شناسهٔ خبر: 76394196 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه همشهری | لینک خبر

برف یلدا‌، خوش‌شانسی می‌آورد

شب یلداست؛ شبی که قصه‌ها و خاطره‌ها نفس می‌کشند و کوچه‌های تهران قدیم دوباره زنده می‌شوند. روزنامه همشهری امروز،روزنامه همشهری صبح،صفحه روزنامه همشهری،دانلود روزنامه همشهری امروز،همشهری آنلاین

صاحب‌خبر -

ثریا روزبهانی| روزنامه‌نگار

شب یلداست؛ شــبی که قــصه‌ها و خــاطـره‌ها نفـس می‌کـشند و کوچه‌های تهران قدیم دوباره زنده می‌شوند. برنامه تلویزیونی دروازه‌تهران همشهری میزبان شهین تسلیمی بودیم؛ بازیگری که در قلب محله حسن‌آباد بزرگ شده و خاطرات کودکی‌اش، بوی نان تافتون، صدای رادیو، کرسی‌های گرم زمستانی و باغچه‌های پرمیوه را با ما تقسیم می‌کند. او تصویری زنده از تهران قدیم را برای مخاطبان بازسازی کرد؛ شهری که امروز خاطراتش در گذر زمان رنگ باخته. او در گفت‌وگو با مسعود فروتن، ما را به سفر در زمان می‌برد؛ به چهارراه حسن‌آباد، چشمه باستیون و محله‌ای که هنوز در ذهن بسیاری از تهرانی‌ها زنده است.


تسلیمی گفت‌وگو را با سلامی گرم آغاز می‌کند و خیلی زود، نخ خاطره را به محله‌ها می‌سپارد؛ محله‌هایی که هنوز نامشان، تاریخ را زنده می‌کند. شهین تسلیمی، دوران کودکی‌اش را در محله حسن‌آباد گذرانده و خاطرات بسیاری از این محله دارد: «من متولد خیابان امین‌حضور، کوچه دکتر سنگ هستم، اما بزرگ‌شده محله حسن‌آباد. آن زمان ‌تقریباً معماری همه خانه‌ها یک شکل بود. سر کوچه هم یک قهوه‌خانه داشتیم که بعدها تبدیل به مصالح‌فروشی شد. کنارش هم یک مغازه بود که آبلیمو و آبغوره می‌گرفت. بقالی مش‌ابراهیم، سوپری آقای نجمی که از بقالی مش‌ابراهیم بزرگ‌تر بود و جنس‌های بهتر و کامل‌تری داشت، داروخانه فرشته، شیرینی‌فروشی و چلوکبابی آقـارضـا از مغازه‌های معروفی بود که اهالی محله بیشتر خریدهایشان را از این مغازه‌ها انجام می‌دادند.»
شغل دیروز و امروز میدان حسن‌آباد
 کاموافروشی‌ ازجمله مشاغلی است که از دیروز تا به امروز در این محیط باقی مانده‌ هر چند اندک. تسلیمی می‌گوید: «در گذشته بیشتر خانم‌ها وقتی کارهای خانه‌شان تمام می‌شد، می‌نشستند و بافتنی می‌بافتند؛ ژاکت، کلاه، شال‌گردن، دستکش‌هایی که بعضی‌شان حتی تک‌انگشتی بودند. بعد از بافتنی، خانم‌ها معمولاً دم در خانه‌ها می‌نشستند و با هم گفت‌وگو می‌کردند. اینها بخشی از سرگرمی و زندگی روزمره زنان آن زمان بود؛ زندگی‌ای ساده و پر از مهارت و روابط اجتماعی صمیمی که امروز کمتر دیده می‌شود.»

معلمی و کتک زدن!
شهین تسلیمی از مدرسه «قدسیه اسلامی» که در آن تحصیل کرده، می‌گوید؛ از روزهایی که در سرمای زمستان با پاهای یخ‌زده خودشان را به بخاری کلاس می‌رساندند: «در حسن‌آباد مدرسه‌ای به اسم قدسیه اسلامی بود. من پیاده خیابان باستیون را طی می‌کردم و می‌رسیدم به چهارراه حاجی‌محراب. چادر، پوشش رسمی این مدرسه بود و درس‌هایش با مدارس عادی تفاوت داشت و به ما قرآن و شرعیات هم یاد می‌دانند. همین عامل باعث شده بود که درس‌های املا، ادبیات و قرآن من در دوره دبیرستان قوی باشد.یک روز معلم در کودکستان من را مبصر کرد. فکر کردم معلمی یعنی کسی که همه را می‌زند! تا خانم از کلاس بیرون رفت، خط‌کش را برداشتم و همه بچه‌ها را زدم. همه به گریه افتاده بودند و آخرش خودم هم نشستم گریه کردم.» 

جمع کردن برف با لگن از حیاط
تصویر زمستان‌های آن سال‌ها، سرد اما زنده است. پای کرسی که وسط می‌آید، لبخند تسلیمی پهن‌تر می‌شود و می‌گوید: «‌آن موقع همه برای گرم کردن خانه، کرسی داشتند. شب یلدا اگر با سرما و برف همراه بود، همیشه خوش‌شانسی تلقی می‌شد. مردم باور داشتند که پاییز خوبی به پایان رسیده و زمستانی بهتر در پیش است.یادم می‌آید در قدیم، برف آنقدر سنگین می‌بارید که گاهی مجبور می‌شدیم برف‌ها را از حیاط جمع کنیم و در لگن بریزیم و به بیرون ببریم تا فضای حیاط باز شود.» 

شب یلدا و  تنقلات فراموش نشدنی
تسلیمی دورترین خاطره‌ای که از شب یلدا دارد به سال‌هایی برمی‌گردد که کودکی پر شر و شور بود و دیدن تنقلات شب یلدا نمی‌گذاشت به رسوم و آداب دورهمی این شب فکر کند:«شب یلدا همه در خانه پدربزرگم جمع می‌شدیم. یک کرسی بزرگ می‌گذاشتند و دورش می‌نشستیم. وسط آن هم یک مجمعه مسی بزرگ با لبه‌های دالبر قرار می‌دادند. همان‌ خوراکی و تنقلاتی را که آن روزها در بیشتر خانه‌ها پیدا می‌شد روی آن می‌چیدند و بعد یک یا دو نفر از بزرگ‌ترها شروع به قصه‌گویی می‌کردند. قصه‌هایی طولانی و قشنگ که ما را ساعت‌ها سرگرم می‌کرد. البته راستش چشم بچه‌ها بیشتر دنبال خوراکی‌ها بود. بعد از آن، نوبت فال حافظ می‌شد. فال را برای بزرگ‌ترها می‌گرفتند. ما بچه‌ها‌ کاری به فال نداشتیم، سرمان با شیرینی و تنقلات گرم بود. هندوانه حتماً بود، اما خرمالو نه. برایمان عجیب بود که چطور وسط زمستان هندوانه پیدا می‌شد.»