شناسهٔ خبر: 76071933 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

سردار جنگل از طلبگی تا «میرزا کوچک» شدن / درس و بحث و... جنگ!

«یونس» فرزند «میرزا بزرگ»، زاده سال ۱۲۵۷ هجری شمسی در محله «استاد سرا»ی رشت، پس از اینکه خواندن و نوشتن را یاد گرفت، وارد حوزه علمیه رشت شد و قرار بود عالِم دینی بشود.

صاحب‌خبر -

«یونس» فرزند «میرزا بزرگ»، زاده سال ۱۲۵۷ هجری شمسی در محله «استاد سرا»ی رشت، پس از اینکه خواندن و نوشتن را یاد گرفت، وارد حوزه علمیه رشت شد و قرار بود عالِم دینی بشود. چه کسی می‌دانست حوادث پی‌درپی و تلخ سال‌های پایانی حکومت قاجار، طلبه قوی بنیه، خوش برخورد و خوش‌تیپ شهر رشت را که از چشم‌های زاغ، تبسم همیشگی و رفتار ش، ادب و فروتنی می‌بارید، بکشاند به عالم سیاست و جنگ و گریز با اشغالگران و حاکمان ستمگر؟

میرزا یونس

طلبگی‌اش مال شور و شوق جوانی نبود که «یونس» را واداشته باشد چند سال، بی‌هدف و تنها برای کسب تجربه‌های مختلف، روزها و شب‌هایش را در حجره و مدرسه دینی بگذراند. «یونس» یا همان میرزا کوچک‌خان، تحصیل برایش آن‌قدر جدی بود که درسش را تا سطوح عالی حوزه و «کفایه الاصول» نزد آیت‌الله «سیدعبدالوهاب صالح ضیا بری» ادامه داد. اما طلبه جوان محله «استاد سرا» پای درس استادانش آموخته بود که روحانی نباید بی‌توجه و بی‌خبر و دور از عالم سیاست و زندگی مردم باشد. برای همین «میرزا» در آن سال‌ها در کسوت طلبه‌ای دیده می‌شد که از تفنگ به دست گرفتن و همراه شدن با قشون مشروطه‌طلبان ابایی نداشت. البته دلبستگی‌اش به درس و بحث هم آن‌قدر بود که در همین سال‌ها و سال‌های پس از آن و در کشاکش جنگ و گریز، وقتی فرصتی دست داد، در راه فتح تهران، مدتی در حوزه علمیه قزوین و سپس در تهران درس خارج فقه و اصول را دنبال کرد.
واقعیت این است که میرزا، «جنگلی» شدنش را سال‌ها پیش از قیام جنگل آغاز کرده بود. استادش آیت‌الله سید عبدالوهاب صالح‌ضیا، در جریان قیام مشروطه، نایب رئیس انجمن ایالتی گیلان بود و سخنرانی‌های انقلابی و آموزش نظامی طلبه‌ها و مردم را گذاشته بود به عهده «میرزا». بعدها که مشروطه‌طلبان گیلان برای فتح تهران به راه افتادند، فرماندهی جلوداران آن‌ها با «میرزا» بود و در جریان فتح قزوین آن‌قدر از خودش رشادت نشان داد که پس از فتح این شهر ریاست مجاهدین گیلان به او سپرده شد. جنگاوری و قدرت فرماندهی‌اش را در نبرد نهایی برای فتح تهران، وقتی در «شهریار کرج» توانست نیروهای حکومتی را عقب بزند، بیشتر نشان داد. پس از انحراف مشروطه و مشروطه‌خواهان، میرزا راهش را جدا کرد، مدتی به درس و بحث مشغول شد و در جریان نبرد با نیروهای «محمدعلی شاه» در گرگان زخمی و دستگیر شد. قرار بود همراه عده‌ای دیگر در دریا غرقش کنند، اما نجات پیدا کرد تا بعدها در جریان حمله روس‌ها و تعطیلی مجلس شورا، دوباره دستگیر و به یزد و سپس تهران تبعید شود.

میرزای جنگلی

از مشروطه و مشروطه‌خواهی‌ای که افتاده بود به دامن روسیه و انگلیس، نا امید شد. از آنچه خودش آن را ضعف و فقر فرهنگی می‌دانست دلگیر بود و برای همین جرقه‌های قیام جنگل همان جا در ذهنش زده شد. نهضت جنگل در آغاز کار نه ادعای فتح و فتوحات شهر به شهر و رسیدن به تهران را داشت و نه تشکیل دولت و دفتر و دستک. جنگ جهانی اول آغاز شده بود و روس‌ها با وجود اعلان بی‌طرفی از سوی ایران، شمال کشور را اشغال کرده بودند. از دولت مرکزی هم کاری ساخته نبود. «میرزا» در چنین شرایطی با برخی یاران مشروطه‌خواهش، عزم خود را جزم کرد تا دست اجنبی را از کشور کوتاه کند. قدم اول و تنها راه چاره همین بود. استقبال مردم و به‌خصوص جوانان سبب شد نهضتی که با دستان خالی و سلاح‌هایی چون داس و تبر و تک و توک تفنگ‌های قدیمی آغاز شده بود، فراگیر شود تا جایی که جنگلی‌ها با شبیخون به نیروهای نظامی برای خود سلاح و مهمات دست و پا کنند و با پیروزی‌های پیاپی، تشکیلات نظامی خود را تقویت کرده به اهداف بزرگ‌تر بیندیشند. «هیئت اتحاد اسلام» که مغز متفکر نهضت جنگل محسوب می‌شد از روحانیون سرشناس و البته چند غیر روحانی تشکیل شده بود که برای نهضت جنگلی‌ها در مرحله پس از اخراج اشغالگران، مبارزه با بی‌عدالتی، استبداد و برقراری دولت مردمی را هدف‌گذاری کرده بودند.
نهضت جنگل هفت سال به طول انجامید. چهار سال نخست، سال‌های قوت و قدرت نهضت بود و میرزا توانسته بود به کمک یاران نزدیکش، مقتدرانه نهضت را رهبری کند. اما دنیا و آدم‌های آلوده به سیاست و سیاست‌بازی کار را به شکلی پیش بردند که رهبر قیام جنگل به مرور در برابر دسیسه‌ها تنها ماند. وقتی نظام تزاری روسیه سرنگون شد و روس‌ها اعلام کردند ایران را ترک می‌کنند، دولت مرکزی که تاکنون با نهضت جنگل مدارا کرده بود کمر به قلع و قمع آن بست. برخی یاران به ظاهر یار، خیانت کردند، برخی بُریدند و کنار کشیدند و برخی هم آشکار نوک اسلحه را به طرف میرزا و نهضت جنگل برگرداندند. بنابراین مرحله دوم نهضت، انگار مرحله شکست آرام‌آرام «میرزا» و یاران اندک باقی‌مانده‌اش شد.

گر مرد رهی

واقعیت این است نه میرزا و نه یارانش روحانی یا روشنفکر و یا مبارزش هیچ‌کدام اهل سیاست‌بازی و سیاستمداری به مفهوم منفی‌اش نبودند. میرزا رهبری بود که همه ماجرای قیام و اوضاع آن زمان را از دریچه دیانت و جهاد برای عدالت می‌دید. بنابراین چندان دور از انتظار نبود که در کشاکش تحولات سریع سیاسی آن زمان (سقوط تزارها، انقلاب بلشویکی، روی کار آمدن رضاخان، دسیسه‌های انگلیس، پیمان‌شکنی دولت جدید روسیه و...) بسیاری از بزرگان نهضت جنگل قافیه را ببازند و کار را رها کنند. آن وقت میرزا بماند با برخی از خیانتکارانی که در صف مجاهدان نفوذ کرده بودند و اندک یاران باوفایی که تا روز آخر در کنارش ایستادند. در فهرست خیانتکاران به نهضت جنگل می‌توان رد پای افراد وابسته به جریان بهاییت مانند احسان اله‌خان دوستدار، غلامحسین ابتهاج، میرزا شفیع‌خان‌نعیم، عبدالحسین نعیمی و... را دید. اسناد تاریخی نشان می‌دهد حکومت مرکزی، سازمان جاسوسی انگلیس، بهایی‌ها و دولت روسیه در یک توافق پنهانی دست به دست هم دادند تا صدای نهضت جنگل را خاموش کنند . توافقی خیانت‌آلود که به محاصره و سرانجام شهادت «میرزا» در روز ۱۱ آذر ۱۳۰۰ انجامید. پیکر یخ‌زده او را که یافتند برای خوش‌خدمتی سر از تنش جدا کردند. سر را یار دیروز میرزا – خالوقربان- به تهران برد تا پاداش بگیرد. بعدها طرفدارانش مخفیانه، سر را از قبرستانی در حسن‌آباد به زادگاه میرزا منتقل کرده و دفن کردند تا چندین سال بعد، بدن رهبر قیام جنگل را هم از محل شهادتش به رشت منتقل شده و دوباره دفن شود.