شناسهٔ خبر: 75714819 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

گفت‌وگو با مروج کتاب خوانساری؛

کتاب با طعم سنجد!/ روایت مردی که کتاب را با دوچرخه به روستا برد

اصفهان- نویسنده و ناشر خوانساری از سال‌ها فعالیت فرهنگی خود می‌گوید؛ از ساخت خانه‌های کتاب ۱۰ متری تا شعار «کتاب با طعم سنجد و لذت دوچرخه» که برای ترویج کتاب در بین کودکان خلق شد.

صاحب‌خبر -

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - کوروش دیباج: در سال‌های اخیر، واژه‌هایی چون «کتابخانه»، «ترویج کتاب‌خوانی» و «عدالت فرهنگی» بیش از هر زمان دیگری در ادبیات توسعه فرهنگی کشور شنیده می‌شوند، اما در ورای آمارها و همایش‌ها، واقعیت دیگری جریان دارد؛ واقعیتی که در روستاهای دورافتاده کشور، جایی میان خاک، سنجد و صدای دوچرخه، معنا پیدا می‌کند. آن‌جا که کتاب هنوز کالایی کمیاب است و کودکانی که شاید هرگز پا به کتاب‌فروشی نگذاشته‌اند، با شوق و لبخند نخستین صفحات زندگی فرهنگی خود را ورق می‌زنند.

در چنین فضایی، نام علی‌اکبر میرزا آقایی خوانساری به‌عنوان نویسنده، ناشر و فعال فرهنگی، با ایده‌ای متفاوت و مردمی شناخته می‌شود؛ مردی که به‌جای انتظار برای ساخت کتابخانه‌های میلیاردی، با دست‌های خالی و قلبی سرشار از ایمان، خانه‌های کتاب کوچک اما زنده‌ای را در دل روستاهای خوانسار برپا کرده است. او با دوچرخه‌اش، کتاب را از شهر به روستا می‌برد، با بچه‌ها هم‌صحبت می‌شود و فرهنگ مطالعه را در ساده‌ترین شکل ممکن ترویج می‌دهد؛ تجربه‌ای که حالا شعارش «کتاب با طعم سنجد و لذت دوچرخه» شده است.

میرزا آقایی در گفت‌وگو با خبرنگار ایبنا، از سال‌ها فعالیت فرهنگی خود در روستاها، ضرورت ایجاد خانه‌های کتاب کوچک و مردمی و از رویایی می‌گوید که اگر جدی گرفته شود، می‌تواند سرآغاز موجی تازه در ترویج کتاب‌خوانی در ایران باشد.

از کجا و چگونه وارد عرصه ترویج کتاب در روستاها شدید؟

سال‌ها پیش از دلِ دغدغه‌های اجتماعی وارد عرصه کتاب شدم. تدریس می‌کردم و دانش‌آموزان از من جزوه و کتاب می‌خواستند، همین باعث شد خودم دست به قلم شوم و بعدها به چاپ کتاب رو بیاورم. ابتدا به صورت مردمی و خودجوش کار می‌کردم و هدفم این بود که کتاب را از حالت کالای لوکس خارج کنم و به دست مردم، به‌ویژه در روستاها برسانم.

کتاب با طعم سنجد و لذت دوچرخه‌سواری!/ روایت مردی که کتاب را به روستا برد

ایده ایجاد خانه کتاب روستایی از کجا شکل گرفت؟

پدربزرگ من در روستایی قدیمی حوالی خوانسار زندگی می‌کرد؛ خانه‌ای خشتی داشت که بعدها متروک شده بود. چند سال پیش تصمیم گرفتم آن خانه را با قفسه‌بندی و کتاب‌های شخصی‌ام تبدیل به یک خانه کتاب کنم. از همان‌جا کار شروع شد. چون دوچرخه‌سوار هستم، کتاب‌ها را با دوچرخه به روستاهای اطراف می‌بردم و به کودکان می‌دادم. حتی بعضی روزها برای بچه‌ها کتاب می‌خواندم تا با لذت گوش بدهند و انگیزه پیدا کنند. این تجربه برای خودم هم لذت‌بخش بود؛ حس می‌کردم هر کتابی که می‌رسد، مثل یک نهال تازه در دل بچه‌ها کاشته می‌شود.

شعار «کتاب با طعم سنجد و لذت دوچرخه» چطور به وجود آمد؟

روستای ما از قدیم به درختان سنجدش معروف بود. من همیشه بین کتاب و طبیعت رابطه‌ای معنوی می‌دیدم. روزی درختی را که خودم کاشته بودم، اولین بار میوه داد و پنج سنجد به نیت پنج‌تن چیدم. همان موقع این شعار به ذهنم رسید: «کتاب با طعم سنجد و لذت دوچرخه». چون همان‌طور که دوچرخه حرکت و نشاط می‌آورد، کتاب هم جان انسان را به حرکت و شادابی وامی‌دارد.

درباره تجربه تاسیس خانه‌های کتاب در روستاهای اطراف بیشتر بگویید.

بعد از تجربه نخست، با کمک مردم و دهیاری‌ها توانستم در چند روستای دیگر هم خانه کتاب ایجاد کنم؛ مثلاً در روستای خمینی نزدیک خوانسار، بیش از یک سال است که خانه کتاب با همکاری مردم فعال است. روش کار ساده است: قفسه‌ها را آماده می‌کنیم، کتاب‌ها را از خانه‌ها جمع‌آوری می‌کنیم، مُهر خانه کتاب روستا را روی آن‌ها می‌زنیم و روی درِ ورودی می‌نویسیم «کتاب ببر، بخوان، بیاور». همین جمله ساده مردم را تشویق می‌کند.

بسیاری از خیران هم مشارکت کردند؛ مثلاً خانواده‌ها به فرزندانشان می‌گویند حق ندارند پولی که از پدر یا مادر گرفته‌اند را خرج کنند مگر برای خرید کتاب. وقتی بچه‌ها کتاب می‌خوانند، از آن‌ها می‌خواهیم پیام کتاب را برای خانواده تعریف کنند. این چرخه باعث شده کتاب‌خوانی در بعضی روستاها به یک رسم تبدیل شود.

با چه چالش‌هایی در مسیر گسترش خانه‌های کتاب روبه‌رو هستید؟

مهم‌ترین چالش نبود حمایت رسمی است. بسیاری از روستاها مکان‌هایی دارند که بدون استفاده مانده؛ مثلاً ساختمان‌های قدیمی مخابرات یا درمانگاه‌ها که متروکه هستند. ما می‌توانیم بدون تحمیل هیچ هزینه‌ای به دولت، همان فضاها را با چند قفسه و تابلو تبدیل به خانه کتاب کنیم. تنها نیاز ما حمایت معنوی و هماهنگی از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزارت کشور یا بنیاد شهید است.

پیشنهاد من این است که در هر روستا خانه‌ای به نام یکی از شهدا ایجاد شود؛ مثلاً «خانه کتاب شهید عیسی» یا «خانه کتاب شهید حسین‌آباد». این کار هم به ترویج فرهنگ کتاب‌خوانی کمک می‌کند، هم نام شهدا را زنده نگه می‌دارد.

برخی می‌گویند مردم دیگر به کتاب علاقه ندارند و فضای مجازی جای آن را گرفته است. نظر شما چیست؟

من اعتقاد دارم کتاب از جنس روح و بدن انسان است؛ گرما و حیات دارد. وقتی کسی در جمع کتاب در دست دارد، حس مثبتی به اطرافیان منتقل می‌کند، درحالی‌که کسی که در موبایلش غرق است، ناشناخته است. ممکن است قرآن یا شعر بخواند، اما از دور معلوم نیست. کتاب حضور فیزیکی دارد، دیده می‌شود و همین دیدن خودش تبلیغ فرهنگ است.

به‌نظرم مقایسه کتاب و فضای مجازی مثل مقایسه سنگ و کفش است؛ یکی ماندگار است و دیگری مصرفی.

به نظر شما چرا فقر کتاب در روستاها جدی‌تر است؟

زیرا الگوهای فرهنگی در سیاست‌گذاری بیشتر شهری‌اند. استانداردهایی برای کتابخانه تعریف کرده‌اند که ساخت یک کتابخانه ۲۰۰ متری میلیاردها تومان هزینه می‌خواهد، درحالی‌که با یک اتاق ۱۰ متری، چهار قفسه و چند داوطلب روستایی می‌توان خانه کتاب ایجاد کرد. زنان خانه‌دار، بازنشستگان یا معلمان روستا می‌توانند کلیددار خانه کتاب باشند. اگر چنین شبکه‌ای از خانه‌های کتاب در سراسر کشور ایجاد شود، مردم تشنه مطالعه هستند و استقبال خواهند کرد.

کتاب با طعم سنجد و لذت دوچرخه‌سواری!/ روایت مردی که کتاب را به روستا برد

در فعالیت‌های خودتان چقدر از ابزارهای فرهنگی و ارتباطی جدید استفاده کرده‌اید؟

خیلی زیاد. هر روستا حالا یک کانال مجازی دارد و ما از همین بستر برای اطلاع‌رسانی استفاده می‌کنیم. مردم به‌صورت داوطلبانه می‌گویند میز و صندلی یا وسایل ساده‌ای مثل ماژیک و کاغذ تهیه کنند تا بچه‌ها بیایند نقاشی بکشند. من حتی گاهی با اسکناس‌های کوچک به بچه‌ها پاداش می‌دهم تا انگیزه بگیرند. این روش‌ها ساده‌اند ولی تأثیرگذار.

شما اشاره کردید که برخی خانه‌های کتاب را کنار مسجد ایجاد نکرده‌اید. چرا؟

چون می‌خواستم فضای خانه کتاب کاملاً آزاد و مردمی باشد. بعضی افراد ممکن است به مسجد نیایند یا راحت نباشند، اما دوست دارند مطالعه کنند. بنابراین خانه کتاب را در فضایی بیرون از مسجد ایجاد کردم تا هرکسی با هر سلیقه‌ای بتواند بیاید، بنشیند و کتاب بخواند. به نظرم، کتابخانه باید مثل آغوش باز باشد نه محل قضاوت.

اگر مسئولان فرهنگی کشور این گفت‌وگو را بخوانند، چه پیامی برایشان دارید؟

خواهش من این است که به جای پروژه‌های سنگین و پرهزینه، از حرکت‌های مردمی حمایت کنند. ما می‌توانیم با کمترین امکانات، خانه‌های کتاب روستایی را در سراسر کشور گسترش دهیم. کافی است اطلاع‌رسانی و هماهنگی انجام شود. مردم خودشان کتاب دارند، انگیزه دارند، فقط منتظر چراغ سبزند.

کتاب نباید در ویترین خانه‌ها خاک بخورد. اگر از اصفهان، قلب ایران، شروع کنیم، می‌توانیم الگویی ملی ارائه دهیم. من ایمان دارم که فرهنگ مطالعه باید از روستاها جان بگیرد، نه از برج‌های شهر.

من عاشق این کارم. ۶۸ ساله‌ام، اما هنوز با دوچرخه در جاده‌های خوانسار می‌چرخم و کتاب می‌برم. وقتی بچه‌های روستا دورم جمع می‌شوند و صدایشان را می‌شنوم که می‌گویند «عمو کتاب آوردی؟»، تمام خستگی‌ام در می‌رود. این همان امیدی است که کتاب در دل ما زنده می‌کند.

برچسب‌ها: