سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، اسلام، آخرین دین از ادیان توحیدی و ابراهیمی است. پیامآور این دین حضرت محمد (ص) است که از طریق وحی از جانب خدا قرآن را برای بشریت آورده است. شروع دعوت به اسلام در سال ۶۱۰ میلادی در مکه، واقع در شبهجزیره عربستان بود. توسعه روزافزون اسلام پس از هجرت پیامبر اکرم به شهر مدینه آغاز شد. از نظر مسلمانان، حضرت محمد (ص) آخرین پیامبر الهی و اسلام آخرین دین است. کتاب «محمد (ص) زندگینامه پیامبر اسلام» پژوهشی دیگر از کارن آرمسترانگ است که کیانوش حشمتی آن را ترجمه کرد و از سوی نشر حکمت به بازار کتاب آمد.

کتاب با مقدمهای از کیانوش حشمتی آغاز میشود. او به انتشار کتاب «آیات شیطانی» سلمان رشدی اشاره میکند و با آزردگی خاطر از این نکته یاد میکند که چگونه اندیشمندان و محققان مسلمان نخواسته یا نتوانستهاند کتابی به زبان انگلیسی و از واقعیات زندگی رسول خدا منتشر کنند و از این راه ذهن توده مردم غرب را نسبت به اهداف و تلاشهای محمد (ص) در براندازی ظلم و جور و خشونت از میان اعراب و ایجاد وحدت و امنیت و صلح در شبهجزیره عربستان و نهایتاً نوع بشر، روشن سازند.
او به دنبال این اندیشه کتاب «محمد (ص) زندگینامه پیامبر اسلام» را از پسر خویش به عنوان هدیه دریافت میکند، با خواندن این کتاب درمییابد که خداوند رحمان به دست یک غیرمسلمان آنچه را که او در ذهن داشته است، تحقق بخشیده است.
کتاب «محمد (ص) زندگینامه پیامبر اسلام» کتابی است که پس از حادثه یازده سپتامبر در ردیف پرفروشترین کتابهای سال آمریکا و اروپا قرار گرفت. در فصل نخست کتاب به روشنی ریشههای کدورت و ضدیت دنیای غرب (مسیحیت) را با جهان اسلام از قرن دهم به بعد مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و در فصل ششم نیز داستان آیههای شیطانی را که صحت آن مورد تردید است، بازگو میکند.
کیانوش حشمتی این نکته را یادآور میشود که این رخداد بار دیگر اثبات کرد که خدامحوری و حقگویی همواره چون گوهری ناب و درخشان است که هیچگونه غباری از باطل آن را کدر و کماثر نکرده و با نسیمی ملایم حقیقت وجودی آن بر همه آشکار میگردد.
کارن آرمسترانگ نیز در مقدمه کتاب «محمد (ص) زندگینامه پیامبر اسلام» به هدف از نوشتن این کتاب اشاره و نکاتی تاملبرانگیز بیان میکند: «من این زندگینامه محمد (ص) را ده سال پیش در اوج درگیری غرب با داستان سلمان رشدی نوشتم، مدت مدیدی بود که نحوه برخورد و تعصبات شدیدی که حتی در لیبرال و مداراپذیرترین و گروههای فکری بر ضداسلام ابراز میشد، فکر مرا مشغول کرده بود. به نظرم میرسید که اتفاقات وحشتناک قرن بیستم نیز نتوانسته از توسعه نگرش انحرافی و نادرست علیه دینی که حدود یک میلیارد و دویست میلیون نفر یکپنجم جمعیت دنیا از آن پیروی میکنند، جلوگیری نماید و با صدور فتوای معروف آیتالله خمینی علیه سلمان رشدی و انتشاردهندگان کتابش این تعصب غربی خشنتر شد.
نویسندگان و متفکران انگلیس از فرصت استفاده کردند و چهرههایی غیرواقعی و گاه وحشتناک از اسلام معرفی میکردند، از نظر آنان اسلام ذاتاً دینی مداراناپذیر و متعصب بود و حساسیت مسلمانان در مورد سیمای پیامبر عزیزشان در کتاب سلمان رشدی نیز امری بیمورد و غیرمنطقی است.
من این کتاب را به این خاطر نوشتم که، در واقع، افسوس میخورم که سیمای محمد (ص) برای مردم غرب فقط تصویری باشد که کتاب رشدی ارائه میدهد. حتی اگر میفهمیدم که هدف رشدی از این داستان چه بوده است، باز هم بیان حقایق مربوط به سیمای واقعی محمد (ص) برایم بسیار مهم میبود، زیرا محمد (ص) را یکی از نوادر تاریخ بشریت یافته بودم. برای من بسیار مشکل بود که ناشری برای این کتاب بیابم؛ زیرا به محض طرح موضوع، اینگونه تصور میکردند که با انتشار این کتاب مسلمانان به خشم آمده و سوال میکنند که زن بیمذهبی چون من چگونه به خود جرات صحبت کردن در مورد پیامبر اسلام را داده است و من نیز چون رشدی میبایستی در اختفا به سر برم. برخلاف تصور، این حرکت من مورد استقبال مسلمانان روشنفکری قرار گرفت که کتاب را در اختیارشان قرار دادم.
به علاوه، مسلمانان و اسلامشناسان جدی جزو اولین کسانی بودند که بر این باور قرار گرفتند که من بیش از یک راهبه جداشده از دیری هستم، که قصد ایجاد زحمت دارد. در طی ده سال بعد، اسلامستیزی مردمان غرب رو به سردی گذارد و اگرچه هرازگاهی جرقههایی شعلهور میگشت ولی به نظر میرسید که مردم علاقه بیشتری برای تشکیک در داستان رشدی نشان میدهند.
ناگهان در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ دنیا در بهت فرورفت. با انفجار ساختمانهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی و یک قسمت از مرکز دفاع آمریکا به وسیله چند مسلمان افراطی و کشته شدن بیش از پنج هزار نفر، مجدداً تمامی دنیا متوجه اسلام و مسلمانان گردید. این حادثه سند تعصبی بودن اسلام بود و بدبینی آنان نسبت به دین محمد (ص) و اینکه اسلام دین ترور، قتل و وحشت است، را مجدداً برانگیخت. اکنون این مقدمه را مجدداً یک ماه پس از حمله ۱۱ سپتامبر مینویسم. اکنون زمان بسیار حساسی است. این ایده که اسلام تمایل طبیعی به خشونت دارد، هنوز زنده است.
بیشتر منتقدین اسلام بیشتر به آیههایی از قرآن اتکا میکنند که در آنها به جنگ و انتقامگیری توجه شده و میتواند به راحتی روحیه افراطیگرایی را در خواننده خود تقویت کند. آنها اغلب این را نادیده میگیرند که در کتابهای مسیح و موسی (علیهاالسلام) نیز میتوان عباراتی حاکی از همین خشونت را پیدا کرد. اگرچه مسیح همیشه چهرهای صلحطلب معرفی شده است، اما در انجیل نیز آیههای بسیاری وجود دارد که به تهاجم و نبرد تشویق میکند. حتی در یک مورد مسیح میگوید: «من نه برای صلح بلکه برای ستیز آمدهام.» ولی هیچکس این آیهها را در کشتار هشت هزار مسلمان بوسنیایی به دست مسیحیان صربستان مورد استفاده قرار نداد. در آن زمان هیچکس مسیحیت را ذاتاً خطرناک و متجاوزگر قلمداد ننمود. زیرا اطلاعات مردم به قدری در مورد این دین بالا بود که هیچکس اجازه چنین ادعایی را به خود نمیداد. بیشتر مردم غرب آنچنان از اسلام بیاطلاع هستند که به هیچ وجه نمیتوانند در داوریهای خود نظری منطقی و صحیح ابراز نمایند.
در این روزهای تاریک، اگرچه تلاش برای ادراک اسلام و غرب محکوم به شکست است گاهی نیز جرقههایی از امید و خوشباوری نیز درخشیده است. برای مثال، اظهارنظرهای رئیسجمهور آمریکا و نخستوزیر انگلستان در مورد جدا بودن راه اسلام از افراطیون تروریست نمونهای از این نظریات است. آنها با حضور در مساجد مسلمانان و بزرگ شمردن اعتقادات و سنتهای مسلمانان آنان را مطمئن ساختند که حمله به افغانستان به هیچ وجه حمله به دنیای اسلام نبوده و آنان از صلحطلبی دین اسلام کاملاً مطمئن هستند. این اظهارنظرها در حالی صورت گرفت که ده سال قبل در زمان سلمان رشدی هیچ سیاستمداری حاضر به طرح چنین مسئلهای نبود.
دیگر اکثریت مردم پی بردهاند که نمیتوانند نسبت به مسائل دنیای اسلام و داشتن اطلاعات و فهم بیشتر از این دین بیتفاوت بمانند.»
در بخشی از کتاب «محمد (ص) زندگینامه پیامبر اسلام» میخوانیم:
«بعضی از اعراب بر این باور بودند که «الله» همان خدایی است که توسط یهودیان و مسیحیان پرستش میگردد. اما آنها با تاسف احساس میکردند که این خدا، برخلاف خدای دو دین دیگر صاحب کتاب، هیچگاه برای آنها کتاب و پیامبری ارسال نداشته است، اگرچه آن زیارتگاه را از زمان بسیار دور در اختیار داشتند. به همین دلیل اعرابی که با یهودیان و مسیحیان مرادوده و تجارت داشتند، همیشه با این احساس حقارت دست و پنجه نرم میکردند که گویی خداوند، اعراب را از برنامه و نقشه روحانی خود حذف نموده است. اما این تحقیر در شب هفدهم ماه رمضان سال ۶۱۰ میلادی، به پایان نزدیک میشد. در این شب محمد (ص) ناگهان از خواب برخاست و در حالی که وجود خود را از نوعی احساس روحانی که تا به حال تجربه نکرده بود اشباع و لبریز میدید شروع به لرزیدن کرد. بعد از آن، او چنین شرح داد که فرشتهای بر او ظاهر شد و تمامی وجودش را آنچنان در برگرفت که نفسهای او به شمارش افتاد و سپس دستور داد: بخوان. محمد (ص) که از درون منقلب شده بود با خود گفت: من نمیتوانم، من که کاهن نیستم. اما فرشته آنقدر ادامه داد تا وجود محمد (ص) از این احساس لبریز گشت که حال میتواند کلمات کتاب جدید خداوند را بر زبان جاری سازد. کلام خداوند برای اولین بار در عربستان بر زبانها جاری شده بود و حالا خداوند به زبان خود او، او را به خود میخواند. این کتاب مقدس قرآن، به معنی «دوباره خوانده» نامیده شد.»
در پایان تورق این کتاب نیز جملههای تاملبرانگیز دیگری را از کارن آرمسترانگ میخوانیم:
«در غرب ما هیچگاه موفق به رویارویی با اسلام نبودهایم، عقاید ما در مورد این دین، کوچکانگارانه و خودبینانه بوده، اما حال آموختهایم که ما نمیتوانیم در چنین عادتی از نادانی و تعصب باقی بمانیم.
در آخر این زندگینامه، نظریه محقق کانادایی ویلفرد کانتول اسمیث را آوردهام، که نوشتههای او همیشه مایه الهام من بوده است. او در سال ۱۹۵۶ چنین نوشت: غرب و دنیای اسلامی نمیبایستی به سادگی از وقایع قرن بیستم بگذرند. مسلمانان بایستی قبول نمایند که پیشرفتهای علمی و تکنولوژیک غرب واقعیتی است غیرقابل انکار که در نتیجه تلاش و کوشش آنان به دست آمده است و غربیان نیز بایستی بفهمند که آنها نمیتوانند در یک جهان طبقهبندی شده به زندگی ادامه دهند و بایستی برابری و مساوات را بپذیرند. تا زمانی که تمدن غرب و اصول مسیحیت به این نتیجه نرسند که بایستی با سایرین نیز هماهنگ با اصول عقاید آنان برخورد نمود. این دو (غرب و اسلام) به نتیجه مشترکی در مورد حقایق قرن بیستم نخواهند رسید. حادثه ۱۱ سپتامبر نشان داد که هم غرب و هم دنیای اسلام متاسفانه در رسیدن به این اشتراک فکری شکست خوردهاند. اگر غرب بخواهد در قرن بیستویکم بهتر عمل نماید، میبایستی عقاید، احساسات و روشهای زندگی آنان را بهتر شناخته و با آنها هماهنگ گردند و بهترین راه برای این شناخت آشنایی با روش زندگی پیامبر اسلام است که نبوغ و عقل خارقالعاده ایشان میتواند روشناییبخش این روزهای تاریک باشد.»
درباره نویسنده:
کارن آرمسترانگ (به انگلیسی: Karen Armstrong) (زاده ۱۹۴۴) نویسنده و پژوهشگر انگلیسی است که تاکنون دوازده کتاب درباره دینشناسی تطبیقی تألیف کرده است.
وی به مدت هفت سال راهبهای کاتولیک بوده، سپس در ۱۹۶۹ در دانشگاه آکسفورد ادبیات کلاسیک و مدرن خوانده است. وی چندین برنامه تلویزیونی نیز درباره پولس رسول و تاریخ کلیسا تهیه کرده است. او سپس به نوشتن کتابهایی در زمینه اندیشه دینی روی آورد در حالی که جهاننگری او برآمده از بینش دینی مسیحی و خردباوری غربی است. وی همواره کوشیده است به عنوان یک پژوهشگر به دینها بنگرد. به سخن دیگر تلاش آرمسترانگ این بوده تا بنیاد مشترک دینهای سامی را بیابد و میان آنان پلی بزند.
آثار این پژوهشگر و نویسنده انگلیسی عبارت است از: «تاریخ خدا»، «دوازده گام به سوی زندگانی با مهربانی»، «محمد: زندگینامه پیامبر اسلام»، «تاریخ خداباوری»، «در جستجوی خدا»، «بنیادگرایی در آیین یهود، مسیحیت و اسلام»، «تاریخ اورشلیم: یک شهر»، «سه دین»، «خداشناسی از ابراهیم تاکنون» و «از دل تو تا دل من». نشر حکمت نیز دو کتاب «محمد؛ زندگینامه پیامبر اسلام (ص)» و «بنیادگرایی، در یهودیت، مسیحیت و اسلام» را از این نویسنده منتشر کرده است.
کتاب «محمد (ص) زندگینامه پیامبر اسلام» تالیف کارن آرمسترانگ و ترجمه کیانوش حشمتی با ۴۳۳ صفحه و شمارگان ۲۲۰ نسخه از سوی انتشارات حکمت منتشر شد.
∎