عاطفه شمس
بحث درباره خانواده در وهله نخست با نظر به حوزههاي جامعهشناسي خانواده يا روانشناسي خانواده و از اين قبيل مربوط ميشود، اما نگرشهاي نوين به علوم اجتماعي نشان ميدهد كه بر خلاف تصور اوليه، خانواده به مثابه واحد بنيادين جامعه ربط وثيقي از يك سو با هنجارها و ارزشهاي اجتماعي و از سوي ديگر با سياستگذاري و قدرت دارد. از اين حيث قرار دادن بحث خانواده بر بستر كلانتر جامعه يا دولت، ضرورتي انكارناپذير است اما براي مشخص كردن رابطه خانواده و دولت، ابتدا بايد بدانيم از كدام نظام گفتماني تبعيت ميكنيم؛ دولت- جامعه يا جامعه - دولت؛ نكتهاي كه تقي آزاد ارمكي، جامعهشناس و استاد دانشگاه در نشست «خانواده و دولت در ايران» كه طي روزهاي اخير در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران برگزار شد، آن را محور بحث خود قرار داد و جايگاه خانواده را در هريك از اين دو نظام گفتماني تبيين كرد. آزاد ارمكي معتقد است اينكه ما خانواده را به عنوان نهاد اجتماعي محسوب ميكنيم به اين بستگي دارد كه جامعه را چه نوع جامعهاي تلقي كنيم و دولت را كجاي آن قرار دهيم. در جامعه عمودي، دولت بالا ايستاده و در نتيجه، افراد جامعه نيز يا فاضله هستند يا گمراه. اما در جامعه-دولت، دولت نيز يكي از عناصر است. ممكن است عنصر قدرتمندي باشد اما كجا قرار گرفتن آن مهم است همانطور كه كجا قرار گرفتن خانواده يا نهاد دين و مانند آنها نيز مهم است. آنگاه خانواده موضوعيت اجتماعي پيدا ميكند و خود را در دگرديسيهاي خويش نشان ميدهد. وي با تاكيد بر توجه به تحولات و دگرديسيهاي نهاد خانواده ميگويد اگر در اين رابطه تحليل ساختاري، تحليل كنشگري سازماني، موقعيتي و... انجام شود بسياري از آسيبهايي كه ما امروز آنها را آسيب ميخوانيم ديگر آسيب محسوب نميشوند بلكه يك وضعيت، موقعيت، چالش و دگرگوني به شمار ميآيند. در اين صورت نيز شروع به تحقير افراد جامعه نخواهيم كرد زيرا تحقير وقتي اتفاق ميافتد كه ما به دنبال يك انسان فاضله يا ضاله ميگرديم. گزارش اين نشست را در ادامه ميخوانيد.
دولت-جامعه محصول غير علوم اجتماعي است
انتخاب عنوان «خانواده و دولت در ايران» تعمدي است، ميتوانست دولت و خانواده باشد، همچنان كه در ادبيات علوم اجتماعي، در بيشتر كتابها دولت و جامعه، دولت و فرهنگ، دولت و اقتصاد و... به كار برده ميشود. در ايران و بيشتر در جوامع غربي اقتصاد و سياست، اقتصاد و جامعه به كار ميرود و به ندرت نوشته شده جامعه و دولت، متاسفانه آنجا نيز اين گرفتاري وجود دارد. اگر ما به بحث
دولت-جامعه به صورت جامعه- دولت نگاه كنيم، ميبينيم كه چه اتفاقاتي در حوزه انديشه ميافتد. زايش، پردازش و بقاي
دولت - جامعه محصول غير علوم اجتماعي است. كساني كه مدافع دولت و جامعه هستند خارج از عرصه علوم اجتماعي بوده و قطعا جامعهشناس نيستند. فيلسوف سياسي، فيلسوف فرهنگي، سياستمدار يا كنشگر سياسي، روشنفكر و كمي هم روانشناس هستند. اين چند گروه كه با محور قرار دادن مقوله دولت- جامعه بحث ميكنند، روي موضوعي بهطور توافقي و اعلام نشده كار ميكنند و آن خارج كردن جامعه از دستور كار است. در اينجا ماركسيسم تاثير زيادي دارد، ديدگاههاي فلسفه سياسي در دنيا خيلي موثر است. در ايران نيز اسلامگراها و دولتگراها موثر هستند، فرقي هم نميكند هم راستگراها و هم چپگراهاي ما تاكنون موضوع را اينگونه دنبال كرده و معتقد هستند كه ما با فضاي انديشهاي و نظام گفتماني يا معرفتي سر و كار داريم كه اين دو عنصر دولت - جامعه در آن وجود دارد و در آن، دولت بر جامعه و امر سياسي مقدم بر امر اجتماعي است و همه امور ديگر انساني نيز تابعي از امر سياسي است. طبيعتا در اينجا نظام اجتماعي اگر در بيان گفته ميشود -زيرا باوري به نظام اجتماعي وجود ندارد- منظور نظام سياسي است كه دولتمدار بوده، دولت و قدرت در آن وجود دارد، امر سياسي بر آن حاكم است و در واقع، يك شاكله كلي انتزاعي تحت عنوان بروكراسي سازماني است به نام دولت. در گستره حيات اين نظام اجتماعي و به يك معنا نظام سياسي، با عناصري تحت عنوان نهاد روبهرو هستيم كه بيشتر آنها سازمان بوده و متاثر از ساحت دولت هستند.
جامعه به تعبير من، يك ساحت از بالا به پايين دارد و بسيار عمودي است، هيچ چيز در آن به صورت افقي وجود ندارد. قدرت و نهاد دولت در راس است و به سرعت پايين ميآيد تا به چيزي به نام انسان يا كنشگر ميرسد. در اين حالت، دو گانه جديدي در انديشه اين آدمها - فيلسوفان غير علوم اجتماعي- پيدا ميشود و آن سامان رابطه انسان با قدرت، كليت نظام سياسي و دولت است كه وقتي جستوجو ميكنيم، ميبينيم كه سابقه آن به ادبيات كهن در فلسفه سياسي بازميگردد مثل افلاطون و ارسطو، بعد نيز دوره مياني تا به عصر جديد ميرسد كه دغدغه آنها دغدغه جامعهاي در عرض است تا جامعهاي مستقر شده در طول و جامعهاي بر قامت بلند شده يا برپا شده روي دوش آدمها بلكه جامعه مستقر است و افراد در آن، در ساحت سازمانها و نهادهاي اجتماعي حضور دارند.
نسبت ظهور امر متعالي و جايگاه خانواده
اينجا است كه ما به ظهور پديدهاي به نام امر متعالي ميرسيم كه ميتواند انسان متعالي، نظام سياسي متعالي يا فرهنگ متعالي باشد. اگر كمي در اين فضاي مفهومي مستقر شويم در دوره مياني به متفكراني مثل ماكياولي، در جهان اسلام به خواجه نصير و در عصر مدرن به شهيد مطهري و علامه طباطبايي و حتي جوادي آملي برخورد ميكنيم و همه متفكراني كه به اين بحث وارد شدهاند اما در غرب اين قصه متفاوت است. آنجا همه دغدغهها معطوف به پي جويي امر متعالي است كه ميتواند انسان متعالي، جامعه متعالي يا خانواده متعالي و... باشد. اختلالات و نابسامانيهايي كه ظهور ميكند نيز به دليل عدم حضور اين امر متعالي است. سوال ما درباره پديدهاي به نام خانواده است. اما خانواده در كدام يك از اين دو سنت يا فضاي فكري امكان ظهور پيدا ميكند؟ خانواده در حوزه پارادايمي دولت- جامعه اصلا امكان و دليلي براي ظهور ندارد. همه اينها از نتايج كنش، خواسته، نياز فرد طبيعي، فرد منفك شده از طبيعت يا فرد متعالي است و در اينجا ما سه شبه نظام اجتماعي داريم كه خانواده در آنها وجود دارد، خانواده طبيعي، خانواده در حال فروپاشي و خانواده متعالي يا ايدهآل. در واقع، در پارادايم جامعه و دولت، چون جامعه در عرض مستقر شده، تحولات و دگرديسيهاي آن در عرض اتفاق ميافتد. نكته ديگر در اينجا بحث ظهور دانش است. در پارادايم دولت- جامعه، هيچ ضرورتي براي توليد هيچگونه معرفتي وجود ندارد، نيازي به متفكر و دانشي به نام جامعهشناسي، اقتصاد، سياست و... نيست زيرا يك جامعه كاملا عمودي است. اما يك معنا و معرفت شبه روانشناسي وجود دارد كه خيلي نيز مورد نياز است. در اينجا روانشناسي امكان تولد، زيست و بقا پيدا ميكند و خيلي نيز به كار ميآيد.
در يك جامعه باز شده نهادهاي اجتماعي متعدد معنا پيدا ميكند. دوركيم ميگويد جامعهشناسي علم نهادهاي اجتماعي است. جامعه چيزي جز ساحت نهادي نيست و در اين نحوه سامان توزيع نهادهاي اجتماعي است كه طرح نهادي اجتماعي به نام خانواده معنا پيدا ميكند. نهادي كه پيدا و ديده ميشود. برخلاف آنچه در گفتمان دولت-جامعه در باب ساختن نهادي به نام خانواده بحث ميشود. آنجا خانواده ساخته و مديريت ميشود اما در گفتمان جامعه-دولت شناخته و ديده ميشود و احتمالا سامان نيز مييابد اما بيش از آنكه سامان آن به وسيله دستور، مديريت و كنترل انجام گيرد به الزامات اجتماعي كه ساختاري است، بستگي دارد.
رابطه خانواده و دولت در دو نظام گفتماني متفاوت
ما در باب اينكه رابطه خانواده و دولت را مشخص كنيم، بايد بدانيم از كدام نظام گفتماني تبعيت ميكنيم. دولت - جامعه يا جامعه-دولت؟ همانطور كه گفتم اگر دولت - جامعه باشد اصلا بحث خانواده از دستور كار خارج ميشود و اصلا معني ندارد زيرا با افراد رو به رو هستيد، بعد به اقتضائات اجتماعي نيز كه قدرت و سياست است خانواده بايد ساخته شود و در نهايت، تلاشها براي ساخته شدن خانواده است. اينجاست كه برخي نظريات متفكران عصر ميانه قابل نقد است؛ نظريه استخدام،
نظريه اجتماعي شدن و... اما اگر جامعه-دولت نگاه كنيم آنگاه جامعه- خانواده، جامعه- اقتصاد و... معنا پيدا ميكند. يعني مجموعهاي از نهادهاي اجتماعي و ارتباط آنها با يكديگر جامعه را ميسازد و خانواده نيز يك نهاد مهم ميشود. در اين بحث، خانواده توليد و مديريت نميشود، سامان پيدا نميكند بلكه به رسميت شناخته ميشود و بعد به همان ميزان، جامعه امكان زايش، پردازش و افول و ظهور پيدا ميكند. اختلاف عمدهاي كه در حال حاضر خانواده كجاي نظام اجتماعي قرار ميگيرد؟ بخش كوچكي از آن است يا بخش بزرگي از آن؟ در آنجا گفته ميشود خانواده ميتواند تمام جامعه باشد زيرا محل زيست تمام عيار فرد است در حالي كه در اينجا گفته ميشود فرد اصلا امكان زيست تمام عيار ندارد.
در اينجا ميتوان بحث نحوه ساماندهي جامعه به لحاظ نهادي را پيش كشيد. اين نوع رابطه نهادهاي اجتماعي با يكديگر است، كدام مقدم و كداميك موخر است، نحوه دگرديسي نهادهاي اجتماعي چگونه است، نهاد اصلي و فرعي كدام است و در هر نهاد اصلي چند خرده نهاد وجود دارد. بحث جامعهشناسان خانواده تقريبا به سمت به رسميت شناختن اين ساحت نهادي و خرده نهادهاي درون آن ميرود. دوركيم سخن بسيار درخشاني دارد كه ميگويد مشكلات خانواده در ازدواج است نه در جاي ديگر. در واقع، با اينكه مسائل آن را در كليت نظام اجتماعي توضيح ميدهد اما نهاد را به عناصر دروني و لايههاي خود آن برميگرداند. زيرا نهاد خانواده فقط يك نهاد نيست بلكه مجموعهاي متشكل از نهادهاي خرد است. در هر يك از اين خرده نهادها نيز بازيگر و كنشگر، قواعد عمل، الزامها و ساحتهاي ارزشي وجود دارد و آنچه در نهاد خانواده خيلي مهم است نهاد ازدواج و به يك معنا نهاد حقوق است و نهادهاي ديگري كه در دل اين نهاد درهم شدهاند و در جايي ميتوانند بيرون بيايند و در جاي ديگري اين امكان را ندارند. اين رفت و برگشت ساحت خردهنهادها در نهاد خانواده تعيينكننده است.
امكان زيست بهتر در نظام اجتماعي
اما جاي فرد كجا است؟ در پارادايم جامعه- دولت، فرد مهم و قدرتمند است و به دنبال تعالي است اما در دولت- جامعه، امكان تعالي براي او وجود ندارد. امكان زيست بهتر،
ساماندهي بيشتر، بهرهمندي بيشتر از موقعيتها، جابهجايي و تغيير نقش و... وجود دارد اما تعالي به آن معنا كه در پارادايم ديگر وجود دارد، امكانپذير نيست. اين حرف و بحث درباره رابطه كنشگر و ساختار و انسان و جامعه را برگر در كتاب «ذهن بيخانمان» ميزند. او ميگويد– بعدها جامعهشناسان ديگري نيز ميگويند- كه اين فرد تا دچار يك فروپاشي آن ساحت امر متعالي نشود، امكان زيست راحت در نظام اجتماعي را پيدا نميكند. آنگاه براي او چانهزني، خشونت، طلاق، تولد، ازدواج، تجرد و... پيدا نميشود. تجرد، يك پديده امروزي براي جامعه ايراني و جامعه جهاني است؛ پيش از اين، تجرد، طلاق و زندگي خارج از خانه اصلا به رسميت شناخته نميشد اما در اينجا شما همه امكانها را براي خود قايل ميشويد. اين امكان عجيبي است كه فرد در نظام اجتماعي جديد و در نهاد خانواده پيدا ميكند زيرا فروپاشي آن عنصري كه در گفتمان دولت- جامعه درباره آن بحث ميكرديم براي او پيدا شده است. اگر اين فروپاشي ممكن نميشد شما نميتوانستيد چنين امكاني را براي خود فرض كنيد يا اراده و تصميم كه افراد ميگيرند براي اينكه ازدواج نكنند يا ديرتر ازدواج كنند يا فرزند نداشته باشند يا فرزندان زيادي داشته باشند و... اينها اختيارات اجتماعي است كه در اختيار فردي در اين موقعيت اجتماعي قرار دارد تا او بتواند بازيهاي متفاوتي را انجام دهد. اينجا ما با فضاي باز شدهاي از نهاد خانواده رو به رو هستيم كه در جاهايي از دست خانواده سنتي خارج است. يعني چيزي وجود ندارد كه بگوييد آن را به فرد، نيازها و بعد تغيير نيازها و نگرشهاي او برميگردانيم و در نتيجه خانواده تغيير ميكند، چنين چيزي اصلا امكان پذير نيست. تمام اين اختيارات در اختيار فرد است اما در خانواده ديروز اين اختيارات وجود نداشت؛ اگر كسي بچهدار نميشد توانايي آن را نداشت، اگر كسي ازدواج نميكرد به اين دليل بود كه امكان آن برايش پيش نميآمد اما امروز براي فرد ممكن است بارها و بارها چنين امكانهايي به وجود بيايد اما از آن سر باز زند.
دگرديسي و تحول به جاي آسيب
خلاصه اينكه ما خانواده را به عنوان نهاد اجتماعي ميگيريم به اين بستگي دارد كه جامعه را چه نوع جامعهاي تلقي كنيم و دولت را كجاي آن قرار دهيم. اگر جامعه عمودي است، دولت بالا است و افراد جامعه يا فاضله هستند يا گمراه. اما در جامعه- دولت، دولت نيز يكي از عناصر است. ممكن است عنصر قدرتمندي باشد اما كجا قرار گرفتن آن مهم است همانطور كه كجا قرار گرفتن خانواده يا نهاد دين و مانند آنها نيز مهم است. آنگاه خانواده موضوعيت اجتماعي پيدا ميكند و خود، خويش را در دگرديسيهاي خود نشان ميدهد تا اينكه ما بخواهيم آن را بسازيم يا مديريت كنيم. ماركس از پايان خانواده سخن ميگويد و برخي در حوزه راست در اروپا و امريكا و حتي ايران درباره يك خانواده كاملا پاك يا يك خانواده دچار فروپاشي بحث ميكنند در حالي كه اينگونه نيست، جامعه وقتي زيست ميكند اين دگرديسي خانواده مهم ميشود و افراد درون باكسها نه گمراه هستند و نه فاضله بلكه كنشگران اجتماعي هستند كه در باكسهاي متفاوت، عمل اجتماعي انجام ميدهند. اينجا لايههاي متفاوت خرده نهادهاي اجتماعي است كه آن را سامان ميدهد و امكان عمل اجتماعي را براي او فراهم ميكند. اگر اينگونه نگاه كنيم قصه ما درباره فهم، سامان و مديريت آسيبهاي پديدهاي به نام خانواده فرق ميكند. اينجا همهچيز ميتواند آسيب باشد اما در نهايت، هيچ چيز آسيب نيست. اينجا فقط يك آسيب ميتواند وجود داشته باشد و آن خارج شدن از دستور خانواده يعني طلاق است. بقيه اصلا آسيب نيست زيرا اصلا امكان آسيب وجود ندارد. اينجا است كه بايد تحليل ساختاري، تحليل كنشگري سازماني، موقعيتي و وضعيتي و مانند آنها كرد. اگر اين كار را انجام دهيم به اعتقاد من خيلي از آسيبهايي كه ما امروز آنها را آسيب ميخوانيم ديگر آسيب محسوب نميشوند بلكه يك وضعيت، موقعيت، چالش و دگرگوني است تا يك آسيب كه بايد همه انرژي خود را صرف آن كرده و شروع به تحقير افراد جامعه كنيم زيرا به دنبال يك انسان فاضله يا ضاله ميگرديم. علم جامعهشناسي اينجا است و اين علم است كه افشاگري ميكند و قدرت توضيح چنين وضعيتي را دارد.
رابطه خانواده و دولت در ايران
در ايران يك سند ملي به نام برنامه جامع تشكيل، تحكيم و تعالي نهاد خانواده وجود دارد. دبيرخانه ستاد ملي زن و خانواده سال 1392 اين مجموعه را نهايي و چاپ كرده و در دستور كار مسوولان كشور قرار گرفته است. مروري بر اين سند نشان ميدهد كه مجموعهاي از امور متناقض در آن وجود دارد. در ابتداي اين متن، سخني از حضرت امام آمده است (صحيفه نور- جلد هشتم-ص 363) كه «... محيط خانوادگي هم كوشش بشود كه يك محيط سالم باشد، بچه در محيط خانوادگي، در دامن مادر و در محيط خانه مبدا تربيت اصلياش است... .» بعد ايشان بر اين اساس بحث خود را توضيح ميدهد و به اعتقاد من يكي از درخشانترين حرفهايي است كه جامعهشناسي نسبت به آن بياعتنا است. حضرت امام ميفرمايد: خانواده محيط خانوادگي است و در آن بازيگران متفاوتي وجود دارند كه مهترين اين بازيگران مادر است زيرا مساله ايشان مساله تربيت است. در ادامه، از مقام معظم رهبري نيز نقل شده است «نظر اسلام در باب خانواده و جايگاه زن در آن نظر خيلي روشني است. جايگاه زن در خانواده هماني است كه در گفتارهاي گوناگون ائمه آمده است و بعد در عين حال ما در محيط خانواده كمبودهاي زيادي داريم، احتياج به پشتوانههاي قانوني، تضمين قانوني و... داريم... » به نظر ميرسد اگر ما در نوشتن اين سند به اين دو عنصر توجه كرده بوديم اصلا سند ديگري نوشته ميشد.
در اينجا دولت، فرد و خانواده نيز در كليت نظام اجتماعي وجود دارند. همه در يك ميدان هستند كه در آن بازيگران متفاوت و قواعد مختلفي وجود دارد و به نتيجهاي به نام تربيت ميرسد كه زن در آن مهمتر از ديگران است. اينكه گفته ميشود علماي اسلام ميخواهند زن خارج از ميدان جامعه باشد حرف درستي نيست زيرا زن بازيگر اصلي در خانواده است و بايد قواعدي كه او تعيين ميكند در دستور كار ميدان خانواده قرار بگيرد، در دو نقل قولي كه آوردم نيز اهميت نقش زن در محيط خانوادگي به خوبي نمايانگر است. اما اين معنا بر اين سند حاكم نيست و در آن افراد و نيروهاي زيادي وجود دارند كه بيشتر ارجاع به فرد متعالي و فرد ضاله است. اين بازي رفت و برگشت سهگانه در اينجا نيز وجود دارد به جاي اينكه فرد در موقعيتهاي متفاوت و در محيط بزرگ خانوادگي كه سطوح مختلفي دارد، در نظر گرفته شود.
توافق براي خارج كردن خانواده از دستور كار جامعه
زايش، پردازش و بقاي دولت -جامعه محصول غير علوم اجتماعي است. كساني كه مدافع دولت و جامعه هستند خارج از عرصه علوم اجتماعي بوده و قطعا جامعهشناس نيستند. فيلسوف سياسي، فيلسوف فرهنگي، سياستمدار يا كنشگر سياسي، روشنفكر و كمي هم روانشناس هستند. اين چند گروه كه با محور قرار دادن مقوله دولت- جامعه بحث ميكنند، روي موضوعي بهطور توافقي و اعلام نشده كار ميكنند و آن خارج كردن جامعه از دستور كار است. در اينجا ماركسيسم تاثير زيادي دارد، ديدگاههاي فلسفه سياسي در دنيا خيلي موثر است. در ايران نيز اسلامگراها و دولت گراها موثر هستند، فرقي هم نميكند هم راستگراها و هم چپگراهاي ما تاكنون موضوع را اينگونه دنبال كرده و معتقد هستند كه ما با فضاي انديشهاي و نظام گفتماني يا معرفتي سر و كار داريم كه اين دو عنصر دولت-جامعه در آن وجود دارد و در آن، دولت بر جامعه و امر سياسي مقدم بر امر اجتماعي است و همه امور ديگر انساني نيز تابعي از امر سياسي است.
∎
نظر شما