دولت ترامپ هنگامی که نگاه خود را به ونزوئلا دوخت، صرفاً در واکنش به انتخابات جنجالی و مشکوک نیکلاس مادورو در سال ۲۰۱۸ نبود؛ بلکه این اقدام بخشی از یک آزمایش مدرن در دیپلماسی اجباری بود. هدف آمریکا سنجش قدرت خود بدون فرود حتی یک تفنگدار دریایی در خاک خارجی بود؛ تلاشی برای رسیدن به تغییر رژیم با ابزارهای اقتصادی و دیپلماتیک، نه با زور نظامی.
واشنگتن با به رسمیت شناختن رهبر اپوزیسیون، خوان گوایدو، بهعنوان «رئیسجمهور موقت» ونزوئلا، سعی کرد ائتلافی بینالمللی برای بازگرداندن دموکراسی شکل دهد. استراتژی پیچیده بود: تحریمهای صنعت نفت، انزوای بینالمللی و اعطای مشروعیت نمادین به اپوزیسیون تا فشار بر رژیم مادورو افزایش یابد. اما تاریخ نشان داده است که قدرت به ندرت با نمادگرایی تنها تسلیم میشود.
تحریمهای گسترده علیه PDVSA، شرکت نفت دولتی ونزوئلا، درآمدهای حیاتی دولت را فلج کرد، اما در کنار آن، اقتصاد کشور نیز بهشدت آسیب دید و خط زندگی میلیونها شهروند به خطر افتاد. عملیات گیدئون، حمله شکستخورده مزدوران که آمریکا از آن فاصله گرفت، وضعیت را بدتر کرد و برای بسیاری از ونزوئلاییها روشن ساخت که دخالت آمریکا صرفاً سیاسی نیست، بلکه یک مسئله وجودی است. نتیجه این کمپین فشار، نه پیشرفت دموکراتیک، بلکه بحران انسانی بود که در قالب قدرت نرم ارائه شد.
مادورو زنده ماند و اپوزیسیون تکهتکه شد. آمریکا نیز دوباره آموخت که تغییر رژیم، حتی با «حداکثر فشار»، همچنان با غرور بیجا و هزینههای انسانی سنگین همراه است.
بازتاب جهانی و الگوی جدید
آزمایش ونزوئلا یک نمونه منفرد نبود؛ بلکه الگویی برای ابزارهای جدید سیاست خارجی آمریکا شد. در ایران، «حداکثر فشار» با بازگرداندن تحریمهای ثانویه پس از خروج از توافق هستهای ۲۰۱۵ اعمال شد و هدف بازگرداندن تهران به میز مذاکره بود، اما در عمل فشار به مردم عادی وارد شد و ایران را به سمت روسیه و چین سوق داد.
کوبا با احیای قوانین جنگ سرد، بهویژه قانون هلمز-برتون، مواجه شد که به شهروندان آمریکایی اجازه میدهد از شرکتهایی که از اموال مصادرهشده سود میبرند، شکایت کنند. نیکاراگوئه نیز با تحریمها و ممنوعیت ویزا برای حلقه نزدیک دانیل اورتگا روبرو شد. پیام این اقدامات واضح بود: سیستم مالی آمریکا ابزار فشار و تهدید علیه رژیمهای مخالف شده است و درد اقتصادی آن بهعنوان اهرم اخلاقی به نمایش گذاشته میشود.
دولت ترامپ «قانونگرایی» را به ابزار سیاست خارجی تبدیل کرد و انقلابهای مخفی یا کودتاهای سنتی را با فشار مالی و تحریم جایگزین نمود. این روند، خطمشی جدیدی را برای دیپلماسی آمریکا تعریف کرد که محور آن فشار اقتصادی و قانونی است.
منطق و انگیزههای داخلی
دکترین ترامپ، بیشتر بر غریزه و فرصتهای سیاسی داخلی متکی بود تا بر یک نظریه رسمی. سیاست خارجی برای دولت او به یک نمایش بدل شد؛ برخورد سخت با «دیکتاتوریهای سوسیالیستی» در بین دیاسپورای ونزوئلایی و کوبایی فلوریدا محبوب بود و از سوی دیگر، اجتناب از جنگهای جدید به ترامپ اجازه میداد مدعی پایان دادن به «جنگهای بیپایان» باشد و در عین حال بر صحنه جهانی تسلط خود را حفظ کند.
مشاوران نزدیک او، مانند جان بولتون و مایک پمپئو، این اقدامات را یک «مبارزه اخلاقی» معرفی میکردند، اما ترامپ آنها را از زاویه معاملهگری میدید: فشار کافی به دشمن وارد کن تا تسلیم شود. با این حال، رهبران اقتدارگرا اغلب تهدید را فرصتی برای تقویت قدرت خود میبینند و مقاومتشان افزایش مییابد.
پیامدها و واکنشهای بینالمللی
واکنشها به سیاست آمریکا نشاندهنده نظم جهانی در حال تغییر بود. بسیاری از دولتهای اروپایی و آمریکای لاتین ابتدا از گوایدو حمایت کردند، اما با گسترش تحریمها و افزایش بحران انسانی، همدلی جای خود را به شک و تردید داد. در جنوب جهانی، این تجربه به بدبینی نسبت به انگیزههای واشنگتن افزود. روسیه و چین از فرصت بهره بردند و خطوط اعتباری، تبادلات نفتی و مشاوران امنیتی برای دولتهای تحت فشار فراهم کردند و ونزوئلا را به نمادی از مقاومت و دورزدن تحریمها تبدیل کردند.
حتی متحدان سنتی آمریکا نیز از فشار فراسرزمینی آن خسته شدند؛ شرکتهای اروپایی که میان تحریمهای آمریکا و مقررات اتحادیه اروپا گیر کرده بودند، با انتخابهای دشواری مواجه شدند. قدرت وزارت خزانهداری آمریکا که روزگاری نماد ثبات مالی جهانی بود، امروز بیشتر به ابزاری یکجانبه برای فشار به دیگر کشورها تبدیل شده است
درسها و میراث
آزمایش ونزوئلا نشان داد که تحریمها میتوانند اقتصادها را فلج کنند اما به ندرت تغییر سیاسی واقعی ایجاد میکنند. رژیمهای اقتدارگرا با چنین فشارهایی سازگار شده و اغلب مقاومتر میشوند. همزمان، نرمالسازی جنگ مالی و ابزارهای قانونی، قواعد دیپلماسی جهانی را تغییر داده است و دولتهای آینده، چه جمهوریخواه و چه دموکرات، به سختی میتوانند از این ابزارها صرفنظر کنند.
میراث ترامپ در ونزوئلا و فراتر از آن نه در رژیمهایی است که سرنگون نکرد، بلکه در نُرمهایی است که شکل داده است؛ مرز میان دیپلماسی و جنگ اقتصادی مبهم شده و تغییر رژیم به ابزارهای دیجیتال، حقوقی و مالی منتقل شده است. عصر تحریمها آغاز شده و استفاده از آنها بهعنوان چهره مدرن مداخله پابرجا است.