شناسهٔ خبر: 75657767 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

فاطمه(س)؛ پژواک مهربانی پدر در کوچه‌های تنهایی

حضرت فاطمه زهرا(س)، یادگار بی‌بدیل رسول خدا(ص)، تنها یک دختر برای پدر نبود؛ او محور اصحاب کساء، قهرمان مباهله، و کوثر جوشانی بود که نسل پیامبر(ص) تا ابد از او جاری است.

صاحب‌خبر -

‏ رابطه این پدر و دختر، فراتر از پیوندهای خونی و عاطفی مرسوم، یک ارتباط عمیق معنوی، الهی و معرفتی بود. فاطمه(س) آینه تمام‌نمای سیره و شخصیت پدر بود و پس از رحلت جانسوز ‌ایشان، همین پیوند عمیق، سنگین‌ترین بار اندوه را بر قلب او نهاد و غربتش را در تاریخ جاودانه ساخت. این یادداشت، سویه‌های این رابطه آسمانی و تأثیر آن بر زندگی کوتاه اما پربرکت صدیقه طاهره(س) را میکاود.

محوری الهی برای یک رابطه آسمانی

رابطه حضرت زهرا(س) با پیامبر اکرم(ص) صرفاً یک دوستی معمولی و برخاسته از عواطف پدر و فرزندی نبود. این محبت، ریشه در معرفت و محوریتی الهی داشت. عشق فاطمه(س) به پدر، شعاعی از عشق او به خداوند بود و محبت پیامبر(ص) به فاطمه(س)، تجلی رضایت پروردگار از این بنده برگزیده بود. این حقیقت در کلام نورانی پیامبر(ص) به اوج خود می‌رسد، آنجا که فرمودند: «فاطمه پارة تن من است، کسی که او را شاد کند مرا شاد کرده و کسی که به او بدی کند، به من بدی کرده است».

این سخن ژرف، نشان از آن دارد که وجود فاطمه(س) چنان با رضایت الهی آمیخته بود که خشم و خشنودی او، معیاری برای سنجش خشم و خشنودی خداوند و رسولش شد. او جز آنچه خدا می‌خواست، نمی‌خواست و جز در راه رضای حق گام برنمی‌داشت. از این رو، محبت به او، محبت به پیامبر و در نهایت، محبت به خدا بود و این، عمیق‌ترین لایه از پیوند معنوی آن دو بزرگوار را آشکار می‌سازد.

‏مرید و مراد؛ تجلی «اسوه حسنه»

رابطه حضرت فاطمه(س) با پیامبر(ص)، رابطه مرید و مرادی بود که در آن، شاگردی چون فاطمه(س)، عاشقانه به دنبال کسب فیض از استادی چون رسول خدا(ص) بود. او نه تنها با گوش جان به نصایح پدر گوش می‌سپرد، بلکه تمام وجودش را وقف همانند شدن با او کرده بود. این حقیقت در یکی از زیباترین جلوه‌های ایثارایشان نمایان می‌شود.

در شب ازدواج حضرت، پیامبر(ص) پیراهنی نو برای دخترشان تهیه کردند. در مسیر خانه امام علی(ع)، سائلی درب خانه را زد و درخواست کمک کرد. فاطمه(س) بی‌درنگ پیراهن نوی خود را به او بخشید و خود، پیراهن کهنه بر تن کرد. فردای آن روز، پیامبر(ص) که برای دیدارشان آمده بود، با دیدن پیراهن کهنه بر تن دختر، با شگفتی پرسید: «دخترم! پیراهنت را چه کردی؟» فاطمه(س) پاسخ داد: «سائلی آمد و آن را به او دادم. » پیامبر(ص) فرمود: «چرا پیراهن کهنه را ندادی؟ » پاسخ فاطمه (س)، اوج تبعیت و عشق او را نشان می‌دهد: «پدر جان! از شما آموختم. وقتی سائلی نزد شما آمد، شما بهترین لباس خود را به او بخشیدید. خواستم به شما همانند باشم.» این عمل، ترجمان عینی آیه شریفه «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» بود؛ فاطمه (س) خود، تجسم اسوه بودن پیامبر(ص) بود.

آینه‌ای در برابر خورشید؛ شباهت در سیره و ایثار

شباهت فاطمه(س) به پدر، تنها در باطن و اخلاق خلاصه نمی‌شد؛ این همانندی در تمام حرکات و سکنات‌ایشان هویدا بود. عایشه در این باره می‌گوید: «کسی را شبیه‌تر از فاطمه(س) به رسول خدا(ص) در رفتار، وقار، نشستن و برخاستن ندیدم.» فاطمه(س) آینه‌ای بود که سیمای نبوی را بی‌کم‌وکاست منعکس می‌کرد.

این شباهت در ایثار و دلسوزی نیز به اوج خود می‌رسید. روزی پیامبر(ص) که سه روز طعامی میل نکرده بودند، مهمان خانه دخترشان شدند. فاطمه(س) با تنها قطعه نانی که در خانه بود، از پدر پذیرایی کرد. دیدن ضعف پدر چنان بر قلب مهربانش سنگینی کرد که اشک از چشمانش جاری شد. در روایتی دیگر از امام علی (ع) نقل شده که در جریان حفر خندق، فاطمه (س) با تکه‌ای نان که برای حسنین (ع) پخته بود، نزد پدر آمد و گفت: «پدر! این را برای شما آوردم. » پیامبر(ص) نان را گرفتند و فرمودند: «فاطمه جان! این اولین غذایی است که پدرت پس از سه روز گرسنگی می‌خورد.» این ایثار، نه فقط از سر مهر دختری به پدر، بلکه از سر دلسوزی یک حامی برای رهبر امت اسلام بود.

«ام ابیها»؛ مادری برای رسالت پدر

یکی از عمیق‌ترین و پرمعناترین تعابیری که رسول خدا(ص) برای دخترشان به کار می‌بردند، کنیه «ام ابیها» (مادرِ پدرش) بود. این لقب، بسیار فراتر از یک ابراز علاقه ساده بود. در جامعه جاهلی عربستان که دختران زنده به گور می‌شدند و جنس زن تحقیر می‌شد، پیامبر (ص) با این عمل، انقلابی فرهنگی را رقم زدند. ‌ایشان با بوسیدن دست دخترشان، احترام بی‌نظیری برای او قائل می‌شدند و با لقب «ام ابیها»، جایگاه معنوی و نقش حمایتی فاطمه(س) را تثبیت می‌کردند. فاطمه(س) همچون مادری دلسوز، پناهگاه آرامش پدر در برابر طوفان حوادث، تسکین‌دهنده زخم‌هایش و مرهمی بر رنج‌های رسالتش بود. او برای پدر، نه تنها یک دختر، که یک تکیه‌گاه معنوی و یک مادر مهربان بود.

همدردی در سختی‌ها؛ از کوچه‌های مکه تا میدان احد

فاطمه(س) از کودکی، شریک رنج‌های پدر بود. در روزهای سخت مکه، هنگامی که دشمنان سنگدل، خاکستر بر سر مبارک پیامبر (ص) میریختند، این فاطمه(س) بود که با چشمانی اشکبار و دستان کوچک خود، غبار از چهره پدر پاک می‌کرد و پیامبر (ص) با دیدن اندوه او می‌فرمود: «دخترم، غمگین مباش که خداوند حافظ پدر توست.»

این همدردی در میدان نبرد نیز ادامه یافت. پس از جنگ احد، هنگامی که خبر مجروح شدن پیامبر(ص) به مدینه رسید، فاطمه(س) با گروهی از زنان، آب و غذا به رزمگاه آورد. در حالی که دیگران به مداوای مجروحان مشغول بودند، او شخصاً زخم‌های پدر را شستشو می‌داد. وقتی خونریزی بند نمی‌آمد، پاره‌ای از حصیر را سوزاند و خاکستر آن را بر زخم نهاد تا خون را متوقف کند. او نه تنها در خانه، بلکه در سخت‌ترین میدان‌ها نیز سپر بلای پدر بود.

فاطمه(س)؛ پژواک مهربانی پدر در کوچه‌های تنهایی

غروب خورشید نبوت و آغاز فصل فراق

تمام آن روزهای شیرین و آن پیوند عمیق، با نزدیک شدن ایام رحلت پیامبر(ص)، به لحظات جانسوز وداع تبدیل می‌شد. در روزهای واپسین، پیامبر(ص) بر منبر رفتند و از مردم حلالیت طلبیدند. مردی برخاست و مدعی شد که در جنگ بدر، تازیانه پیامبر(ص) سهواً بر شکم برهنه او خورده است. پیامبر(ص) فرمودند تا همان تازیانه را از خانه فاطمه(س) بیاورند تا مرد قصاص کند.

وقتی بلال در خانه را کوبید و ماجرا را برای حضرت زهرا(س) تعریف کرد، ناله‌ای از عمق جان‌ایشان برخاست: «وای از این غم! وای از اندوه توای پدر! پس از تو چه کسی سرپرست یتیمان و در راه‌ماندگان خواهد بود؟‌ای بلال! به فرزندانم حسن و حسین بگو نزد آن مرد بروند تا از آنان قصاص کند، اما نگذارند پدرم را قصاص کنند!» این نگرانی، اوج عشقی بود که تحمل کوچک‌ترین خدشه‌ای بر وجود پدر را نداشت.

مرثیه‌ای بر مزار پدر؛ واگویه‌های یک دلِ شکسته

با رحلت پیامبر(ص)، مدینه در سکوت و تاریکی فرو رفت و برای فاطمه(س)، دنیا تمام شد. او دیگر نمی‌توانست صدای اذان بلال، مؤذن پدرش را بشنود، زیرا با شنیدن نام «محمّد رسول الله»، چنان بی‌تاب می‌شد که از هوش می‌رفت.

دوران پس از پیامبر(ص)، دوران واگویه‌های غریبانه فاطمه(س) در فراق پدر بود. او خود را بی‌تابانه به مزار پدر می‌رساند، جای خالی او را در محراب می‌دید و فریاد برمی‌آورد. کلماتش، مرثیه‌ای سوزناک بر این مصیبت بزرگ بود:

‏«پدرجان! قوتم رفته و خویشتن‌داری‌ام را از دست داده‌ام. دشمنم مرا سرزنش می‌کند و اندوه درونی، مرا می‌کُشد. پدرجان! تنها مانده‌ام و در کار خود حیرانم. صدایم خفته، پشتم شکسته و روزگارم تیره شده است. پس از تو برای وحشتم انیسی نمی‌یابم. درها به رویم بسته شده و از دنیا نفرت دارم. تا زنده‌ام برایت خواهم گریست. شوق من به تو پایانی ندارد و حزنم هرگز تمام نخواهد شد... »

او خطاب به کودکان یتیمش می‌فرمود: «کجاست آن پدری که شما را بر دوش می‌گرفت و گرامی می‌داشت؟ دیگر هرگز او را نمی‌بینیم که این در را باز کند و شما را در آغوش گیرد... »

میراث یک عشق آسمانی

رابطه حضرت فاطمه(س) و پیامبر اکرم(ص) یک الگوی کامل و چندبعدی است: الگوی محبت الهی، تبعیت محض، ایثار بی‌کران و حمایت همه‌جانبه. زندگی فاطمه(س) تا زمانی که پدر در قید حیات بود، وقف خدمت به رسالت او شد و پس از او، وقف زنده نگه داشتن یاد، سیره و مظلومیت او. اندوه فاطمه(س) تنها یک غم شخصی برای از دست دادن پدر نبود؛ بلکه حزن بر پایان وحی، نگرانی برای آینده اسلام و غربتی بود که با رفتن پیامبر(ص)، بر خاندان او و بر حقیقت سایه افکند. او با همین اندوه زیست و با همین دلتنگی به سوی پدرش پر کشید تا نشان دهد که بزرگ‌ترین مصیبت عالم، فقدان حضور نبی رحمت(ص) است. سلام خدا و بندگان برگزیده‌اش بر او، در روزهایی که آینه پدر بود و در روزهایی که دلتنگ پدر زیست.