شناسهٔ خبر: 75732602 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

در نشست خبرآنلاین به مناسبت «صدمین سال انقراض قاجاریه» مطرح شد

داریوش رحمانیان: رضاشاه از گرفتاری روسیه و انگلیس استفاده کرد

دوره قاجاریه همزمان با «گرید گیم» یا بازی بزرگ بین دو قدرتی بود که ایرانی‌ها به یکی از آن‌ها می‌گویند خرس شمال یعنی روسیه و دیگری یعنی انگلستان را روباه جنوب می‌خوانند. این گرید گیم و واگرایی بعدا با قرارداد ۱۹۰۷ تبدیل به همگرایی شد، بعد از آن هم که اساسا پای آلمان به میان آمد و سپس آمریکا.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در سال‌های اخیر زیاد می‌بینیم و می‌شنویم که از رضاشاه به عنوان پیشگام نوسازی ایران یاد می‌شود؛ چهره‌ای که بناها و نهادهای تازه از زیر دست او بیرون آمدند. این در حالی است که بسیاری از مظاهر مدرنیته از مدرسه و پلیس گرفته تا عدلیه و وزارت‌خانه‌های منظم پیش از او یعنی در عصر قاجار در ایران پا گرفتند. اما چرا اعتبار این مدرن‌سازی تنها به رضاشاه داده می‌شود؟ و آیا این ذهنیت مثبت در پایان پادشاهی او نیز وجود داشت؟

در نشستی که به مناسبت «صدمین سال انقراض قاجاریه» با حضور داریوش رحمانیان استاد تاریخ دانشگاه تهران، رضا مختاری اصفهانی سندپژوه، و محمدعلی بهمنی قاجار،پژوهشگر تاریخ، در تحریریه خبرآنلاین برگزار شد، از رحمانیان درباره‌ علت این ذهنیت عمومی پرسیدیم. پاسخ او را در ادامه می‌خوانید:

در دهه ۲۰ خورشیدی، رضا شاه سقوط کرد؛ یا به تعبیر روزگار آن زمان، «از ایران رفت»؛ بعضی گفتند فرار کرد، بعضی گفتند گریزانده شد. اما نگاه کنید به همان اوایل دهه ۲۰: حتی هواداران پروپاقرص او، ازجمله علی دشتی و دیگران، یکی‌یکی از او ابراز انزجار و بیزاری کردند. محمدرضا شاه نیز در همان سال‌ها از سوی برخی «دُزدزاده» نامیده می‌شد، نه شاهزاده. می‌گفتند: «پدرت اموال مردم را غارت کرد، زمین‌ها را تصاحب کرد و...» روایت‌های حسین مکی و دیگران را در این باره بخوانید...

اتفاقا همین‌جاست که قاجارها در ذهن عامه مردم و به‌ویژه علما فرو افتادند. شکست شاهان قاجار تنها شکست در جنگ نبود، بلکه شکست در نگهبانی از مرز بود؛ سرزمین‌هایی که دیگر از «دارالاسلام» بیرون رفته و زیر سلطه «دارالکفر» قرار گرفته بود.

با این ‌همه، از نظر من رضا شاه در یک داوری کلی یکی از پادشاهان بزرگ تاریخ ایران است، با همه کاستی‌ها و نادرستی‌های رفتارش. اهمیت او را باید در چارچوب فرهنگ سیاسی ایران فهمید؛ فرهنگی که ریشه در سنت اندرزنامه‌نویسی دارد: جایی که نخبگان، پادشاه را حامل دو کارکرد اصلی می‌دانستند: نخست، آبادگری در درون و دوم، پاسداری از مرز در بیرون.

اتفاقا همین‌جاست که قاجارها در ذهن عامه مردم و به‌ویژه علما فرو افتادند. شکست شاهان قاجار تنها شکست در جنگ نبود، بلکه شکست در نگهبانی از مرز بود؛ سرزمین‌هایی که دیگر از «دارالاسلام» بیرون رفته و زیر سلطه «دارالکفر» قرار گرفته بود.

رضا شاه در ترازوی داوری بی برو و برگرد یک پادشاه آبادگر است و کارهای بسیار بزرگی انجام داده. این‌که در آغاز انگلیس از او حمایت کرد یا نه بحثی دیگر است. اما اگر بخواهیم انصاف به خرج دهیم؛ روزگار او نیز در قیاس با قاجاریه عوض شده و اساسا بسیاری از آن امکانات و فرصت‌هایی که در دوره رضاشاه به دست آمد در دوره قاجاریه به دست نیامد.

دوره قاجاریه همزمان با «گرید گیم» یا بازی بزرگ بین دو قدرتی بود که ایرانی‌ها به یکی از آن‌ها می‌گویند خرس شمال یعنی روسیه و دیگری یعنی انگلستان را روباه جنوب می‌خوانند. این گرید گیم و واگرایی بعدا با قرارداد ۱۹۰۷ تبدیل به همگرایی شد، بعد از آن هم که اساسا پای آلمان به میان آمد و سپس آمریکا. یعنی در منطقه استعمار سنتی جای خودش را به استعمار نو داد. ضمن این‌که جنگ جهانی اول رمق اروپا را گرفت، تزارها در روسیه فروپاشیدند و شوروی جای‌شان را گرفت. این حکومت جدید نیز تا پا بگیرد برای ایران فرصت بود.

ملک الشعرای بهار در کتاب «تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران» تمثیل جالبی درباره وضعیت ایران در دوران قاجار به کار می‌برد. می‌گوید ایران قبل از انقلاب اکتبر مثل مردی نیمه‌جان بود که دو پهلوان زورمند طنابی به گردنش انداخته و از دو سو می‌کشیدند او هم در آستانه مرگ بود و کاری از دستش برنمی‌آمد تا این‌که یکدفعه یکی از پهلوانان از یک سر طناب را رها می‌کند (منظورش لنین و شوروی است)، انگلستان هم دیگر نمی‌تواند قوایش را در ایران نگه دارد؛ چون خودش گرفتار تبعات جنگ جهانی اول است؛ صدها هزار کشته، کارخانه‌های ویران، اقتصاد بحران‌زده و در این میان رقیبی چون آلمان نیز ظهور می‌کند.

تقریبا همه اقدامات اصلاحی و نوسازی رضاشاه ریشه در دوره قاجار دارد. یعنی اگر علی‌اکبر داور عدلیه را نوسازی کرد و دادگستری نوین به وجود آورد، عملا جریان آن از دوره عباس‌میرزا آغاز شده بود. بسیاری از کارگزاران دوره رضاشاه در دوره قاجاریه سررشته‌دار بودند.

بنابراین در دوره رضاشاه نسبت به دوره قاجار میدان و جایگاه ایران در سیاست بین‌الملل عوض شده است و دیگر از آن سیاست بین‌المللی که می‌گفت ایران باید یک دولت پوشالی بین روسیه و انگلستان باشد خبری نیست. زمانی که سیاست بین‌المللی تغییر کرد ایران کمی نفس کشید. این مسئله ظریف و مهمی است که باید مورد توجه قرار گیرد. درحقیقت سیاست بین‌الملل تغییراتی کرد که به سود آبادگری رضاشاه شد؛ البته رضاشاه هم پادشاهی توانمند و مقتدر بود. بله او ظلم کرد، آدم کشت، مفاسد زیادی نیز در دستگاهش وجود داشت، همه این‌ها سر جای خود، اما در مجموع توانست با از این فرصتی که به دست آمده بود بهره برد. چون چهره‌های خردمندی هم تا اواسط سلطنت او کنارش بودند. مغز متفکر دور اول اصلاحات خود رضاشاه نیست، عبدالحسین تیمورتاش است. در کنار او دو سه نفر دیگر قرار دارند که برخی آن‌ها را مثلث و برخی مربع قدرت می‌خوانند. ازجمله محمدعلی فروغی، علی‌اکبر داور، نصرت‌الدوله فیروز و... نقش این‌ افراد در اصلاحات این برهه بسیار مهم است. یا افرادی چون عیسی صدیق و علی‌اصغر حکمت که تاسیس دانشگاه تهران را پیشنهاد می‌دهند. البته رضاشاه نیز مدبر و توانمند است که می‌تواند از اندیشه این افراد بهره ببرد.

از این نکته هم غافل نشویم که تقریبا همه اقدامات اصلاحی و نوسازی رضاشاه ریشه در دوره قاجار دارد. یعنی اگر علی‌اکبر داور عدلیه را نوسازی کرد و دادگستری نوین به وجود آورد، عملا جریان آن از دوره عباس‌میرزا آغاز شده بود. بسیاری از کارگزاران دوره رضاشاه در دوره قاجاریه سررشته‌دار بودند. البته باز تاکید می‌کنم رضا شاه پادشاهی بود بزرگ و آبادگر حتی اگر به تعبیر برخی مخلوق سیاست انگلیس و بیگانه بود؛ اما در آبادگری او تردیدی نیست.

البته من سال‌های دراز است که به سویه‌های گوناگونی از این آبادگری انتقاد دارم و این انتقاد تنها شامل حال رضاشاه هم نیست. نوسازی، اصلاحات و توسعه در ایران از دوره قاجاریه تا همین امروز از یک مشکل بسیار بنیادین و بزرگ رنج می‌برد و آن این است که (همه این‌ها به درجات نه در یک سطح از این آفت رنج می‌برند) به دنبال بزرگ کردن و قدرتمند کردن دولت است و نه توده مردم؛ یعنی مردم محور برنامه‌های توسعه و نوسازی نیستند.

۲۵۹