دیپلماسی ایرانی: انتخاب «زهران ممدانی» به سمت شهردار نیویورک، در مقام یک چهره مسلمان و منتقد صهیونیسم، از سوی بسیاری نشانه تحولی تاریخی در عرصه سیاسی غرب تلقی شده است. با این حال، واکاوی ژرف تر این رویداد، روایتی متفاوت را پیش روی ما می گشاید. به راستی که این رخداد، نه یک پیروزی انقلابی، که نمونهای بارز از ظرفیت سیستم لیبرال دموکراسی غرب برای جذب، مهار و بیضرر سازی گفتمانهای رادیکال و ضد هژمون می باشد.
نباید از خاطر برد که انتخاب باراک حسین اوباما به ریاست جمهوری، حتی با هیجانی فراوان تر در درون و بیرون از ایالات متحده همراه بود، تا آنجا که شمار زیادی چشم به راه دگرگونیهای بنیادین یا حتی گونهای «انقلاب» به دست وی بودند. واقعیت این است که برای فهم ماهیت سیستماتیک غرب، باید آن را به طور عینی تجربه و لمس کرد. همان گونه که هژمونی غربی در عرصه جهانی فعال است، شکل داخلی این هژمونی نیز به طور پیوسته در درون جوامع غربی عمل میکند.
نکته کلیدی اما در حوزه سیاست گذاری نمایان میشود. شاید در غرب به سبب نیاز مبرم این جوامع به نیروی کار بتوان با تحمل مشقت ها به جایگاههای فنی، خدماتی و علمی دست یافت؛ اما هنگامی که پای سیاست گذاری به میان میآید، دیگر جایی برای هیچ گونه تسامح و امتیاز دهی وجود ندارد. در این مرحله، سیستم یا راه را بر هر اندیشه و فرد متفاوت می بندد، یا آن را در خود غرق میکند، یا همانگونه که در انتخاب زهران ممدانی شاهد هستیم آن را در درون خود ادغام می کند. این امر نیز ناشی از نقش حساس تر سیاستمدار و سیاست گذار است که همانند بافندهای، چنان که افلاطون اشاره میکند، وظیفه به هم بافتن همه اجزا و ارکان جامعه، از پزشکان و مهندسان گرفته تا دانشمندان و بازرگانان، در بافت کلی جامعه و برای سود آن را بر عهده دارد.
از منظر آنتونیو گرامشی، طبقات حاکم تنها از طریق زور و اجبار حکمرانی نمیکنند، بلکه با ایجاد «هژمونی» فرهنگی، ارزشهای خود را به عنوان «عقل سلیم» در جامعه نهادینه میسازند. یکی از کارآمدترین ابزارها در این فرآیند، «جذب و انحراف» نخبگان و گفتمانهای معترض است. این همان ترانسفورمیسم - transformism یا دگرگونسازی است: فرآیندی که طی آن، پروژههای ضد هژمونیک تهی از محتوای رادیکال خود شده و به بخشی از بلوک هژمونیک مسلط تبدیل می شوند. اینجا با تحولی فراتر از ادغام روبرو هستیم چرا که در ادغام ممکن است بخش ادغام شده به بلوک ادغام کننده متصل شود در حالی که در فرآیند دگرگون سازی ما شاهد تحول بخش ادغام شده هستیم. در این فرآیند که شاهد اتفاق آن در انتخابات اخیر شهرداریها در ایالات متحده بودهایم، سیستم حاکم بر غرب، با احساس قدرت یابی گفتمان ضد صهیونیستی و رشد آگاهیهای ضد امپریالیستی، به جای رویارویی مستقیم و ریسک مقابله ای ایدئولوژیک، به استراتژی ادغام متوسل شده است.
صعود یک چهره شاخص این گفتمان به یک پست کلان اجرایی در مرکز ایالات متحده موجب می شود تیغ تیز انتقادهای او در بوروکراسی پیچیده اداری، ضرورتهای ائتلاف سازی و محدودیت های عمل گرایانه کند شود. زهران ممدانی انقلابی ناگزیر است به «شهردار ممدانی» مدیر تبدیل گردد؛ مدیری که باید با نهادهای ذی نفوذ صهیونیستی و سرمایه دار تعامل کند و در چارچوب همان سیستمی عمل نماید که پیش تر خواستار براندازی ریشهای آن بود. همچنین، با امتیاز دهی عنوان شهردار سعی خواهد شد تا ممدانی انقلابی تطمیع و آرام شود که نتیجه آن تلاش هرچه بیشتر وی برای حفظ جایگاه خود ولو با توسل به سازش و آرامش خواهد بود.
این فرآیند، نوعی «به روزرسانی هژمونیک» است. سیستم با این کار، هم خود را به روز و فراگیر نشان می دهد و هم گفتمان انتقادی را در دام «عمل گرایی» و «مسئولیت پذیری» میاندازد. اگر میخواهید انتقاد کنید اول باید مسئولیت پذیر باشید و مسئولیت پذیری در درجه اول یعنی دست کشیدن از نیروی اعتراضی که میتوانست به خیابانها بیاید و در قالب جنبش های اجتماعی تداوم یابد. حالا آن نیرو باید در دفتر شهردار و پشت میز مدیریت و در تعامل با همه، حتی گروههای حامی نسل کشی، محصور شود. این انتخاب، نه شکستی برای سیستم، که نمایشی از انعطاف پذیری و زیرکی آن برای بقا و تداوم هژمونی خود در عصری جدید است. سیستم ثابت میکند که قادر است حتی رادیکال ترین صورتبندی های اعتراض را نه با سرکوب، که با اعطای «مسئولیت»، خلع سلاح کند. در واقع، سیستم با مشروعیت بخشی به سلاح معترض، وی را خلع سلاح میکند تا هم فرد مسلح به کنش گری اعتراضی احساس نارضایتی نکند و هم سلاح در دست وی تبدیل به نیرویی برای حفظ خود سیستم شود.
همچنین باید توجه داشت که زمانی که از سیستم در غرب صحبت می شود از نوعی پدیده صحبت می شود که شیوه زیست خود را دارد. درک تفکر سیستم را نمی توان تنها با مطالعه اجزای آن درک کرد. تفکر سیستم نوعی ابر تفکر است که تفکر اجزا را هم در بر می گیرد. اولویت غایی سیستم در غرب، نه تحقق آرمان هایی چون عدالت یا حقیقت، بلکه حفظ بقا و ثبات درونی از طریق کاهش پیچیدگی های محیطی است. این کار هم به کنترل و مدیریت بیش تر و کارآمدتر آن کمک میکند که در مقایسه با یک شرایط بی نظمی یا پیچیده بسیار راحت تر است. تاکتیک سیستم برای عملی کردن این کار و زنده ماندن پردازش هرگونه اغتشاش یا «غافلگیری» به گونه ای است که تهدیدی برای موجودیت و انسجام آن ایجاد نکند، یعنی تصادفات و شگفتی ها باید شناخته شده و پیشگیری شوند و اگر هم که در جایی به مانند اعتراض های اخیر به نسل کشی اتفاق افتادند، سیستم وارد کار میشود و شگفتی را به مانند ویروس مطالعه و پردازش می کند و بعد هم همان ویروس را به شکل تضعیف گشته و واکسن شده به خود تزریق می کند تا ایمنی خود را بهبود ببخشد. از این منظر، پدیدهای مانند صعود «زهران ممدانی» به شهرداری نیویورک، چیزی جز یک «اغتشاش» یا «اتفاق» از نظر سیستم در نظر گرفته نمیشود. این یک داده یا «اطلاع» جدید است که از محیط ناآرام اجتماعی به درون سیستم سیاسی راه یافته است. وظیفه سیستم، نه پذیرش محتوای رادیکال این پیام، بلکه فیلتر کردن و بازتعریف آن در چارچوب منطق درونی خود است.
سیستم برای انطباق با این داده، هسته مرکزی و عملیاتی خود از جمله تعهدات راهبردی بلندمدت به رژیم صهیونیستی و چارچوب لیبرال-سرمایه دارانه حاکم را تغییر نمیدهد. یعنی اتفاقی ملموس و اساسی رخ نمی دهد و سیستم اجازه وقوع آن را نمی دهد تا بدین ترتیب هم حیات خود را حفظ کند و هم از وقوع هرگونه حادثه یا شگفتی جلوگیری کند. در عوض، با ایجاد ساختارها، نقشها و روایتهای جدید درونی، این تهدید بالقوه را مدیریت میکند. در همین راستا، سیستم، «شهردار ضد صهیونیست» را به عنوان یک زیرسیستم جدید در درون خود می سازد. این زیرسیستم جدید، موظف است بر مسائل داخلی شهر (از قبیل مدیریت حمل و نقل، جمعآوری زباله و مسکن) متمرکز شود. بدین ترتیب، نیرو و توجه این پدیده اغتشاش گر، به حوزه ای امن و کم خطر برای کل سیستم هدایت میشود.
همچنین، سیستم می آموزد که بگوید: «ما یک شهردار مسلمان و ضد صهیونیست داریم». این شهردار به خصوص از نسل جوان است که توانسته به ظاهر به درخواست ها و مطالبات نسل جوان معترض پاسخ دهد. این گزاره، که ظاهرا نشانه شکوفایی دموکراسی است، در عمل به ابزاری برای کاهش پیچیدگی تبدیل میشود. سیستم با این روایت، هم تنوع ظاهری خود را به رخ میکشد و هم ادعا میکند که اختلافات عمیق ایدئولوژیک را «حل» کرده است. این کار، پیچیدگی ذاتی تقابل گفتمان ضد صهیونیستی با هژمونی مسلط را به یک «واقعیت اداری» ساده و بیخطر تقلیل میدهد.
آنچه اتفاق می افتد این است که با نهادینه کردن این پدیده در قالب «سمت شهردار»، سیستم آن را قابل پیش بینی و کنترل میکند. اقدامات و سخنان زهران ممدانی دیگر از موضع یک کنشگر بیرونی غیرقابل پیش بینی نیست، بلکه تابع قوانین، مقررات و پروتکل های از پیش تعریف شده سیستم است. این فرآیند، عمق استراتژی سیستم را نشان میدهد: سیستم با اختصاص یک «جایگاه رسمی» به منتقد، او را به بازیگری تبدیل می کند که باید به قواعد بازی احترام بگذارد و در نهایت، به عاملی برای بازتولید همان سیستمی بدل شود که قصد تغییر آن را داشت.
در اینجا باید از نوعی «گفتمان شویی» صحبت کرد که در آن نقد رادیکال و هنجارشکن زهران ممدانی که مبانی پارادایم سیاست خارجی غرب و روایت مسلط از تاریخ را به چالش می کشید و خود را در تقابل کامل با هژمونی صهیونیستی تعریف میکرد با ورود او به عرصه قدرت رسمی و دستخوش یک دگردیسی اجباری می شود. ماشین عظیم قدرت، متشکل از نویسندگان سخنرانی، مشاوران حقوقی و کارشناسان رسانهای، به طور پیوسته بر روی بازتعریف و تنظیم مجدد زبان او کار خواهند کرد تا آن را در چارچوب مقبول ارائه دهند. معترضان در نیویورک نه می توانند در خیابان ها هنجار شکنی کنند و نه شهردار نیویورک خواستار شورش در شهر تحت مدیریت خود خواهد شد. بدین ترتیب، هم اعتراضات ادامه پیدا می کند و هم شدت و تاثیر آن کنترل و در نهایت خنثی می شود. از طرفی دیگر، شهروندان در شهرهای دیگر هم به جای رفتن به خیابان ها از نیویورک «درس خواهند گرفت» تا انقلابیون امروز به ضد انقلابیون فردا در جامعه ایالات متحده تبدیل شوند. بدین ترتیب، نارضایتی در سیستم و از سیستم به حداقل می رسد و گرگ گله امروزی با رام شدن به سگ گله فردا برای محافظت از چوپان ها و سالم نگه داشتن گله تبدیل می شود. آنچه در آخر اتفاق می افتد این است که سیستم غربی در داخل خود را طرفدار فلسطین و آزاد و در خارج هم دوستدار مسلمانان نشان می دهد اما سیاست و ذات آن بدون تغییر ملموس و اساسی باقی می ماند.