شناسهٔ خبر: 75633368 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

«علی نصری» در نشست بررسی ابعاد جنگ دوازده روزه رژیم اسرائیل علیه ایران:

ایران هدف یک جنگ ترکیبی قرار گرفته‌است/ خودقربانی‌پنداری جامعه اسرائیل

تهران- ایرنا- تحلیلگر مسائل بین‌الملل گفت: یک هشدار مهم هم این است که امروز جامعه ما به دلیل همین ویژگی، به شدت تحت حمله سیستماتیک قرار دارد؛ از سوی رسانه‌های خارج از کشور و هم از طریق شبکه‌های اجتماعی.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار سیاست خارجی ایرنا، «علی نصری» پژوهشگر موسسه پایاب، امروز (یکشنبه ۱۱ آبان ماه)، در نشست «بررسی و تحلیل ابعاد جامعه‌شناسانه و روان‌شناسانه جنگ دوازده روزه» به بیان مهمترین تاثیرات و تاثرات این جنگ بر جامعه و افکار عمومی ایران پرداخت.

مشروح سخنرانی این تحلیلگر مسائل بین‌الملل را در ادامه می‌خوانید:

ایران هدف یک جنگ ترکیبی قرار گرفته‌است/ خودقربانی‌پنداری جامعه اسرائیل

ما جدا از جنگ نظامی و اقتصادی؛ هدف یک جنگ روانی هم قرار گرفتیم

هدف من از این صحبت، بیشتر این است که یک بُعد جدید در جریان آسیب‌شناسی‌ که در کشور آغاز شده، مطرح کنم؛ چه از نظر نظامی و پدافندی، چه از نظر سیاسی و چه از نظر اجتماعی. حالا شاید بتوان بُعد روان‌شناسی را نیز به این موضوع اضافه کرد. دلیلش هم این است که ما در یک جنگ ترکیبی قرار گرفته‌ایم؛ جنگی که بخشی از آن نظامی است، بخشی تحریم و جنگ اقتصادی، و بخش بسیار مهم دیگر آن، جنگ روانی است.

همان‌طور که ما در پدافندهای هوایی‌مان گاهی نقاط کوری داشتیم که هواپیماهای اف–۳۵ و اف–۲ بدون شناسایی وارد آسمان ما می‌شدند و شهرها را بمباران می‌کردند، در حوزه روان‌شناسی نیز تحت حملاتی هستیم که از دید رادارهای ما پنهان می‌مانند، اما مستقیماً روان جامعه ما را هدف قرار می‌دهند. پیشنهاد من این است که در کنار پدافندهای موجود، یک پدافند روانی نیز در نظر بگیریم. من این ایده را به سه بخش تقسیم کرده‌ام تا بحث ساده‌تر و منسجم‌تر باشد.

بخش نخست، طرح کلی نظریه و زمینه‌سازی برای گفت‌وگو و گشودن بحث است. بخش دوم، بررسی ویژگی‌های جامعه اسرائیل و جامعه ماست؛ چون به هر حال، دو جامعه‌ای هستیم که در تقابل با یکدیگر قرار گرفته‌ایم و لازم است نقاط ضعف و قوت هر یک را مقایسه کنیم. بخش سوم نیز تلاشی برای ارائه راهکار است که باید بازتر مطرح شود تا عموم جامعه، متخصصان، دانشجویان و علاقه‌مندان بتوانند در تکمیل آن مشارکت کنند. من می‌خواهم بحث را با فضای فرهنگی و اعتقادی خودمان آغاز کنم و با یکی از احادیث پیامبر که حتماً همه شما شنیده‌اید.

این حدیث هم در منابع دینی ما آمده و هم در ادبیات فارسی، از جمله در اشعار مولانا، بارها تکرار شده است. نقل است که زمانی پیامبر و اصحابش از جنگی بازمی‌گشتند. حضرت رو به اصحاب کردند و فرمودند: «شما از جهاد اصغر بازگشتید و اکنون زمان ورود به جهاد اکبر است.» اصحاب پرسیدند: جهاد اکبر چیست؟ فرمودند: «جهاد با نفس.» بیشتر علما و معلمان اخلاق، این جهاد اکبر را به معنای مبارزه با نفس امّاره تفسیر کرده‌اند؛ یعنی مقاومت در برابر وسوسه‌ها، امیال و خواسته‌های نفسانی و در پیش گرفتن زندگی زاهدانه و پرهیزکارانه. البته این تفسیر در جای خود بسیار ارزشمند است، اما می‌توان نگاهی روان‌شناسانه‌تر هم به این روایت داشت. جهاد اکبر پس از پایان جنگ می‌تواند به معنای بازنگری و کندوکاو در لایه‌های روان خودمان باشد؛ در بخش ناخودآگاه، در بخش‌های پنهانی که روان‌شناسان آن را «سایه» یا «shadow» می‌نامند.

جنگ نوعی برون‌ریزی جمعی است

باید ببینیم تجربه شخصی و اجتماعی ما از جنگ، بازتاب یا به تعبیر روان‌شناسان، «projection» کدام یک از احساسات سرکوب‌شده، عقده‌ها یا حتی فضیلت‌ها و حتی رذیلت‌های فراموش‌شده ما بوده است. جنگ در واقع مانند زلزله‌ای در روان جمعی انسان‌هاست؛ زلزله‌ای که لایه‌های زیرین را به سطح می‌آورد.

در زمان جنگ، تمام ماسک‌های اجتماعی، قوانین و سنت‌هایی که معمولاً بر امیال و غرایز سرپوش می‌گذارند، کنار می‌روند. جنگ نوعی برون‌ریزی جمعی است. یکی دیگر از دلایل این وضعیت آن است که در زمان جنگ، انسان مستقیماً با مرگ روبه‌رو می‌شود. پرسشی در ذهن او شکل می‌گیرد: «اگر تنها یک روز از عمرم باقی مانده، آن روز را چگونه می‌گذرانم؟» این مواجهه مستقیم با مرگ، انسان را به کشفیاتی در درون خود می‌رساند که در شرایط عادی از آن‌ها آگاه نیست. وقتی به صحنه‌های جنگ نگاه می‌کنیم، طیفی بسیار گسترده از رفتارهای انسانی را می‌بینیم؛ از شر مطلق، خشونت مهار نشده، شکنجه، تحقیر، و تحمیل رنج گزاف به دیگران، رنجی که هیچ هدفی جز آزار ندارد تا رفتارهای متعالی و حتی تجربیات معنوی و روحانی.

اگر برای هر کدام مثال بزنم، یادم هست در سال ۲۰۰۳ وقتی آمریکا به عراق حمله کرده بود، تصویری منتشر شد که خیلی‌ها، از جمله آمریکایی‌ها را شوکه کرد. اما نکته‌ای که برای من اهمیت داشت این بود که یک سربازان آمریکایی برای تفریح از روی ماشین‌های شهروندان عراقی عبور می‌کردند و آن‌ها را تخریب کرده و از این کار لذت می‌بردند. یک مرد میانسال عراقی آنجا بود و التماس می‌کرد؛ می‌گفت این تنها وسیله و در واقع تنها درآمد من است اما آن‌ها با سردی از کنار او رد می‌شدند و این جز افزدون به رنج چیز دیگری نیست. در نهایت چند بار از روی ماشین رد شده و خندیدند؛ یعنی جز افزودن به رنج و آزار، هیچ مفهوم دیگری نداشت.

امروز هم در ماجرای غزه با چنین صحنه‌هایی روبه‌رو هستیم. پزشکانی که در غزه فعالیت می‌کنند گزارش می‌دهند که بسیاری از کودکانی که هر روز به بیمارستان منتقل می‌شوند، هر بار در نقطه خاصی از بدنشان مورد اصابت گلوله قرار گرفته‌اند؛ به‌گونه‌ای که به نظر می‌رسد از آن‌ها برای تمرین تیراندازی استفاده می‌شود. از سوی دیگر، در حالی که مردمی در محاصره و گرسنگی اجباری به سر می‌برند، عده‌ای دیگر در همان نزدیکی مشغول برپا کردن کباب و جشن هستند. بخش زیادی از این رفتارها در جنگ، ناشی از خصلت‌های فردی و اجتماعی انسان است؛ گاهی هم ترکیبی از هر دو.

خاطره رابرت فیسک از فداکاری سربازان ایرانی در جنگ تحمیلی

چند سال پیش کتابی خواندم از «رابرت فیسک» که حاصل پنجاه سال گزارش‌گری جنگی او از تمام جنگ‌های نیمه دوم قرن بیستم بود. او از هر دو سوی جبهه‌ها گزارش تهیه کرده بود. در بخشی که درباره ایران و جنگ ایران و عراق نوشته، می‌گوید تأثیرگذارترین صحنه‌ای که در تمام این پنجاه سال دیده، مربوط به سربازان ایرانی بود که بر اثر حملات شیمیایی آسیب دیده بودند. آن‌ها در گوشه‌ای نشسته بودند، یک دستمال روی دهانشان گرفته بودند و در حالی که در دست دیگری قرآن داشتند روی دستمال خون سرفه می‌کردند اما همزمان آماده بازگشت به همان جبهه‌ای بودند که همین حادثه در آن رخ داده بود. این میزان ایثار برای کسی که سال‌ها در صحنه‌های جنگی حضور داشت، واقعاً شگفت‌انگیز بود. ما در چنین موقعیت‌هایی، ترکیب عجیبی از شر و خیر را در کنار هم می‌بینیم؛ یعنی جنگ هم‌زمان می‌تواند تجلی پست‌ترین و والاترین جنبه‌های انسان باشد.

در دهه بیست‌وچند سالگی‌ام، زمانی که در جنبش‌های ضدجنگ آمریکا فعالیت می‌کردم، با خانمی آشنا شدم که از پیشکسوتان این جنبش‌ها بود و هنوز هم فعال است. از او پرسیدم چه شد که زندگی‌ات را وقف صلح و مبارزه با جنگ کردی؟ او خاطره جالبی برایم تعریف کرد که شاید تکرارش خالی از لطف نباشد. گفت که وقتی دختری نوزده، بیست ساله بودم، خواهرم نامزدی داشت که سربازی در ویتنام بود. آن زمان ما هنوز درکی از جنگ نداشتیم، نمی‌دانستیم واقعاً چیست و چرا باید درگیرش باشیم. می‌گفت: «تولد خواهرم بود. ناگهان سربازی آمد، یک بسته کادوپیچ‌شده و نامه‌ای به دست داشت. گفت: “این را از طرف نامزد شما آورده‌ام. ” ما با خوشحالی نامه را باز کردیم. نامه، پر از جملات عاشقانه بود؛ از امید می‌گفت، از این‌که بعد از جنگ برمی‌گردد، ازدواج می‌کنیم، خانه‌ای می‌سازیم، خانواده تشکیل می‌دهیم و زندگی خوبی خواهیم داشت. همه‌اش پر از امید و رویا بود.»

او ادامه داد: «وقتی آن کادو را باز کردیم، داخلش گردنبندی بود. اما وقتی دقیق‌تر نگاه کردیم، فهمیدیم این گردنبند از گوش یک ویتنامی درست شده است که در جنگ کشته شده بود. همان‌جا فهمیدم که در جنگ، گاهی تلفیقی از بدی و خوبی در هم می‌آمیزد؛ چیزهایی که در شرایط عادی اصلاً قابل تحلیل نیستند.»

جامعه اسرائیل دچار نوعی خودشیفتگی جمعی است

حالا سؤال این است که ما در کجای این طیف قرار گرفته‌ایم؟ در جنگ دوازده‌روزه، جامعه ما چه ویژگی‌هایی از خود نشان داد؟ در مقابل، جامعه اسرائیل چه خصوصیات فرهنگی و روانی دارد؟ چه چیزی در ناخودآگاه جمعی ما باعث شد که رفتارهایمان چنین شکل‌هایی به خود بگیرد؟ من از این مقایسه، چهار ویژگی اصلی استخراج کرده‌ام که می‌توانیم درباره‌شان با هم بحث کنیم.

در مورد جامعه اسرائیل، نخست باید گفت که با جامعه‌ای روبه‌رو هستیم که دچار نوعی خودشیفتگی جمعی است. این همان مفهوم «قوم برگزیده» و «سرزمین موعود» است؛ باوری که می‌گوید ما قومی هستیم که خدا مستقیماً نظر لطف به ما دارد. این تفکر باعث می‌شود که بتوانند به‌آسانی طرف مقابل را انسان‌زدایی کنند، یعنی او را از مرتبه انسان بودن خارج کنند. واژه‌ای که در این‌جا به کار می‌رود، dehumanization است؛ به این معنا که طرف مقابل را «حیوانی انسان‌نما» بدانند.

جامعه ما هم از سوی دیگر گرچه سویه‌هایی از خودبزرگ‌بینی را دارد و هنر نزد ایرانیان است و بس اما عمدتاً در فرهنگ و ادبیات ما، آثار زیادی با محوریت نفی منیت و خودمحوری وجود دارد. اگر دیوان‌ها و آثار کلاسیک را باز کنید، قطعاً اشعاری می‌بینید که در آن‌ها شاعر از نفی منیت سخن می‌گوید؛ از حافظ با مدعیان گرفته تا سعدی و داستان‌ها و حکایت‌هایی که در آن‌ها تمایل به نفی منیت دارد.

جامعه ما به شدت تحت حمله سیستماتیک قرار دارد

یک هشدار مهم هم این است که امروز جامعه ما به دلیل همین ویژگی، به شدت تحت حمله سیستماتیک قرار دارد؛ از سوی رسانه‌های خارج از کشور و هم از طریق شبکه‌های اجتماعی. این حملات باعث شده‌اند که نفرت میان اقوام مختلف ترویج شود و حتی نفرت درباره مهاجران افغان. هر کسی ممکن است با سیاست‌های مهاجرت مخالفت کند، اما این نفرت‌پراکنی، نوعی انسان‌زدایی را در جامعه ما گسترش می‌دهد و این یکی از نقاط ضعف ماست. اگر خدای نکرده دوباره جنگی رخ دهد، این ضعف می‌تواند به یکی از بحران‌های جدی جامعه تبدیل شود.

نکته دوم ترومای تاریخی است. این جامعه به ویژه به خاطر هولوکاست، دچار سویه‌ای بسیار ویژه و عجیب شده است؛ وضعیتی که می‌توان آن را خودقربانی‌پنداری یا خودمحاصره‌گری دائم نامید. اسرائیلی‌ها همواره در این حس هستند که توسط دشمنان محاصره می‌شوند و باید هر کاری انجام دهند تا از این تهدید بیرون بیایند. این تفکر باعث شده است که شعارها و رفتارهای آن‌ها به نوعی بی‌قانونی و فراتر رفتن از قواعد مشروعیت بین‌المللی منجر شود.

برای مثال، اسرائیل تنها رژیمی است که می‌تواند بمب اتم داشته باشد، اما آن را رسماً اعلام نمی‌کند؛ چرا که این جامعه احساس قربانی بودن دارد و بر اساس آن، هر گونه اقدامی را مجاز می‌داند. ما در مقابل این ویژگی‌ها صفات مثبتی هم داریم، اما در جایی ممکن است همین صفات تبدیل به تهدید شوند.

نباید به تسلیم شدن در برابر وقایع تقدس بخشید

یکی از این صفات این است که در فرهنگ ما، ابتلا و رنج به‌عنوان ابزاری برای پیشرفت خیلی رایج است. این گرچه قدرت صبر و مقاومت ما را محفوظ نگه می‌دارد و ما را از ترومای تاریخی به‌نوعی مصون نگه می‌دارد، اما ممکن است از سوی دیگر ما را به تسلیم در برابر وقایع سوق دهد. این داستان مشهور هست که وقتی چنگیزخان به مرزهای ایران رسید، پیک فرستاد، سر فرستاده او را بریدند و او هم کشور را ویران کرد، مردم گفتند «این نسیم بی‌نیازی خداوند بود که وزید»، با اینکه شاید می‌شد جلوی این اتفاق را آسان‌تر گرفت.

همین الان هم خیلی وقت‌ها برخی تحلیلگران و سیاست‌مداران وقتی درباره حملات هوایی آمریکا صحبت می‌کنند، می‌گویند «خب آمریکا هم چند تا قارقارک فرستاد و اتفاقی نیافتاد». این موضوع می‌تواند هم برای ما تهدید و هم نقطه قوت باشد.

ویژگی‌ دیگر جامعه اسراییل این است که معتقدند ما نه تنها از کسانی که بلایی به سر ما آوردند؛ انتقام می‌گیریم بلکه این اجازه را هم داریم که تمام نسل‌های آینده‌ آنها را هم نابود کنیم. یک بحثی هست به اسم چمن‌زنی، یعنی بخش‌هایی از فلسطین را قبل از اینکه بزرگ شوند قطع می‌کنیم تا هیچ‌وقت به تهدید تبدیل نشوند. الان می‌بینیم هر وقت صحبت از این می‌شود که چرا مثلاً نسل‌کشی کرده‌اند، بلافاصله می‌گویند «آنها (حماس) در هفت اکتبر حمله کردند و ما هم اجازه داریم که این کار را بکنیم.»

مفهوم «گذشت» یک مفهوم خیلی پررنگ است اما «بخشش» بهتر از «گذشت» است، چون بخشش این معنا را دارد که من قدرت دارم و در عین قدرت فردی که به من ظلم کرده را می‌بخشم. اما «گذشت» یعنی عبور کردن؛ یعنی آن فرد را مساوی ببینم و چشم‌پوشی کنم.

یک حکایت زیبا هست که فکر می‌کنم هم عطار و هم سعدی نقل کرده‌اند: یک روز بایزید بسطامی وارد مسجد می‌شود و می‌بیند فردی مست نشسته و ساز می‌زند و با دیدن بایزید عصبانی می‌شود و ساز خود را سر او می‌شکند. چند روز بعد، بایزید نزد او می‌آید و یک کیسه نقره به او می‌دهد و می‌گوید: «چند روز پیش در برخوردی، تو سازت رو بر سر من شکستی؛ سر من خوب شد اما ساز تو تعمیر نشد؛ این پول را بگیر و سازت را تعمیر کن.» این میزان از گذشت، که حالا گذشتِ حقیقی است، مراحل و طبقات مختلفی دارد و استثنایی است.

یک نکته کلیدی که به نظرم مسئولان باید توجه کنند این است که گذشت زمانی معنا پیدا می‌کند که عدل وجود داشته باشد؛ یعنی فرد بتواند حق خود را بگیرد، بتواند حتی مجازات را اعمال کند، اما خودش تصمیم بگیرد که از مجازات صرف‌نظر کند. اگر ما در جامعه‌ای باشیم که مردم احساس کنند هیچ راهی برای جبران ظلمی که به آنها شده وجود ندارد، همان میزان گذشت تبدیل می‌شود به خشم نهفته که ممکن است فوران کند که نمونه‌های آن‌ در شبکه های اجتماعی و با شعارهایی دیده می‌شود.

خاستگاه جامعه اسرائیل ترس است

جامعه اسرائیل خاستگاهش ترس است؛ همین تهدید و چمن‌زنی، یعنی باید زودتر از آنچه ممکن است خطر ایجاد شود، اقدام کنند و تهدید را از بین ببرند. از هفتم اکتبر، اسراییلی‌ها به کشورهای مختلف حمله می‌کنند به دلیل همین ترس است که «یک روزی ممکن است این کشورها خطرناک شوند». ترس اینکه همه چیز تهدید است و نه فرصت. رئیس‌جمهور اسرائیل اوایل جنگ به یکی از خانه‌هایی که بمباران شده بود رفت و کتابی از هیتلر از آنجا برداشت و گفت: «این کودکان وقتی بزرگ شوند، به تهدید تبدیل خواهند شد.» این یکی از ویژگی‌های جامعه اسرائیل است.

در مقابل، ما در جامعه خودمان ناامیدی داریم؛ احساس می‌کنیم در برابر دشمنی که ممکن است حمله پیش‌دستانه انجام دهد و زودتر اقدام کند، توان مقابله نداریم. خیلی وقت‌ها از روی همین ناامیدی نسبت به آینده، منفعل می‌شویم. این همان بحثی است که پیش‌تر در بخش جامعه مطرح شد: «بگذار بزند دیگر، کار یکسره شود، بعداً دوباره می‌سازیم.» حالا سؤال این است که چگونه می‌توانیم در مقابل کسی که این‌ میزان همه چیز را تهدید می‌کند، رفتار کنیم؟ یکی از پدافندهایی که باید در جامعه ایجاد شود، پدافند روانی است.

جامعه ایران باید احساس کند که صدایش شنیده می‌شود

من چند راهکار نوشتم. یکی از راه‌های اساسی و مهم، مفهوم «شنیده شدن عمیق» است چیزی که در روانشناسی به آن Deep Listening یا شنیدن عمیق می‌گویند. یادم هست یک راهب بودایی در آمریکا نهضتی راه انداخته بود؛ او به مدارس مختلف می‌رفت و با کودکانی که مشکلات جدی داشتند، مثلاً در خانواده و مدرسه و فقر و خشونت، کار می‌کرد. روش کار این بود: یک نفر مشکلش را می‌گفت؛ سپس فرد دیگری از جمع مشکل او را تکرار می‌کرد و از او می‌پرسید «آیا درست است؟» اگر نه، نفر بعدی دوباره تکرار می‌کرد. این روند آن‌قدر ادامه پیدا می‌کرد تا کودک احساس کند کاملاً شنیده شده و حرف‌هایش به بیرون ریخته شده است. جالب این‌که تحقیقات نشان داد تا ۵۰ درصد مشکلات روانی این کودکان با همین شنیده شدن برطرف شد. حال ما باید از خودمان بپرسیم، آیا ما در کشورمان واقعاً شنیده می‌شویم؟ سازوکارهای شنیده شدن چیست؟ این می‌تواند راهکار مهمی برای ایجاد پدافند روانی در جامعه باشد.

ریشه در خاک داشتن و این وصل بودن به فرهنگ غنی ایرانی و عادت روزمره‌ یکی از نقاط قوت کشور ماست. همان داستانی که از بایزید نقل کردم، خیلی شبیهِ چیزی بود که خودم در خیابان دیدم. یک دوست خارجی اروپایی داشتم که به ایران آمده بود؛ یک روز با هم در خیابان بودیم که ناگهان تصادف شد. راننده‌ها پیاده شدند و شروع کردند به داد و بیداد، «تو به من خسارت زدی؛ تو به من خسارت زدی.» بعد یک نفر ناگهان گفت: «آقا، یک صلوات بفرستید قضیه را تموم کنیم.» همه یک صلوات فرستادند، قضیه تمام شد، مردم پراکنده شدند و خداحافظی کردند. این ظرفیت و ویژگی است که فاصله‌گیری از آن درست نیست.

باید از خود این سوال را بپرسیم که چرا بخش کوچکی از جامعه ما در برخی بزنگاه‌ها می‌گوید شاید اینکه بمب بر سر ما ریخته شود هم بد نباشد. این موضوع بسیار مهم و قابل‌تأمل است. نباید از این سوال فرار کرد بلکه باید با واقعیت روبه‌رو شد و فکری برای آن کرد.

به گزارش ایرنا، نشست بررسی و تحلیل ابعاد جامعه‌شناسانه و روان‌شناسانه جنگ دوازده روزه با حضور «کیومرث اشتریان» عضو هیات علمی دانشگاه تهران و «ساسان کریمی» استاد روابط بین‌الملل این دانشگاه در دانشکده مطالعات جهان برگزار شد.