شناسهٔ خبر: 75863478 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: اعتماد آنلاین | لینک خبر

گفت‌وگوی اعتماد با حسین آتش‌پرور به مناسبت گردآوری و انتشار مجموعه داستان «زوزن»:

نويسنده اگر هر روز به دنيا نيايد مرده است

حسين آتش‌پرور، نويسنده‌ای است كه در تمام اين سال‌ها، همانقدر سودای آثار خودش را داشته كه دغدغه كشف و حمايت از ديگران را. از نخستين داستانش «اندوه» تا آخرين مجموعه‌اش «زوزن» آتش‌پرور نويسنده‌ای ا‌ست كه زبانی تازه را برای ديدن و زيستنِ جهان جست‌وجو كرده است.

صاحب‌خبر -
نویسنده اگر هر روز به دنیا نیاید مرده است
کد خبر: 747709
|
۱۴۰۴/۰۸/۲۶ ۱۱:۵۸:۴۴

شبنم کهن‌چی- حسین آتش‌پرور، نویسنده‌ای است که در تمام این سال‌ها، همانقدر سودای آثار خودش را داشته که دغدغه کشف و حمایت از دیگران را. از نخستین داستانش «اندوه» تا آخرین مجموعه‌اش «زوزن» آتش‌پرور نویسنده‌ای ا‌ست که زبانی تازه را برای دیدن و زیستنِ جهان جست‌وجو کرده است. چهار دهه از زمانی که نامش با «دریچه تازه» بر سر زبان‌ها افتاد گذشته، اما هنوز در پی گشایش دریچه‌های تازه است. مجموعه «زوزن/ نوآوران داستان امروز» با انتخاب و بازخوانی او به تازگی از سوی نشر عینک راهی بازار کتاب شده. مجموعه‌ای از داستان‌هایی که آتش‌پرور آنها را با دقت و وسواس و از سر عشق به نوآوری برگزیده است. در این گفت‌وگو، او از ضرورت حمایت از نویسندگان جوان، از مفهوم نوآوری در داستان امروز، از تغییر زبان و زیست ادبی نسل تازه و از تجربه‌ شخصی‌اش در عبور از کلیشه‌ها سخن گفته است. گفت‌وگویی که می‌شود، می‌توان آن را نوعی مرور زندگی او هم دانست؛ مردی که در آستانه‌ 73‌ سالگی، هنوز شوقِ «به ‌دنیا آمدن هر روز» را در کلمه‌ها زنده نگه داشته و به جای بازنشستگی در خاطرات، همچنان در حال کشف است. 

   در مقدمه کتاب «زوزن» به صراحت بیان کردید که حمایت از نویسندگانی که هنوز در اول راهند و ریسک کشفِ آنها، برایتان یک «تجربه با عشق» است. حتی اگر بازخورد مادی یا معنوی کمتری داشته باشد. چرا فکر می‌کنید در فضای ادبی امروز ایران، این نوع حمایت آگاهانه تا این حد ضروری است؟ انتظار دارید که این «تعاون داستانی» و تمرکز بر نسل جدید، در درازمدت چه نتیجه‌ای برای این نسل جدید نویسندگان داشته باشد که زیستگاه‌شان به قول خودتان شاهراه اینترنت است؟

داستان‌های این کتاب بدون آنکه نویسنده در جریان باشد، انتخاب شده‌ و پس از بررسی آن را به نویسنده نشان داده‌ام. این، آن لحظه‌ باشکوه برای من است. به اعتقاد من زوزن تجربه‌ای است با یک‌بار آموزشی برای نسل جدید و هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند. من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم: وقتی داستان اندوه را که در سال 1366 نوشته بودم در جمع سه نفری داستان‌نویس‌مان خواندم، دوستانم تاکید داشتند که این داستان نیست، چون از کلیشه‌ها عبور کرده بودم. قضاوت آنها با توجه به معیارهای مرسوم بود. با تشویق و تاییدهای حسن عالیزاده و محمد مختاری آن داستان باعث ایجاد مجموعه داستان دریچه تازه شد که در سال 67 داستان‌هایی از محمود دولت‌آبادی، اصغر الهی و دیگر دوستان به کوشش محمود سروقد منتشر شد. یعنی اگر کشف، حمایت و تایید عالیزاده، مختاری و بعد گلشیری نبود، عطای داستان را به لقایش بخشیده بودم. در سال 69 با همان داستان اندوه و آواز باران به عنوان یکی از داستان‌نویسان نسل سوم معرفی شدم. به این ترتیب کشف و حمایت‌، یکی از مهم‌ترین درس‌های زندگی برایم شد.

    پس به دنبال کشف داستان‌های نو هستید و مورد حمایت قرار دادن آنها تا مبادا داستان‌نویسان جدید ناامید شوند و پا پس بکشند.

اصل کشف است. اینکه آنتولوژی را چه کسی در چه سطح، با چه پشتوانه و هدفی و چگونه انتخاب می‌کند، مطرح است. دیده شدن از آن هم مهم‌تر است. چرا «بازآفرینی واقعیت» و «هشت داستان» و... در ذهن‌ها جا خوش کرده‌اند، اما انبوه آنتولوژی‌های امروزی هنوز منتشر نشده، فراموش می‌شوند؟ نویسنده همیشه باید حتی از خودش عبور کند. نوآوری یعنی عبور از کلیشه‌ها. ذهن ما در همه‌ چیز دچار یک اینرسی سکون و گذشته‌گرایی است. نویسنده‌ اگر هر روز به ‌دنیا نیاید، مرده است. یک نویسنده ممکن است در نوآوری خودش هم دچار تکرار و کلیشه شود. به‌طور کلی کمتر سرشناسی برای یک نویسنده جوان، ناشناخته و کمتر شناخته شده می‌نویسد. اعتقاد من این است که باید اجازه بدهیم در جوانی این  لذت به آنها داده   شود؛ مشروط به اینکه دچار غرور کاذب  نشوند.

    در مورد نام کتاب به ریشه تاریخی و نماد شکوه از دست رفته «زوزن» اشاره کرده‌اید. آیا این نام، کنایه‌ای است از فراموشی استعدادهای جدید در ادبیات امروز ایران؟

زوزن، خاص و چند وجهی است. اولین برخورد با آن از نظر آوایی تک‌واژه‌ای آن است. دوم اینکه فراموش نکنیم سرعت به انسان امروز اضافه شده و ما به طرف زیست مینیمال و خلاصه می‌رویم. اسم‌ها و نوشته‌های یک کیلومتری نه تنها کمتر در ذهن می‌ماند که امروزی نیست، مگر در موارد خاص. مورد دیگر از منظر ادبیات و تاریخ است، درباره شهرهای گمشده که کمتر به آن توجه شده. از شکوه توس تنها فردوسی باقی مانده و گندی‌شاپور که روزگاری سرزمین علم و دانش بوده تنها آرامگاه یعقوب لیث همین‌طور انوری ابیوردی و...  . از شکوه و عظمت زوزن که بونصر مشکان و بوسهل زوزنی و بزرگان دیگری از آنجا برخاسته یا می‌زیسته‌اند، امروز روستایی خسته و تنها مانده، تنها طاق‌های مسجد ملک زوزن باقی است. از این بابت احترامی است به ادبیات و تاریخ که ما را به ریشه‌های گذشته، به تاریخ و بیهقی می‌برد. از طرفی اشاره شما به فراموشی استعدادهای جدید در داستان‌نویسی امروز نیز می‌تواند درست باشد.

    شما ویژگی‌هایی مانند تنوع جهان‌بینی، تمرکز بر تکنیک و فرم، زبان امروز، فردیت به‌ جای قهرمان و رهایی از سیطره ایدئولوژی را از خصوصیات این نویسندگان در مجموعه زوزن می‌دانید. آیا این ویژگی‌ها را ناشی از یک جریان فکری سازمان‌یافته می‌دانید یا برآیند زیست نسل جدید در عصر دیجیتال و عبور از مرزهای گذشته؟

این ویژگی‌ها برآیند تجربه‌ها و زیست این نسل با توجه به تنوع شرایط داخلی و خارجی است که انسان امروز را در شاهراه جهانی از تجربه‌های مدرن وارد دوران پسامدرن می‌کند و از دیده شدن او به‌ صورت گروه‌های اجتماعی در داستان (شخصیت) به‌ طرف فردیت می‌برد. البته با توجه به تجربه نسل‌های گذشته، اوضاع تاریخی-  فکری و اعتقادی، بومی، اقلیمی و جغرافیایی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی داخلی، منطقه‌ای و عبور از مرزهای مخدوش شده واقعی است. هر چند جریان‌های فکری سازمان یافته را هم نمی‌توان نادیده گرفت، اما کمتر می‌تواند در این فرآیند موثر باشد. بیشتر تحت تاثیر اوضاع و شرایط زیست جهانی و برداشته شدن و مخدوش شدن مرزها و عبور از دوران مدرن به پسامدرن می‌تواند باشد.

    در این مجموعه شما به تغییر زبان نسل جدید به «خلاصه، موجز و پرشتاب» اشاره کرده‌اید که حتی واژگانی چون «میخامت» را به جای «من تو را دوست دارم» به کار می‌برد. این شتاب و ایجاز تا کجا می‌تواند پیش برود، بدون آنکه غنای زبانی و عمق احساسی زبان فارسی را فدا  کند؟

زبان فارسی شناسنامه و ثروت ملی ماست و ما در زبان زندگی می‌کنیم و هیچ زمانی فدا نمی‌شود و از بین نمی‌رود. اگر زبان ما تا به امروز مانده به خاطر پایه‌های محکم و سترگ آن است. اما توجه داشته باشیم که زبان موجود زنده است. وظیفه اصلی آن به عنوان یک نماد، انتقال مفاهیم جدا از بحث زیبایی‌شناسی آن است. اینکه خیام، فردوسی، سعدی، عبید زاکانی و... از زمان عبور کرده و به امروز رسیده‌اند یکی از مهم‌ترین جنبه‌های آن، انتقال مفاهیم است. مورد دیگر اینکه بپذیریم یا نپذیریم شتاب و سرعت به بشر امروز اضافه شده چیزی که در نسل‌های گذشته کمتر اتفاق افتاده. نسل جدید بنا به شرایط و تحولات فناوری اطلاعات، زبانی برای خودش پیدا کرده که او را از نسل‌های گذشته جدا می‌کند. یکی از آنها اثر‌گذاری سرعت بر زبان است. به عنوان نمونه بالای یکی از ساختمان‌های بیمارستان امام رضا(ع) در مشهد که سال 1313 ساخته شده، نوشته‌اند: قسمت امراض داخلی. امروز کسی این کلمات را به ‌کار نمی‌برد، می‌گویند داخلی. سابق بر این روی شیشه مغازه‌ها می‌نوشتند کباب‌پزی. امروز می‌گویند کبابی و در نوشته‌های صادق هدایت واژه «تنزیت» را می‌بینیم. جوان امروز نمی‌داند تنزیت چیست یا تکیه کلام ابراهیم گلستان «قزمیت» است. نسل من این را می‌فهمد،  اما   فرزند من زبان خودش را دارد  و اینها  را  نمی‌فهمد.

   البته زبان در تمام داستان‌ها، زبان نسل جدید و مینیمال و پرشتاب نیست. برای مثال در داستان «شغادنامه»  زبان، زبان ِ زمان روایت است و روایتگر اصلی یعنی فردوسی یا در داستان «آختامار» می‌بینیم که زبان مادری نویسنده وارد داستان شده یا در داستان «آمادبوس» که با فاصله گرفتن از زبان رسمی، زبان شخصیت‌سازی شده است. این بازی‌های زبانی در «زوزن» تنوع دارند. با در نظر گرفتن تمام این تنوع‌ها، زبان در داستان امروز به چه سمتی می‌رود؟

به مساله بسیار خوبی اشاره کردید. وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها. یکی از مختصات داستان امروز ایجاز است و داستانی مانند شغادنامه در نهایت ایجاز، زبان داستان امروز را دارد. ویژگی دیگر این داستان، به‌ کارگیری زبان شاهنامه در ایجاد پارودی است و این نوعی حرمت به زبان فردوسی است. اگر غیر این بود ممکن بود مخاطب با تعصبی که نسبت به فردوسی دارد، موضع بگیرد، اما با زبان به ‌کار رفته در شغادنامه، مخاطب متوجه می‌شود که نویسنده عاشق شاهنامه بوده و در واقع دارد با یکی از شخصیت‌های مخلوق فردوسی و با زبان او همذات‌پنداری می‌کند. این زبان متناسب و همخوان با موضوع و درون‌مایه داستان است و اما «آختامار»؛ زبان نویسنده نیست، زبان راوی است، چون نویسنده اصلا ارمنی نیست!  درباره زبان، اجازه بدهید برای روشن شدن اینکه زبان امروز به چه سمتی می‌رود به ریشه‌های موضوع بپردازیم: زبان ادبیات ما که داستان هم از همین خانواده است، ‌جز استثناها، بدنه‌اش زبان کلاسیک، انشاگونه و توصیفی، تحت تاثیر آموزه‌های استادان دانشکده‌های ادبیات است. با توجه به اینکه داستان‌نویسی معاصر ما گونه ادبی مدرنی است، زبان آن مدرن نیست. به این خاطر که ما در سخت‌افزار مدرن شدیم نه در نرم‌افزار. بنیانگذاران دانشکده‌های ادبیات ما و استادانش امثال فروزانفرها، تحصیلات کلاسیک و حوزوی داشتند و در تفکر سنتی و گذشته‌گرا بودند که آن را وارد ادبیات کردند و از این بابت داستان‌نویسی نسل جدید در حال فاصله گرفتن و گذار از این زبان در روایت است و با پویایی راه خودش را می‌رود.

   به زندگی نویسندگان این مجموعه در اقلیم‌های متفاوت ایران و بازتاب ادبیات اقلیمی در آثارشان اشاره کردید. با توجه به تمرکز بر فرم و تکنیک، آیا این نویسندگان توانسته‌اند توازن را میان تکنیک و حفظ اصالت بوم و اقلیم خود برقرار سازند؟ آیا   امروز داستان‌های اقلیمی جای خود را در پازل پراکنده ادبیات داستانی  پیدا کرده‌اند؟

در مورد قسمت اول سوال به نسبت موقعیت و موضوع داستان، نویسنده به خوبی از عهده آنها برآمده است. داستان‌هایی مانند سرزمین گیاهان وحشی، یک بوم داستان است. همچنین جنگ سرد در انزلی، برادرها زیر آفتاب، آختامار، منتهی‌الیه گیجگاه نمونه‌هایی است که اصالت میان بوم و تکنیک در آنها به خوبی برقرار است. دیگر داستان هم هر کدام ویژگی‌ها و خلاقیت‌های خاص خودشان را دارند و در مورد قسمت آخر سوالتان باید بگویم این امر در نسل سوم شروع و رفته‌رفته گسترده‌تر می‌شود. به حدی که امروز تنوع اقلیمی رنگانگ و درخشانی را در داستان‌نویسی امروز و این نسل می‌بینیم.

   در نقد آثار این مجموعه، به‌ویژه در بخش تحلیل داستان‌ها به‌ دنبال حذف نقد سلیقه‌ای و رسیدن به یک تحلیل صرفا فنی از شکل و ساخت هستید تا خواننده آزاد باشد هسته اصلی داستان را کشف کند. چگونه می‌توان مرز میان حذف سلیقه شخصی از نقد را با پرهیز از حذف جهان‌بینی منتقد تعریف کرد؟ آیا ممکن است یک منتقد متعهد بتواند در فرآیند تحلیل فنی اثر، تمایل درونی خود به سمت مضامینی خاص را فراموش کند؟ این پارادوکسِ حذف منتقد، چه تاثیری بر اعتبار نقد می‌گذارد؟

چنانچه توجه کرده باشید واژه «نقد» را من هیچ‌گاه به ‌کار نمی‌برم. نقد، جستار و... هرکدام مرز، معیار و تعریف خودش را دارد. کار من بررسی شکل و ساخت است. آن هم از دیدگاه یک داستان‌نویس. درباره شکل و ساخت این اثر نیز تا جایی که می‌دانم به این صورت کار نشده یا من بی‌خبرم. اگر داستانی توجهم را جلب کند و در آن خلاقیتی ببینم درباره آن می‌نویسم. تنها متن برایم مهم است و به آن به عنوان یک ترکیب عالی نگاه می‌کنم. با آنالیز و تجزیه (مهندسی معکوس) مشخص می‌شود داستان از چه سازه‌ها، چگونه و به چه شکل ساخته شده. همچنین وجه غالب آن چیست. در این بررسی قضاوت نمی‌شود و شما منتقد را نمی‌بینید، تنها به داستان نور تابانده می‌شود.

   با توجه به اینکه  شما   با  نسل داستان‌نویسان نو  سر و کار دارید، آینده ادبیات داستانی ایران و نقد ادبی را  چطور پیش‌بینی  می‌کنید؟

هر چند داستان‌نویسی امروز ما شلوغ و به هم ریخته است، اما متنوع و رنگی است و در حال گذار و تجربه‌های تازه هستیم. زوزن، بخشی از پازل داستان‌نویسی در حال گذار امروز و تجربه‌های فردی من است، نه تمام آن. قطعا داستان‌نویسان خوب و خلاق دیگری هستند که در این کتاب نیامده‌اند یا ‌باید توسط دیگران کشف شوند.

برچسب‌ها: