شناسهٔ خبر: 18083161 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

«جستارهايي در مديريت شهيد آيت‌الله دكتر بهشتي در دستگاه قضايي» در گفت‌و‌شنود با حجت‌الاسلام و المسلمين روح‌الله حسينيان

مي‌گفت مسئولان قضايي بايد مثل متوسط مردم زندگي كنند

روزنامه جوان

37سال پيش درچنين روزهايي، امام راحل شهيدبهشتي را به رياست ديوان عالي كشورمنصوب كردند....

صاحب‌خبر -

37سال پيش درچنين روزهايي، امام خميني رهبر كبير انقلاب اسلامي، طي حكمي شهيد آيت الله دكتر سيد محمد بهشتي را به رياست ديوان عالي كشور و آيت الله سيد عبدالكريم موسوي اردبيلي را به سمت دادستان كل كشور منصوب كردند. به اذعان دوست و دشمن، دوران مديريت شهيد بهشتي بر قوه قضائيه، از موفق ترين و در عين حال مكتبي و انقلابي ترين ادوار، در طول تاريخ قوه قضائيه پس از پيروزي انقلاب اسلامي است و همين امر نيز در آن مقطع، موجب شكل گرفتن حجم گسترده اي از هجمه ها و فشارها به اين نهاد گشت. در بازخواني منش مديريتي شهيد آيت الله بهشتي در قوه قضائيه درآن دوران پرالتهاب، با حجت الاسلام والمسلمين روح الله حسينيان از همكاران آن بزرگوار گفت و شنودي انجام داده ايم كه نتيجه آن را پيش روي داريد.

     

به عنوان آغازين سؤال، بفرماييد كه از چه مقطعي و چگونه با شهيد آيت الله دكتر بهشتي آشنا شديد و اين آشنايي و ارتباط چگونه توسعه پيدا كرد؟

بسم الله الرحمن الرحيم. در نگاهي كلي، بايد عرض كنم كه رفتار شهيد آيت الله بهشتي(رضوان الله عليه) با همه، به شكلي بود كه تصور مي كردند پيشاپيش آنها را مي شناسد، چون با همه احوالپرسي گرمي مي كرد و به همه عميقاً احترام مي گذاشت. من سال اول حوزه را در مدرسه آيت الله گلپايگاني گذراندم و سال دوم را به يكي از شعبات مدرسه حقاني - كه مدير آن آيت الله رباني املشي بود- منتقل شدم و در سال سوم، به مدرسه حقاني رفتم.

چه سالي؟

سال 1351. 17-16  سال بيشتر نداشتم و در مدرسه مشغول بازي بودم كه ديدم روحاني سيد و با وقاري وارد مدرسه شد و يكراست به طرفم آمد و مرا در آغوش گرفت و با آن صداي جذاب و لحن پرطنين، با من احوالپرسي كرد! حسابي گيج شده بودم و تصور كردم شايد مرا با كسي اشتباه گرفته است! موضوع را با آقاي مروي مطرح كردم و ايشان هم گفت: « چند روز پيش من هم دقيقاً همين احساس تو را داشتم و گمان كردم شايد موقعي كه به مشهد و ديدن اخوي ام آمده، مرا در آنجا ديده و حالا به ياد آورده است.» بعدها فهميديم كه آقاي بهشتي با همه همين طور رفتار مي كند.

به نظر شما اهداف شهيد آيت الله بهشتي درتنظيم برنامه هاي مدرسه حقاني چه بود؟

اهداف ايشان جامع بود. از سويي مي خواست طلابي تربيت شوند كه با همه جنبه هاي اسلام و نه فقط فقه آشنا باشند و متون ديني را از تمام جنبه ها بررسي و مطالعه كنند. مثلاً در حوزه علوم درايه و حديث، تاريخ رجال يا تفسير را درس نمي دادند، اما در مدرسه حقاني، اينها جزو دروس اصلي ما بودند. حضرت امام هم در كتاب حكومت اسلامي به اين نكته اشاره مي كنند كه: چگونه مي توان بدون تفسير قرآن مجتهد شد! و اين را اسباب تأسف مي دانستند.

آيا در مدرسه حقاني دروس جديد هم مي خوانديد؟

بله، شهيد بهشتي معتقد بود يك طلبه بايد اسلام را از جوانب مختلف درك كند و براي رسيدن به چنين فهمي، بايد با علوم جديدي چون سياست و اقتصاد هم آشنايي داشته باشد، به همين دليل از اساتيد مختلف دانشگاه براي تدريس اين دروس دعوت مي شد. مثلاً آقاي دكتر علي شريعتمداري روان شناسي درس مي داد. دكتر نمازي علم اقتصاد تدريس مي كرد. جامعه شناسي را به گمانم آقاي دكتر علي قائمي درس مي داد. شهيد بهشتي معتقد بود يك طلبه بايد زبان خارجي هم بداند تا بتواند كتاب ها را به زبان اصلي مطالعه كند. اين موضوع به قدري براي ايشان اهميت داشت كه براي يادگيري زبان، حتي جايزه نقدي هم تعيين كرده بودند. ايشان مي گفت: « بعضي از متون، از قبيل فلسفه هگل را نمي شود به فارسي ترجمه كرد»؛ به همين دليل فلسفه هگل را شخصاً و به زبان آلماني تدريس مي كردند.

شايد يكي از دلايل شهيد بهشتي براي يادگيري زبان، آينده رو به گسترش معارف و مفاهيم اسلامي در سطح دنيا بوده باشد. اينطور نيست؟

دقيقاً همين طور است. ايشان معتقد بود مكاتب مادي، از جمله ماركسيسم و ليبراليسم رو به انحطاط هستند و به زودي شكست مي خورند و مردم دنيا به اسلام رو مي آورند و بايد مسلمانان هم معارف ديني خود را درست بشناسند و هم زبان بدانند كه بتوانند اين معارف را به آنها منتقل كنند. اين نياز در دوران اقامت در آلمان، بيشتر خود را به ايشان نمايانده بود.

از حساسيت شهيد بهشتي در برابر انحرافات فكري آن دوره چه خاطره اي داريد؟

در اين باره خاطرم هست كه يكي از روحانيون در يكي از مساجد تهران، قرآن را با ديدگاه ماركسيستي تحليل و تفسير مي كرد، طوري كه بعضي از دوستان به شوخي مي گفتند: او وقتي تفسير «الم» را مي گويد، منظورش اين است: قسم به انگلس، قسم به لنين، قسم به ماركس! آقاي بهشتي از اين مسئله به شدت عصباني بود و به آقاي دعاگو گفت كه برود و با آن روحاني مذاكره كند و به او بگويد: براي تحليل هر موضوعي، بايد از متدلوژي خود آن استفاده كرد و هر علمي، راه شناخت و روش خودش را دارد. شهيد بهشتي در جاهايي حساسيت به خرج مي داد كه بدعت پديد مي آمد، ولي وقتي اشتباه در كار بود، همان را مي گفت و در واقع نقد قابل اغماض داشت، به همين دليل هنگامي كه پس از انقلاب و طبق وصيت دكتر شريعتي قرار شد اشتباهات او برطرف شوند، شهيد بهشتي به شدت مخالفت كرد و گفت: « اگر قرار باشد حرف هاي او را تصحيح كنيم، آنچه كه باقي مي ماند، ديگر گواه صادقي بر انديشه هاي او نيست.»

‍‌به نظر شما آيا ايشان در مدرسه حقاني مشغول كادرسازي بود؟

به نظر من بيش از كادرسازي براي حكومت، به فكر پاسخ به سؤالاتي بود كه در آينده در سطح دنيا، در باره اسلام مطرح خواهند شد. وجه علمي و نظريه پردازي مسئله، بيشتر براي ايشان مطرح بود...

اما بعد از انقلاب عده زيادي از فارغ التحصيلان مدرسه حقاني در رأس امور مهم قرار گرفتند...

اين نتيجه طبيعي آموزش هاي جامعي بود كه ايشان در مدرسه حقاني برنامه ريزي كرده بود، وگرنه در دوره اي كه ما تحصيل مي كرديم، پيروزي انقلاب آن هم با آن سرعت، براي هيچ كس غير از حضرت امام قابل پيش بيني نبود. فقط حضرت امام بودند كه وقوع پيروزي را قريب مي دانستند كه موجب تعجب همه هم بود. درآن دوره تبيين ِبه روز اسلام، بيشتر مطمح نظر شهيد بهشتي بود.

يكي از مناصب مهم شهيد آيت الله بهشتي، رياست ايشان در ديوان عالي كشور بود. ايشان در قوه قضائيه از اساتيد، مديران و فارغ التحصيلان مدرسه حقاني استفاده زيادي كردند. شما اين امر را تصادفي مي دانيد؟

انتصاب شهيد بهشتي به رياست ديوان عالي كشور و شهيد قدوسي به دادستاني كل انقلاب اسلامي، توسط حضرت امام صورت گرفت و لذا همكاري آن دو- كه از مديران و اساتيد مدرسه حقاني بودند- به اين شكل اتفاق افتاد. از سوي ديگر آن دو بزرگوار ارتباط عميقي با هم داشتند و در نتيجه شناختي كه هر دو از طلبه هاي مدرسه حقاني داشتند، تصميم گرفتند از آنها استفاده كنند. اين امر را نمي توان، از پيش تعيين شده دانست؛ امري طبيعي و قهري بود.

طلاب مدرسه حقاني خودشان هم مايل به پذيرش چنين مناصب حساسي بودند؟

شهيد بهشتي به قدري مدير و خوش برخورد بود و چنان شخصيت جذابي داشت كه هر كسي دوست داشت با ايشان، در هر مسئوليتي كه به او محول مي شد، همكاري كند. خاطرم هست خود من در مدت يكي دو سال، يك مسئوليت قضايي داشتم و بعد تصميم گرفتم به قم بروم و به تحصيل ادامه بدهم. ايشان مرا خواست و متقاعدم كرد كه نظام به افراد معتمد و متعهد نياز دارد و اكنون كه زمينه خدمت فراهم است، درس خواندن نمي تواند اولويت افرادي مانند شما باشد. همان طور كه اشاره كردم، همكاري با شهيد بهشتي از هر كلاس و دوره اي آموزنده تر و جذاب تر بود، لذا به همين دليل هم تصميم خودم را عوض كردم و در خدمت ايشان بودم.

شيوه هاي مديريتي ايشان در قوه قضائيه چگونه بود؟

فوق العاده نسبت به عملكرد كساني كه مسئوليت قضاوت را به عهده آنها گذاشته بود، حساسيت به خرج مي داد. يك بار براي يكي از قضات يادداشتي فرستاد و او را به شدت توبيخ كرد كه: «شنيده ام وقتي به سفر مي روي، ساك خود را به دست ديگران مي دهي كه برايت بياورند! اين همه تكبر و استخفاف ديگران براي چيست؟» شهيد بهشتي عميقاً بر اين باور بودند كه مسئولان قوه قضائيه بايد مثل متوسط مردم زندگي كنند تا ديگران با مشاهده رفتار و زندگي آنها، به طمع نيفتند و خود را مجاز به انجام بعضي از كارها ندانند. ايشان معتقد بود كه نفس زندگي كارگزاران قضا در جامعه اسلامي، بايد جنبه بازدارنده داشته باشد.

تنبيه و توبيخ شديد هم مي كردند؟

خير، ايشان سعي مي كرد ملكات اخلاقي را با رفتار خود به ديگران منتقل كند و از هر كاري كه ايشان را از مردم متمايز مي كرد، به شدت پرهيز داشت. شهيد بهشتي هميشه لباده مي پوشيد و بسيار آراسته و شيك بود و واقعاً خود من، شيفته لباس پوشيدن ايشان بودم. مدتي بود كه مي ديدم ايشان به جاي لباده، از قبا استفاده مي كند. علت را پرسيدم و ايشان گفت: « من خانه اي را كه در قلهك دارم، هفت سال قبل از پيروزي انقلاب خريدم. پس از انقلاب احساس كردم كه بايد به جنوب شهر و بين مردمي بروم كه بيشترين هزينه را براي انقلاب داده اند و لذا به خيابان ايران رفتم. در آنجا ديدم اكثر روحانيون قبا مي پوشند و تصميم گرفتم اين وجه تمايز راهم از بين ببرم.» ايشان قبلاً عمامه خود را به شيوه اهل فلسفه كوچك مي بست، ولي وقتي به جنوب شهر رفت، حتي شيوه عمامه بستن خود را هم تغيير داد! كه كوچك ترين تمايزي با ديگران نداشته باشد. اين ناشي از شهودي بود كه در واپسين ماه هاي حيات پيدا كرده بود.

شايد در تاريخ معاصر ايران، كمتركسي به اندازه شهيد بهشتي مورد ترور شخصيت قرار نگرفته است. شما به عنوان كسي كه در قوه قضائيه و مراكز ديگر، با ايشان همكاري نزديكي داشتيد مي توانيد گزارش دقيقي از واكنش هاي ايشان نسبت به اين هجمه هاي سنگين بيان كنيد. بديهي است كه اين امر، اگر با ذكر خاطرات همراه باشد، تأثير بيشتري خواهد داشت؟

ترور شخصيت وقتي از طرف دشمنان صورت مي گيرد براي انسان خيلي اسباب تعجب و دردناك نيست، ولي وقتي دوستان دست به اين كار مي زنند، انصافاً تحمل آن بسيار سخت است. خود من در قضيه قتل هاي زنجيره اي وقتي احساس كردم حتي اگر قرباني هم بشوم بايد حق را بگويم، خيلي درد كشيدم، ولي قابل تحمل بود، اما وقتي برخي دوستان حرف هاي ظالمانه اي زدند، حقيقتاً كمرم شكست! وضعيت شهيد بهشتي به مراتب دشوارتر از من بود، اما ايشان حقيقتاً به درستي راهش اعتقاد داشت و هيچ كسي نمي توانست در اراده او تزلزلي ايجاد كند، لذا در برابر آن هجمه هاي سنگين واكنشي نشان نمي داد. در آن ايام تنها چيزي كه ايشان را آزار مي داد، اظهارنظرهاي ظالمانه و نسنجيده برخي دوستان بود.

شهيد بهشتي وقتي در امري به يقين مي رسيد، اگر همه دنيا هم مخالفت مي كردند، ناراحت نمي شد و به راه خود ادامه مي داد. خيلي ها تظاهر مي كنند مخالفت خواني ها برايشان مهم نيست، ولي پشت ظاهر آرام خود، در جوش و خروش هستند، اما شهيد بهشتي واقعاً آرام بود. خاطرم هست يك روز به دادگستري رفته بودم و عده اي از چپي ها و منافقين جلوي دادگستري و درست زير پنجره اتاق ايشان، شعار مرگ بر بهشتي مي دادند. صدا خيلي واضح به اتاق ايشان مي رسيد. با اين حال شهيد بهشتي آرام پشت ميزش نشسته بود و كار مي كرد ! من كه از شدت عصبانيت بي تاب شده بودم، گفتم: «چرا امام دخالت نمي كنند كه بني صدر اين طور جولان مي دهد؟» ايشان با لحن قاطعي گفت: «آقاي حسينيان! ما نبايد براي جبران مشكلات و ضعف هاي خود از امام هزينه كنيم، اگر قرار باشد ايشان سپر بلاي ما شوند، در مواقع لزوم نمي توانند نقش خود را ايفا كنند!» به نظر من چيزي كه بني صدر و مخالفان شهيد بهشتي را بيش از هر چيز ديگري عصباني مي كرد، همين رفتارهاي ايشان بود كه بهانه به دست كسي نمي داد و از بيان هر نوع حرف نسنجيده اي خودداري مي كرد.

اشاره كرديد شما خود طعم تلخ ترور شخصيت را چشيده ايد. اين وضعيت چه آثاري بر تفكر و زندگي انسان دارد؟

بسيار چيز خوبي است.

چطور؟!

چون انسان تنها مي ماند و معناي ياري خدا را با تمام وجودش احساس مي كند. همه ما در مقام حرف ادعا مي كنيم جز به خدا اميد نداريم، اما در عمل تا انسان در چنين موقعيتي قرار نگيرد، عميقاً باور نخواهد كرد جز خدا كسي نمي تواند كمك كند. اين تجربه برايم بسيار ارزشمند بود و غالباً آرزو مي كنم كاش آن حالت و روحيه به من برگردد. تجربه بسيار شگفتي بود.

به نظر شما علت واقعي اين همه دشمني با شهيدآيت الله بهشتي ريشه در چه چيزي داشت؟ آنها در وجود ايشان چه چيزي را كشف كرده بودند كه خود را ناگزير از تخريب مي ديدند؟

دراين باره، موارد زيادي قابل ذكر هستند. به عنوان نمونه، من در اسناد ساواك خواندم وحيد افراخته در سال 1354، از قول تقي شهرام گفته بود: « تنها كسي كه پس از امام مي تواند رهبري نيروهاي مذهبي را به عهده بگيرد، بهشتي است.» سازمان مجاهدين از همان زمان تصميم گرفته بود با يك تصادف ساختگي، شهيد بهشتي را از سر راه بردارد! آنها دقيقاً مي دانستند قادر نخواهند بود از نظر فكري، تدبير و مديريت با ايشان هماوردي كنند، لذا به تخريب و حذف ایشان روي آورده بودند. .

به نظر مي رسد گروه ها و جريان هاي مختلف، با وجود تضادها و مخالفت هايي كه با هم داشتند، در مورد تخريب شخصيت شهيد بهشتي به نقطه مشترك رسيده بودند. علت چيست؟

چون مطمئن بودند ايشان ماهيت و اهداف همه آنها را دقيقاً مي شناسد و هيچ نكته اي از ديد موشكاف او پنهان نمي ماند. آنها مي دانستند شهيد بهشتي يك مجتهد و عالم مسلم است و در عين حال مسائل روز دنيا را نيز به خوبي مي شناسد و تحليل دقيق مي كند. شهيد بهشتي كسي نبود كه كسي بتواند او را در پيگيري اهدافش دچار ترديد و شبهه كند. اين هجمه سنگين و ترور شخصيت و تنهايي اي كه اشاره كردم نعمت بزرگي است که در ايشان نوعي حالت عرفاني و انقطاع كامل از دنيا ايجاد كرده بود. ايشان خالصانه خدمت كرد و خالص و مخلص از دنيا رفت.

و سخن آخر؟

سال ها از شهادت اين بزرگوار مي گذرد، اما همچنان نسبت به ايشان محبت عميقي را در دل احساس مي كنم. ياد و خاطره ايشان و رفتار و گفتارش، همواره مرا ياري داده است كه رفتار و گفتار خود را تصحيح كنم. شخصيت يگانه و تأثيرگذار ايشان در زندگي هر كسي كه با ايشان سر و كار داشت، آثار تعيين كننده اي را به جا نهاده است. ياد ايشان در عين حال كه به من آرامش مي دهد به شدت متأثرم مي كند، چون انقلاب نيرويي را از دست داد كه متأسفانه ديگر كسي جاي او را نگرفت. مديريت برجسته، تسلط بر علوم اسلامي و قرآني، آشنايي با جريانات بين المللي، صبري ستودني، استواري در راه عقيده، ادب و متانت همراه با قاطعيت و ده ها ويژگي برجسته ديگر از اين انسان انقلابي چهره اي را ساخت كه انصافاً با كسي قابل مقايسه نيست.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

 

نظر شما