از نظر بسياري از منتقدان، آثار متفاوت او مانند شعر هستند، اما خودش ميگويد چنين اعتقادي ندارد و معتقد است سينماي شاعرانه يعني سکوت و سکون. با اينحال آثار «سيمونه ماسي»، انيماتور 47سالهي ايتاليايي در جشنوارههاي بسياري از 63 كشور جهان به نمايش درآمدهاند و 240 جايزهي بينالمللي را در كارنامهاش دارد. در دهمين جشنوارهي پويانمايي تهران يكي از بخشهاي جنبي جشنواره به مرور آثار سيمونه ماسي اختصاص دارد و به همين بهانه ترجمهي گفتوگويي از او را دربارهي دنياي انيميشنهايش برايتان ميآوريم.
* * *
به نظرم، هنر انیمیشن مثل خیلی از هنرهای دیگر، پر شده از فساد، ریا، فریبکاری و رفتارهای متظاهرانه. این سالها، جهان انیمیشن مملو از آدمهایی است که اصولاً هیچربطی به این هنر ندارند! اینها كساني هستند که بهراحتیِ حرکت روغن در چرخها، شکست و موفقیت فیلمسازان را تعیین میکنند. من نویسندگانی را در حوزهي انیمیشن میشناسم که برای کسب شهرت، دست به هرکاری زدهاند و برای قلمشان حرمتی قائل نیستند و اتفاقاً به هدفهايشان هم رسیدهاند!
وقتی قدم به جهان انیمیشن گذاشتم، یک چیز را دربارهي خودم مطمئن بودم؛ هرگز حاضر نیستم برای کسب موفقیت، از مسیر مستقیم منحرف شوم. چراکه من یک جنگجو هستم. من یک هنرمند آزادم که به هیچ جریانی وابسته نیستم و از هیچکس هم دستور نمیگیرم. از نظر من، انیماتور تنهاست و من این تنهایی را برای خودم انتخاب کردهام چون اگر میخواستم یک انیماتور بمانم راهی جز این نداشتم. موقعیتی را که حالا دارم با جنگ و تلاشم بهدست آوردهام. شاخکهای حساسی دارم که هنر ناب را از چند فرسنگی تشخیص میدهد و هرگز حاضر به ترک این موقعیتم نیستم.
انیمیشن همیشه (چه در گذشته و چه حال) هنر سخت و طاقتفرسایی بوده که از هنرمند، عمر و صبوری میگیرد. بعد از اینهمه سال و کسب جوایز بیشمار از جشنوارهها و مسابقهها، هنوز که هنوز است نتوانستهام آنچنان که باید، صبر و حوصلهام را با این هنر، همسو و همتراز کنم.
پیش از اينکه خودم را هنرمند بدانم، یک آدم صادق و راستگو هستم و فکر میکنم ارزش صداقت از هنرمندبودن خیلی بیشتر است. هرروز صبح که از خواب بیدار میشوم یا هرشب پیش از اينکه به بسترم بروم، در آیینه با تصویرم، چشم در چشم میشوم و این را به خودم گوشزد میکنم که اول انسان باش و بعد هنرمند! میدانم که انسان کاملی نیستم و حتماً نقصهایی دارم که آنها را میپذیرم.
من خجالتیام، راحت نمیتوانم با مردم ارتباط برقرار کنم، از سفرکردن بيزارم و همیشه به تولید فیلمهایی اصرار دارم که ساختنشان سالها طول میکشد و در گیشه هم شکست میخورند! چهرهي بشاشی ندارم و دوست ندارم در ملاقاتها، دست طرف مقابل را تکان دهم! به کسی تلفن نمیکنم و هیچوقت ترتیب یک ملاقات دوستانه را نمیدهم و البته بهجز خودم، هیچکس را برای تمام این نواقص سرزنش نمیکنم. همهي این رفتارها، مشخص میکند که چرا هیچوقت نتوانستم در کشور خودم کار کنم. در هرحال این سرنوشت من است و آن را پذیرفتهام.
انیمیشنهایم هیچکدام ساده نیستند، چون حقیقت این است که من هیچ علاقهای به مسائل ساده ندارم. من خودم را یک کاشف میدانم. هرکدام از فیلمهایی که ساختهام شبیه مسافرتی طاقتفرسا به سرزمینی است که پیش از من، پای بشری، خاکش را لمس نکرده است. من از تپهها بالا میروم به امید اينکه چشماندازی را ببینم که پیش از من کسی ندیده و بعد بتوانم آن منظره را برای دیگران هم تعریف کنم. فکر میکنم شور هنریای که در ذهنم وجود دارد میتواند من را به عرش برساند یا برعکس، به فرش بر زمین بزند! به شعر نگاه کنید؛ ادبیات و شعر برای ارتباط با مخاطب درگیری چندانی ندارند. اما دربارهي فيلم اینطور نیست. اگر فيلم يا انيميشنی به هدفش دست پیدا نکند به این دلیل است که یا فیلمساز قصهگوی خوبی نبوده یا مخاطبان فیلم با دقت به آن توجه نکردهاند.
خیلی خیلی زیاد. وقتی کودک بودم همیشه به قصههایی که مردم برای هم درباره آدمهای پیر میگفتند گوش میدادم. هنوز هم دوستشان دارم. من در دهکدهای زندگی میکنم که پر از مردم پیر و مسن است. هروقت آنها را میبینم کنارشان مینشینم و به قصههایشان گوش میکنم. پدر بزرگ و مادربزرگم و همینطور والدینم هیچوقت کتابی نداشتند. آنها حتی شانس اینکه سواد خواندن و نوشتن رابیاموزند را هم پیدا نکردند. برای همین هیچ کتابی از آنها برایم به یادگار نمانده. اما آنها یک استعداد فوقالعاده داشتند و آن قصهگویی بود. من سعی میکنم به راه آنها ادامه دهم و از موهبتی که داشتند استفاده کنم و قصهگوی خوبی باشم. تمام تلاشم این است که نام و داستانهایشان را زنده نگه دارم.
داستان این انيميشن به خاطرهای از دوران کودکیام بر میگردد. نزدیک به 30 سال این خاطره در ذهنم بود تا درنهایت آن را به تصویر کشیدم. من در کودکی شاهد ذبح دامهای زیادی بودم. اما تصویر کشتهشدن یکىشان هیچوقت ذهنم را ترک نکرد. او بزرگ بود و به نظر من مهربان و بیگناه و به صاحبش هم اعتماد داشت. ذبح دام مسئلهای است که برای یک کودک قابل درک نیست؛ او طاقت اینهمه خشونت را ندارد و در عین حال بزرگسالان نیز این ترحم و دلسوزی را درک نمیکنند. من در این انيميشن میخواستم کل این ماجرا از دریچهي نگاه دو موجود بیگناه، یعنی کودک و حیوان به مخاطبانم نشان دهم.
بله. من هیچوقت در فیلمهایم پنهان نمیشوم. برعکس، هرکدام از شخصيتهای فیلمهایم یادآور خودم یا یکی از اعضای خانوادهام هستند. البته این مسئله ناشی از خودشیفتگیام نیست. بلکه من کسی را به تصویر میکشم که او را بشناسم. كودك این كار هم خود من است. اما نه خودِ خودِ من! از نظر فیزیک جسمانی، او با من متفاوت است اما روح شخصيتش از کودکی خودم سرچشمه گرفته.
بله، کاملاً درست میگویید. این انيميشن قصهای دربارهي مهاجرت است. در انيميشن، چمدانی میبینید که شخصيت باید تمام زندگیاش را در آن جمع کند و به سرزمینی غریب مهاجرت کند. او این رنج را به تن میخرد، چون میخواهد از خانوادهاش محافظت کند. این داستان پدربزرگ من و تمام کارگران مهاجر ایتالیایی است. میتوانم بگویم این انيميشن تکهای از رنج مردم در قرن بیستم را بازگو میکند.
واقعیت این است که این عنوان را نمیپسندم. با ادای احترام به منتقدانی که این لقب را به كارهای من بخشیدهاند، اما خودم را یک انیماتور شاعر نمیدانم. خیلی خوشحال میشوم که روزی واقعاً بفهمم چهکسی هستم و از خودم به شناخت کاملی دست پیدا کنم. از نظر من سینمای شاعرانه، یعنی سینمای سکوت و سکون. یعنی سینمایی که از حرافی و حرکت در آن خبری نباشد. در سینمای شاعرانه، کارگردان از عناصری استفاده میکند که سینمای تجاری و حتی هنر نقاشی از آن واهمه دارد: او فضای خالی، سفید و سکوت را گرد هم میآورد تا عمیقترین اندیشهها را به مخاطبش انتقال دهد.
∎
نظر شما