۱۵سال بیشتر نداشتم که به طور سنتی ازدواج کردم اما با هر مشکلی که در زندگی ام بروز می کرد خیلی زود می شکستم و راه و روش برخورد با آن مشکل را نمی دانستم به همین دلیل هم آن قدر دیگران در زندگی ام دخالت کردند که بالاخره همه چیز به آشفتگی انجامید. من هم که در آن سن وسال به حرف های دیگران گوش می دادم در نهایت آشیانه ام را نابود کردم و تصمیم به طلاق گرفتم....
به گزارش روزنامه خراسان، زن جوان در ادامه سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت:در حالی که ۵ سال از ماجرای طلاقم می گذشت«محسن »وارد زندگی ام شد. او ۱۷ سال بزرگ تر از من بود و خیلی جذاب و شیرین سخن می گفت. من هم که دوست داشتم آشیانه ام را دوباره بنا کنم به مهربانی های «محسن »دل بستم که شاید معنای «امنیت خانواده»را بیشتر درک کنم!
او هم از همسرش جدا شده بود و به تنهایی زندگی می کرد به همین خاطر روابط ما ادامه یافت تا این که بالاخره زندگی زیر یک سقف را شروع کردیم. در حالی که آرام آرام احساس خوشبختی می کردم،ناگهان کاخ آرزوهایم فرو ریخت و متوجه شدم که همسرم به من خیانت می کند! خیلی تلاش کردم تا با «سکوت» زندگی ام را متلاشی نکنم! ولی نشد چراکه فهمیدم همسر قبلی او نیز به خاطر همین رفتارهای ناشایست از او طلاق گرفته است. از سوی دیگر خیانت های «محسن» هر روز تکرار می شد و من همچنان زجر می کشیدم ولی امیدوار بودم که او روزی متوجه اشتباهش شود و این مسیر خیانت بار را طی نکند! خانواده ام نیز از این ماجرا اطلاعی نداشتند اما من هر شب با نگرانی می خوابیدم و با ترس و اضطراب بیدار می شدم. نفرت عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفته بود و نمی دانستم با این وضعیت تلخ چه کنم؟! این بود که به پیشنهاد یکی از دوستانم راهی کلانتری شدم تا شاید راهکاری برای این زندگی بیابم که امروز با خیانت و توهین در هم آمیخته است چراکه وقتی موضوع را برای همسرم بازگو کردم او مرا از خانه بیرون انداخت و ...
با دستور ویژه سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد) بررسی های روان شناختی برای نجات زندگی زن جوان از مرداب خیانت در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت.
براساس ماجراهای واقعی در زیر پوست شهر