هنگامی که پا به محوطه گلستان شهدا گذاشتم، نخستین چیزی که نظرم را جلب کرد، ردیفهای بلند موشکها و پهپادها بود؛ ستونهایی آهنین که زیر نور سرخ غروب، همچون نگهبانان خاموش ایستاده بودند. سایههایی که روی سنگهای اطراف کشیده میشد، گویی که این دو جهان، علم و ایثار، در یک قاب درهمتنیده شده باشند. صدای قدمها و همهمه بازدیدکنندگان، با خشخش برگها و وزش باد خنک آبان در هم میآمیخت؛ حسی عجیب از انتظار، احترام و شور ملی در هوا موج میزد.
در ورودی نمایشگاه، بنری بزرگ از شهید حسن تهرانیمقدم با لبخندی آرام و نگاه نافذ، ایستاده بود؛ جملهای بر آن نقش بسته بود که انگار نهتنها شعار، بلکه عهدی با نسلهای آینده بود: «ایمان به علم، مسیر اقتدار را ساخت.»
مردان و زنان، پیر و جوان، لحظهای مقابل تصویر او مکث میکردند؛ گویی میخواستند تمام عمر او را در آن لبخند و نگاه استوار خلاصه کنند. پدری با صدایی آرام و لرزان به فرزندش گفت: «همین مرد باعث شد ایران، حتی از دل تهدید و تحریم، قدرت بسازد.»
ردیفهای موشکهای نقطهزن و پهپادهای شناسایی جلوهای علمی و مستند داشتند، اما در همان حال، حس معنوی عجیبی در فضا موج میزد. هر بازدیدکننده بادقت مشخصات فنی را میخواند، اما نگاهش به معنای تلاش، فداکاری و ایثار جوانان ایرانی گره میخورد. بدنه موشکها پر شده بود از شعارهای «مرگ بر صهیونیست»، «مرگ بر نتانیاهو» و «مرگ بر ترامپ»، و این شعارها زیر نور غروب، نهتنها شعار سیاسی، بلکه سمبلی از عزت و مقاومت بودند.
کودکان با انگشتان کوچک خود پهپادها را لمس میکردند و نگاهشان پر از حیرت و کنجکاوی بود. پدران توضیح میدادند و نوجوانان با تلفن همراهشان عکس سلفی میگرفتند؛ هر لمس و هر نگاه، پلی بود میان نسلها و خاطرهها. یکی از نیروهای مستقر با آرامش و صبر گفت: «این پهپادها و موشکها حاصل سالها تلاش جوانان ایرانی است؛ راهی که شهید تهرانیمقدم آغاز کرد و ما ادامه دادیم.»

باد خنک آبان پرچمها را به رقص درمیآورد، سایهها روی سنگهای مزار میلغزید و نور پروژکتورها هر سنگ مزار را درخشان میکرد. سکوت و همزمان صدای آرام قدمها، ترکیبی عجیب از معنویت و غرور ملی ایجاد کرده بود.
با نزدیکشدن غروب، صدای ملکوتی قرآن و سپس اذان مغرب، فضا را پر کرد. مردم مکث کردند و لحظهای نفسها در قفسه سینه حبس شد. آن آوای روحانی، در میان ردیفهای موشکی و سنگ مزارها، فضایی فراتر از زمان و مکان خلق کرد. نسیم خنک، پرچمها و سنگها را به لرزش درمیآورد و نور پروژکتورها، حضور در مکانی مقدس را ملموستر میکرد. مادری که کنار مزار فرزندش ایستاده بود، زیر لب زمزمه کرد: «امشب مهمانداری مادر…»
پس از تلاوت قرآن و اذان مغرب، نماز جماعت با حضور مردم برپا شد. هر حرکت مردم آرام و محترمانه بود؛ دستهدسته به سمت سالن جدید گلستان شهدا حرکت کردند. سالن نیمهپر بود و عدهای در بیرون منتظر رسیدن کاروان «اهالی بهشت» بودند. همه آماده بودند تا شاهد روایت تاریخ و حماسه اصفهان باشند.
نور ملایم و پردهای بزرگ سالن را آراسته بود. وقتی جواد خیابانی روی صحنه آمد، سکوت سنگینی فضا را فراگرفت. نمایش ترکیبی «آن آبان»، با تلفیقی از روایتگری، تصویر و نور، سفر تاریخی اصفهان را از صدر اسلام آغاز کرد؛ از روزهایی که نخستین مسلمانان در این شهر پای دین ایستادند، تا روزهای خونین حماسه ایثار و مقاومت ۲۵ آبان ۱۳۶۱.
تصاویر شهدای ۲۵ آبان بر پرده نقشبست و جمعیت حاضر، با اشک و سکوت، به روایت گوش سپردند. خیابانی گفت: «اصفهان شهری است که از ایمان و مقاومت، همیشه سربلند بیرونآمده است.»

بوی اسپند و گلاب، فضای گلستان را پرکرده بود. همه در انتظارکاروان «اهالی بهشت» بودند. پس از مدتی انتظارها به سر رسید، تابوتهای مطهر شهدای تازه تفحص شده، با پرچم سهرنگ ایران، از مسیرهای مشخص عبور کردند و مردم با دستان بر سینه، صلوات و ذکر، آنها را بدرقه کردند. نورافکنها مسیر تابوتها را روشن میکرد و پرچمها در باد میرقصیدند.
هر تابوت که عبور میکرد، سکوت عمیقتر میشد و صدای دعاها در هم میآمیخت با وزش باد، صدای قدمها و نور پراکنده پروژکتورها و کودکانی که پیشتر به پهپادها دستزده بودند، حالا با چشمانی پر از حیرت و احترام، مسیر تابوتها را نگاه میکردند. پدران و مادران، با دستان بر سینه، زمزمه میکردند و دعا میخواندند؛ صدای مداح با ذکر و صلوات و صدای باد و نور ترکیب میشد و فضایی معنوی و آرامشبخش ایجاد میکرد.
کاروان پس از این شب، مسیر هشتروزهای را برای رسیدن به شهرستانهای استان طی خواهد کرد. مردم تا آخرین لحظه کنار تابوتها ایستادند، دعا و زیارت خواندند و با شهدا سخن گفتند. هر حرکت کاروان، نشانهای از پیوند ایثار، علم و ایمان بود و یادآور مسیر مستمر عزت و اقتدار ایران در دل نسلهای جوان.
وقتی از محوطه دور میشدم، هنوز صدای زیارت عاشورا شنیده میشد و نور چراغها روی قاب شهدا میدرخشید. کنار موشکهای بلند، پهپادهای پیشرفته، پرچمها و تصاویر شهیدان تهرانیمقدم و حاجیزاده، کنار تابوتهای تازهرسیده، چیزی که بیش از همه دیده میشد: حضور مردمی که آمده بودند تا گذشته را زنده نگه دارند و آیندهای که فرزندان این سرزمین ساختهاند را باور کنند.
این غروب، نهتنها یاد گذشته بود، بلکه پیمان با آینده؛ نهتنها مراسمی ساده، بلکه لحظهای بود که علم، ایمان و ایثار، دست در دست هم داده و دل هر بینندهای را میلرزاند و الهام میبخشید. هر پرچم در باد، هر سایه روی سنگ مزار، هر صدای صلوات، هر نگاه پر اشک، همهوهمه، داستانی از مقاومت، امید و عشق به وطن را بازگو میکردند؛ قصهای که تا همیشه در قلب اصفهان و نسلهای بعد باقی خواهد ماند.
انتهای پیام