مظلومیت از همان جا آغاز شد؛ از لحظهای که علی (ع) باید صبر میکرد و بالاترین دردِ تاریخ را به دوش میکشید. در روزی تیره، شعلهای بر در خانهای افتاد که هنوز بوی پیامبر از آن برمیخاست. صدای ناله زهرای مرضیه (س) میان تازیانهها گم شد و بازوان علی (ع) بسته ماند.
دشمن، حرمت رسول خدا را در کوچههای مدینه شکست و علی، همان بازوی خدا در بدر و خیبر، فرمان به صبر داشت. این صبر، نه از ناتوانی که از ایمان و عهدی الهی بود با پیامبر تا بنیان امت از هم نپاشد.
حضرت زهرا (س) در واپسین لحظات عمر، همچنان بر مدار ولایت ایستاد. درحالیکه رمق از وجودش رفته بود جز علی (ع) کسی را صدا نمیزد و تا آخرین نگاه دست از دامن وصی پیامبر برنداشت. او با جان خویش درس ولایتمداری را نوشت و علی (ع) ماند، تنها با تنی پر از درد، دلی لبریز از اندوه و عهدی که تا پایان عمر بر آن پایدار ماند.
شبها، مدینه شاهد زمزمههای غمانگیز علی (ع) با چاه بود. چاهی که رازهای بیتالاحزان را شنید و اشکهای مردی را در دل خود پنهان کرد که روزی بر دوش او، پیامبر بالا رفته بود تا صنمها را بشکند. حالا همان مرد، بتِ جهل و ناسپاسی را میدید که در چهره امت رخ نموده است.
دنیا، برای او تیره و تلخ شده بود؛ بی زهرا، حتی نفسکشیدن برایش سوگواری بود.