به گزارش ایسنا، علی یوسفی هریس اظهار کرد: تا یک دهه گذشته، «شناختگرایی» پارادایم غالب در علوم شناختی بود. به همین دلیل، محققان در مطالعات مربوط به شناخت اجتماعی و ذهنخوانی، همان شیوه و رویکردی را به کار میبستند که برای بررسی دیگر پدیدههای شناختی اتخاذ میکردند. شناختگرایی بر این فرض استوار است که فرایندهای محاسباتی بر بازنماییهای نمادین عمل میکنند؛ در نتیجه، تبیین یک توانایی در چارچوب شناختگرایی همواره تنها شامل تشخیص و فهم چگونگی عملکرد این سازوکار محاسباتی بود.
وی افزود: هرچند با شروع قرن جدید و ظهور رویکرد «شناخت بدنمند»، شناختگرایی در مفروضات اصلی خود، بهویژه به دلیل نادیدهگرفتن عوامل محیطی و بدنی، به چالش کشیده شد. در همین راستا، قلمرو شناخت اجتماعی نیز از این تغییرات مستثنی نماند و بخش قابل توجهی از تبیینهای یک دهه اخیر، اساساً در چارچوب پژوهشی بدنمند طراحی شدهاند.
این محقق ادامه داد: بااینوجود و علیرغم استقبالی که محققان تجربی نشان دادهاند، هنوز درک دقیق و روشنی از مفاهیم و مبانی رویکرد بدنمند ارائه نشده است. ازاینرو، چندان مشخص نیست که آیا تبیینهای اخیر واقعاً از ماهیتی متفاوت از آنچه در چارچوب شناختگرایی ارائه میشد، برخوردارند یا خیر.
وی تأکید کرد: ضرورت اجرای این طرح در آن است که نهتنها تصویر روشنتری از رویکرد بدنمند و مفروضات آن ترسیم میکند، بلکه سهم و توان تبیینیِ آن را در مقایسه با شناختگرایی ارزیابی میکند. بدون چنین درکی، نه تنها تفسیر نتایج مطالعات تجربی مبتنی بر شناخت بدنمند دشوار خواهد بود، بلکه اساساً قدرت تبیینی این نظریات نامشخص میماند.
به نقل از بنیاد ملی علم ایران (INSF)، یوسفی هریس در پایان خاطرنشان کرد: این پژوهش، هم پاسخی برای حلوفصل برخی منازعات مهم در فلسفه روانشناسی و علوم اعصاب فراهم میکند و هم یک چارچوب مفهومی روشنتر برای مطالعات تجربی پیش رو مهیا میسازد.
انتهای پیام