شود.در نمايش سوم ماجرا فرق مي‌کندبه‌نوعي تقابل نسل جديداست از نسل قبل، نسلي که ناخواسته وارد جنگ شده و بايد با تبعات آن بسازد.نسلي که سؤال دارد.بهمن وبهارفرزندان سياوش هستند که در جنگ مجروح شده. او براثر موج گرفتگي شديد مردي عصبي وروان‌پريش است که بايد دربيمارستان بستري و تحت نظر باشد البته علي رغم ميل باطني همسرش فاطمه که معلم است وعمر خود را پاي سياوش ريخته.فاطمه درلحظات ومواقعي که سياوش حمله‌هاي عصبي خطرناک به او دست مي‌داده عاشقانه کنارش بوده؛ حتي مواقعي که سياوش براثر حملات عصبي که به او دست مي‌داده فاطمه را کتک مي‌زده و لوازم خانه را مي‌شکسته. بچه‌ها در تمام اين سال‌هاعملاً از موهبت داشتن پدر محروم بوده‌اندوحالا حق خود وسهم خود را از اين زندگي مي‌خواهند. اين که مثل ديگر خانواده بتوانند دور هم جمع شوند. آنان در کنار پدر ومادر بودن رامي خواهند.
در روزي که آن‌هابراي مادرشان جشن تولد گرفته‌اندومنتظرند تا مادر پدر را از بيمارستان به خانه بياورد ما شاهد اتفاقاتي که در زندگي اشان افتاده با بازي دربازي وسيال ذهني که نويسنده ايجاد مي‌کندهستيم. درنهايت فاطمه مي‌آيدوبچه‌ها متوجه مي‌شوند که پدرشان در بيمارستان شهيد شده است.اينجا هم تعليق به‌خوبي کار خود رامي‌کندوعشق حرف اول را مي‌زند.عشق فاطمه به سياوش وعشق سياوش به راهي که رفته و در همه‌سال‌هاي بعد از جنگ از هيچ امکاناتي هم براي خودش وخانواده‌اش استفاده نکرده. در نمايش چهارم که چهار دنياي مختلف است درواقع شاهد انسان‌هايي هستيم که فداکاري‌هاوايثارهاي بي‌نظيري را در زمان دفاع مقدس از خود نشان داده‌اند. اين‌ها مجروحاني هستند که به‌واسطه مجروحيت بالاي خود در بيمارستان بستري مدام هستند وهنوز در همان خاطرات مانده‌اندونمي توانند آن روزها را فراموش کنند.يک پرستار ويا پزشک زن، يک بي‌سيم‌چي، يک خنثي‌کننده مين وفردي که در تانک هنگام حمله مجروح شده درهمه اين‌ها عشق  وخيال ورؤيادرهم‌تنيده شده‌اندوسيال ذهن و رئاليست جادويي وشاعرانگي متن مخاطب راتا به انتها با خود همراهمي‌کند. قلم مهدي صفاري نژاد نسبتاًروان است وشاعرانه.ديالوگ‌هايش به‌نوعي شاعرانه هستند او درامي شاعرانه را خلق کرده.
اما نوع کلمات وجملات به لحاظ سيلاب‌هاوسيلاب بندي‌ها درجاهايي رواني خود را از دست مي‌دهند.همين‌طور است تکرار بعضي از کلمات که به‌نوعي زياده مي‌نمايدمثلاً تکرار کلمه لامصب و... درواقع رواني متن درجاهايي يک دست نيست.هرچند که اين مورد از جذابيت‌هاي نمايشنامه‌هاوتعليق‌هايي که بجا به کار گرفته‌شده و ايضاً رئاليست جادويي وسيال ذهن وشاعرانگي‌اي که در سرتاسر متن موج مي‌زندبه‌هيچ‌عنوان نمي‌کاهد. حتي اسم هايي را که صفاري نژاد براي شخصيت هايش انتخاب کرده وجه تسميه  خاص خود را دارند مانند بهمن وبهار ،  هما وهادي وهدي و... بايد گفت نمايشنامه‌هاي اين مجموعه به‌نوعي با يکديگر در ارتباط هستندومي‌توانند دريک جا در قالب چند اپيزود اجرا شوند.به مهدي صفاري نژاد بابت قلم شاعرانه و نگاهي متفاوت به موضوع دفاع مقدس که بکر است وتازه تبريک مي‌گويم.

نظر شما