یک دست جام باده و یک دست جَعد یار
رقصی چنین میانهٔ میدانم آرزوست
میگوید آن رَباب که مُردم ز انتظار
دست و کنار و زخمهٔ عثمانم آرزوست
من هم رَباب عشقم و عشقم رُبابی است
وآن لطفهای زخمهٔ رحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همی شمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مَفخَر تبریز رو ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست