احمد محمدتبريزي
شهيد ابراهيم لشكرينژاد را بايد يكي از شهداي خاص دفاع مقدس ناميد؛ شهيدي كه با سعي و تلاش ضمن قبولي در دانشگاه تهران، در علوم ديني هم از سواد و اطلاعات بالايي برخوردار بود. لشكرينژاد در مدت كوتاهي موفق به يادگيري زبانهاي انگليسي، عربي و آلماني ميشود و شروع به حفظ قرآن هم ميكند. سبك زندگي و شيوه زيستن اين شهيد بزرگوار دوستان و آشنايانش را هم به خود جذب كرده و از آنها انسان ديگري ساخته بود. برادر شهيد در گفتوگو با «جوان» از اين سبك زندگي كه بار مطالعاتي و اخلاقي زيادي داشته، ميگويد و تنوع يادگيري و عشق به آموختن در برادرش را تشريح ميكند.
شهيد لشكرينژاد يكي از شهداي خاص دفاع مقدس هستند.فعاليتهاي مذهبي و فرهنگي برادرتان را از دوران كودكي توضيح دهيد.
ابراهيم متولد سال 1342 و پنج سال از من كوچكتر بود. ما در خانواده پنج فرزند هستيم كه ابراهيم چهارمين فرزند خانواده بود. از همان كودكي به شركت در هيئات مذهبي علاقه داشت. شب جمعه به خانهمان هيئت ميآورد و مشغول برنامههاي مذهبي ميشد. تقريباً يك سال بعد از انقلاب، به محله مختاري در خيابان وليعصر، كوچه فروزنده كه الان كوچه به نام ابراهيم لشكرينژاد شده نقل مكان كرديم. در اين محله مسجدهاي متعددي بود كه ابراهيم به همه شان رفت و آمد داشت. مسجد نزديكتر به منزل ما مسجد حاج ربابه يا توحيد بود. برادرم با امام جماعت مسجد ارتباط صميمي و خوبي داشت و در فعاليتهاي فرهنگي و بسيج مشاركت زيادي ميكرد. اين ارتباط فرهنگي را با مسجدهاي ديگر مثل شارعي و مسجد آيتالله ايرواني كه نزديكمان بودند هم داشت. گاهي اوقات به رغم سن كمش جاي امام جماعت نماز ميخواند. با توجه به خط خوشش ديوارنويسي هم ميكرد. اين خوشخطي را هم بدون كلاس رفتن و آموزش به صورت ذاتي بلد بود. يعني با گرفتن الگو از كساني كه خط زيبايي داشتند، سعي كرد خطش را بهتر كند و پيشرفت خيلي خوبي هم داشت. بيشتر امورش همينطور بود. يعني مطلب خوب رو تشخيص ميداد، بعد از تشخيص مطلب خودش مشغول فراگيري ميشد. اين يكي از ويژگيهاي منحصر به فرد برادرم بود. يعني براي يادگيري تقليد نميكرد، فرا ميگرفت. به قول معروف آن مطلب را ميبلعيد. در دوران دانشگاه و دوران جبهه كردستان شروع به حفظ قرآن كرد. آنچه از جبهه رفتن را فهميده در چهار، پنج خط توضيح داده است. ايشان در دوران متوسطه در رشته الكتروتكنيك در هنرستان صنعتي تهران كه آن زمان بهترين هنرستان تهران بود، درس خواند. در هنرستان از زمانهاي گذشته زبان آلماني تدريس ميكردند و ابراهيم رشته برق الكتروتكنيك را با معدل خوب قبول شد و ديپلم گرفت.
به رشته برق الكتروتكنيك علاقه داشتند؟
بله، همه كارهايش را با علاقه انجام ميداد. فهميده بود كه بايد در كار يا رشته خاصي تبحر و مهارت داشته باشد. اعتقاد داشت محفوظات تنها راهبرد و راهحل براي زندگي در اجتماع نيست. آن زمان ضمن درس خواندن نسبت به مسائل ديني خودش خيلي پايبند بود و تفحظ هم ميكرد. اما بعد به حوزه رفت و به صورت رسمي طلبه شد.
براي خواندن دروس حوزوي به قم رفتند؟
خير، در همين تهران درس ميخواند و به حوزه ميرفت؛ مدرسه شهيد بهشتي امروز يا مروي در خيابان ناصرخسرو كه از قديميترين حوزههاي علميه است و سابقه و قدمت زيادي دارد. ابراهيم در اين مدرسه تحصيل ميكرد. مقدمات را طي كرد، وارد سطح شد و در حال تمام كردن سطح بود كه درس را در همين جا رها كرد و تصميم گرفت به سربازي برود. در سربازي تقسيم كه شد در كميته پادگان نصر افتاد. آن زمان آنچه در حوزه آموخته بود، معادل ليسانس بود. بعد از سربازي احساس كرد كه حالا درسهاي نظري را آموخته و ميتواند وارد دانشگاه شود و بهتر خدمت كند. ظرف سه ماه شديد درس خواند تا در كنكور قبول شود. با اينكه بين زمان گرفتن ديپلمش فاصله افتاده و بعد از آن به حوزه رفته بود، وقتي در كنكور شركت كرد با رتبه خوب در رشته تجربي در دانشگاه تهران قبول شد.
در دانشگاه در چه رشتهاي قبول شدند؟
رشته بهداشت و محيط كار كه شاخهاي از رشته تجربي است. حالا چرا روي قبول شدن در اين رشته تأكيد دارم؟ كساني كه در حوزه درس ميخوانند بيشتر با علوم انساني سروكار دارند و درسهايشان ربطي به رشته تجربي ندارد. در دوران ديپلم يك كار فني را انجام داده بود و اين نظر را داشت حالا كه ما انقلاب كردهايم آدم كارآمد ميخواهيم. حالا ميگفت كه براي چه به حوزه رفتم؟ براي اينكه بفهمم دينم چيست. دروس حوزوي را آموخته بود و خوب هم آموخته بود. عربي را خيلي خوب بلد بود و صحبت ميكرد. ضمن اينكه انگليسي را هم خوب بلد بود. با توجه به آن زمينه آلماني كه در دبيرستان آموخته بود، يك مقدار آلماني هم بلد بود. يعني آنچه را كه انجام ميداد با تسلط انجام ميداد. مثل همين خط و خوشنويسياش كه گفتم. ببيند در آموختن و سطح زندگي ابراهيم چقدر تنوع وجود داشت. با اينكه عمر زيادي نميكند ولي زندگياش از كيفيت بالايي برخوردار است و از هر لحظه عمرش به بهترين شكل استفاده كرده است.
و اين آدم با چنين پيشينهاي پا به جبهه ميگذارد؟
دستنوشته برادرم اين است: «الهي كَيْفَ أدْعُوكَ و أنَا أنَا وَ كَيْفَ أقْطَعُ رَجآئي مِنْكَ و أنْتَ أنْتَ» اين قسمتي از دعايي در صحيفه سجاديه است. همچنين در وصيتنامهاش مينويسد:«در تكوين ما چه انگاشتهاي؟ مخاطب خداست. نميدانم اما همچون مخاطبي آشنا ميخوانمت، همچون ياري ديرين ميشناسمت و با ذره ذره وجودم كه از وجود توست مييابمت. خدايا در پس پرده خلقت چه برايم مقدر نمودهاي؟ نميدانم. ولي ميدانم كه ميخواهم در زمره خوبان باشم. وفاكنندگان به عهد، پاكنيتان،پاكسرشتان، مؤمنين، متقين، مجاهدين، سلها و شهدا. نميخواهم مرا از فيض لقاي عظمايت همچون مغضوبين ضالين محروم بداري و از طي صراطالمستقيم دورم بداري. بسيار آيات و روايات دارم كه ميخواهم آن را باز گويم ولي مرا با تمام كاستيها و نقايص پذيرا باش (ابراهيم).»
اين را چه كسي مينويسد؟ كسي كه اطلاعات دينياش در سطح خارج در حوزه علميه احصا شده و بعد دانشجوي سال اول رشته بهداشت كار دانشگاه تهران هم است. آن زمان مثل الان نبود كه از هر 10 نفر هفت نفر به دانشگاه بروند. آن زمان از هر 20 نفر دو نفر وارد دانشگاه ميشد.
پس شهيد با اين سطح از بينش كاملاً آگاهانه پا به جبهه ميگذارد؟
ابراهيم با رفتن به جبهه دقيقاً ميداند كجا ميرود و با چه كسي معامله ميكند. ميداند چه كار ميكند و چه ميگويد. در يادداشتهايش به خدايش گفته مرا با تمام كاستيها و نقايص پذيرا باش. يعني دنبال لقا الله است. به خدايش ميگويد نميخواهم مثل مغضوب والضالين دورم بداري، من لقا تو را ميخواهم.
حافظ قرآن هم بودند؟
بله، از طريق كتابت قرآن مجيد را حفظ ميكرد. مينوشت آيه 200 و«هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ آن يَأْتِيَهُمُ» و حفظ ميكرد. به روش كتابت حفظ ميكرد كه يكي از روشهايي بود كه آن زمان در مدرسه ياد ميدادند.
از چه زماني شروع به حفظ قرآن كردند؟
اگر اشتباه نكنم سال 60، 61 بود. تقريباً 20 سالش ميشد. براي حفظ قرآن براي خودش تشويق و تنبيه در نظر گرفته بود. هر روز آيات را حفظ ميكرد و جمعهها مرور آيات محفوظ را در برنامههايش داشت.در يادداشتهايش نوشته بود: «بعد از نماز صبح بخوانيد و در صورت انجام ندادن آن به ازاي هر مورد يك روز روزه بگيريد.» آنچه را كه براي خودش تكليف كرده بود، انجام ميداد و اگر انجام نميداد به ازاي انجام ندادن آن، به ازاي هر روز يك روز روزه ميگرفت. يعني يك جريمه براي خودش نوشته بود كه من بايد اين را انجام بدهم. بعد حالا اگر انجام نشد با چه كاري خودم را تنبيه كنم؟ با يك كاري مثل روزه كه صبر و استقامت آدم را افزون بكند و به اين شكل زيبا خودش را جريمه ميكرد.
در امور تربيتي هم فعال بودند؟
خودسازي و بزرگي شهيد باعث شده بود تا يكي از اراذل و اوباش محل دست از شرارت بردارد و هميشه صحبت شهيد را به خاطر بسپارد كه به او گفته بود تو خيلي بزرگوارتر از اين هستي كه بايستي وسط خيابان به زن و بچه مردم فحش بدهي و جسارت كني و طرف از همان موقع چاقويش را به ابراهيم داده بود. يا در مدرسهاي در خيابان دكتر شريعتي در مدت كوتاهي بچهها را دور خودش جمع كرده بود و محور برنامههاي مختلف فرهنگي و تربيتي بود.برايشان در مراسمهاي مختلف هديه در نظر ميگرفت. با اينكه بسيار آدم ساكتي بود و اهل شلوغكاري نبود ولي گرماي حضورش خيلي زود احساس ميشد و آدم را به سمت خودش ميكشيد.
چه زماني عازم جبهه شدند؟
اخوي در سال 60 و دوباره در انتهاي سال 65 به جبهه رفت. ما در اين زمان به فاز چهارم مهرشهر كرج آمده بوديم. ابراهيم از همينجا با خانواده خداحافظي كرد ولي چون دوستانش در تهران و پايگاه مقداد بودند براي خداحافظي به آنجا هم رفت. آن سالها خيلي مقطع حساسي در جنگ بود و به حضور جوانان در جبههها نياز بود. وقتي ابراهيم جريان جبهه رفتنش را با من در ميان گذاشت، من اصرار كردم كه شما الان وظيفه بالايي داري، در دانشگاه تحصيل ميكني و اگر همين را ادامه بدهي قطعاً براي آينده كشور و نظام مفيدتر خواهي بود كه به من گفت نه الان و در مقطع حاضر رفتن به جبهه از همه اينها بالاتر است.
شهادتش هم اينگونه بود كه در غرب درياچه ماهي تعدادي دانشجو از جمله شهيد حبيب غنيپور و ابراهيم حضور داشتند. در عمليات كربلاي 4 كه لو رفت، عدهاي كه جلو ميروند شهيد ميشوند. در عمليات بعدي كه كربلاي5 بود، نيروها وقتي كه ميخواستند به يك خط ديگر بزنند همقسم ميشوند كه حتماً اين قسمت را باز كنند و همين كار را هم ميكنند. تير مستقيم آر.پي.جي به ابراهيم خورده بود و قسمت راست صورتش را برده بود. يعني آر. پي.جي كه 150 متر بيشتر بُرد مؤثر ندارد اينگونه باعث شهادتش ميشود. ببينيد اينها چقدر به دشمن نزديك بودند و در چه فاصلهاي با آنها ميجنگيدند. در آخر اينها خط را ميشكنند و بقيه نيروها ميآيند و به شكر خدا فتح انجام ميشود.الان از كسي به نام آقاي علي فرخي ميخواهم صحبت كنم كه الان دكتراي حقوق دارد. ايشان و ابراهيم در خط با همديگر قرار ميگذاشتند كه به نوبت بلند شوند و به ترتيب شليك كنند و بعد بنشينند. هر كدامشان مينشست ديگري بلند ميشد و شليك ميكرد. در يك راستا بودند. نفر اولي كه ميزند، مينشيند بعد ابراهيم بلند ميشود و شليك ميكند. چون در يك راستا بودند، ابراهيم كه شهيد ميشود ساير نيروها نميتوانند پيكرش را بياورند تا زماني كه عمليات پيروز ميشود. يعني چند روز بعد كه عمليات پيروز ميشود، اينها ميروند و پيكر ابراهيم را از زير آتش برميدارند و به عقب ميآورند. اين مطالب و جزئيات را بعدها آقاي فرخي برايمان تعريف كرد.
∎
شهيد ابراهيم لشكرينژاد را بايد يكي از شهداي خاص دفاع مقدس ناميد؛ شهيدي كه با سعي و تلاش ضمن قبولي در دانشگاه تهران، در علوم ديني هم از سواد و اطلاعات بالايي برخوردار بود. لشكرينژاد در مدت كوتاهي موفق به يادگيري زبانهاي انگليسي، عربي و آلماني ميشود و شروع به حفظ قرآن هم ميكند. سبك زندگي و شيوه زيستن اين شهيد بزرگوار دوستان و آشنايانش را هم به خود جذب كرده و از آنها انسان ديگري ساخته بود. برادر شهيد در گفتوگو با «جوان» از اين سبك زندگي كه بار مطالعاتي و اخلاقي زيادي داشته، ميگويد و تنوع يادگيري و عشق به آموختن در برادرش را تشريح ميكند.
شهيد لشكرينژاد يكي از شهداي خاص دفاع مقدس هستند.فعاليتهاي مذهبي و فرهنگي برادرتان را از دوران كودكي توضيح دهيد.
ابراهيم متولد سال 1342 و پنج سال از من كوچكتر بود. ما در خانواده پنج فرزند هستيم كه ابراهيم چهارمين فرزند خانواده بود. از همان كودكي به شركت در هيئات مذهبي علاقه داشت. شب جمعه به خانهمان هيئت ميآورد و مشغول برنامههاي مذهبي ميشد. تقريباً يك سال بعد از انقلاب، به محله مختاري در خيابان وليعصر، كوچه فروزنده كه الان كوچه به نام ابراهيم لشكرينژاد شده نقل مكان كرديم. در اين محله مسجدهاي متعددي بود كه ابراهيم به همه شان رفت و آمد داشت. مسجد نزديكتر به منزل ما مسجد حاج ربابه يا توحيد بود. برادرم با امام جماعت مسجد ارتباط صميمي و خوبي داشت و در فعاليتهاي فرهنگي و بسيج مشاركت زيادي ميكرد. اين ارتباط فرهنگي را با مسجدهاي ديگر مثل شارعي و مسجد آيتالله ايرواني كه نزديكمان بودند هم داشت. گاهي اوقات به رغم سن كمش جاي امام جماعت نماز ميخواند. با توجه به خط خوشش ديوارنويسي هم ميكرد. اين خوشخطي را هم بدون كلاس رفتن و آموزش به صورت ذاتي بلد بود. يعني با گرفتن الگو از كساني كه خط زيبايي داشتند، سعي كرد خطش را بهتر كند و پيشرفت خيلي خوبي هم داشت. بيشتر امورش همينطور بود. يعني مطلب خوب رو تشخيص ميداد، بعد از تشخيص مطلب خودش مشغول فراگيري ميشد. اين يكي از ويژگيهاي منحصر به فرد برادرم بود. يعني براي يادگيري تقليد نميكرد، فرا ميگرفت. به قول معروف آن مطلب را ميبلعيد. در دوران دانشگاه و دوران جبهه كردستان شروع به حفظ قرآن كرد. آنچه از جبهه رفتن را فهميده در چهار، پنج خط توضيح داده است. ايشان در دوران متوسطه در رشته الكتروتكنيك در هنرستان صنعتي تهران كه آن زمان بهترين هنرستان تهران بود، درس خواند. در هنرستان از زمانهاي گذشته زبان آلماني تدريس ميكردند و ابراهيم رشته برق الكتروتكنيك را با معدل خوب قبول شد و ديپلم گرفت.
به رشته برق الكتروتكنيك علاقه داشتند؟
بله، همه كارهايش را با علاقه انجام ميداد. فهميده بود كه بايد در كار يا رشته خاصي تبحر و مهارت داشته باشد. اعتقاد داشت محفوظات تنها راهبرد و راهحل براي زندگي در اجتماع نيست. آن زمان ضمن درس خواندن نسبت به مسائل ديني خودش خيلي پايبند بود و تفحظ هم ميكرد. اما بعد به حوزه رفت و به صورت رسمي طلبه شد.
براي خواندن دروس حوزوي به قم رفتند؟
خير، در همين تهران درس ميخواند و به حوزه ميرفت؛ مدرسه شهيد بهشتي امروز يا مروي در خيابان ناصرخسرو كه از قديميترين حوزههاي علميه است و سابقه و قدمت زيادي دارد. ابراهيم در اين مدرسه تحصيل ميكرد. مقدمات را طي كرد، وارد سطح شد و در حال تمام كردن سطح بود كه درس را در همين جا رها كرد و تصميم گرفت به سربازي برود. در سربازي تقسيم كه شد در كميته پادگان نصر افتاد. آن زمان آنچه در حوزه آموخته بود، معادل ليسانس بود. بعد از سربازي احساس كرد كه حالا درسهاي نظري را آموخته و ميتواند وارد دانشگاه شود و بهتر خدمت كند. ظرف سه ماه شديد درس خواند تا در كنكور قبول شود. با اينكه بين زمان گرفتن ديپلمش فاصله افتاده و بعد از آن به حوزه رفته بود، وقتي در كنكور شركت كرد با رتبه خوب در رشته تجربي در دانشگاه تهران قبول شد.
در دانشگاه در چه رشتهاي قبول شدند؟
رشته بهداشت و محيط كار كه شاخهاي از رشته تجربي است. حالا چرا روي قبول شدن در اين رشته تأكيد دارم؟ كساني كه در حوزه درس ميخوانند بيشتر با علوم انساني سروكار دارند و درسهايشان ربطي به رشته تجربي ندارد. در دوران ديپلم يك كار فني را انجام داده بود و اين نظر را داشت حالا كه ما انقلاب كردهايم آدم كارآمد ميخواهيم. حالا ميگفت كه براي چه به حوزه رفتم؟ براي اينكه بفهمم دينم چيست. دروس حوزوي را آموخته بود و خوب هم آموخته بود. عربي را خيلي خوب بلد بود و صحبت ميكرد. ضمن اينكه انگليسي را هم خوب بلد بود. با توجه به آن زمينه آلماني كه در دبيرستان آموخته بود، يك مقدار آلماني هم بلد بود. يعني آنچه را كه انجام ميداد با تسلط انجام ميداد. مثل همين خط و خوشنويسياش كه گفتم. ببيند در آموختن و سطح زندگي ابراهيم چقدر تنوع وجود داشت. با اينكه عمر زيادي نميكند ولي زندگياش از كيفيت بالايي برخوردار است و از هر لحظه عمرش به بهترين شكل استفاده كرده است.
و اين آدم با چنين پيشينهاي پا به جبهه ميگذارد؟
دستنوشته برادرم اين است: «الهي كَيْفَ أدْعُوكَ و أنَا أنَا وَ كَيْفَ أقْطَعُ رَجآئي مِنْكَ و أنْتَ أنْتَ» اين قسمتي از دعايي در صحيفه سجاديه است. همچنين در وصيتنامهاش مينويسد:«در تكوين ما چه انگاشتهاي؟ مخاطب خداست. نميدانم اما همچون مخاطبي آشنا ميخوانمت، همچون ياري ديرين ميشناسمت و با ذره ذره وجودم كه از وجود توست مييابمت. خدايا در پس پرده خلقت چه برايم مقدر نمودهاي؟ نميدانم. ولي ميدانم كه ميخواهم در زمره خوبان باشم. وفاكنندگان به عهد، پاكنيتان،پاكسرشتان، مؤمنين، متقين، مجاهدين، سلها و شهدا. نميخواهم مرا از فيض لقاي عظمايت همچون مغضوبين ضالين محروم بداري و از طي صراطالمستقيم دورم بداري. بسيار آيات و روايات دارم كه ميخواهم آن را باز گويم ولي مرا با تمام كاستيها و نقايص پذيرا باش (ابراهيم).»
اين را چه كسي مينويسد؟ كسي كه اطلاعات دينياش در سطح خارج در حوزه علميه احصا شده و بعد دانشجوي سال اول رشته بهداشت كار دانشگاه تهران هم است. آن زمان مثل الان نبود كه از هر 10 نفر هفت نفر به دانشگاه بروند. آن زمان از هر 20 نفر دو نفر وارد دانشگاه ميشد.
پس شهيد با اين سطح از بينش كاملاً آگاهانه پا به جبهه ميگذارد؟
ابراهيم با رفتن به جبهه دقيقاً ميداند كجا ميرود و با چه كسي معامله ميكند. ميداند چه كار ميكند و چه ميگويد. در يادداشتهايش به خدايش گفته مرا با تمام كاستيها و نقايص پذيرا باش. يعني دنبال لقا الله است. به خدايش ميگويد نميخواهم مثل مغضوب والضالين دورم بداري، من لقا تو را ميخواهم.
حافظ قرآن هم بودند؟
بله، از طريق كتابت قرآن مجيد را حفظ ميكرد. مينوشت آيه 200 و«هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ آن يَأْتِيَهُمُ» و حفظ ميكرد. به روش كتابت حفظ ميكرد كه يكي از روشهايي بود كه آن زمان در مدرسه ياد ميدادند.
از چه زماني شروع به حفظ قرآن كردند؟
اگر اشتباه نكنم سال 60، 61 بود. تقريباً 20 سالش ميشد. براي حفظ قرآن براي خودش تشويق و تنبيه در نظر گرفته بود. هر روز آيات را حفظ ميكرد و جمعهها مرور آيات محفوظ را در برنامههايش داشت.در يادداشتهايش نوشته بود: «بعد از نماز صبح بخوانيد و در صورت انجام ندادن آن به ازاي هر مورد يك روز روزه بگيريد.» آنچه را كه براي خودش تكليف كرده بود، انجام ميداد و اگر انجام نميداد به ازاي انجام ندادن آن، به ازاي هر روز يك روز روزه ميگرفت. يعني يك جريمه براي خودش نوشته بود كه من بايد اين را انجام بدهم. بعد حالا اگر انجام نشد با چه كاري خودم را تنبيه كنم؟ با يك كاري مثل روزه كه صبر و استقامت آدم را افزون بكند و به اين شكل زيبا خودش را جريمه ميكرد.
در امور تربيتي هم فعال بودند؟
خودسازي و بزرگي شهيد باعث شده بود تا يكي از اراذل و اوباش محل دست از شرارت بردارد و هميشه صحبت شهيد را به خاطر بسپارد كه به او گفته بود تو خيلي بزرگوارتر از اين هستي كه بايستي وسط خيابان به زن و بچه مردم فحش بدهي و جسارت كني و طرف از همان موقع چاقويش را به ابراهيم داده بود. يا در مدرسهاي در خيابان دكتر شريعتي در مدت كوتاهي بچهها را دور خودش جمع كرده بود و محور برنامههاي مختلف فرهنگي و تربيتي بود.برايشان در مراسمهاي مختلف هديه در نظر ميگرفت. با اينكه بسيار آدم ساكتي بود و اهل شلوغكاري نبود ولي گرماي حضورش خيلي زود احساس ميشد و آدم را به سمت خودش ميكشيد.
چه زماني عازم جبهه شدند؟
اخوي در سال 60 و دوباره در انتهاي سال 65 به جبهه رفت. ما در اين زمان به فاز چهارم مهرشهر كرج آمده بوديم. ابراهيم از همينجا با خانواده خداحافظي كرد ولي چون دوستانش در تهران و پايگاه مقداد بودند براي خداحافظي به آنجا هم رفت. آن سالها خيلي مقطع حساسي در جنگ بود و به حضور جوانان در جبههها نياز بود. وقتي ابراهيم جريان جبهه رفتنش را با من در ميان گذاشت، من اصرار كردم كه شما الان وظيفه بالايي داري، در دانشگاه تحصيل ميكني و اگر همين را ادامه بدهي قطعاً براي آينده كشور و نظام مفيدتر خواهي بود كه به من گفت نه الان و در مقطع حاضر رفتن به جبهه از همه اينها بالاتر است.
شهادتش هم اينگونه بود كه در غرب درياچه ماهي تعدادي دانشجو از جمله شهيد حبيب غنيپور و ابراهيم حضور داشتند. در عمليات كربلاي 4 كه لو رفت، عدهاي كه جلو ميروند شهيد ميشوند. در عمليات بعدي كه كربلاي5 بود، نيروها وقتي كه ميخواستند به يك خط ديگر بزنند همقسم ميشوند كه حتماً اين قسمت را باز كنند و همين كار را هم ميكنند. تير مستقيم آر.پي.جي به ابراهيم خورده بود و قسمت راست صورتش را برده بود. يعني آر. پي.جي كه 150 متر بيشتر بُرد مؤثر ندارد اينگونه باعث شهادتش ميشود. ببينيد اينها چقدر به دشمن نزديك بودند و در چه فاصلهاي با آنها ميجنگيدند. در آخر اينها خط را ميشكنند و بقيه نيروها ميآيند و به شكر خدا فتح انجام ميشود.الان از كسي به نام آقاي علي فرخي ميخواهم صحبت كنم كه الان دكتراي حقوق دارد. ايشان و ابراهيم در خط با همديگر قرار ميگذاشتند كه به نوبت بلند شوند و به ترتيب شليك كنند و بعد بنشينند. هر كدامشان مينشست ديگري بلند ميشد و شليك ميكرد. در يك راستا بودند. نفر اولي كه ميزند، مينشيند بعد ابراهيم بلند ميشود و شليك ميكند. چون در يك راستا بودند، ابراهيم كه شهيد ميشود ساير نيروها نميتوانند پيكرش را بياورند تا زماني كه عمليات پيروز ميشود. يعني چند روز بعد كه عمليات پيروز ميشود، اينها ميروند و پيكر ابراهيم را از زير آتش برميدارند و به عقب ميآورند. اين مطالب و جزئيات را بعدها آقاي فرخي برايمان تعريف كرد.
نظر شما