به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، نهصد و ششمین شب از شبهای بخارا به علیرضا کوشکجلالی اختصاص داشت. فرهاد آئیش، از بازیگران تئاترهای علیرضا کوشکجلالی گفت: وقتی در آدمها دنبال یک ویژگی خوب میگردیم، عادت بر این است که اگر چیزی در وجود خودمان خوب است، در آن آدم پیدا کنیم تا به نوعی از خودمان تعریف کرده باشیم. در مدتی که علیرضا کوشکجلالی را میشناسم جزو دو-سه کارگردانان تئاتر ماست که با او دوستی دارم. حس نزدیکی به او دارم؛ در بسیاری چیزها با هم تفاهم و تفاوت داریم ولی همیشه از دور نگاهش میکردم چرا که او برایم همیشه جذاب بود. به ویژه که این روزها در تئاتر «ونگوگ» او بازی میکنم.
وی افزود: علیرضا بهشدت آدم جذابی است. با همه این دوستیها، شب گذشته در تئاتر با هم دعوا هم کردیم. در کار اختلاف نظرهایی داریم که هر چند وقت یک بار این اتفاق میافتد. برای امشب یادداشتی آماده کرده بودم و نگاهی به آن متن کردم تا ببینم آیا بعد از دعوا هم هنوز حرفهایم همان است یا خیر. کمی که آرامتر شدم دیدم هنوز نظرم درباره او همان است. نمایشنامه ونگوگ را در این مدت در خانه و سر تمرینها میخواندم و در صحبت هایی که با علیرضا داشتیم احساس کردم که گویا علیرضا در نوشتن زندگی ونگوگ، زندگی خودش را نوشته است. چون در حین خواندن متن ناگهان به جملهای میرسیدم و در حالی که لبخندی گوشه لب داشتم با خود میگفتم «این خود علیرضاست!»
زندگی و کار کوشک جلالی با هم درآمیخته است
آئیش در ادامه گفت: یکی از چیزهایی که از همان ابتدا در علیرضا مشاهده کردم، پرکاری و سیال بودن است؛ زندگی و کارش گویا با هم درآمیخته است. همانطور که وحدت زندگی و کار هنری را در زندگی ونگوگ می توان مشاهده کرد؛ زندگی علیرضا هم همین طور است، تئاتر برایش حرفه نیست، کار و زندگیاش یکی است. جملهای در آخر نمایش ونگوگ است که میگوید: «شبح میبینم. حتی میتوانم آدم بکشم. میتوانم خودم را از پرتگاه پرت کنم. اشباح زشتی را میبینم که سراغ من میآیند، به من حمله میکنند. من به طرف بوم میروم و با هر قطره که روی بوم میگذارم یکی از آن اشباح فرار میکند. و من رنگ میگذارم و رنگ میگذارم… تا جایی که همه آن اشباح فرار میکنند. یک استراحت موقتی دارم و بعد دوباره این اشباح حمله میکنند. و بعد تابلوی بعدی، تابلوی بعدی… دلم میخواهد به آدمها با این تابلوها نشان دهم که چگونه میتوانند از شر اشباحشان خلاص شوند. میخواهم رویاهایم را با آدمها شریک شوم» و من احساس میکنم این متن، زندگی خود علیرضاست.
وی افزود: علیرضا دائم کار میکند و گویا به نوعی از اشباح و ترسهایی فرار میکند. این را منم به خوبی درک میکنم، چرا که هر وقت کار نمیکنم به افسردگی نزدیکتر میشوم و این مورد را در علیرضا زیاد دیدهام. در صفحه اول نمایش ونگوگ نوشته است که «ونگوگ میدود به طرف این تابلو، میدود به طرف آن تابلو» درست مثل خود علیرضا که از وقتی که به ایران آمد دوید به طرف این شهرستان و دوید به طرف آن شهرستان و هر شب تمرین و تئاتر و کنسرت. از این کار به آن کار و این در دو سه دهه اخیر زندگیاش بسیار شاخص است.
این بازیگر ادامه داد: همیشه معتقد بودم که کمیت بسیار اهمیت دارد. درست است که در فرهنگ ما همه چیز کمی است و کیفی نیست. ولی کمیت به کیفیت میرسد و این کیفیت را با رویاهای خودش کاملاً هنرمندانه و سیال حس میکند و میبیند و میخواهد در لحظه اتفاق بیفتد. علیرضا حاضر نیست در کار کم بگذارد، همچنین او یک رفاقت عمیق با عزراییل دارد، با مرگ دوست است و به همین دلیل حواشی برایش مهم نیست و انسانی است که بسیار سالم در محیط کاری و بین همکاران و هنرمندان زندگی میکند. با علیرضا زندگی کردن بسیار جذاب است. او بهشدت جنگجو است و من در کنار او بسیار رشد کردهام. بهترین نقشی که تاکنون داشتم ونگوگ بوده و از علیرضا ممنونم آن را به من پیشنهاد داد.
کوشک جلالی برای من معنی شور زندگی است
در بخش دیگری از این مراسم، الهام پاوهنژاد درباره علیرضا کوشکجلالی گفت: علیرضا برای من ترکیبی از سفیدی و سیاهی است که روشنی آن بیشتر است. اما باید یادی از همسر او، نرگس نصیری کنم که بدون پرستاری و عشق و مهری که به علیرضا جلالی میدهد ما نمیتوانستیم از حضور او بهرهمند شویم. من تجربه سه کار با علیرضا کوشک جلالی را دارم. او به شدت آدم دوستداشتنی و سختگیری است. بارها و بارها میتوان با او دعوا و آشتی کرد. قطعاً او در آشتی پیشقدم میشود برای اینکه به چیز بزرگتری به نام کارش اعتقاد دارد.
وی افزود: او یکی از بهترین کارگردانهای تئاتر است که تاکنون کار کردهام؛ هم دوست خوب و هم بسیار آدم امنی است. امکان ندارد ببینید از کسی بدگویی کند، با کسی مشکلی داشته باشد. هر چه که اتفاق بیفتد از کنار آن با خنده جادوییاش عبور میکند. او بینهایت خستگی ناپذیر است. در بدترین و سخت ترین شرایط وقتی علیرضا را دیده ام به زندگی امیدوار شده ام و میگویم وقتی علیرضا جلالی میگوید میشود، حتماً میشود. از سال ۸۷ که او را میشناسم و شرایط بیماری او را که میبینم، به نظرم غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کرده است. این بیماری او را از پا نینداخت و به جنگ تن به تن با زندگی و تمام موانع آن رفت و شروع کرد.
پاوه نژاد ادامه داد: علیرضا بسیار مهماننواز است و برای من معنی شور زندگی است. هر وقت غمگین بودم و با او گپی زده ام گویا دوباره انرژی گرفتهام. برای من کار با علیرضا منجر به چند جمله از رومن رولان میشود که میگوید: «جرات کنید راست و حقیقی باشید.جزأت کنید زشت باشید. اگر موسیقی بد را دوست دارید رک و راست بگویید. خود را همان که هستید نشان دهید. این بزک تهوعانگیز دو رویی را روح خود بزدایید و با آب فراوان بشویید» در تمام نقشهایی که برای علیرضا کار کردم، برای من این پیام مهم را داشت که هر چقدر راستتر و درستتر زندگی کنیم، لذت زندگی بیشتر خواهد بود.

زندگی و زندگان از کوشک جلالی تقلید میکنند
در ادامه این مراسم حسین پاکدل درباره علیرضا کوشک جلالی گفت: از علی دهباشی و تلاشی که این سالها کرده و دوستانش در مجله بخارا تشکر میکنم. اولین بار تقریباً ۴۰ سال پیش زمانی که جوان بودیم به همراه علی دهباشی در دفتر مجله «گردون» نزد عباس معروفی مشغول بودیم و طی این ۴۰ سال علی دهباشی خود به تنهایی اندازه سه وزارت فرهنگ کار کرده است!
پاکدل در ادامه گفت: شب است، شب علیرضا کوشک جلالی. شب نور تابان به ساحت او و متمرکز شدن روی سایه او. نه که محض روشن کردن بیشتر این موجود زاینده برای خودش که او شأن خود را بهتر از ما میشناسد. برای شناخت بیشتر من و مای نوعی از او و امثال او و تاثیرشان بر سر سیر سفر پرفراز و نشیب؛ علی، رضا، کوشکجلالی. طنین چهار واژه کنار هم انگار میگوید این نام یک تن نیست؛ چند نفرند سواره تن، چند پدیده به ظاهر منفک ولی متصل به هم. حالا به زعم غالب اهل فن این پدیده کیست؟ نویسنده است؟ کارگردان، بازیگر، مترجم، طراح، استاد و مدرس تئاتر، هنرمند، مدیر گروه علی جلالی آنسامبل، رفیق شفیق، یک انسان بیدریغ، شوخ و بخشنده، موجودی خستگینشناس و توقف ناپذیر. واقعاً علیرضا همینهاست؟ نه. به نظر خیلی بیشتر از اینهاست.
این بازیگر افزود: نقد معروفی میگوید هر موجود انسانی نمونهایست که هرگز تکرار نخواهد شد به واقع هیچ دو جانداری صددرصد همشکل هم اندازه و همسانه هم نیستند؛ در هیچ زمان، در هیچ جغرافیا، میان هیچ قوم و قبیلهای. هر کدام تجربهای مجزا، یگانه و منحصر به فرد است. هر کس یک بار به دنیا میآید و بعد لاجرم باید تشریفش را ببرد آن سوی بودن. سایه عالیجناب جنابعالی مستدام یک تعارف خشک و خنک و خواهیست. اما هنر به صورت عام و تئاتر به معنی خاص به خاطر زنده بودنش این اعجاز و امکان را فراهم میکند تا در همدیگر به دفعات تکرار شویم. آموزهها و تجربیات هم نوع را از آن خود کنیم؛ مگر کماند استانیسلاوسکی های تکثیر شده، سمندریانهای جوان پا گذاشته جای پای او، چخوفها، رادیها، یا ژان کاپوهای نو به نو؟ پس با این حساب علیرضا به نظر بیش از اینهاست که گفتیم.
پاکدل گفت: او در مجموعه مخاطبان دیروز و امروزش اینجا و آنجا و هرجا که پا گذاشته تکثیر شده است و همچنان میشود. این خاصیت تئاتر و معدودی هنرمند شاخص این وادیست. از جای ارتفاع به بعد در اندازه خود تا همیشه بر بستر زمان جاریاند. مگر میشود خمیر مایه این موجود پویا در وجود و شکلگیری شخصیت تکتک این همه همکار و شاگرد مشتاق و مستعد که در تهران و شهرستانها پرورده و میپرورد، جایی نباشد؟ من و این حضرت پرجلال و جلوه با اختلاف چند ماه و روز همسنیم، البته او بزرگتر و طبعاً بزرگ من است. هر دو در زمان مشابه زیستیم و بالیدیم ولی با تجربه اثر پذیریها تاثیرگذاریها و آزمون و خطاهای متفاوت. نزدیک اواسط دهه ۴۰ عمر در تئاتر شهر وقت اجرای آلمانی نمایش «مسخ» کافکا و پشت بندش «پستچیِ پابلو نرودا» در جشنواره هم را دیدیم و تا امروز کم و بیش فراز و فرودهای هم را با جدیت عنوان میکنیم و امیدوارم تا هستیم چنین کنیم. چرا؟ چون تک تک ما مکمل همیم، در تداوم همیم، به تعبیر من وابسته و دلبسته و معتاد همیم. عین رابطه منِ شاگرد با اعجوبه خلاق و بینظیری مثل فرهاد آییش.

این هنرمند در ادامه گفت: من باور دارم به حرف نیچه که گفت انسان مسئله نیست، راه حل است. هنرمندان جریانسازی مثل علیرضا در حقیقت راه حلهای کلیدیاند، مسیرهای ناهموار اندیشه و تخیل پیش رفتن را هموار میکنند، هدایای خاص و بکر آفرینشاند، نشانه و علامت راههای سختاند، حتی با ستیز لجوجانه این تن خودسر و گاه نافرمان. بیشک علیرضا در سن خود نیست، به گمانم هزار ساله است؛ درست مثل ناباکوف از زندگی تقلید میکند ولی زندگی و زندگان هم از او تقلید میکنند چرا که جوشش و جذابیت و هوش و معنا و زیبایی و اهمیت مجموعه کارهایش دروغین و پرپری نیست، ملموس و فاخر است. بر بلندا و محترم است. خلاف بسیاری شبه درامهای سطحی که گاه بر صحنههای گذرگاهی، عبوری، مسافرخانهای و نهایتاً هتلی یا تعصب گاه رسمی به شکل خودرو و بی درد در بند صرف صور، نشو و نما میکنند، آثار علیرضا و تعداد معدودی دیگر ساختمان و معماری خانگی قرص و محکم و پابرجا و پذیرا دارد. طوری که مخاطب تا مدتی مدید در هزارتوهای پیچ در پیچ اسرارآمیز و جذابش اتراق میکند. هر کار علیرضا برای آدمی روزگار مسئلهای نو طرح میکند، به پرسش از خود و کنکاش در معانی والا وا میدارد، بیقرار میکند، هرگز لوس و لوث و لوده نبوده و نیست. به همین جهت هر کارش حتی با تعداد محدود مانا و خاطرهساز است. برای همین همگی بیتابانه منتظر اول آذر و شروع اجرای «ونگوگ» بر صحنه سالن اصلی تئاترشهریم.
پاکدل ادامه داد: هنرمند به شکل عام و هنرمند تئاتر به صورت خاص در بستر زمانه همچون دانه و خاکند. در هم تنیدن بذر بارآور و زمین مرغوب، حاصلش فراوانیست. پای هر کدام بلنگد روز و روزگار به حال بیحال خود، خموده، بیامید، بیچشمانداز، بیهدف و بیبر و بار رها میشود، سرگرم جدلهای بی حاصل فراگیر و عمر تلفکن.
وی افزود: ربع قرن پیش تقریباً به مدت یک دهه تئاتر ما همپای پویایی و نشاط جامعه با حضور تعداد زیادی اثر نمایشی از اقصی نقاط عالم نشر و نما و جلوه داشت. جشنواره تئاتر، بینالمللی بود با کلی برو بیا، رفت و آمد متقابل. کافیست فقط مطبوعات آن دوره را یک دور تورق کنیم. چه شد و چه بر ما رفت که رسیدیم به امروز و اینها؟ اگر استثناهای موردی را کنار بگذاریم از تعاملات دو سویه و چند سویه رسیدهایم به مناسباتی خودخواهانه و یک سویه، تحکم و خشم و خشونت، دلقکها دلقکبازیهای «مرا ببین»! درست است که از کم دانشی رسیدهایم به وفور و سهولت دسترسی به هر دانش، اما در کنارش از اعتماد به نفس صبور حلیم و فهیم رسیدهایم به تعجیل و توقع و توهم فهم. گیر کرده در بادگاه و چنبره نیازهای کاذب وقتگیر. جنجالهای سست موسمی، یکجور به خود وا نهادگی عمومی در همه چیز. از قول در معناهای عمیق رسیدیم به بیمعنایی و دم غنیمتی، قطع رابطه با عقبه با هویت. سرگرم شدن با نمودهای گول زنک ظاهراً فرهنگی بیثبات و بیریشه. از گفتگوی تمدنها رسیدهایم به نفرت پراکنی جمعی؛ حتی از سیاه حقگو با بیسلیقگی رسیدهایم به رقصندههای ناشی، جفتکاندازهای مضحک جفنگگو. انگار با یک برنامهریزی دقیق قبلی، بداهه زندگی میکنیم.
وی گفت: لازم به تکرار نیست که تئاتر هدفی بس والاتر از صرف سود و سرگرمی دارد؛ تئاتر وظیفه ذاتی دارد جلوههایی بس شکیلتر و بزرگتر از زندگی جاری و عادت شده ارائه دهد؛ نه اینکه مقلد صرف باشد و حتی جلوههای باقی مانده را نیز در خود دفن کند. به قول زنده یاد حسین پناهی چیزی شبیه زندگی تحویل نسلهای بعد دهد. ما هم به سهم خود واجب است از بیعملی و تن به هر ناساز دادن از بارگاه فرهنگ و هنر این سرزمین و ساکنان امروز و فردا پوزش طلب کنیم. درست که ظرفیتهای تمدنی و فرهنگی ما فراوان است ولی در این مسیر، مهم نحوه بهرهبرداری از این امانت این گنج پربار موروثی است. در انتهای این کلام آرزو میکنیم به این هنر تمدنساز و هنرمندان جدی و توانای این حوزه مثل علیرضا کوشکجلالیها بیش از پیش اعتماد شود.
پس از سخنرانیها، مستندی درباره زندگی و تجربههای کاری علیرضا کوشک جلالی با نام «علی جلالی» به کارگردانی حمیدرضا قطبی به نمایش درآمد. این مستند شامل خاطرات و روایتهای دستاول از زندگی حرفهای و درونمایههای کاری این هنرمند بود که با استقبال حاضران همراه شد.
∎