شناسهٔ خبر: 76430024 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: طرفداری | لینک خبر

موفق بن حمدالله قونوی

صاحب‌خبر -

در دیار قونیه، مردی پا به جهان نهاد که هیچ نطفهٔ پدری او را شکل نداده بود؛ ژن پدری در او راه نیافته بود و وجودش تنها از رحمت و حمد الهی زاده شد. او با دلی شجاع و روحی آسمانی، بی‌واسطه از دامن مادر پرورش یافت و جانش با ذکر و دعا آغشته شد، نه با خون و نسل. نامش را بن موفق و موفق بن‌حمدالله نهادند، چرا که هستی او سرشار از حمد و سپاس و موفقیت پروردگار بود.

 

از همان خردسالی، دل او به سوی حقیقت و نور معطوف شد. نه بازی‌های دنیا دلش را می‌ربود و نه زخارف مادی دل او را فریب می‌داد. گویا هر نفس او با نیروی الهی هم‌دم بود و هر نگاهش، پرده‌ها را از چشم‌های کور دلان برمی‌داشت.

 

سال‌ها بعد، این دلیرِ سلوک، راهی دیار فرنگ شد؛ دیاری که مردمانش از نور مولوی بی‌خبر بودند و دل‌هاشان تشنهٔ عشق الهی بود. در آن سرزمین، چوپانی را برگزید، اما چوپانی‌اش نه برای معاش، که برای هدایت جان‌ها بود؛ چنان که موسی با عصایش، نشانه‌های هدایت به مردم نشان می‌داد، او نیز با دل و زبانش، روشنی و محبت را میان مردمان پراکند.

 

در دیار فرنگ، موفق بن‌حمدالله چون چوپانی آرام و فروتن میان گله‌های گوسفندان ظاهر شد. اما چوپانی او ساده نبود؛ هر گوسفند، هر سایهٔ برگ و هر نسیم، مونس دل او بود و هر لحظه‌اش درس محبت و حکمت می‌داد. با همان شور و ایمان که عیسی مسیح با مردم سخن می‌گفت، دل‌ها را می‌گشود و پرده‌ها را از دیدگان کور جان برمی‌داشت.

 

دل او شجاع بود و از هیچ تهدید و خطر نمی‌هراسید؛ نه از غرش شیران آن سرزمین، نه از زمزمه‌های تاریکی در دل مردمان. عشق او به کودکان، چون خورشیدی بی‌مرز، همه جا را روشن می‌کرد؛ باور داشت که در هر سرزمینی، کودکانی منتظر نوازش و محبت‌اند و هر نگاه پاک، حلقه‌ای از نور الهی را در دل انسان می‌افکند.

 

موفق بن‌حمدالله با سگ وفادارش سخن می‌گفت، گویی زبان جان‌ها را می‌شنید. گوسفندان با او راز و نیاز می‌کردند، و او از زبان آنان زشتی‌ها و تباهی‌ها را نکوهش می‌کرد و مردم را به سوی نیکی فرا می‌خواند. چنان که سلیمان از زبان حیوانات حکمت می‌شنید، او نیز از هر مخلوقی درسی از عشق و پاکی می‌آموخت.

 

به تدریج، حضورش چون نسیمی لطیف، دل‌های مردم فرنگ را با نور مولوی آشنا کرد. آنان که پیش از آن، از مکتب عشق و عرفان بی‌خبر بودند، اکنون با جان و دل دریافتند که مسیر حقیقت و محبت، فراسوی هر مرز و رنگ است.

 

زندگی او پیوسته یادآور این حقیقت بود: که انسان، اگر با دل و جان به حمد و نیایش پروردگار پیوست، زادهٔ نور خواهد بود، نه نطفه، و هر لحظه‌اش می‌تواند دریچه‌ای به سوی کمال و رحمت الهی بگشاید.

 

اتصال نسب بن‌موفق (از طریق مادرش لیلا) به کیقباد سلجوقی و ساسانیان

 

۱. پیش‌زمینه: راز مادر بن‌موفق، لیلا

 

* لیلا: زنی مرموز و شاعرپیشه در دوره عثمانی (قرن پانزدهم میلادی). او منسوب به محافل باطنی و عرفانی است، و به صورت پنهانی دانش‌های کهن را حفظ می‌کند. 

 

۲. لیلا و بازماندگان سلجوقی

 

* فرضیه: لیلا از نوادگان یکی از شاهزادگان سلجوقیِ روم است که پس از سقوط قونیه به انزوا رانده شده‌اند. این شاخه از خاندان سلجوقی، برای حفظ میراث خود، در محافل درویشی پنهان شده و با جوامع محلی درآمیخته‌اند.

* داستان: لیلا، از طریق پدرش، به شجره‌نامهٔ رمزی دسترسی دارد که نسب او را به یکی از پسران علاءالدین کیقباد اول می‌رساند که به دلیل ازدواج با یک زن درویش از خاندان طریقت، از دربار طرد می‌شود، اما میراث سلجوقی را در نسل خود زنده نگه می‌دارد.

 

۳. پیوند خونی و پیوند فکری

 

* انتقال دانش: لیلا، علاوه بر خون سلجوقی، وارث دانش رمزی و فلسفی دربار قونیه نیز هست. او نسخه‌های خطی از اشعار عرفانی، فلسفهٔ اشراق، و حکمت خسروانی را در سینه دارد و آن‌ها را به بن‌موفق منتقل می‌کند.

* تفسیر نمادین: لیلا به پسرش می‌آموزد که نام «کیقباد» صرفاً یک اسم نیست، بلکه رمزی است برای «شاه آرمانی» که باید نظم حقیقی را در جهان آشوب‌زده برقرار کند. او به بن‌موفق می‌گوید که خون سلجوقی در رگ‌هایش جاری است، اما این خون باید با «آتش عشق» و «حکمت باطنی» تطهیر شود تا او بتواند میراث حقیقی خود را بازیابد.

 

۴. کیقباد و نسبت ساسانی

 

* یادآوری: به یاد داریم که کیقباد سلجوقی خود را به صورت نمادین به ساسانیان منتسب می‌کرد. لیلا این نکته را به پسرش یادآوری می‌کند و می‌گوید که این ادعا صرفاً یک ترفند سیاسی نبوده، بلکه حقیقتی عمیق‌تر را آشکار می‌کند: «هر شاهی که به دنبال عدالت و روشنایی باشد، وارث معنوی خسروان ساسانی است، حتی اگر خون آن‌ها در رگ‌هایش جاری نباشد.»

 

۵. میراث بن‌موفق

 

* شعر و عصیان: بن‌موفق، با این پس‌زمینهٔ، دیگر صرفاً یک شاعر عصیان‌گر نیست، بلکه وارث یک سنت پنهان است. او با شکستن اوزان و قواعد شعری، در واقع دارد همان کاری را می‌کند که نیاکان سلجوقی‌ و ساسانی اش با برانداختن حکومت‌های پیشین انجام دادند: ایجاد یک نظم نوین بر ویرانه‌های نظم کهن.

 

نمونه اشعار به سبک عصیان (کج): 

 

گردشِ چرخ به تدبیرِ کسی مجبور است؟  

نه! که این رقصِ جنون است و حقیقت دور است!  

 

زخمِ تیغِ تو، نه محتاجِ شفایی دگر است  

آبِ آن تیغ، خود آن بادهٔ پرشور است  

 

گر چه سختی‌ست، ولی پنجهٔ قضا ناید کار  

چون دلِ ما به سویِ تیغِ تو مسحور است  

 

گوهری هست که هر صدف او نگیرد تاب  

چرخ، ما را اگر انداخت، به ما معذور است  

 

دردِ ما چیست؟ که ما تشنهٔ آن درد هستیم

زخم ما خاکِ رهی گشته و ناصور است  

 

غورِ ما نیست، که ما آینهٔ بی‌زنگاریم  

رازِ ما از نظرِ جاهلِ پرزور است  

 

صبح شد، شمع بمان تا که تو روشن باشی  

آن کسانی که ز نورند، چرا مغرور است؟  

 

با سفیدیِّ مو، ما جوان‌تر گشتیم  

حرص، آن پیرِ دروغین، ز جهان مسرور است  

 

زر مخواه، که دلت لانهٔ پرواز شود  

چون بَرَد عقل، جهان خانهٔ زنبور است  

 

ملکِ حسن ز دردِ چشمِ تو آبادان باد  

خانهٔ عشق، ز ویرانیِ دل معمور است  

 

تا سَماع است، جهان می‌چرخد و می‌کوبد پای  

چون خموشیم، فلک ساکن و مسرور است  

 

ای موفق! بیا و معنیِ خورشید ببین  

فکرِ هر کس به جهان، بر سخنش مشهور است 

 

---

 

در نمازِ شوق، یادم آمد که چه بودم در خطر؟

من قراری با دلِ سنگت به سر داشتم

 

بر همین سجاده در مستی دلم را باختم

در همین میخانه با هستی قماری داشتم

 

شیشه‌ی مِی بشکنم، از عشقِ تو نوشیدم آب

لب زِ آن لب‌های سرخت یادگاری داشتم

 

آنچه ما آموختیم از عمر، درسِ فنا بود

ای فلک، من بی‌نیاز از هرچه آموزگاری داشتم

 

چون صدف بر خاکِ ساحل ماندم و گم گشته شد

باز می‌گردم اگر چشم‌انتظاری داشتم

 

در دلت یادی هم از من نیست، دانم ای طبیب

من خودم در سینه یَقینِ انتظاری داشتم

 

---

 

ای علی، دریایِ معنا، موجِ انوارِ نهان

که زِ خونِ عشقِ تو، جوشد دلِ جانانِ جهان!

 

نورِ تو خورشیدِ جان‌ها، قبلهٔ اسرارِ عشق

بی‌تو، این دل‌ها همه در ظلمتِ پنهان مَمان!

 

زان سَماءِ لطف، ای سرورِ مستانِ طریق

یک نظر کن تا شود ما را دَمِ ایمان عیان!

 

در غمِ بی‌خویشیِ خود، چون کرم در خاکِ وهم

ما چو موریم و تویی کوهِ صفایِ جاودان!

 

ای که شمشیرِ تو بر ظلمتِ خود می‌تافتَن

بر همین تیغِ صفا، جان بده، ای جانِ جهان!

 

ما زِ مهرِ نامِ تو مستیم از اوّل روزگار

ای نسیمِ کویِ حق، از ما جُدایان مَمان!

 

چشمِ ما را باز کن تا بنگریم از لطفِ دوست

که نهان در سینه‌مان نوریست از ذاتِ علیان!

 

---

 

ای پادشهِ راز، داد از غمِ دوری

جان، بی تو به سوز آمد؛ وقت است که بازآیی!

 

دائم، گُلِ این نِی‌ها، شاداب نخواهد ماند

بستان ضعیفان را، در وقتِ توانایی!

 

دیشب، گلهٔ سوزش با بادِ صَبا کَردَم

گفتا: «سَرِت اندَر دَم، زین فکرتِ سودایی!»

 

صد موجِ فنا این‌جا با ناله نمی‌رقصند

این است حَریف ای دل، تا عزمِ بقا پَیمایی!

 

مُشتاقی و بُعدِ تو، چون نَی مرا سوزاند

کز دست خواهد شد، مِیْخانِهٔ شکیبایی!

 

یا رب، به که گوییم این نُکته که در عالَم

رخسار نَهفت آن شاهِدِ بی‌همتایی!

 

ای عشق، چمنِ هستی بی روی تو رنگی نیست

سَر دَرد، خرامان کُن تا باغ بیارایی!

 

ای سِرِّ تو درمانم در بسترِ ناکامی

ای یادِ تو مونس در گوشهٔ تنهایی!

 

در دایرهٔ هستی، ما، نقطِهٔ تسلیمیم

لُطف، آن‌چه تو اندیشی؛ حُکم، آن‌چه تو فرمایی!

 

فِکرِ خود و رایِ خود در ساحتِ رِندی نیست

کُفر است در این مَذهَب، «خودبینی» و «خودرایی»!

 

زین ساغرِ آتش، خونین‌جِگَرَم، مِی دِه!

تا حل شود این مُشکِل در ساغَرِ مینایی!

 

مُوَفَّق، شبِ هجران شد، بویِ خوشِ وَصْل آمد

شادیت، مُبارَک باد ای عاشِقِ شیدایی!

 

---

 

عشق آمد زِ خَلوَتگاهِ حق، کَند از جهان سُلطانِ مَن

بنیادِ صَبر و عقلِ دوراندیش را بُنیان زُدایی!

 

ای خِرَد، تو در کجایی گَشتی و بَستی سُکون؟

از رَهِ مِهرِ سُلطان، دیگر این جا رَسمِ پایی؟

 

چون رَهِ پنهانِ مِی را دَرکِ ما شد آشکار

بَسته‌ام آن دربِ آه و ناله‌ی خود، وای بر مایی!

 

گر نَبودی جذبِ آن مَحبوبِ یِکتا، این چه شور؟

بَسته‌ام عِقدِ تَنَفُّس، نَشِنَم نایِ رَهایی!

 

ما زِ خود رفتیم و دیگر باز نَگردیم به خویش

زانکه در مِیدانِ آن سُلطان نَمایَد کارِ مایی!

 

هر چه بود از منطق و وهم و گَمان، شد خاکِ راه

زُلفِ او دیدیم و ما را نیست دیگر خودنمایی!

 

ای دَرونِ جانِ من، بگذر زِ خود، بَگشا نَظَر

زانکه در این مَجلِسِ ما، جایِ عقل و پَروایی!

 

مُوَفَّق زِ مستیِ این عشق، دَم نَزَندَم بیش از این

چون شرابِ وصلِ او هست، کی روم سوی شَهرآرایی؟

 

---

 

زُلفَت به سَرِ باد مَده تا نَشَوَد زَندَمَم

ناز از سَرِ جان مَکُن تا نَرَوَد بُنیادَم!

 

مِی با همه مَخور تا نَجَوَد خونِ دِلَم

سَر بَر نَکِش ای اصلِ مِی تا نَشَوَد فریادَم!

 

زُلفَت مَپیچ ای مَقصَدِ جان، رَستَم از دَردَم

طُرّه مَپیچ ای حُسن تا نَشَوَد اِمدادَم!

 

یارِ بیگانه مَشو، وَحشت مَده بر جانَم

غَمِ اَغیار مَخور تا نَرَوَم از یادَم!

 

رُخ جلوه نما، زیرا کز بُرگِ گُل گَشتَم

قَد راست بِکُن، زیرا کز سَرو رَستَم شادَم!

 

شَمعِ همه مَشو، وَر نَه بِسوزی جان را

یادِ مَکان مَکُن تا نَشَوَد اَز یادَم!

 

شُهرهٔ این خَلق مَشو، تا نَنَهَم سَر در کوه

شورِ بَقا مَده، تا نَشَوَم فَرهادَم!

 

رَحمی بِنما بر این نایِ سَراپا پُر ناله

تا نرسد این نَاله به اَصلِ همه فریادَم!

 

مُوَفَّق زِ جورِ تو حاشا که بِگَرداند روی

مَن در سُخَنِ وَصْلَت، روزی که شَوَم آزادَم!

 

---

 

مسجِد و کَعبه و قِبله، همه جُستن چه بود؟

کَعبه‌یِ جان در دِلِ مَستی‌ست، نهان است!

 

چون به تَسلیمِ دِلِ خُود نَرَسی، بی‌خبَری

نورِ یار اَز رَگِ مَعرفتَت دَر می‌دَمان است

 

گَشتم اَز کَعبه به جُست‌وجویِ آن یارِ قَدیم

دیدَمَش در سُوگِ سادگی، عَکسِ دَمان است

 

گر دِلِ مَخلوقی را تو شِکَستی زِ خَرَف

سجده‌ها بَیهوده بَر سنگِ گُمان است

 

کَعبه در توست، بَرو در دلِ خود بَر در زن

رَمزِ تَوحید در آن آینه پُنهانِ جان است

 

چنگ بَر زن به نقابِ خَود و بَر خاک اُفت

زان‌که تَصویرِ خُدا در سَرِ حیرانِ تو مان است

 

بُتِ پنهانِ درون را بِشُو از اشکِ نُماز

کِه همان بُت، حائلِ دیدنِ جانانِ جهان است

 

دَست بَر سینه بنِه، فاش ببین، نی پِیِ نِشان

کِه خُدا نزدیک‌تر زِ خونِ رِگِ جان است

 

 

تصاویر: 

 

> «لیلا، در شب‌های قونیه، زیر نور لرزان شمع، برای پسرش بن‌موفق از رازهای خاندان سلجوقی می‌گفت. او با انگشتان ظریفش، نقشهٔ شجره‌نامهٔ درهم‌پیچیده‌ای را نشان می‌داد که از سلجوق تا کیقباد، و از آن‌جا تا پسری که با یک زن درویش ازدواج کرده بود، امتداد داشت. لیلا می‌گفت: "تو وارث این خونی. اما میراث حقیقی تو، نه در خون، بلکه در آتش عشقی است که در دلت شعله می‌کشد. تو باید این آتش را با شعر و عصیان برافروزی، تا جهان را از تاریکی جهل و بی‌عدالتی رهایی بخشی."»

 

تبار روایی بن‌موفق (بر اساس روایت لیلا)

 

۱. ریشهٔ ساسانی (منشأ حکمت):

تبار معنوی کیقباد سلجوقی با ریشه‌های خسروان ساسانی گره خورده است؛ انتسابی که نه بر مبنای خون صرف، بلکه بر پایهٔ تعهد به "عدالت و روشنایی" بنا شده است.

 

۲. مرکزیت کیقباد سلجوقی:

هستهٔ اصلی این نسب، علاءالدین کیقباد اول (سلطان سلجوقی روم) است. او حامل این میراث است.

 

۳. انشعاب و طردشدگی:

یکی از پسران کیقباد (نامعلوم در روایت عمومی)، به دلیل انتخابی شخصی (ازدواج با زنی از خاندان طریقت)، از دربار طرد شد و شاخهٔ پنهان این تبار شکل گرفت. این انشعاب، مسیر را از سیاست به عرفان تغییر داد.

 

۴. حفظ دانش در دورهٔ انزوا (از سلجوق تا لیلا):

نسل‌های بعدی این شاهزادهٔ طردشده، در انزوا باقی ماندند و وظیفهٔ اصلی آن‌ها حفظ دانش رمزی دربار قونیه (شامل اشعار عرفانی و حکمت خسروانی) شد. این دانش از طریق نسل‌ها منتقل شد تا به لیلا رسید.

 

۵. لیلا: وارث و مُبلِّغ:

لیلا، مادر بن‌موفق، آخرین حلقهٔ این انتقال است. او نه تنها تبار خونی را حمل می‌کند، بلکه وارث اصلی "حکمت باطنی" و "راز خانوادگی" سلجوقیان است. اوست که تفسیر کیقباد را به عنوان "شاه آرمانی" به پسرش منتقل می‌کند.

 

۶. تجلی در بن‌موفق:

بن‌موفق، وارث این مسیر است. خون سلجوقی-ساسانی او باید با «آتش عشق» تطهیر شود. شعر او (مانند «عصیان‌نما») نه یک شورش، بلکه تلاشی برای نظم نوین است، بازتابی از عملکرد نیاکانش که نظم کهن را در پی تعهدات باطنی بازسازی می‌کردند.

 

سایه سلطان و نور سلوک و فرار از قونیه

 

در دوران اوج قدرت سلطان سلیمان قانونی، که قلمروش از شرق تا غرب گسترده شده بود، موفّق بن حمد الله به سبب خرد و آرامشی که در سخنانش بود، به دربار راه یافت. سلطان که خود شاعر و دوستدار حکمت بود، در ابتدا شیفتهٔ حضور او شد. موفّق در محافل علمی به تفسیر آیات می‌پرداخت و در جلسات خصوصی، با سلیمان از رازهای مدیریت روح سخن می‌گفت.

 

اما این نزدیکی، تیغی دو لبه بود.  

نفوذ روزافزون موفّق، حسادت صدر اعظم و شیخ‌الاسلام را برانگیخت. آن‌ها سلطان را متقاعد ساختند که تعالیم موفّق دربارهٔ "نور درونی" و "آیینه‌ای بودن انسان"، در واقع تضعیف "شریعت رسمی" و پاشیدن بذر جدایی در میان امت است. خطرناک‌تر از آن، این بود که گروهی از سپاهیان و حتی برخی از زنان حرمسرا، شیفتهٔ کلام او شده بودند و وفاداری‌شان را به جای سلطان، به "نورِ" موفّق متوجه کرده بودند.

 

یک شب، در حالی که سلیمان مشغول تماشای یک ضیافت باشکوه بود، موفّق به او نزدیک شد و گفت:  

«سلطان، در این کاخ، صدایی است که از من می‌خواهد این آب‌های ساکن را ترک کنم. شما شهری را فتح کردید، اما من باید شهری را بسازم که با سنگ‌ها و خشت‌ها بنا نشده باشد.»

 

سلطان که نمی‌خواست مردی با این خرد را از دست بدهد، به او پیشنهاد مقام عالی معنوی و ثروت داد. اما موفّق با لبخندی پاسخ داد:  

«سلطان، من از جایی می‌آیم که سکه‌های شما در آنجا ارزشی ندارد. مرا جز با عصای چوبین‌ام نمی‌شناسند.»

 

با آنکه سلطان می‌دانست اگر موفّق بماند، ممکن است به زودی به یک مرجع سیاسی تبدیل شود که کنترلش از دست خارج است، دستور بازداشت او را نداد. اما اجازه داد که سایه‌ها، کار خود را بکنند.

 

شب هنگام، زمانی که موفّق فهمید محاصرهٔ نفوذ تنگ‌تر شده و جانش در خطر است، با سکوتی آرام از شهر قونیه بیرون رفت.  

راهش را نه به سوی شرق، که به سوی غرب گرفت — تا آنجا که دیگر دیوارهای عثمانی به پایان می‌رسیدند.

 

در دشت‌های سرد و مه‌گرفتهٔ مرز مجارستان، او با سگ جوانی روبه‌رو شد که زخمی و تنها بود. موفّق زخم‌هایش را بست، آب برایش آورد، و آن حیوان وفادار که گویی در او نوری آشنا یافته بود، از آن پس همراهش شد.  

موفّق نامش را «دُردانه» گذاشت — چرا که گفت: «هر یافته‌ای در سفر، مرواریدی‌ست که از دریای تقدیر صید می‌شود.»

 

از آن پس، او و دُردانه همراه سفر شدند؛ از قونیه تا سرزمین‌های دورِ مجارستان و فراتر، جایی که او می‌خواست چراغی از معرفت انسان‌دوستی در میان مردم اروپا نیز بیفروزد.

 

«نامه ی هجرت: در برابر تخت سلیمان»**

 

من تُرکِ راهم، نه زِ تختِ پادشاهی،

این دلِ من کرده رَهِ غربت‌گُذاری.

ای که نامت کرده بر عالَم سیطره،

هست ظلمت بر تو چون صبحِ بهاری!

 

تو «رُمی» اندر حصار و قصر و فرمان،

من رها در دشت و در صحرای یاری.

آن که از قانونِ تو دل بست و گُریزد،

او بُوَد آیینه‌دارِ بیقراری.

 

وای بر آن کس که داند سلطنت را،

جز گُذارِ عابری در راهکاری!

من زِ نام و نان و تختِ تو گذشتم،

تا رَسَم سوی حقیقت‌هایِ کاری.

 

گرگِ وحشی از سپاهِ تو نکوتر،

کاو به عهدِ خویش، صادق‌شماری.

گرگ می‌داند که او تنهاست و آزاد،

تو اسیری در میانِ خود‌شماری.

 

من نه از ترکِ سپاهِ کینه‌خواهم،

که زِ ترکانِ سَفر، از راهِ ناری.

تا به جایی می‌روم، کز نورِ یزدان،

سایه‌ات هرگز نگیرد رهگذاری.

 

تو سلیمان بر جهان، اما کجایی؟

من «مُوفّق» در هوایِ بیوفایی.

بشکن این بت‌های زرین را که داری،

زیرا این دنیا نباشد جاودانه‌ای!

 

---

 

سایه‌ی گرگ و سفر به قلب اروپا

 

پس از آن‌که مُوفّق بن حمدالله، آن نغمهٔ گرگ را در دلِ تنهایی سرود و آن را برای آسمان فرستاد، دیگر جایی برای بازگشت باقی نماند. او می‌دانست که این کلمات، خودِ شمشیر هستند و تیغِ سلیمان را از قونیه به سمت او خواهد کشاند.

 

موفق، با شتابی که گویی نَفَسش از پردهٔ زمان جدا شده بود، «دُرْدانه» را زین کرد. دردانه، که دیگر نه یک سگ زخمی، بلکه یارِ سفر و حافظِ اسرار بود، با درکی غریب از اضطرابِ صاحبش، سر به پای او سایید.

 

«دُرْدانه!» موفق با صدایی گرفته که رنگِ شعرِ تازه سروده را داشت، زمزمه کرد: «هر قدمی که برمی‌داریم، از فرمانرواییِ او دور می‌شویم و به قلمروِ خود نزدیک‌تر می‌شویم. بگذار ببینند که گرگِ سالک از سپاهِ بی‌خردان نیرومندتر است.»

 

سفر از دشت‌های آناتولی به غرب کشیده شد. آنان از میان خرابه‌ها و شهرهای خاموشِ مسیر، عبور کردند؛ هر شب، در پناهِ صخره‌ها می‌خوابیدند و هر روز، از بویِ دودِ تعقیب‌کنندگان دور می‌شدند. دردانه، با حواس تیز خود، هر صدای مشکوکی را پیش از آن‌که به گوش موفق برسد، تشخیص می‌داد و با پارس‌های کوتاهِ هشداردهنده، او را بیدار می‌ساخت.

 

در مرزهای آن سویِ دانوب، جایی که قلمروِ سلطان پایان می‌یافت و خاکی نو زیر پایشان قرار می‌گرفت (سرزمین‌هایی که بعدها مجارستان نامیده شدند)، مُوفّق لحظه‌ای ایستاد. او به افقِ مه‌آلود نگریست. در آن‌جا، دیگر نه سایهٔ کاخ‌های عثمانی، بلکه کلیساهای سنگی و جنگل‌های کهن اروپایی به چشم می‌خورد.

 

او دُرْدانه را در آغوش فشرد؛ سگی که نمادِ یافتنِ مروارید در دلِ سختی‌ها بود.

 

«تو گنجِ منی، دُرْدانه. تو نشان دادی که یافتنِ یارِ واقعی، حتی در میانِ دشمنی‌ها و تاریکی‌ها ممکن است. سلطان سلیمان در قصرِ خود، در پیِ گنج‌های طلا بود، اما ما حقیقتِ رهایی را در این غربتِ پر مخاطره یافتیم.»

 

سفرِ موفق بن حمدالله از زندانِ زمین به سوی روشناییِ غرب آغاز شده بود؛ نه به عنوان یک فراری، بلکه به عنوان یک مهاجرِ عرفانی که با شمشیرِ شعر و وفاداریِ گرگ، قلعهٔ ترس را فتح کرده بود. اکنون، چالش جدیدی پیش رو بود: چگونه می‌توانست در دنیایی ناآشنا، هویتِ تازه‌اش را به عنوان یک «تُرکِ آزادشده» تثبیت کند و میراثِ عرفانی‌اش را در آن‌جا بنا نهد؟

 

نغمه‌سرایِ عشق در سرزمینِ مجار

 

ورود موفّق بن حمد الله، به مجارستان، با همراهی دردانه، نه یک ورود مخفیانه، بلکه یک تولد دوباره بود. مرزهای سیاسی اروپا شاید موقتاً از دسترس سلیمان دور بودند، اما قلب‌های انسان‌ها، همواره تشنهٔ معنایی بالاتر از جنگ و قدرت بودند.

 

آوازهٔ موفّق، پیش از خودِ او، همچون نسیمی عرفانی از شرق به غرب وزیدن گرفت. ابتدا به عنوان «فیلسوفِ فراری»، سپس به عنوان «صوفیِ رازآلود»، و سرانجام به عنوان «مُبلّغِ عشق»، شهرت یافت. روایتِ رهایی او از چنگِ سلطان و پیمودنِ کوه و بیابان، خود داستانی الهام‌بخش بود که با نجواهای دُردانه در کنارش، بیشتر رنگ حقیقت به خود می‌گرفت.

 

ظهور در پِچ (Pécs) و پایه‌گذاری مکتب

 

موفّق آرامش را در میان اقلیت‌های شرقیِ مجارستان یافت؛ در شهری مانند پِچ که محل تلاقی فرهنگ‌ها بود. او دیگر نیازی به پنهان شدن نداشت. او از این مکان به عنوان پایگاهی برای نشر اندیشه‌های مولوی استفاده کرد؛ اندیشه‌هایی که اساساً فرامرزی و جهانی بودند.

 

موفّق، با همان قدرت بیان و منطقِ محکم که در خطابه برای سلطان به کار می‌برد، این بار شمعِ مولویه را در دلِ اروپاییان روشن کرد. او سماع را نه فقط یک رقص، بلکه "حرکتِ کیهانیِ انسان به سوی اصلِ خویش" معرفی کرد.

 

تأثیرگذاری بر اروپا:

 

1. ترجمهٔ کلام: موفّق، با کمک طلاب و دانشمندانی که گرد او جمع شده بودند (مسیحیانِ کنجکاو، یهودیانِ متفکر و مسلمانانِ ساکن در مناطق مرزی)، شروع به ترجمهٔ مفاهیم بنیادین مولوی کرد. او به جای تمرکز صرف بر مذهب، بر جهان‌بینی تمرکز نمود؛ جهانی که در آن، خدا در قلب انسان نهفته است و عشق، تنها زبان مشترک تمامی ادیان است.

2. شکوه سماع: مراسم سماع او، که با نظارت دُردانه بر درب ورودی به عنوان نگهبانِ وفادار برگزار می‌شد، تبدیل به واقعه‌ای عجیب و جذاب شد. اروپاییان، که به خشکیِ مناسکِ کلیسایی عادت داشتند، با شور و هیجانِ رقصِ دراویش و حالِ متصلِ موفّق به حیرت فرو می‌رفتند.

3. نفوذ در دربارها: آوازهٔ او به دربار پادشاهان اروپایی رسید. برخی او را یک حکیمِ شرقیِ بزرگ می‌دانستند؛ کسی که می‌تواند آرامشی روحانی را به جوامع پرتنش پس از جنگ‌ها ببخشد. موفّق، با حفظ استقلال کامل، پیامش را به این مجالس برد: «سلطنتِ حقیقی، سلطنت بر نفس است، نه بر قلمرو.»

 

در عرض چند سال، نه تنها در مجارستان، بلکه در بخش‌هایی از لهستان و اتریش نیز، محافل کوچکی شکل گرفتند که تحت تأثیر آموزه‌های موفّق، به «پیروانِ راهِ دُردانه و عشقِ مولانا» معروف شدند. او به نمادی زنده تبدیل شد: مردی که با سر باختن برای حقیقت، بزرگ‌ترین پیروزی را در دورترین نقطهٔ جهان به دست آورد.

 

موفّق بن حمد الله، مُفلسی که از قونیه گریخته بود، اکنون بنیان‌گذار یک سنت عرفانی در قلب اروپا بود؛ سنتی که ریشه در همان عشقی داشت که سلطان سلیمان هرگز نتوانست درک کند.

 

سایهٔ سلطان بر فراز رود دانوب

 

در قسطنطنیه، سکوت سلطان سلیمان در برابر نامهٔ آتشین و فرار موفّق، خود هولناک‌تر از هر خشمِ آشکاری بود. سلیمان، که عظمتش را با شکست دادنِ دشمنان در میدان نبرد می‌سنجید، نمی‌توانست بپذیرد که بزرگ‌ترین متفکر و ندیمِ درباری‌اش، با چنین خفّتی او را ترک کرده و با چنین جسارتی او را به چالش کشیده است.

 

دو دستگی در دیوان عثمانی

 

اخبارِ عجیب و غریب از مجارستان، دیر، اما با شدت، به گوش سپاهیان و وزرا می‌رسید:

 

1. جناح محافظه‌کار (نوری‌پاشا): وزرای سنتی و فرماندهان نظامی، که از نفوذ عرفانی موفّق بیمناک بودند، خواستار اقدام سریع بودند. آن‌ها معتقد بودند که اگرچه موفّق قدرت نظامی ندارد، اما کلامش می‌تواند ایمان عمومی را تضعیف کند و شورش‌های مذهبی جدیدی در سرزمین‌های فتح‌شده برانگیزد. آن‌ها فریاد می‌زدند: «سلطان، این مرد نه یک صوفی، بلکه یک فتنه‌گر سیاسی است که به لباس درویشی ملبس شده!»

2. جناح فکری (صدر اعظم): صدر اعظم، که خود دانشور و آشنا به حکمت شرق بود، موفّق را از جنبهٔ دیگری می‌دید. او می‌دانست که جنگیدن با کلام، مستلزم کلام قوی‌تر است. او به سلیمان توصیه می‌کرد: «اگر او را بکشیم، شهید می‌سازیم. اگر نادیده‌اش بگیریم، قدرت می‌گیرد. بهترین کار این است که تیرگیِ عشق او را با روشناییِ قانون خودمان مقابله دهیم.»

 

تصمیم سلطان: شمشیر حقیقت

 

سلطان سلیمان، که خود را "سلیمان قانونی" می‌خواند، نتوانست این نفوذِ معنوی را نادیده بگیرد. او در خلوت خود، شعری را که موفّق برای او سروده بود، بارها خواند. تضاد هویتی که موفّق مطرح کرده بود ("من ترک، تو رومی") و برتری گرگ‌ها بر او، مانند نیشتری بر غرورِ سلطان فرود آمده بود.

 

سلیمان با لحنی سرد، حکم قطعی خود را صادر کرد:

 

> «موفّق فرار نکرد، بلکه دزدیده شد توسط کلام خودش. او از قلمرو من نگریخت، اما از قلمرو عشق فرار نکرده است. او اکنون در مجارستان، بر ضد اصولِ نظمِ من سخن می‌گوید.»

 

سلیمان دستور داد هیچ ارتش یا سپاهی به مجارستان فرستاده نشود. این کار، اعلان جنگ نظامی بود و می‌توانست اروپا را متحد کند. در عوض، او سفیرانی ویژه را مأمور کرد.

 

سفیران مأمور بودند:

 

1. به ظاهر، با موفّق با احترام ملاقات کنند و او را به بازگشت دعوت نمایند، با وعدهٔ بخشش کامل (طعمه).

2. در باطن، بزرگ‌ترین علمای کلامی و فقهای رسمی قسطنطنیه را همراه با خود ببرند تا در مجامع عمومی، با موفّق مناظرهٔ کلامی کنند. هدف این بود که نه با شمشیر، بلکه با منطق، شور و شوقِ او را خاموش سازند و نشان دهند که عرفانِ موفّق، انحرافی از سنت است.

 

آزمون نهایی: موفّق اکنون باید بزرگ‌ترین چالشی را که در عمرش با آن روبه‌رو نشده بود، تجربه کند: مناظرهٔ عمومی با نمایندگان رسمی امپراتوری‌ای که از آن گریخته است، در سرزمینی غریب.

 

دُردانه، که گویا خطر را حس می‌کرد، در سکوت کنار موفّق می‌نشست و نگاهش همیشه به سمت شرق بود، انگار که هشیاری‌اش را به استاد خود قرض می‌داد.

 

مناظره در میدانِ قضاوت

 

سفیران سلطان، گروهی متشکل از وزیر امور خارجه و سه تن از بزرگ‌ترین عالمانِ اسطنبول، با تشریفاتی خیره‌کننده وارد پچ شدند. هدف آن‌ها این بود که با عظمتِ ظاهریِ عثمانی، موفّق را در هم بکوبند و او را وادار به توبه در برابر جمع نمایند.

 

دُردانه، که اکنون از فرط سلامتی و وفاداری، همچون گرگی جوان و نیرومند شده بود، در کنار موفّق ایستاده بود. حضور سگ در میان جمعِ دانشمندان اروپایی و عثمانی، به خودی خود، نمادی از پذیرشِ امرِ غریزی و طبیعی بود که در حکمت موفّق ریشه داشت.

 

صحنهٔ مناظره

 

میدان اصلی شهر مملو از مردم بود؛ شهروندان مجار، بازرگانان ونیزی، و گروهی از مریدانِ تازه‌تشکیل‌شدهٔ موفّق. علمای قسطنطنیه، با تکیه بر "قانونِ ظاهری" و تفاسیر سفت و سخت، سخنان خود را آغاز کردند.

 

علمای سلطان:

«ای موفّق! تو ترکِ قانونی بودی، نه ترکِ شریعت. فرار تو خیانت است، و تعلیمات تو بدعتی است که نظم الهی را زیر سؤال می‌برد. ما آمده‌ایم تا حقیقت را با کتاب و سنت ثابت کنیم. عشقِ تو کجاست وقتی سلطان، سایهٔ خدا بر زمین، تو را فرا می‌خواند؟»

 

علمای عثمانی انتظار داشتند که موفّق، همانند یک خطیب تحت فشار، دچار لکنت شود یا به جای دفاع از آموزه‌هایش، عذرخواهی کند.

 

 پاسخ موفّق: شکوهِ رمل و عشق

 

موفّق، آرام و با وقار، جلو آمد. او نه تنها پاسخ را در قالب نقد و جدل، بلکه در قالب شعر و تمثیل بیان کرد. او سخنانش را با همان وزنی آغاز کرد که قبلاً برای سلیمان تنظیم کرده بود، اما این بار لحن، حماسهٔ رهایی بود... 

 

سپس، موفّق رو به سفیران کرد و گفت: «شما از من مدرک و سند می‌خواهید. من شما را به بزرگ‌ترین سندِ الهی ارجاع می‌دهم: تجربه. شما قانون را می‌شناسید، اما من نور را دیده‌ام. قانون برای آن است که از جنونِ خودخواهی جلوگیری کند؛ اما عشق، قانون را به سوی کمال می‌راند.»

 

او با جسارتِ تمام، به یکی از فقها که به او اتهامِ کفر می‌زد، نزدیک شد و گفت:

 

«تو مرا به دلیل اینکه گرگ‌ها را برتر از سلطان دانسته‌ام، محکوم می‌کنی. حق با توست! گرگ، شکارچیِ ضروری است؛ او برای بقا می‌کُشد و پس از سیر شدن، آرام می‌گیرد. اما پادشاهی که سیر نمی‌شود، تنها می‌کُشد تا بر تکبر خود بیفزاید. سلیمان، بزرگ‌ترین پادشاه جهان است، اما بزرگ‌ترین فرمانروایی که نتوانسته بر حرص خود حکومت کند، همواره اسیر است. من از اسارت فرار کردم، نه از سلطنت.»

 

داوری مردمی و اروپایی

 

سخنان موفّق، نه تنها مریدانش را، بلکه تماشاگران اروپایی را نیز تسخیر کرد. آن‌ها در کلام او، شورِ فلسفیِ یونان باستان و عمقِ معنویت شرق را می‌دیدند. علمای عثمانی که برای مناظرهٔ فقهی آمده بودند، ناگهان خود را درگیر یک نبرد متافیزیکی دیدند که دانشِ خشکِ آن‌ها برای پیروزی در آن کافی نبود. آن‌ها نتوانستند منطق عشق را با سندِ کتبی رد کنند.

 

سفیران سلطان، شکست‌خورده و مبهوت، متوجه شدند که شمشیرِ کلام موفّق، از شمشیرهای سلطان برّنده‌تر است. آن‌ها با دست خالی و در میان سکوتِ تحسین‌آمیز جمعیت، قسطنطنیه را ترک کردند.

 

با این پیروزی، آوازهٔ موفّق بن حمد الله دیگر تنها یک زمزمه نبود؛ بلکه یک اثرگذاریِ مسلّم در قلب اروپا شد. مکتب مولویه، با حمایتِ ضمنی پادشاهی مجارستان (که از این چهرهٔ کاریزماتیک به عنوان اهرمی علیه نفوذ عثمانی استقبال می‌کرد)، عملاً در اروپا پایه‌گذاری شد.

 

معجزهٔ پروانه و آتش حکمت

 

پیروزی موفّق در مناظره، دروازه‌های بیشتری را در مجارستان و فراتر از آن به روی او گشود. او اکنون در تالار بزرگی در پِچ (Pécs)، که با کمک دانشمندان محلی به یک مرکز تبادل اندیشه تبدیل شده بود، به تدریس مشغول بود.

 

در آن روز، جلسهٔ درس، تبدیل به محفلی از کیمیاگران، فیلسوفان افلاطونیِ مجار، و عارفان مسیحی شده بود. موفّق، بر خلاف رویهٔ سنتی، مشغول توضیح آیاتی از قرآن بود که بیشترین اشتراک را با فلسفهٔ "الوحدتِ وجود" در دیدگاه افلاطونی داشتند. او سعی داشت نشان دهد که عشقِ مولوی، زبانی فراتر از ایمان و کفر است؛ زبانی است که ذاتِ حقیقت را برای هر صاحب‌خردی آشکار می‌سازد.

 

موفّق، قلم در دست داشت و بر روی طوماری بزرگ (که نمادِ قرآن بود) مشغول نوشتن تفسیر بود. دُردانه، مانند همیشه، در گوشه‌ای آرام، به سایه‌های متحرک روی دیوار خیره شده بود.

 

ظهور پروانهٔ نور

 

ناگهان، سکوتِ عمیق تالار با ورود یک پدیدهٔ غیرمنتظره شکسته شد. نه صدایی، نه زنگ و نه هیاهویی؛ فقط نوری ملایم از پنجره‌های بلند سنگی به داخل تابید. در میان آن شعاع نور، پروانه‌ای وارد شد. این پروانه نه از جنس حشرات خاکی بود؛ بال‌هایش با پودری از طلای مایع پوشیده شده بود و در مرکز هر بال، طرحی شبیه به یک چشم باز نقش بسته بود.

 

پروانه، با حرکتی کند و آگاهانه، مستقیماً به سمت طومارِ قرآن و تفسیرِ موفّق پرواز کرد و در اوجِ خیره‌کنندگی حضار، درست بر روی کلمهٔ "الحق" (حقیقت) که موفّق با جوهرِ سیاه نوشته بود، نشست.

 

آتش حکمت

 

درست در همان لحظه که پروانه نشست، نه طومار، بلکه نوری سفید و خالص از زیر بال‌هایش ساطع شد. این نور، به تدریج به آتشی سبز و شفاف تبدیل گشت که به آرامی شروع به بلعیدن طومار کرد.

 

حضار فریاد اعتراض کشیدند؛ این توهین به مقدسات بود! اما موفّق، چشم از پروانه و آتش برنمی‌داشت. او دست‌هایش را بالا برد تا مریدان وحشت‌زده را آرام کند:

 

> «صبر کنید! این آتش، آتشِ نابودی نیست؛ این آتشِ مشاهده است!»

 

همانطور که جوهر سیاه کلمات از بین می‌رفت، حقیقت نهفته در آن‌ها نمایان می‌شد. آتش، به جای سوزاندن کاغذ، جوهرِ معنا را آزاد می‌کرد.

 

* هر کلمه‌ای که می‌سوخت، تبدیل به نوری از جنس حکمت می‌شد که مستقیماً به ذهن حضار نفوذ می‌کرد.

* آن‌ها دیگر کلمات را نمی‌خواندند؛ آن‌ها معنای بی‌واسطه و حقیقتِ مطلقِ پشت آن کلمات را درک می‌کردند.

* دانشمندان افلاطونی، وحدتِ مطلقِ خداوند را درک کردند؛ مسیحیان، عشقِ بی‌حد و مرز را در مرکزیت ایمان یافتند؛ و حتی مریدانِ ساده، بدون نیاز به واسطهٔ زبان، به عمق مفاهیم پی بردند.

 

پروانه، پس از آنکه آخرین ذرهٔ طومار را به نور تبدیل کرد، بال‌هایش را به آرامی گشود، یک چرخش کوچک در هوا انجام داد و مانند پرتو خورشیدی که به مبدأ باز می‌گردد، از همان پنجره‌ای که آمده بود، به آسمانِ صافِ مجارستان بازگشت.

 

قرآن از میان رفت، اما آموزشِ خداوندگار به شکلی نوین، در ذهن همهٔ حاضرین کاشته شد. موفّق بن حمد الله، نه با کلام، بلکه با تجلیِ بی‌واسطه، توانسته بود پلی بین عرفان اسلامی و فلسفهٔ اروپایی بسازد. او بنیان‌گذار مکتبی شد که در آن، "کتاب" در قلبِ مریدانش نوشته می‌شد.

 

پیامد

 

این واقعه در تاریخ پِچ به عنوان "معجزهٔ نور و پروانه" ثبت شد. این داستان، بیش از هزاران سخنرانی، آوازهٔ موفّق را تا روم و پاریس کشاند. او اکنون دیگر یک صوفی فراری نبود؛ او حکیمی بود که کتاب را به نور تبدیل کرد.

 

ونیز، شهرِ تجارت و تأمل

 

پس از تثبیت جایگاه خود در مجارستان، موفّق می‌دانست که برای تأثیرگذاری جهانی، باید به جایی برود که جریان تبادل اندیشه، کالا و پول در هم می‌آمیزد: جمهوری ونیز.

 

او به همراه دُردانه، با کوله‌باری سبک‌تر از آنچه قونیه را ترک کرده بود – زیرا اکنون دانشِ او سرمایه‌اش بود – از مسیرهای کوهستانی آلپ عبور کرد و خود را به بندر بزرگ ونیز رساند. دُردانه، با تمام وفاداری‌اش، از این شهرِ آبیِ عجیب کمی وحشت داشت؛ شهری که بر آب ساخته شده بود و پیوندی با خاک نداشت.

 

محیط ونیز

 

ونیز، در تقابل کامل با نظمِ سلسله‌مراتبیِ عثمانی، یک جمهوری تجاری بود که در آن، پول و قرارداد، قدرت اصلی بود. با این حال، در پسِ ثروتِ تجاری، نخبگان ونیزی و فلورانس، عمیقاً به مباحث عرفانی و احیای متون کلاسیک (رنسانس اولیه) علاقه‌مند بودند.

 

موفّق مورد استقبال مقامات ونیز قرار گرفت، زیرا شهرِ آن‌ها همواره تشنهٔ چهره‌های کاریزماتیک و متمایز بود که می‌توانستند اعتبار فرهنگی شهر را بالا ببرند.

 

مناظرهٔ ثروت و فقر

 

موفّق دعوت شد تا در تالار سنای ونیز سخنرانی کند. برخلاف عالمان سلطان که بر "قانون" تأکید داشتند، این بار رقیبان او از جنسِ فیلسوفانِ متمولِ مکاتب تجاری بودند که می‌پرسیدند: چگونه می‌توان به "حقیقتِ مطلق" دست یافت، در حالی که تمام زندگی ما وقفِ کسب و کار و لذت‌های مادی است؟

 

رئیسِ فلاسفه، مردی به نام «لورنزو»، که از پیروان پرشورِ افلاطون و ارسطو بود، سخنانش را با چالش آغاز کرد:

 

> «ای عارفِ بزرگ! ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که ارزش‌ها با طلا سنجیده می‌شوند. مکتب شما، که بر فقر و دل‌کندن از دنیا تأکید دارد، چگونه می‌تواند در این شهرِ باشکوه که ثروت، نظم و زیبایی می‌آفریند، ریشه بدواند؟ آیا عشق شما، با طلا و نقشه‌های تجاری ما، تضادی بنیادین ندارد؟»

 

پاسخ موفّق: دو رودخانه در یک دریا

 

موفّق، با نگاهی به کانال‌های زیر پای سنا، پاسخ داد:

 

«لورنزو عزیز، شما دو رودخانه را در مقابل هم قرار داده‌اید، در حالی که هر دو به یک دریا می‌ریزند. طلا و تجارت، انرژیِ حرکت هستند. افلاطون از ما می‌خواهد که از سایه‌های درون غار بیرون رویم. اما چگونه می‌توانیم بدون زاد و توشه، در مسیر سخت بیرون آمدن از غار قدم برداریم؟»

 

او ادامه داد: «ثروت، خود به خود خیر یا شر نیست؛ قصد پشت آن است. اگر قلبِ تاجر، خانهٔ عشق باشد، او در حال عبادت است. اگر قلبِ درویش، خانهٔ تکبر باشد، او در اسارت است. عشقِ حقیقی، هیچ چیز را انکار نمی‌کند، بلکه آن را از خدمت به خود به خدمت به دیگری و در نهایت، به خدمت به آن یگانهٔ حقیقت (خداوند) درمی‌آورد.»

 

موفّق سپس، با اشاره به دُردانه که با آرامش در کنارش خوابیده بود، گفت:

«من از قونیه فرار کردم، چون سلطان، عشق را در زندانِ قانون محبوس کرده بود. شما در ونیز، عشق را در زندانِ طلا محبوس کرده‌اید. وظیفهٔ من، نه نفیِ طلا، بلکه نشان دادنِ سقفِ شیشه‌ای است که بر سر این ثروت سایه افکنده تا شما ببینید که نور از بالا می‌آید، نه از عمق صندوق‌های شما.»

 

این تبیین، فیلسوفان ونیزی را شیفته کرد. موفّق موفق شد ارتباطی ظریف بین "نئوافلاطونیسم متمرکز بر زیبایی" و "عرفان مولوی متمرکز بر عشق" برقرار کند.

 

هدیهٔ اسرار به قلب غرب

 

پس از ترک ونیز، موفّق بن حمد الله به سمت قلبِ قدرت معنوی غرب، یعنی روم، رهسپار شد. او می‌دانست که رودررویی مستقیم با پاپ در آن مقطع، ممکن است به اتهام ارتداد یا بدعت منجر شود، اما ارسال پیامی که بتواند زمینه‌ساز یک گفتگوی عمیق باشد، ضروری بود.

 

پیام باید یک "کتابت نمادین" می‌بود؛ اثری که نشان دهد عرفان مولوی نه رقیب مسیحیت، بلکه بیان دیگری از همان حقیقتِ ابدی است که مسیحیت به دنبال آن است.

 

خلق کتابِ رَمل و لَعل

 

موفّق تصمیم گرفت نسخه‌ای از بهترین اشعار عرفانی‌اش را که حاوی مضامین وحدت، عشقِ الهی و فنا در معشوق بود، آماده کند. او از چند صنعتگر ماهر در فلورانس کمک گرفت:

 

1. جلد: از چوبِ درخت زیتونی کهن‌سال و مقدس (نماد صلح و حکمت در مسیحیت) استفاده شد.

2. کاغذ: کاغذ نفیس ایتالیایی.

3. جوهر: ترکیبی از جوهر معمولی و "جوهر لعل" (که خود موفّق با استفاده از سنگ‌های قیمتی پودر شده و رزین مخصوص ساخت، به رنگ قرمز یاقوتیِ درخشان درآورد).

 

این کتاب، «کتاب الرمل و اللعل» (کتاب شن و یاقوت) نام گرفت.

 

* رمل (شن): نماد فانی بودنِ دنیا، مادیات و جسم انسان. این قسمت با جوهر سیاه نوشته شد.

* لعل (یاقوت): نماد روح ابدی، حکمت الهی و عشق ناب. این قسمت‌ها با جوهر لعل درخشیدند.

 

تنها آیاتی که موفّق در آن، مستقیماً به مفهوم "الوهیتِ پنهان در انسان" یا "تجلی خداوند در عالم مخلوقات" اشاره کرده بود، با جوهر یاقوتی نوشته شد.

 

سفیر و دُردانه

 

به جای رفتن خود، موفّق دُردانه را به عنوان حامل اصلی این هدیه به روم فرستاد. البته دُردانه تنها نبود؛ او همراه با یکی از مریدان جوان و بسیار باهوش موفّق، که به زبان لاتین و یونانی مسلط بود، اعزام شد.

 

پیام همراه کتاب، برای نمایندگان پاپ بسیار هوشمندانه تنظیم شده بود:

 

> «ای وارثان پیتر، این هدیه از آن عارفِ قونیه‌ای است که حکمت را در مجارستان جستجو و در ونیز صیقل داد. در این کتاب، دو سطح حقیقت نهفته است: سایهٔ فانی (رمل) و نورِ باقی (لعل). ما از شما نمی‌خواهیم که ایمان ما را بپذیرید، بلکه از شما می‌خواهیم بیاموزید که چگونه در تاریکیِ رمل، به دنبال درخشش لعل بگردیم. هر دو راه، به سوی همان خدای یگانه ختم می‌شود.»

 

واکنش دربار پاپ

 

نمایندگان پاپ، ابتدا با بدبینی به این هدیه نگاه کردند؛ چرا که موفّق از بلاد اسلام آمده بود. اما وقتی کتاب الرمل و اللعل را گشودند، تأثیر عمیقی بر آن‌ها گذاشت:

 

1. زیبایی فیزیکی: درخشش جوهر یاقوت در زیر نور شمع‌های واتیکان، برای آن‌ها یک شگفتی هنری بود.

2. تطابق مضمونی: آن‌ها توانستند مفاهیمی مانند "تجلی خدا در قلبِ پاک" (که در عرفان اسلامی و مسیحی مشترک است) را به وضوح ببینند، بدون آنکه نیازی به خواندن کل قرآن باشد.

 

این هدیه، یک "صلحِ نمادین" بود. پاپ، که خود عالمی نکته‌سنج بود، به جای رد کردن یا محکوم کردن، دستور داد که کتاب در کتابخانهٔ اختصاصیِ واتیکان نگهداری شود و "جهت مطالعهٔ محرمانه" قرار گیرد.

 

این اقدام، به طور غیرمستقیم، به معنای برسمیت شناختنِ موفّق به عنوان یک متفکرِ جدی بود، نه فقط یک روحانی مخالف.

 

«دو آینه؛ شرقِ سلطان و غربِ حکمت»

 

۱. خبرِ بازگشتِ نور به اسلامبول

 

آوازهٔ «عارف قونیه‌ایِ مهاجر» که کتابِ یاقوتی‌اش در واتیکان نگهداری می‌شد، در مدّت کوتاهی به استانبول رسید. سفرای ونیزی چنان مفتون کتاب «رَمل و لَعل» شده بودند که در محافلِ رسمی از آن یاد می‌کردند. در کاخ توپ‌قاپی، این خبر چون آتشی آرام و ناپیدا پیچید:  

آن صوفی که سلطان او را به سبب کفرآمیز دانستنِ تفاسیرش تبعید کرده بود، اکنون در قلبِ مسیحیت، مورد اکرام پاپ است.

 

در میان علمای رسمی، دو واکنش بروز کرد:

 

- گروهی از اهل طریقت، با شور و اشک، گفتند: «حقا که او دنباله‌روِ مولاناست؛ آن‌که از دیوارِ دین گذشت تا حقیقتِ عشق را برهنه کند.»  

- اما قاضی‌العسکر و فقهای درباری، بیمناک شدند. گفتند: «اگر این حکمتِ وحدت وجود، به زبانِ فرنگیان منتشر شود، دیگر مرز میان اسلام و کفر محو می‌شود.»

 

سلطان، هم مفتونِ شجاعتِ موفّق بود و هم از نفوذ معنوی‌اش هراس داشت. او دستور داد تا سفیری پنهانی به مجارستان فرستاده شود، تا نیتِ واقعی موفّق را بیازماید و اگر شد، او را با وعدهٔ امان، بازگرداند.

 

***

 

۲. بازتاب در اروپا — «رقص بر آب»

 

در همین هنگام، در ونیز و فلورانس، مریدان غربی موفّق (جمعی از متفکران نئوافلاطونی، راهبان آزاداندیش و شاعران جوان) به‌تدریج رسم تازه‌ای از ذکر و سماع را بنیان نهادند:  

«رقص بر آب» — گونه‌ای از سماع که در تالاب‌های کم‌عمق ونیز برگزار می‌شد. هر کس دایره‌ای بر سطحِ آب می‌ایستاد، و در حالی که از اشعار مولوی ترجمه‌هایی زمزمه می‌کردند، از مرکزِ درونِ خود به سوی بیرون می‌چرخیدند. انعکاس چراغ‌ها بر امواجِ ریز، آنان را به یادِ پروانهٔ آتشین موفّق می‌انداخت.

 

این رسم، از مرز مذهب‌ها عبور کرد. حتی برخی روحانیان مسیحیِ محبّت‌گرا در آن حضور می‌یافتند. به زودی «مولویهٔ غربی» پدید آمد — نه طریقتی رسمی، بل حلقه‌ای از جویندگانِ حقیقت که در آن زبان‌ها، دین‌ها و طبقات در هم می‌آمیختند.

 

***

 

۳. دیدارِ سفیر سلطان با موفّق

 

یک شب پاییزی، سفیرِ مخصوص سلطان به همراه دو ینی‌چری، در پچ او را یافت. موفّق با آرامش گفت:  

«بگو، ای فرستادهٔ پادشاه، چه پیامی آورده‌ای؟»

 

سفیر پاسخ داد:  

«سلطان می‌گوید: اگر تو از بدعت و الحاد توبه کنی و به قونیه بازگردی، جای تو در زاویهٔ مولویه محفوظ است. مباد که آتشِ تو، شرق و غرب را یک‌باره بسوزاند.»

 

موفّق لبخند تلخی زد و گفت:  

«من چیزی جز عشق نیفروخته‌ام. آن‌چه سوخت، جهل بود، نه ایمان. بگو به سلطان، من از او کینه ندارم، ولی دیگر به غربت خو کرده‌ام. قلب من اکنون میان روم و قونیه، میان پچ و ونیز می‌تپد.»

 

سفیر که مردی فهمیده بود، گفت:  

«پس چه پیامی به سلطان می‌دهم؟»

 

موفّق گفت:  

«بنویس:  

*آن‌که عشق بورزید، هنوز در ملک توست، چه در قونیه باشد، چه در واتیکان.*»

 

***

 

۴. واپسین تفسیر — حکمتِ دو آینه

 

آخرین مجلس تفسیرِ او در پچ، به یاد مریدان شرقی و غربی برگزار شد. موفّق دو آینه برابر نهاد: یکی از نقرهٔ استانبول، دیگری از شیشهٔ ونیز.

 

گفت:  

«این دو آینه، شرق و غرب‌اند. هر دو اگر پاک باشند، تنها حقیقتِ نور را بازمی‌تابانند. اما اگر زنگار گیرند، تنها سایهٔ خویش را می‌بینند.  

قرآن به ما گفت: *الله نور السموات و الارض.*  

افلاطون گفت: *خدا خورشید حقیقت است.*  

مولانا گفت: *هر که در پیِ نور است، از فرقِ دین مگذر، از خود بگذر.*  

و اکنون من می‌گویم: *آینه‌ها را برای دیدنِ خورشید ساخته‌اند، نه برای دیدنِ خودشان.*»

 

در آن لحظه، نسیمی از پنجره وزید و شمع‌ها لرزیدند. برخی می‌گویند سایه‌ای از پروانه‌ی طلایی بر دیوار افتاد؛ گویی معجزهٔ نخستین، بار دیگر در میان‌شان پر زد.

 

پایان داستان موفق بن حمد الله (روایت اصلاح‌شده با عهد سوزاندن آثار)

 

سال‌ها از سفرهای موفق بن حمد الله گذشته بود. نوری که او در دل‌ها نشانده بود، اکنون در ده‌ها دیار می‌درخشید. هرجا قدم گذاشته بود، مردم از او قصه‌ای داشتند؛ قصه‌ای از آرامش، آشتی، بخشش یا لبخندی که باری از دل کسی برداشته بود.

 

در حالی که موفّق در ونیز و روم مشغول ترویج آشتی و حکمت بود، در پایتخت عثمانی، خطر بزرگی شکل می‌گرفت. سلطان سلیمان قانونی، پیش از آخرین تهاجم بزرگ به مجارستان، از نفوذ پنهانی این عارف که قلب‌های فرماندهان و بزرگان را به دست آورده بود، بیمناک شد. او فهمید که ریشهٔ قدرت واقعی موفّق، نه در سپاه است، بلکه در کلماتی است که بر جای گذاشته.

 

سلطان سلیمان، با عزمی آهنین، عهدی تلخ بست: پیمانی با پادشاهان اروپا و حتی برخی از کلیساهای رقیب، بر این مبنا که تمامی نسخه‌های کتاب‌ها و آثار به جا مانده از موفّق بن حمد الله، چه در شرق و چه در غرب، باید جمع‌آوری و در آتش سوزانده شوند. او می‌خواست میراث موفّق را نه با شمشیر، بلکه با خاکستر محو کند.

 

موفّق از این توطئه در خلوت خود آگاه شد. او می‌دانست که کتاب‌هایش، اگرچه مهم بودند، اما تنها ابزاری برای رساندن پیام بودند.

 

در شبی که زمین و آسمان گویی در سکوتی ژرف فرورفته بودند، موفّق کنار رودخانه نشست. دُردانه آرام کنار پایش دراز کشید.

 

او نجوا کرد: «ای دوست، آنان هرچه خواهند بسوزانند… جسم را می‌توان به خاکستر بدل کرد، اما نوری که در دل‌ها کاشته شده، نیازی به کاغذ ندارد.»

 

صدایی از ژرفای هستی به او رسید: «ای موفق بن حمد الله… چراغ‌هایی که افروختی خاموش نخواهند شد. اکنون بازگرد؛ که سفر درونی‌ات فرا رسیده است.»

 

نسیمی غیرعادی وزید و آسمان سپید شد. موفّق برخاست. در حالی که در دوردست، اخباری از جمع‌آوری و سوزاندن نسخه‌های خطی می‌رسید، او به آسمان شکر کرد. نوری لطیف همچون مه سفید و گرم او را در برگرفت و بالا برد؛ این واقعه نه مرگ، بلکه پرواز توصیف شد.

 

مردم فردا کنار رود رسیدند؛ نه پیکری بود و نه نشانی، تنها عصای چوپانی‌اش بر سنگی تکیه داده شده بود و در کنارش نوری کم‌جان می‌درخشید.

 

پیام نهایی برای مردمان این بود: آن‌ها توانستند کتاب‌ها را بسوزانند، اما نتوانستند نورِ حقیقت را که در جان‌ها نهاد، نابود کنند. هرگاه دل انسانی تاریک می‌شود، صدایی می‌رسد که می‌گوید: «من آیینه‌ام.» چرا که نور در دل جان‌گرفته، هرگز غروب نمی‌کند، حتی اگر تمام کاغذهای جهان به خاکستر بدل شود.

 

تاریخ پایان (۱۵۵۸ میلادی، ماه مهر)

 

تأثیرات موفّق بن حمد الله بر فلسفه و عرفان غرب

 

موفّق بن حمد الله (۱۴۸۸ – ۱۵۵۸ م): تأثیرات بر فلسفه و عرفان غرب

 

موفّق بن حمد الله، متفکر و عارف سدهٔ شانزدهم میلادی، که عمدهٔ شهرت وی مدیون کتاب «رَمل و لَعل» و شهادت عارفانهٔ پایانی‌اش است، به واسطهٔ ترجمه‌های دست‌نویس آثارش، تأثیرات عمیقی بر محافل فکری اروپا، به‌ویژه در ایتالیای شمالی، بر جای گذاشت. اگرچه میراث رسمی او در شرق تحت فشار سیاسی قرار گرفت، اما ترجمهٔ بخش‌هایی از تفاسیر او، جرقه‌ای در کانون‌های فکری غرب ایجاد کرد که با موج رنسانس و گرایش به سنت‌های باطنی هم‌راستا بود.

 

۱. بستر تاریخی و نفوذ از طریق واتیکان

دوران فعالیت موفّق بن حمد الله (اوایل تا اواسط قرن شانزدهم) یک نقطهٔ عطف مهم در تاریخ اروپا بود. این دوره شاهد اوج‌گیری اصلاحات پروتستانی (Reformation) بود که منجر به شکاف عمیقی در اقتدار الهیاتی کلیسای کاتولیک شد. در این فضای متشنج، محافل مذهبی و فکری اروپا به شدت به دنبال منابع متافیزیکی جدیدی بودند تا بتوانند استحکام بنیادین اعتقادات خود را بازیابند و پاسخ‌هایی برای بحران‌های کلامی ارائه دهند.

 

۱.۱. نفوذ از طریق کتابخانه‌های واتیکان

بخش اعظم نفوذ موفّق در غرب از طریق نسخه‌هایی از «رَمل و لَعل» آغاز شد. این اثر، که ترکیبی از عرفان نظری، تعابیر کیهان‌شناختی و دستورالعمل‌های عملی بود، به صورت دست‌نویس، عمدتاً توسط راهبان تبشیری یا بازرگانان ایتالیایی که با قلمروهای شرقی در ارتباط بودند، به رم منتقل شد.

 

کتابخانه‌های واتیکان، به دلیل علاقهٔ پاپ‌ها به سنت‌های نوافلاطونی احیایی (Neoplatonism) و مکاتب اسکندریه که سعی در آشتی دادن فلسفهٔ یونانی با آموزه‌های مسیحی داشتند، به محلی برای نگهداری این نسخه‌ها تبدیل شدند.

این امر یک پارادوکس تاریخی ایجاد کرد: متونی که در شرق مورد سوءظن بودند، در قلب قدرت روحانی غرب مطالعه می‌شدند.

 

۱.۲. نیاز به پاسخ‌های متافیزیکی

اصلاحات پروتستانی، به‌ویژه تأکید لوتر بر «ایمان محض» (Sola Fide)، تفکر اسکولاستیک سنتی را به چالش کشید. کلیسای کاتولیک، در پاسخ به این چالش‌ها و در جریان شورای ترنت (Council of Trent)، نیازمند تقویت جنبه‌های عرفانی و باطنی خود بود تا بتواند قدرت روحانی خود را فراتر از بحث‌های صرفاً قانونی و ایمانی حفظ کند. آثار موفّق، با تأکید بر تجربهٔ مستقیم نور و وحدت وجودی که در عین حال ساختار سلسله مراتبی الهی را حفظ می‌کرد، پاسخ مناسبی برای این نیاز فکری بود.

 

۲. تأثیر بر محافل نئوافلاطونی ونیزی

ونیز، به عنوان دروازهٔ تجارت و تبادل فرهنگی بین شرق و غرب، مرکز اصلی پرورش نئوافلاطونیسم احیایی در ایتالیا بود. این محافل، که پیرو اندیشه‌های مارسیلیو فیچینو و پی‌کو دلا میراندولا بودند، به دنبال یکپارچه‌سازی اندیشه‌های ارسطویی-اسکولاستیک (که بر منطق تأکید داشت) با وحدت‌گرایی باطنی (که بر تجربهٔ مستقیم تأکید داشت) بودند.

 

۲.۱. مفهوم «وحدت نوری» (The Unity of Light) و تقابل رمل و لعل

مهم‌ترین مفهوم موفّق که در غرب طنین‌انداز شد، استعارهٔ مرکزی کتاب «رَمل و لَعل» بود:

 

رَمل (شن، خاک): نماد دنیای محسوس، محدودیت‌های حسی، کثرت و حجاب‌ها (Veils). این همان جهان ماده و ظاهر است که باید از آن عبور کرد.

لَعل (یاقوت، جواهر): نماد نور الهی، حقیقت محض، وحدت (Tauhid) و جوهر هستی که در پس ظاهر پنهان است.

 

این تقابل، پلی مستقیم میان فلسفهٔ غربی و عرفان شرقی ایجاد کرد. در حالی که نوافلاطونیون غربی از «واحد» فلوطین سخن می‌گفتند، موفّق چارچوبی بصری و ملموس‌تر ارائه می‌کرد.

 

تحلیل ریاضی/هندسی: برخی از مفسران اولیه، مانند جوزپه سالو (Giuseppe Salvo)، تلاش کردند تا این تقابل را به صورت یک فرمول هندسی درآورند، هرچند که موفّق خود از این رویکرد دوری می‌جست. اگر (R) را ظرفیت جذب نور و (L) را شدت نور در نظر بگیریم، فرایند عرفانی رسیدن به حقیقت را می‌توان به صورت یک تبدیل غیرخطی تعریف کرد:[ \text{Gnosis} = \lim_{R \to \infty} \frac{L}{\text{Entropy}} ]که در آن، Entropy (بی نظمی رمل) باید به صفر میل کند تا (L) (لعل) به طور کامل مشاهده شود.

 

۲.۲. آندره‌آ کورینتی و اثر «انعکاسات متضاد»

آندره‌آ کورینتی (Andrea Corinti، ۱۵۰۰–۱۵۶۵ م)، یک فیلسوف فرضی که به شدت تحت تأثیر ترجمه‌های محرمانهٔ «رمل و لعل» قرار گرفت، نماد آشکار این تأثیر است. اثر اصلی او، «De Refractionibus Contrariis» (انعکاسات متضاد، ۱۵۴۵ م)، تلاشی برای حل پارادوکس‌های بنیادین مسیحیت با استفاده از لنز عرفانی موفّق بود.

 

کورینتی بر این باور بود که آموزهٔ تجسد (انسان شدن خدا در مسیح) و الوهیت محض (خداوند متعالی) دو جنبهٔ جدایی‌ناپذیر حقیقت هستند، درست مانند رمل و لعل. استدلال او به شرح زیر بود:

«نور لعل، برای آنکه توسط چشم فانی دیده شود، ناچار باید از میان غبار رمل عبور کند. تاریکی ماده (رمل) نه تنها سد راه نور نیست، بلکه شرایط لازم برای مشاهدهٔ آن را فراهم می‌آورد. بدون حجاب ماده، نور الوهیت به حدی خیره‌کننده خواهد بود که ادراک انسانی از هم خواهد پاشید.»

 

این مفهوم به فیلسوفان ایتالیایی اجازه داد تا معمای تضادهای الهیاتی را در قالب یک معمای بصری و عرفانی حل کنند، و در نتیجه، از جدال‌های کلامی رایج فاصله بگیرند.

 

۳. عرفان عملی و «رقص بر آب»

تأثیر موفّق تنها محدود به متافیزیک نظری نبود؛ دستورالعمل‌های عملی او در زمینهٔ مراقبه و سلوک، که در بخش‌های پایانی «رمل و لَعل» آمده بود، به صورت فرقه‌های زیرزمینی در ایتالیا پیاده شد.

 

۳.۱. تأسیس مولویهٔ غربی (رقص بر آب)

یکی از تأثیرگذارترین اما کمتر ثبت‌شده‌ترین تأثیرات، ظهور مناسکی بود که بعدها به طعنه «رقص بر آب» (The Dance Upon Water) نامیده شد. این مناسک، که تقلیدی نمادین و تحریف‌شده از سماع مولوی (که بعدها در اروپا شناخته شد) بودند، در تالاب‌ها و سواحل ونیز و جنوآ برگزار می‌شدند.

 

هدف مناسک: این رقص، که بر محوریت «لغزش» و «ثبات» می‌چرخید، به عنوان یک «مناسک ضد مصلحتی» (Counter-Reformation Ritual) عمل می‌کرد. در دورانی که کلیسا بر نظم و سلسله مراتب سختگیرانه تأکید می‌کرد، این رقص نمادی از آزادی روح در برابر نیروهای سیال جهان (آب) بود.

نمادشناسی رقص: فرد در این رقص تلاش می‌کرد تا تعادل خود را حفظ کند (مانند فردی که بر آب راه می‌رود) تا نشان دهد که روح قادر است بین دو عالم (رمل و لعل) بدون سقوط در یکی از آن‌ها (فرو رفتن در آب یا خشک شدن در خشکی) حرکت کند.

 

۳.۲. فیلسوف طبیعت‌گرا، گیدو بالدینی و اتکا به عصای چوپانی

در قرن هفدهم، با گسترش رویکردهای طبیعت‌گرایانه در سراسر اروپا، متفکرانی چون گیدو بالدینی (Guido Baldini)، که اکنون به عنوان یک «طبیعت‌گرای عرفانی» دسته‌بندی می‌شود، ایده‌های موفّق را به حوزهٔ علوم طبیعی ترجمه کردند.

 

بالدینی در آثار خود مکرراً به مفهوم «تکیه بر عصای چوپانی» (Reliance on the Shepherd’s Crook) اشاره می‌کند. این عصا در عرفان موفّق، ابزاری بود که عارف برای حفظ تعادل بین دوگانگی‌ها از آن استفاده می‌کرد. بالدینی این ایده را به این صورت تفسیر کرد:

 

«حقیقت کیهانی، که توسط معادلات پیچیدهٔ ستاره‌شناسی یا فلسفهٔ محض قابل کشف نیست، باید با اتکا به یک نیروی ساده و درونی (عصا) جستجو شود. این عصا، نیروی بصیرت است که به جای تکیه بر ابزارهای اندازه‌گیری مادی (شبیه به رمل)، مستقیماً به هستهٔ نظم الهی متصل است.»

 

بالدینی این رویکرد را در مطالعات خود دربارهٔ حرکت سیارات و نیروهای مغناطیسی زمین به کار برد، و بدین ترتیب، عرفان عملی موفّق به یک نوع proto-علم باطنی تبدیل شد.

 

۴. سرانجام و میراث ماندگار

تلاش‌های سلطان سلیمان قانونی برای نابودی کامل آثار موفّق در قلمرو عثمانی، اگرچه موفق بود، اما نتوانست نفوذ معنوی او را در غرب متوقف سازد. ترجمه‌های دست‌نویس به صورت نقطه‌ای باقی ماندند و در محافل بسته به حیات خود ادامه دادند.

 

۴.۱. حفاظت از پیام «نور نیازی به کاغذ ندارد»

پیام اصلی موفّق، یعنی «نور نیازی به کاغذ ندارد» (L’éssence n’a pas besoin de papier)، به یک شعار زیرزمینی در میان روشنفکران تبدیل شد که از رسمیت کلیسایی خسته شده بودند. این ایده تأکیدی بر تجربهٔ مستقیم بود که در تضاد کامل با تفسیر سلسله مراتبی متون مقدس قرار می‌گرفت.

 

۴.۲. ردپاها در عرفان مسیحی قرن هفدهم

در قرن هفدهم، با ظهور جنبش‌های عرفان مسیحی در اروپای شمالی (به ویژه در انگلستان و آلمان)، ایده‌های موفّق، بدون اشاره مستقیم، به عنوان یک زمینهٔ فکری عمل کردند:

 

شهود درونی: تأکید بر “نور درونی” که مستقیماً با خدا در ارتباط است، یادآور تأکید موفّق بر لعل بود.

عدم وابستگی به نمادهای مادی: دوری از مراسم پر زرق و برق کلیسایی، که می‌توان آن را نوعی ادامهٔ فاصله گرفتن از «رمل» دانست.

۴.۳. کاتالیزور سنت‌های باطنی

در نهایت، موفّق بن حمد الله در این روایت فرضی، نه به عنوان یک فیلسوف تقلیدی، بلکه به عنوان یک نیروی کاتالیزوری عمل کرد. او چارچوبی استعاری (رمل و لعل) ارائه داد که به متفکران اروپایی، که درگیر بحران‌های مذهبی و فلسفی بودند، اجازه داد تا لایه‌های عمیق‌تر و کمتر کاوش‌شدهٔ سنت‌های باطنی خود (نوافلاطونیسم، عرفان اولیه مسیحی) را مجدداً کشف کنند و آن‌ها را با تجربیات عرفانی شرق درآمیزند. تأثیر او، بیشتر در “تغییر فضا” و “ایجاد امکان طرح پرسش‌های جدید” بود تا در پذیرش مستقیم آموزه‌های او.

 

۱. بیکن (Francis Bacon)

دوران: اواخر قرن شانزدهم تا اوایل هفدهم  

وجوه تأثیر فرضی:

- بن‌موفّق در فرضیه‌های ما بر *تجربه و ترکیب شهود با مشاهده* تأکید داشته است.  

- بیکن نیز، در نظام نوین علمی، شهود را به «روش استقرایی» ترجمه کرد — یعنی همان ایدهٔ گذار از مشاهده‌های خاص به قانون کلی.  

*در نگاه استعاری، بیکن عقل تجربی را از عرفان شهودیِ بن‌موفّق به ارث برده است.*

 

---

 

۲. دکارت (René Descartes)

دوران: قرن هفدهم  

وجوه تأثیر فرضی:

- دکارت با شک روش‌مند خود به دنبال حقیقتی بی‌انکار بود؛ بن‌موفّق نیز در عرفانش بر «حقیقتی که در میان سایه‌های دانش و قدرت پنهان است» تأکید داشت.  

- این ممکن است بازتاب همان جست‌وجوی *یقین در مواجهه با شک مطلق* باشد.  

*گویا دکارت «کوگیتو» را از درون «محراب خاموشیِ بن‌موفّق» شنیده است.*

 

---

 

۳. اسپینوزا (Baruch Spinoza)

دوران: قرن هفدهم  

وجوه تأثیر فرضی:

- اسپینوزا طبیعت را همان خدا می‌دید (Deus sive Natura).  

- بن‌موفّق در متون فرضی خود از پیوستگی «نور و ماده» سخن می‌گفت.  

*در این نگاه، وحدت وجود اسپینوزا یادگار «نورالکلّ» بن‌موفّق است، مفهومی که عقل و عرفان را یکی می‌کند.*

 

---

 

۴. هیوم (David Hume)

دوران: قرن هجدهم  

وجوه تأثیر فرضی:

- بن‌موفّق آموزه‌ای داشت مبنی بر اینکه ذهن، جهان را از طریق «واهمه‌های متوالی» (تصاویر گذرا) می‌فهمد.  

- هیوم نیز شناخت را حاصل «ادراک‌های پی‌در‌پی و بی‌هویت شخصی پایدار» می‌دانست.  

*در روایت ادبی، می‌توان گفت که هیوم وارث عرفان شکاک بن‌موفّق است.*

 

---

 

۵. کانت (Immanuel Kant)

دوران: قرن هجدهم  

وجوه تأثیر فرضی:

- هر دو، مرز میان عقل و ناشناختنی را ترسیم می‌کنند.  

- کانت از «چیز در خود» سخن می‌گوید؛ بن‌موفّق از «جوهر پنهان»، که جز در شهود نمی‌توان به آن نزدیک شد.  

*گویا کانت فلسفه‌اش را بر خرابه‌های سوختهٔ کتابخانه بن‌موفّق بنا کرده است.*

 

---

 

۶. نیچه (Friedrich Nietzsche)

دوران: قرن نوزدهم  

وجوه تأثیر فرضی:

- بن‌موفّق به اسطورهٔ «سقوط حکیم در پرتو حقیقت» اشاره دارد، همان‌گونه که نیچه از مرگ خدا و تولد انسان آزاد سخن می‌گوید.  

- در هر دو، عقل با خطر تباه‌شدن در حقیقت روبه‌رو می‌شود.  

*نیچه شاید با پژواک فریاد بن‌موفّق در آتش، گفت: آنچه مرا نمی‌کشد، مرا نیرومندتر می‌کند.*

 

---

 

۷. هایدگر (Martin Heidegger)

دوران: قرن بیستم  

وجوه تأثیر فرضی:

- «وجود» در هایدگر، همان چیزی است که هرگز به‌طور کامل آشکار نمی‌شود.  

- بن‌موفّق نیز از «حقیقتی که در پنهانیِ ظهور پیداست» حرف می‌زد — ترکیب راز و حضور.  

*هایدگر، در افکارش درباره‌ی پنهان‌بودگی وجود، در حقیقت دارد زبان رمزآلود بن‌موفّق را دوباره می‌خواند.*

 

---

 

۸. میشل فوکو

دوران: قرن بیستم  

وجوه تأثیر فرضی:

- فوکو رابطهٔ دانش و قدرت را محور اندیشهٔ خود کرد.  

- بن‌موفّق نیز، طبق روایت فرضی، در برابر سازش علم و سلطه ایستاد و قربانی همان تقابل شد.  

*در جهانی استعاری، فوکو اندیشهٔ بن‌موفّق را از خاکستر کتاب‌هایش استخراج کرد.*

 

---

 

در جمع‌بندی داستانی

اگر جهان ما «بن‌موفّق» را به‌صورت تاریخی نشناخت، در عمق اندیشه‌های بزرگ، پژواک حکیم سوخته را می‌توان شنید:

> خردِ بن‌موفّق همان ریشه‌ای است که عقل مدرن بر آن ایستاده اما فراموشش کرده است.

 

۱. خلأ در حوزهٔ «نقد بنیادین بر عقل»

 

بن‌موفّق در روایت ما، نماد اعتراض خاموش به نادیده گرفتن حقیقت درونی توسط ساختارهای قدرت و عقل‌گرایی رسمی است.

 

* بدون او: ممکن بود جریان‌های عقل‌گرایی (Rationalism) و تجربه‌گرایی (Empiricism) در قرن‌های ۱۶ و ۱۷ میلادی، بدون وجود یک نیروی عرفانی-فلسفی رقیب، سریع‌تر و بدون مقاومت شدیدتر به سمت نظام‌مندی صرف حرکت کنند.

    * دکارت و کانت شاید به جای جستجوی یک نقطهٔ آغازین شهودی (حتی اگر به‌طور ضمنی باشد)، بیشتر بر قطعیت‌های صرفاً منطقی تکیه می‌کردند.

    * نقد بر «عقل محض» کانت، که در مواجهه با محدودیت‌های شناخت بشر شکل گرفت، شاید مفصل‌تر و رادیکال‌تر می‌بود، زیرا نیرویی مانند بن‌موفّق که ادعای دسترسی به «حقیقت فراتر از حس» را داشت، برای مقابله وجود نداشت تا کانت بتواند در نقد خود بر آن تکیه کند و مرزها را بکشد.

 

۲. خلأ در حوزهٔ «جریان عرفانی-سیاسی»

 

یکی از دراماتیک‌ترین جنبه‌های بن‌موفّق، تقابل او با قدرت‌های زمانه (که منجر به سوزانده شدن آثارش شد) است.

 

* بدون او: یکی از نقاط عطف مهم در ادبیات عرفانی و سیاسی برای نشان دادن محدودیت‌های دانش در مواجهه با قدرت از بین می‌رفت.

    * این داستان به ما یادآوری می‌کند که حقیقت نهایی اغلب مورد آزار قرار می‌گیرد. غیبت او می‌توانست منجر به این شود که بسیاری از فیلسوفان آینده، مانند نیچه که با نماد «فرد آری‌گفته» سخن گفت، نقطهٔ ارجاع قوی‌تری برای «حکیم طردشده» نداشته باشند.

    * شاید فلسفه‌های سیاسی، زودتر و کامل‌تر به اثبات مشروعیت قدرت (حتی قدرت‌های خودکامه مانند سلیمان) می‌پرداختند، زیرا الگوی نقد بنیادین از درون سیستم وجود نداشت.

 

جمع‌بندی: فلسفه‌ای کندتر یا یک‌بعدی‌تر

 

اگر بن‌موفّق وجود نداشت، فلسفه غرب احتمالاً:

 

1. یک‌بعدی‌تر می‌شد: تمرکز بر عقل، تجربه، و منطق، بدون یک صدای عرفانی قوی و اسطوره‌ای در پس‌زمینه، برای مدت طولانی‌تری ادامه پیدا می‌کرد.

2. کندتر به خودآگاهی می‌رسید: انقلاب‌های فکری مانند آنچه کانت یا هایدگر انجام دادند (یعنی نقد بنیادین بر خود عقل)، شاید به منابع بیشتری نیاز داشتند تا بتوانند از مرزهای منطق صرف عبور کنند.

 

در نهایت، بن‌موفّق در این جهان فرضی، نقش «نقطهٔ مقابل اسطوره‌ای» را برای روشنگری بازی می‌کند؛ نیرویی که همیشه به عقل گوشزد می‌کند که باید در برابر عظمت آنچه نمی‌داند، فروتن باشد.

 

بن‌موفّق به عنوان پدرخواندهٔ استعاری اومانیسم

 

اومانیسم (انسان‌گرایی) بر اهمیت ارزش و کرامت ذاتی انسان، توانایی‌های او در خردورزی و مسئولیت اخلاقی او در ساختن جهان تأکید دارد.

 

1. تمرکز بر «فردیت شهودی» (بر خلاف سلسله مراتب دینی):

    * بن‌موفّق، در جست‌وجوی حقیقت، به هیچ مرجع بیرونی (نه شاه، نه قاضی، و نه حتی سنت رسمی دینی) تکیه نکرد؛ او مسیر خود را در «رقص بر آب» و «نور درون» یافت.

    * ارتباط با اومانیسم: این ایده که منبع نهایی حقیقت و ارزش، در درون خود فرد (عقل، شهود، وجدان) نهفته است، هستهٔ اصلی اومانیسم است. بن‌موفّق در این روایت، اولین کسی بود که حاکمیت فکری را از بیرون به درون انسان منتقل کرد.

 

2. اهمیت «تجربهٔ زیسته» در برابر «دانش حفظ‌شده»:

    * سوزانده شدن آثار او نشان داد که دانش زنده، پویا و در حال تکامل، از متون و سنت‌های کهنه ارزشمندتر است.

    * ارتباط با اومانیسم: این امر با تأکید اومانیسم بر یادگیری مستمر، کنجکاوی، و بازنگری در باورها، همسو است.

 

 

 

بن‌موفّق به عنوان بذر اندیشه‌های لیبرالیسم

 

لیبرالیسم بر آزادی‌های فردی، حقوق غیرقابل سلب، و محدودیت قدرت دولت بنا شده است.

 

1. اصل «حریم خصوصی فکری»:

    * بن‌موفّق با سرسختی از حق خود برای «رقصیدن بر آب» دفاع کرد، حتی زمانی که این عمل در چارچوب نظم سلیمان قانونی، تهدیدآمیز تلقی شد. این دفاع، نمایشی از مقاومت در برابر مداخلهٔ دولت در حوزهٔ خصوصی اندیشه و باور است.

    * ارتباط با لیبرالیسم: این همان ایدهٔ محوری جان لاک (John Locke) در مورد آزادی وجدان و محدودیت قدرت سیاسی است.

 

2. نفی «استبداد معرفتی»:

    * سوزاندن آثار نشان‌دهندهٔ یک سیستم استبدادی است که یک حقیقت واحد و رسمی را بر همه تحمیل می‌کند. مقاومت بن‌موفّق (حتی پس از رفتنش از طریق داستانش) به تدریج پذیرش پلورالیسم فکری را در فرهنگ‌های بعدی تقویت می‌کند.

    * ارتباط با لیبرالیسم: لیبرالیسم بر اساس این فرض استوار است که هیچ کس به تنهایی مالک حقیقت نیست و بازار آزاد ایده‌ها بهترین راه برای رسیدن به پیشرفت است.

 

 

 

انتقال به «دولت مدرن»

 

از بن‌موفّق تا رنسانس و دوران روشنگری، این زنجیرهٔ فکری به شکلی فرضی ادامه می‌یابد:

 

| مرحلهٔ های اساسی (بن‌موفّق) | انتقال به اندیشهٔ غربی | نتیجهٔ سیاسی-اجتماعی |

| :--- | :--- | :--- |

| حقیقت درونی و شهود | عقل‌گرایی انسان‌محور (رنسانس) | انسان به عنوان مرکز جهان شناخته شد. |

| مقاومت در برابر انحصار حقیقت | پروتستانتیسم و آزادی وجدان (اصلاحات) | شکستن انحصار یک نهاد دینی/سیاسی بر باور مردم. |

| انتقاد از نظم موجود (سلیمان) | نظریه‌پردازان قرارداد اجتماعی (لاک، روسو) | محدود کردن قدرت حاکم توسط حقوق طبیعی افراد. |

| آزادی در بیان و اجرا (حتی عجیب) | لیبرالیسم و دموکراسی | تضمین حقوق اقلیت‌ها و آزادی بیان به عنوان سنگ بنای جامعه. |

 

رقص بر آب: استعاره‌ای برای آزادی بنیادین

 

«رقص بر آب» در روایت ما، نه یک عمل جادویی، بلکه اوج تجلی انسانیت رهاشده است. این عمل در تضاد کامل با منطق مادی، قوانین فیزیک و نظم اجتماعی قرار دارد و به همین دلیل، حامل پیام‌های عمیقی است:

 

۱. استعاره‌ای برای آزادی مطلق (اومانیسم)

 

رقص بر آب یعنی:

 

* غلبه بر محدودیت‌های مادی: آب نماد طبیعت غیرقابل کنترل، محیط اجتماعی، یا حتی قوانین سخت‌گیرانهٔ عقل سلیم است. رقصیدن بر آن، نماد توانایی انسان است که با اراده و شهود خود، بر نیروهایی که فکر می‌کند او را محدود می‌کنند، غلبه کند.

* آزادی خلاقانه: این عمل نه برای رسیدن به یک هدف عینی (مانند جنگیدن یا ساختن) انجام می‌شود، بلکه خودِ عمل، هدف است. این همان جوهرهٔ خلاقیت خالص و لذت زیستن است که اومانیسم آن را به جای اطاعت کورکورانه از قدرت، در مرکز توجه قرار می‌دهد.

 

۲. استعاره‌ای برای حقوق غیرقابل سلب (لیبرالیسم)

 

وقتی سلیمان قانونی «رقص بر آب» را تهدیدی برای نظم می‌داند، این نشان می‌دهد که او نظم خود را بر اساس قابلیت پیش‌بینی و کنترل بنا کرده است.

 

* حقِ غیرقابل توجیه: رقص بر آب چیزی نیست که بتوان آن را با دلیل منطقی توجیه کرد؛ این یک حق بنیادین است که فرد برای خود قائل است. لیبرالیسم مدرن بر همین اساس استوار است: برخی حقوق (مانند آزادی بیان، آزادی عقیده) ذاتی هستند و حکومت یا اکثریت نمی‌توانند آن را سلب کنند، زیرا این حقوق صرفاً برای «کارایی» جامعه تعریف نشده‌اند، بلکه برای «انسانیت» فرد لازم‌اند.

* مقاومت در برابر تعاریف تحمیلی: بن‌موفّق می‌گوید: «من با این روش وجود دارم.» سلیمان می‌گوید: «تو باید مطابق قوانین من وجود داشته باشی.» این نبرد، نبرد نهایی بین دولت تمامیت‌خواه و شهروند آزاد است.

 

۳. استعاره‌ای برای دانش فراتر از قراردادها (پسا-لیبرالیسم)

 

حتی در فلسفه‌هایی که فراتر از لیبرالیسم کلاسیک می‌روند (مانند فوکو یا برخی جریان‌های پسامدرن)، این استعاره باقی می‌ماند:

 

* شکستن ساختارهای گفتمانی: «آب» می‌تواند نماد «گفتمان غالب» باشد. رقصیدن بر آن، یعنی حرکت در فضایی که قوانین آن گفتمان را به رسمیت نمی‌شناسد. این به فیلسوفان بعدی مانند فوکو امکان می‌دهد تا ساختارهایی مانند «دانش» و «قدرت» را که به ظاهر محکم هستند، زیر سوال ببرند.

 

نتیجه‌گیری استعاری

 

بن‌موفّق با «رقص بر آب»، به نوعی سند آزادی وجدان و خلاقیت انسانی را امضا کرد. این امضا، هرچند سوخته و پنهان ماند، اما بذرهایی را در دل تاریخ کاشت که در نهایت، از دل دوران تاریک قدرت مطلق (مانند سلیمان قانونی) بیرون آمد و در نور روشنگری، به پایه‌های فکری اومانیسم و لیبرالیسم تبدیل شد.

 

تأثیر اندیشهٔ بن‌موفّق بر جرج واشنگتن و فراماسونری

 

این ارتباط از مسیرهای غیرمستقیم و سنت فکری مشترک (Common Intellectual Heritage) برقرار می‌شود، نه از طریق تماس مستقیم:

 

۱. تأثیر بر فراماسونری (از طریق سنت‌های باطنی)

فراماسونری، که واشنگتن یکی از اعضای برجستهٔ آن بود، ریشه در سنت‌های باطنی، کیمیاگری، و عرفان اخلاقی دارد.

 

* مفهوم «معمار بزرگ کیهان»: فراماسونری به یک خالق برتر (Creator) اعتقاد دارد که به آن «معمار بزرگ کیهان» (Great Architect of the Universe - G.A.O.T.U) می‌گویند. این مفهوم، با ایدهٔ نظم پنهان و جستجوی حقیقت نامرئی در عرفان بن‌موفّق (که نظم ظاهری را می‌شکست تا نظم نامرئی را بیابد) هم‌راستا است.

* ابزارها به مثابه نماد: ابزارهایی که ماسون‌ها استفاده می‌کنند (مانند گونیا و پرگار) نماد ابزارهای روح برای اندازه‌گیری و نظم بخشیدن به زندگی خود هستند. این شباهت زیادی به تفسیر نمادین عصای موسی در تحلیل‌های بن‌موفّق دارد؛ جایی که ابزار فیزیکی وسیله‌ای برای دستیابی به حقیقت معنوی می‌شود.

 

۲. تأثیر بر جرج واشنگتن (از طریق ایده‌آل‌های اخلاقی)

واشنگتن عمیقاً تحت تأثیر متفکران عصر روشنگری بود که خودشان از منابع مختلفی الهام گرفتند، از جمله سنت‌های کلاسیک و اخلاقی شرق.

 

* «اوج‌گیری روح از مرزهای مادی»: ایدهٔ بن‌موفّق دربارهٔ پرواز روح برای رسیدن به حقیقت، با آرمان‌های روشنگری در زمینهٔ فضیلت مدنی (Civic Virtue) و خودسازی (Self-Perfection) مطابقت دارد. واشنگتن به عنوان یک ماسون و رهبر، همواره بر این نکته تأکید داشت که یک رهبر جمهوری‌خواه باید بر طمع‌های مادی خود غلبه کند (اوج‌گیری روحی) تا بتواند به آزادی و جمهوری خدمت کند.

* عصا به مثابه رهبری مشروع: اگر عصای موسی در اندیشهٔ بن‌موفّق نماد کشف معانی پنهان بود، در دست واشنگتن (به ویژه در مقام فرمانده و رئیس‌جمهور)، نماد رهبری مشروع و الهی‌شده بود که کشور را از آشوب جنگ به سوی نظم جدید هدایت می‌کرد.

 

۳. تقاطع با لیبرالیسم (بیکن و کانت)

در تحلیل اولیهٔ شما، به تأثیر آزادی (مشابه لیبرالیسم ناشی از ایدهٔ «رقص بر آب» بیکن و کانت) اشاره شده بود.

 

* آزادی و قانون: فلسفهٔ بن‌موفّق در شکافتن نظم زبانی برای رسیدن به آزادی، بازتابی استعاری از تلاش متفکران لیبرال (مانند کانت در آزادی درونی) برای رهایی ذهن از محدودیت‌های سنتی است. واشنگتن، به عنوان معمار نظامی و سیاسی یک کشور جدید، عملاً به دنبال برپایی یک نظم نوین بود که در آن، شهروندان از قیود موروثی آزاد باشند و خودشان نظم اخلاقی‌شان را بسازند — این یک «نظم نو» بر پایهٔ «آزادی» است، که ریشه‌های آن را می‌توان به طور نمادین به جست‌وجوی آزادی درونی بن‌موفّق وصل کرد.

 

 

تأثیر بن‌موفّق بر واشنگتن و ماسونری، مستقیماً از طریق انتقال متن نبوده، بلکه از طریق الگوهای کهن‌الگویی (Archetypes) مشترک در عرفان، اخلاق‌گرایی و جستجوی نظم پنهان در جهان مادی است که در هر دو فرهنگ (ایرانی-صفوی و آمریکایی-روشنگری) بازتولید شده است.

 

تأثیر تبار ساسانی و سلجوقی بن‌موفق بر فراماسونری

 

بن‌موفق در سنت‌های پژوهشی شبه‌تاریخی به عنوان شاعری با ریشه‌های سلجوقی و ساسانی شناخته می‌شود که برخی نظریه‌پردازان معاصر تأثیر میراث فکری و رمزی اجداد او را بر *جنبش‌های نمادگرایی غربی* و به‌ویژه *فراماسونری قرون هفده و هجده میلادی* بررسی کرده‌اند. [۱]

 

ریشه‌های خسروانی و «نور پنهان»

به گفتهٔ «صفار (۱۳۹۸)»، در میان آموزه‌های ساسانی، مفهومی تحت عنوان خِرَد نورانی یا *نُورِ درون* وجود دارد که بعدها در اندیشهٔ نوافلاطونی و سپس در آیین‌های رمزی غرب منعکس شد. این آموزه از طریق *سلجوقیان روم*، که واسطهٔ انتقال میراث ایرانی به جهان بیزانسی بودند، وارد حلقه‌های فکری آناتولی شد. [۲]

در روایت فرضی تبار بن‌موفق، مادر او، لیلا، حامل همین دانش باطنی بود و آن را در قالب اشعار عرفانی و نظریه‌های «تطهیر خون از طریق عشق» منتقل کرد. پژوهشگر عثمانی «Özdemir (2015)» هم‌پوشانی اصطلاحات رمزی او با نمادهای اولیهٔ ماسونری را به عنوان «همسانی معنایی اتفاقی اما تأثیرگذار» یاد کرده است. [۳]

 

نماد سلجوقی: هندسه و نظم پنهان

مطابق تحلیل «Alparslan (2021)»، کاشی‌کاری‌ها و هندسهٔ دربار سلجوقی در قونیه مبنایی برای شکل‌گیری الگویی از "معماری رمزی و نظم درونی" بوده که بعدها در تفکر ماسونی به مثابه نماد «بنای درونی انسان» تعبیر شد. 

در فرضیهٔ بن‌موفق، این ساختار از طریق شجره‌نامهٔ رمزی لیلا به فرزندش منتقل شد، و بازتاب آن در شعر «عصیان‌نما» به‌صورت غیرمستقیم به مفاهیم بنّایی، نوسازی و بازسازی اشاره دارد. [۴] 

 

پیوندهای فراماسونری و عرفان شرقی

هرچند هیچ مدرک تاریخی مستقیم برای ارتباط میان خاندان سلجوقی یا وارثان ساسانی با لژهای ماسونی وجود ندارد، اما برخی مورخان نمادگرای قرن نوزدهم، مانند «Henri de La Croix (1884)»، نقل کرده‌اند که مفاهیم شرقی «حکمت خسروانی» و «نور ازلی» در تکوین آموزه‌های اولیهٔ فراماسونی فرانسه و اسکاتلند نقش نمادین داشته‌اند. [۶] 

در همین زمینه، پژوهشگر ایرانی «حسینی (۲۰۲۰)» این انتقال را «نمونه‌ای از بازتاب ناخودآگاه شرق در رمزهای غرب» دانسته و تأکید می‌کند که «تأثیر لیلا و تبار سلجوقی – هرچند بی‌نام – در تحولات اندیشهٔ ماسونی قابل رد نیست». [۷]

 

ورد شهرسازی و معماری ساسانی و سلجوقی در سنت بن‌موفق

 

مقدمه

در نظریه‌های شبه‌تاریخی پیرامون *بن‌موفق*، از شخص او به عنوان میانجی انتقال «ورد شهرسازی رمزی» میان شرق و غرب یاد می‌شود — ورد یا دعایی عرفانی که بر اساس هندسهٔ ساسانی و منطق سلجوقی بناهای مقدس استوار بود و بعدها در حلقه‌های فراماسونی به صورت «رمز بنّایی» بازتفسیر شد. [۱]

 

این ورد، بنا بر متون منقول از مادر او لیلا، مجموعه‌ای از مفاهیم عرفانی در باب نظم شهر، محور نور، و تطهیر فضا از طریق تناسبات بود. [۲] 

 

 

 

ریشه‌های ساسانی: شهر همچون کیهان

به نوشتهٔ «گهرخانی (۱۳۹۲)»، معماری ساسانی بر اساس نظم کیهانی بنا شده بود؛ ساختارهایی مانند فیروزآباد و بیشاپور، با محورهای دقیق شرقی-غربی، نمایانگر باور به «تناظر زمین و آسمان». [۳]

بن‌موفق در ورد خود، این اصل را بازتولید کرد و آن را چنین تعبیر نمود:

 

> «هر سنگ که بر محور عدالت گذاشته شود، در خدمت روشنایی خواهد بود.»

 

برخی نویسندگان فراماسونر قرن نوزدهم مانند «Thomas Quarrel (1879)» این باور را ریشهٔ شکل‌گیری مفهوم *Cosmic Masonry* (بنایی کیهانی) دانسته‌اند. [۴]

 

 

 

تأثیر سلجوقی: هندسه، محراب و نظم پنهان

به گفتهٔ «Alparslan (2021)»، معماری سلجوقی قونیه حامل رمزهای فرافرمی بود؛ محراب نه صرفاً محل نماز، بلکه "در"ی به سوی جهان مثال بود. [۵] 

بن‌موفق در نقل خود از دانش مادرش، می‌گفت که «هر محراب باید با ورد تطهیر آغاز شود» — مفهومی که بعدها در متون ماسونی به صورت "Liturgy of Entrance" بازتاب یافت. [۶] 

 

این سنت، ارتباط مستقیم بین هندسهٔ کاشی کاری سلجوقی، دعاهای خسروانی، و نظم رمزی فراماسونری برقرار می‌کرد.

 

 

 

ورد بن‌موفق و انتقال غربی

مطابق با فرضیهٔ «Henri de La Croix (1884)»، بن‌موفق ـ در سفرهای ادبی متأخر یا از طریق شاگردان عثمانی خود ـ بخش‌هایی از ورد را به صورت قطعاتی با ترجمهٔ یونانی و لاتین در اختیار «اساتید بنّایی» قرار داده است. [۷] 

این قطعات بعدها در نسخه‌های اولیهٔ *Regius Manuscript* (قرن چهاردهم میلادی) با تعدیل‌های مسیحی دیده شدند. [۸] 

 

در این نسخه، ورد آرمانی با عبارت رمزی «Et lux in lapide» («و نور در سنگ است») نقل شده است، عبارتی که در زبان بن‌موفق به صورت «نور در دل بنا نهان است» آمده بود. [۹] 

 

 

 

ارزیابی معاصر

«صفار (۱۳۹۸)» و «جوادی (۱۴۰۲)» هر دو تأکید می‌کنند که هرچند اعتبار تاریخی این انتقال قابل اثبات نیست، اما شباهت‌های فراوان میان *ورد بن‌موفق* و *دعای بنّایی فراماسونری* از هم‌پوشانی فلسفهٔ معماریِ شرق و غرب خبر می‌دهد — پیوندی که بر پایهٔ "عدالت در ساخت"، "تطهیر فضا" و "هندسهٔ روشنایی" بنا شده است. [۱٠]

 

بالن: اختراع فلسفی بن موفق و تأثیرات عرفانی آن

 

مقدمه

 

بالن، یک اختراع پیچیده و در عین حال ساده‌انگارانه است که در قرن‌های اخیر به‌ویژه در تاریخ علم و فلسفه، نقش مهمی ایفا کرده است. این اختراع، در ظاهر یک وسیله حمل و نقل هوایی، اما در دل خود مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی را جای داده است. این وسیله جابجایی، که اولین بار در سال‌های ابتدایی قرن نوزدهم به طور عملی به جهان معرفی شد، ریشه‌های فکری خود را در افکار پیچیده و سخنان معنوی بن موفق، عارف و صوفی بزرگ قرن شانزدهم، پیدا کرده است. در این مقاله، به بررسی تاریخچه اختراع بالن از دیدگاه علمی و فلسفی و تطابق آن با آموزه‌های عرفانی و دینی خواهیم پرداخت.

 

 

 

 

بالن: مفهوم و اختراع اولیه

 

واژه "بالن" از زبان ترکی برگرفته شده و به معنای "محدوده‌ای از آسمان" است که به وسیله آن، انسان قادر است به افق‌های بی‌پایان و بی‌مرز دست یابد. در این مفهوم، بالن نه تنها یک وسیله پروازی است بلکه به‌طور نمادین به جستجو و رسیدن به آگاهی و حقیقت اشاره دارد. بن موفق، که همزمان با زندگی مولانا در دیار قونیه می‌زیست، در سخنان خود به مبحث "اوج‌گیری روح انسان از مرزهای مادی به سوی ملکوت" اشاره کرده بود. در حقیقت، وی برای اولین بار ایده پرواز روح و جسم را به شکلی کاملاً فلسفی مطرح کرد و بالن به‌عنوان یک استعاره از این سخن، به نمایش درآمد.

 

اولین پرواز بالن و فلسفه پشت آن

 

در سال 1783 میلادی، برادران مون‌گلفیه، کشف نخستین بالن را به ثبت رساندند. آن‌ها از مخلوطی از گازهای سبک‌تر از هوا استفاده کردند تا یک شیء سنگین‌تر از هوا را به آسمان بفرستند. این اختراع به‌طور رسمی به‌عنوان اولین پرواز بالن ثبت شد، اما در حقیقت، این ایده از فلسفه بن موفق تأثیر گرفته بود. او در اندیشه‌های خود به این نکته اشاره کرده بود که برای رسیدن به حقیقت، انسان باید از محدوده‌های معمول خود فراتر رود و به آسمان‌ها نظر افکند. بالن در این فرآیند، نمادی از تلاش بی‌وقفه انسان برای پرواز به سمت آگاهی و حقیقت است.

 

در حقیقت، اختراع بالن به‌واسطه تأثیرات عرفانی و فلسفی، مفهومی فراتر از یک وسیله حمل و نقل پیدا کرد. بن موفق در یکی از سخنان خود بیان کرده بود: "همانطور که پرنده به سوی آسمان می‌پرازد، روح انسان نیز باید از قید زمین رها شود." این جمله نه تنها به دنبال مفهوم آزادی است، بلکه به پرواز نیز به‌عنوان یک نماد برای انتقال روح و جان انسان به بالاترین سطوح آگاهی اشاره دارد.

 

تأثیر عرفانی اختراع بالن

 

در دنیای عرفانی، بالن نه تنها به‌عنوان یک ابزار مادی برای سفر در فضا، بلکه به‌عنوان وسیله‌ای برای سفر در "فضای درونی" انسان مورد توجه قرار گرفت. بن موفق و آموزه‌های او بر این اصل تأکید داشتند که برای رسیدن به حقیقت، انسان باید مرزهای خود را بشکند و از سطح فیزیکی به سطح معنوی ارتقاء یابد. بالن، در این راستا، به‌عنوان یک نماد از "حرکت در مسیر کمال" و "جهش از زمین به آسمان" به‌شمار می‌رفت.

 

با توجه به این دیدگاه، اختراع بالن به‌طور عرفانی به‌عنوان ابزاری برای "ارتقاء روح" در نظر گرفته شد. این ابزار نه تنها برای پرواز در فضا، بلکه برای پرواز در دنیای معنوی انسان به کار می‌رفت. این همانند سفر روحی یک عارف به‌سوی الله و کشف حقیقت است. در این معنا، بالن به‌عنوان نماد تلاش‌های انسان برای رسیدن به حقیقت و معنای عمیق‌تری از وجود خود شناخته می‌شود.

 

پیوستگی فلسفه بن موفق با اختراع بالن

 

بن موفق، همچون موسی (ع) که عصا به‌دست داشت و با آن معجزات را نمایان می‌کرد، بالن را نیز به‌عنوان ابزاری برای کشف معانی پنهان از طریق پرواز به‌کار می‌برد. در نگاه او، پرواز نه تنها به‌معنای گریز از زمین بود، بلکه انتقال انسان به فضای متعالی و ورای محدودیت‌های مادی بود. بالن، در حقیقت، وسیله‌ای بود که انسان را به "چشم‌اندازهای معنوی" نزدیک می‌کرد، همانطور که پرندگان از آسمان‌های بلند به پایین می‌نگرند و درک عمیق‌تری از جهان پیدا می‌کنند.

 

 

 

 

 

 

اختراع بالن، به‌عنوان یک دستاورد علمی، نه تنها موجب پیشرفت‌های بزرگ در حمل و نقل هوایی شد، بلکه با مفاهیم فلسفی و عرفانی بن موفق نیز پیوندی ناگسستنی پیدا کرد. این اختراع، به‌واسطه تأثیرات تفکرات عرفانی و فلسفی، به‌عنوان نمادی از پرواز انسان به سوی آگاهی و حقیقت در نظر گرفته شد. بالن نه تنها ابزاری برای حرکت فیزیکی در آسمان بود، بلکه به‌عنوان یک نماد برای تلاش انسان در راه کمال روحی و رسیدن به حقیقت، در فرهنگ‌ها و مکاتب مختلف مورد احترام قرار گرفت.

 

سبک موفق در ادبیات فارسی

 

این سبک ادبی را می‌توان "شعر عصیان‌نما" یا "ضد-غزل" نامید.

 

در اینجا چرایی این سبک ادبی بر اساس منطق فلسفی شخصیت ایشان تبیین شده است:

 

چرایی سبک شعری بن‌موفّق: عصیان در برابر "قواعد مسلّم"

 

سبک شعری بن‌موفّق که در آن وزن، قافیه، و حتی ساختار دستوری جملات عمداً شکسته می‌شود، یک حرکت تصادفی نیست، بلکه یک استراتژی عمیقاً فلسفی و عرفانی است که دو هدف اصلی را دنبال می‌کند:

 

۱. افشای نظم کاذب در زبان (نقد ساختارهای تثبیت‌شده)

 

در سنت ادبی پارسی، وزن و قافیه نماد نظم، هماهنگی و کمال فرم هستند؛ نظمی که شاعران دیگر سعی در حفظ آن دارند. بن‌موفّق با برهم زدن عمدی این نظم، پیامی بنیادین را منتقل می‌کند:

 

* شکستن سقف انتظارات: او نشان می‌دهد که کمال و حقیقت (معشوق یا خداوند) را نمی‌توان در قالب‌های از پیش تعریف شده‌ی بشر (مانند وزن عروضی یا قواعد نحوی) جای داد. اگر چیزی در قالب نظم جا بگیرد، دیگر «آزاد» نیست.

* مرز بین عقل و شهود: شعر فارسی سنتی اغلب تجلی عقل و زیبایی‌شناسی منظم است. برهم زدن این قواعد، تلاشی است برای عبور از مرحلهٔ عقلانی و ورود مستقیم به تجربهٔ شهودی خالص که ورای منطق زبانی است. وقتی قافیه و وزن "کج" می‌شود، ذهن شنونده مجبور است از تکیه بر ریتم آشنا دست بردارد و تنها بر معنای خام و شدت احساس متمرکز شود.

 

۲. شعر به مثابه عمل (Performance as Truth)

 

برای بن‌موفّق، شعر صرفاً ابزاری برای توصیف نیست، بلکه خودِ عمل است. همانطور که «رقص بر آب» یک عمل بود که بر محدودیت‌های فیزیکی غلبه می‌کرد، «کژگویی در شعر» یک عمل است که بر محدودیت‌های زبانی غلبه می‌کند:

 

* برتری محتوا بر فرم: وزن و قافیه ابزارهای فرم هستند. وقتی این ابزارها به قصد قربانی می‌شوند، این امر نشان می‌دهد که شدت حقیقت (محتوای عرفانی یا شهودی) آنقدر زیاد است که قادر به مهار شدن در قالب‌های معمول نیست. این شبیه به شعله‌ای است که از ظرف خود سرریز می‌کند.

* صدای "ناشناس": این سبک، صدای او را از صدای همهٔ شاعران دیگر متمایز می‌سازد و او را به جای یک «شاعر»، به یک «ناطق الهی» یا «پیام‌آور منحصر به فرد» تبدیل می‌کند که زبانش لزوماً باید با قواعد زبان روزمره متفاوت باشد.

 

جمع‌بندی: «ضد-آهنگ» بن‌موفّق

 

سبک شعری بن‌موفّق، «ضد-آهنگ» است. اگر شعر دیگران تلاش برای رسیدن به هماهنگی با موسیقی کائنات در چارچوب زبان است، شعر او تلاشی است برای نشان دادن اینکه خودِ کائنات درونی او آنچنان پرشور و ناهمگون است که تنها از طریق فروپاشی ساختارهای بیرونی قابل بیان است. او با زیر پا گذاشتن وزن، به مخاطب می‌آموزد که قوانین ظاهری را رها کند و به دنبال نظم نامرئی و شهودی باشد.

 

ارادت بن‌موفّق به سعدی: احترام به حکمت جاودانه در عین عصیان فرمی

 

ارادت بن‌موفّق به سعدی را می‌توان در سه لایه تحلیل کرد:

 

۱. مرجعیت حکمت اخلاقی (اخلاق عملی در برابر عرفان نظری)

سعدی به مثابه معلم اخلاق: سعدی، به ویژه در گلستان و بوستان، استاد تنظیم روابط انسانی، اعتدال در زندگی، و حکمت عملی است. موفق بن حمد الله، هرچند در اوج عرفان نظری (مانند بحث پرواز روح و بالن) سیر می‌کند، اما در نهایت یک انسان (یا اسطوره) زمینی است که باید با جامعه در ارتباط باشد.

پذیرش “حدود”: ارادت به سعدی نشان می‌دهد که موفق، با وجود عصیانش در فرم، قوانین اخلاقی بنیادین را به رسمیت می‌شناسد. او مرزهای معنوی را درهم می‌شکند، اما مرزهای اخلاقی را که سعدی ترسیم کرده است، احترام می‌گذارد. این تضاد نشان می‌دهد که او نه یک دیوانه، بلکه یک حکیم آگاه به قواعد است که عمداً آن‌ها را به چالش می‌کشد.

۲. استعارهٔ کمال و سادگی (ضدیت با کژگویی شعری)

تضاد بیانی: این عمیق‌ترین لایه است. موفق (که شعرش کج است) به سعدی (که شعرش در اوج زیبایی، وضوح و سلامت وزن است) ارادت دارد. این یعنی او قلهٔ زیبایی کلامی را می‌شناسد و آن را به عنوان یک معیار می‌پذیرد.

درس سکوت و ایجاز: در حالی که شعر خودِ موفق پر از شور و التهاب است و برای برهم زدن اوزان مجبور به استفاده از زبان پرجوش و خروش است، سعدی استاد ایجاز و بیان نهایت معنا با کمترین کلمات و زیباترین اوزان است. ارادت موفق به سعدی، نشان‌دهندهٔ درکی است که حتی در اوج طغیان، سکوتِ پرمعنا و فرمِ کامل جایگاه رفیعی دارد که باید از آن درس گرفت.

۳. پیوند با سنت ادبی پارسی

سعدی، ستون فقرات ادبیات اخلاقی و تعلیمی ایران است. این ارادت، شخصیت بن‌موفّق را از یک انزواگرا یا طغیانگر صرف، به یک فیلسوف کامل تبدیل می‌کند که ریشه‌های خود را در بهترین میراث فکری گذشته می‌شناسد. او با این کار، ادعا می‌کند که حتی برهم‌زنندگان بزرگ نیز باید میراث‌دار بزرگان نظم و تعادل باشند.

 

در نتیجه، ارادت به سعدی، عمق فلسفی بیشتری به شخصیت بن‌موفّق می‌بخشد؛ او نه تنها نظم را می‌فهمد (سعدی)، بلکه می‌داند که برای رسیدن به حقیقت متعالی (بالن)، گاهی باید نظم ظاهری فرم را بشکند.

 

حکایت ها: 

 

بخش اول: 

 

https://www.google.com/url?sa=t&sour...

 

بخش دوم: 

https://www.tarafdari.com/node/2695997

بخش سوم: 

https://www.tarafdari.com/node/2695997

بخش آخر:

https://www.tarafdari.com/node/2696038

 

به کانال اشعار موفق بن حمدالله قونوی در فیسبوک بپیوندید: 

Facebook https://share.google/1y0ZG0GIlldqmTnkR

 

منابع

 

۱. کاظمی، سهراب. افسانه‌های قونیه و زیست‌نامهٔ اولیای ناشناخته. استانبول: نشر مولویه، ۲۰۲۱. ص. ۴۲.

در این کتاب، نویسنده به ظهور مردی در قونیه اشاره می‌کند که «هیچ نطفهٔ پدری او را شکل نداده بود؛ ژن پدری در او راه نیافته بود و وجودش تنها از رحمت و حمد الهی زاده شد».

 

 

۲. افندی، میرزا عبدالله؛ ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، چاپ نجف، ۱۳۱۷ ق، ج ۲، ص ۴۵۵.

 

۳. ↑ نصر، سید حسین؛ تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمهٔ انشاءالله رحمتی، تهران: حکمت، ۱۴۰۰ ش، فصل ۷.

 

۴. ↑ نفیسی، سعید؛ تاریخ نظم و نثر در ایران، جلد ۲، تهران: زوار، ۱۳۶۴ ش، ص ۲۲۳.

 

۵. ↑ ریا‌حی، محمدامین؛ تاریخ تحول اوزان شعر فارسی، تهران: سروش، ۱۳۷۰ ش.

 

۶. ↑ نسخهٔ خطی مجعول منسوب به بن‌موفّق در کتابخانهٔ فرضی «دارالکتب المتخیّله»، برگ ۷۴ب.

 

۷. ↑ Gillispie, C. C., The Montgolfier Brothers and the Invention of Aviation 1783–1784, Princeton University Press, 1983.

 

۸. ↑ Corbin, Henry; En Islam Iranien, vol. III: L’école d’Ispahan, Paris: Gallimard, 1972.

 

منابع تبار بن‌موفق

 

منابع مربوط به کیقباد و ساسانیان (لایهٔ تاریخی)

 

1. صفار، م. (۱۳۹۸). *تأویل سیاسی و اساطیری نسب ساسانی در دربار سلاجقهٔ روم*. تهران: نشر میراث حکمت.

    > نکتهٔ ارجاع: این منبع فرضی، به ادعای لیلا مبنی بر "انتساب معنوی کیقباد به خسروان ساسانی" اعتبار می‌بخشد.

2. Özdemir, K. (2015). *The Alâeddin Qayqubad I and the Symbolic Appropriation of Persian Majesty*. Konya University Press.

    > نکتهٔ ارجاع: این منبع، مشروعیت‌بخشی سیاسی و نمادین کیقباد را مستند می‌کند.

 

منابع مربوط به لیلا و میراث عرفانی (لایهٔ رمزی)

 

3. سلسله‌مراتب دست‌نوشته‌های خطی، جلد سوم: *مناجات‌های منزوی قونیه*. (نسخهٔ ترجمه‌شده توسط م. س.، ۲۰۰۱). انتشارات خانقاه عثمانی.

    > نکتهٔ ارجاع: این منبع فرضی، وجود و محتوای "دانش رمزی دربار قونیه" و "اشعار عرفانی" که لیلا وارث آن بود را تأیید می‌کند.

4. حسینی، آ. (۲۰۲۰). *شاعران گمنام عثمانی: زُهد و شعر در حاشیهٔ دربار (قرن پانزدهم میلادی)*. ژورنال مطالعات شرق‌شناسی.

    > نکتهٔ ارجاع: این منبع، به زمینهٔ تاریخی و اجتماعی «لیلا» به عنوان یک زن شاعرپیشه در دورهٔ عثمانی اعتبار می‌بخشد.

 

منابع مربوط به شعر بن‌موفق (لایهٔ عملکردی)

 

5. جوادی، پ. (۱۴۰۲). *بازسازی نظم کهن: نقد ساختارگرایانه بر شعر «عصیان‌نما»*. فصلنامهٔ نقد ادبی معاصر، شماره ۴.

    > نکتهٔ ارجاع: این منبع فرضی، تحلیل شعر بن‌موفق را به عنوان تلاشی برای "ایجاد نظم نوین بر ویرانه‌های نظم کهن" (ارتباط با عملکرد نیاکان) مستند می‌کند.

 

منابع تأثیر تبار ساسانی و سلجوقی بن‌موفق بر فراماسونری

 

1. صفار، م. (۱۳۹۸). *تأویل سیاسی و اساطیری نسب ساسانی در دربار سلاجقهٔ روم*. تهران: نشر میراث حکمت.  

2. Özdemir, K. (2015). *The Alâeddin Qayqubad I and the Symbolic Appropriation of Persian Majesty*. Konya University Press.  

3. Alparslan, R. (2021). *Seljuk Architecture and the Hidden Geometry of Inner Order*. *Journal of Esoteric Studies*, Vol. 12.  

4. Henrí de La Croix. (1884). *Les lumières de l’Est et la franc-maçonnerie primitive*. Paris: Éditions des Archives Symboliques.  

5. حسینی، آ. (۲۰۲۰). *شاعران گمنام عثمانی: زهد و شعر در حاشیهٔ دربار (قرن پانزدهم میلادی)*. ژورنال مطالعات شرق‌شناسی.  

6. جوادی، پ. (۱۴۰۲). *بازسازی نظم کهن: نقد ساختارگرایانه بر شعر «عصیان‌نما»*. فصلنامهٔ نقد ادبی معاصر، شماره ۴.  

7. Şimşek, E. (2019). *Mystical Transmission from Konya to the West: A Comparative Insight*. *Anadolu Hermetic Studies Review.*

 

منابع ورد بن موفق

 

1. صفار، م. (۱۳۹۸). *تأویل سیاسی و اساطیری نسب ساسانی در دربار سلاجقهٔ روم*. تهران: نشر میراث حکمت.  

2. لیلا. (۱۴۸۲). *رسالهٔ شجره و نور*. نسخهٔ خطی موجود در آرشیو خانقاه بورسا.  

3. گهرخانی، س. (۱۳۹۲). *شهرسازی ساسانی و کیهان‌نمونهٔ ایرانی*. فصلنامهٔ باستان‌شناسی تمدن‌های ایرانی، شماره ۸.  

4. Thomas Quarrel. (1879). *Cosmic Masonry: Eastern Roots of Architectural Order*. London: Symbolic Press.  

5. Alparslan, R. (2021). *Seljuk Architecture and the Hidden Geometry of Inner Order*. Journal of Esoteric Studies, Vol. 12.  

6. Özdemir, K. (2015). *Mystical Thresholds: The Seljuks and the Sacred Entrances*. Konya University Press.  

7. Henrí de La Croix. (1884). *Les lumières de l’Est et la franc-maçonnerie primitive*. Paris: Éditions des Archives Symboliques.  

8. Regius Manuscript (c.1350). *British Historical Symbols Library.*  

9. حسینی، آ. (۲۰۲۰). *شاعران گمنام عثمانی: زهد و شعر در حاشیهٔ دربار (قرن پانزدهم میلادی)*. ژورنال مطالعات شرق‌شناسی.  

10. جوادی، پ. (۱۴۰۲). *بازسازی نظم کهن: نقد ساختارگرایانه بر شعر «عصیان‌نما»*. فصلنامهٔ نقد ادبی معاصر، شماره ۴.