شناسهٔ خبر: 69640331 - سرویس سیاسی
منبع: فرارو | لینک خبر

تیغ تیلور سوئیفت هم نبرید!

یکی از دلایل این تحول اجتماعی-سیاسی، شاید "افزایش اعتمادبه‌نفس مردم" باشد. در عصر اینترنت، عامۀ مردم تریبون‌های گوناگونی برای ارائۀ نظراتشان دارند. در همین ایران مردم عادی زیادی را می‌بینیم که تعداد فالورهایشان در فضای مجازی، بیشتر از فالور‌های مهم‌ترین روشنفکران و هنرمندان این کشور است. 

صاحب‌خبر -

‌در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، هنرمندان مشهور و محبوبی مثل تیلور سوئیفت و جنیفر لوپز از کامالا حمایت کردند ولی اکثریت مردم این کشور به ترامپ رای دادند.

به گزارش عصر ایران؛ میگِن ماری کلی، مجری تلویزیونی، که قبلا برای فاکس‌نیوز کار می‌کرد و الان مجری ان. بی. سی نیوز است، پس از انتخابات آمریکا خطاب به تیلور سوئیفت و جنیفر لوپز و سایر ستارگان دنیای هنر که از مردم خواسته بودند به ترامپ رای بدهند، سخنان تحقیرآمیزی گفته که خلاصه‌اش این است: شما سلبریتی‌ها بهتر است دربارۀ زندگی شخصی‌تان با مردم حرف بزنید نه دربارۀ سیاست و مسائل اجتماعی. 

این توصیه مبتنی بر یک فرض اساسی است و آن اینکه، هنرمندان چیز زیادی از سیاست نمی‌دانند یا دست کم در سیاست‌شناسی ارجحیتی به مردم عادی ندارند. در ایران البته انتظارات سیاسی زیادی از هنرمندان وجود دارد. انگار اگر کسی بازیگر یا فیلم‌ساز یا شاعر یا داستان‌نویس مشهوری باشد، سیاست را هم به درستی می‌فهمد و باید در مقام "راهنمای سیاسی مردم" قرار گیرد.

بر مبنای چنین تصوری از "جایگاه سیاسی هنرمند"، روشنفکران ادبی در دوران قبل از انقلاب نقش "رهبران فکری و سیاسی جامعه" را ایفا می‌کردند. ایفای چنین نقشی مستلزم پذیرش آن از سوی جامعه بود. اگر لایه‌های تحصیلکرده‌تر و فرهنگی‌تر جامعه پذیرای چنین نقشی نبودند، هیچ گاه داستان‌نویس نه چندان درخشانی مثل جلال آل احمد، در جایگاه یک "راهنمای سیاسی" قرار نمی‌گرفت. 

در دهۀ نخست پس از انقلاب، ظهور پدیده‌ای به نام محسن مخملباف به خوبی نشان می‌داد که مردم ایران از هنرمند انتظار سیاسی دارند. مخملباف در چشم مردم فیلم‌سازی بود که حرف‌های سیاسی مهمی داشت؛ و مردم می‌پسندیدند که یک فیلمساز یا بازیگر یا خواننده یا نویسنده "سیاسی" باشد. 

البته هر هنرمندی حق دارد به سیاست هم بپردازد. چه در اثر هنری‌اش چه در موضع‌گیری‌های غیرهنری‌اش. ولی مسئله این است که وقتی یک هرمند محبوب در جایگاه "راهنمای سیاسی مردم" قرار می‌گیرد، محبوبیت او که ناشی از آثار هنری‌اش است، جای "بینش سیاسی" را می‌گیرد؛ بینشی که آن هنرمند ممکن است آن را داشته باشد یا نداشته باشد. 

اما اینکه او سواد و عقل سیاسی کافی دارد و تشخیص سیاسی‌اش درست است یا نه، معمولا تحت‌الشعاع محبوبیتش قرار می‌گیرد. بویژه اینکه، به قول ویلفردو پارتو، جامعه‌شناس سیاسی ایتالیایی، عقل فقط یکی از مبانی "عمل سیاسی" است. از نظر پارتو "عاطفه" نیز نقش مهمی در عمل سیاسی افراد دارد. 

یک هنرمند مشهور و موفق پیشاپیش با آثار هنری‌اش عواطف عمیق مردم را متوجه خودش کرده؛ بنابراین اگر او بتواند مردم را به سمت سیاسی خاصی سوق دهد، بعید است که این کار را با "قدرت استدلال" یا "وضوحِ درستیِ سخنش" انجام داده باشد. 

حتی اگر استدلال او درست باشد، ممکن است همان استدلال را فرد دیگری نیز ارائه و اقامه کرده باشد ولی مردم حرفش را به سمع قبول نشنیده باشند. یعنی محبوبیت آن هنرمند است که پشتوانۀ این استدلال فرضی می‌شود و استدلال را مبنای عمل جمع کثیری از مردم می‌کند.  با این حال به نظر می‌رسد که عصر "نفوذ سیاسی هنرمندان" هم رو به پایان است. چه در ایران چه در آمریکا. اگر در چند دهۀ اخیر "روشنفکران" جایگاه فکری و سیاسی سابق‌شان را در جوامع گوناگون از دست داده‌اند، می‌توان انتظار داشت که هنرمندان نیز اعتبار سیاسی‌شان را به تدریج از دست بدهند. 

یکی از دلایل این تحول اجتماعی-سیاسی، شاید "افزایش اعتمادبه‌نفس مردم" باشد. در عصر اینترنت، عامۀ مردم تریبون‌های گوناگونی برای ارائۀ نظراتشان دارند. در همین ایران مردم عادی زیادی را می‌بینیم که تعداد فالورهایشان در فضای مجازی، بیشتر از فالور‌های مهم‌ترین روشنفکران و هنرمندان این کشور است. 

علاوه بر این، فضای مجازی "معرکۀ آرا" است. قبلا که اینستاگرام و توئیتر و ... نبود، چرخ زمانه این طور می‌چرخید که مثلا فلان نشریۀ ادبی یا هنری، به سراغ فلان هنرمند مشهور و محبوب می‌رفت و با او مصاحبه‌ای می‌کرد و چند سوال انتقادی هم در آن مصاحبه مطرح می‌شد.  نقد اصغر فرهادی در مجلۀ فیلم یا تیلور سوئیفت در روزنامۀ واشنگتن پست، تفاوتی اساسی دارد با انبوه نقد‌هایی که در حساب‌های کاربری مردم در فضای مجازی متوجه این دو هنرمند می‌شود. بسیاری از این نقد‌ها نیز در قالب کامنت‌هایی در زیر پست‌ها یا توئیت‌های این هنرمندان منتشر می‌شود. 

نتیجۀ این وضع، مخدوش شدن یا بدست نیامدن یا از دست رفتن نفوذ کلامی است که هنرمندان سابقا در عرصۀ سیاست داشتند ولی امروزه تقریبا فاقد آنند. مثلا در همین انتخابات اخیر آمریکا، مریل استریپ و رابرت دنیرو به شدت مخالف انتخاب ترامپ بودند. دو بازیگر محبوب سینما که چند اسکار هم برده‌اند.

مریل استریپ سه بار اسکار برده و رابرت دنیر دو بار. انبوهی از جوایز معتبر دیگر هم در کارنامۀ این دو بازیگر محبوب دیده می‌شود. ولی زمانه تغییر کرده و این دو غول خوش‌نام دنیای بازیگری هر چقدر علیه ترامپ حرف بزنند، آن راننده کامیون یا همبرگرپز یا کشاورزی که حتی ممکن است فیلم‌های این دو بازیگر را با لذت هم دیده باشد، "تصمیم سیاسی خودش" را می‌گیرد. 

تصمیم سیاسی فردی، تصمیمی است که در مدار جاذبۀ این و آن اتخاذ نمی‌شود. اگر هم چنین مداری در کار باشد، این مدار ظاهرا در بسیاری از کشور‌های جهان دیگر به قدر سابق در اختیار روشنفکران و هنرمندان نیست. عامۀ مردم، به لطف اینترنت، دیگر آن قدر‌ها هم از موضع پایین به روشنفکران و هنرمندان نگاه نمی‌کنند. 

تیلور سوئیفت و جنیفر لوپز و رابرت دنیرو و مریل استریپ، هر چقدر هم هنرمند و برجسته و موفق و محبوب، مرجع تقلید سیاسی اکثر مردم آمریکا نیستند. چنانکه در ایران هم دیگر اوضاع مثل سال‌های ۱۳۷۶ یا ۱۳۹۶ نیست که محسن مخملباف یا اصغر فرهادی توانستند آرای خاتمی و روحانی را افزایش دهند و نقش مهمی در رفتار سیاسی و انتخاباتی مردم ایران بازی کنند. 

اینکه در هر کشوری چه عللی در کار بوده و مرجعیت سیاسی روشنفکران و هنرمندان کمرنگ شده، بحث دیگری است ولی فی‌الجمله به نظر می‌رسد که آن سبو بشکسته و آن پیمانه بریخته و عامه را سیاستی دگر آمده!  قطعا اینترنت یکی از علل اساسی است ولی حتما علل دیگری هم در کار بوده. نظیر کاستی‌ها و مشکلات جوامع غربی و به نتیجه نرسیدن اصلاحات در جوامعی نظیر ایران و ...