سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - خسرو باقری، استاد تمام فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران؛ در نهاییترین نقطه متناقضنماهایی که میشناسیم، رابطه مرگ و زندگی قرار دارد. مادر همه ترسها، ترس از مرگ است و موجودات زنده که از مرگ میهراسند، خواهان زندگیاند. در نگاه اول، چنین تقابل آشتیناپذیری میان مرگ و زندگی رقم میخورد، اما در نگاه الهی، رابطه میان مرگ و زندگی، چون مغازلهای کشدار و پر پیچوخم است که در فرجام آن، این زندگی است که از مرگ کام میستاند. در ادامه، کشوقوس این مغازله را از نظر میگذرانیم.
ارتباط مرگ و زندگی همچون ارتباط یک زوج پدیدار میشود. در مورد مرگ بدون زندگی نمیتوان فکر کرد؛ همان گونه که به زندگی نیز نمیتوان بدون مرگ اندیشید. آنچه را در میان این زوج میگذرد، از قهر و مهر، باید در قالب مغازلهای پر کشوقوس فهم کرد. این کشوقوس، در سه فراز آشکار میگردد:
در فراز نخست، قهر و ناز حاکم است. مرگ از زندگی میگریزد و زندگی، چهره از مرگ میپوشاند. بر این اساس، برای زیستن باید از مرگ گریخت و برای مردن، باید زندگی را وداع گفت. در این فراز، قانون مفارقت حاکم است. این قانون در حیات زیستی آشکار است و حتی در زندگی گیاهان و حیوانات نیز جاری است. اگر این قهر و فرار از مرگ وجود نداشت، زندگی باقی نمیماند. این قانون، بر زندگی ما انسانها نیز حاکم است.
ما نیز در فراز نخست، از مرگ میترسیم و با فرار از آن، زندگی را میجوییم. از این رو است که از حیوان درنده میگریزیم و از سقوط در دره میهراسیم.
در فراز دوم، مواجهه و ملاقات به ظهور میرسد. در اینجا نه تنها مرگ و زندگی از هم نمیگریزند، بلکه رو در رو میشوند و چشم در چشم هم میدوزند. به این ترتیب، مرگ و زندگی با یکدیگر آشنا میشوند. اکنون دیگر زیستن با چشم بستن به مرگ به ظهور نمیرسد، بلکه با خیره شدن در چشمهای مرگ حاصل میشود.
در این فراز، آنان که با مرگ آشناترند، زندهترند و آنان که مرگ را نادیده میگیرند، از زندگی راستین بیبهرهاند. اکنون، مرگ را به یاد داشتن، زندگی انسانیتری به ما میدهد و دندان فاسد حرص و آز را از ریشه برمیکند و سخاوت و موانست با دیگران را به ارمغان میآورد؛ چنانکه فراموش کردن مرگ، ما را آزمند و خودخواه میکند و از زندگی انسانی محروم مینماید.

در اینجا، زندگی نه در وجه زیستی، بلکه در وجه اخلاقی و انسانی خود جلوهگر شده است. قرآن کسانی را که در مرحله نخست، یعنی فرار از مرگ، ماندهاند و تا فراز دوم بالا نیامدهاند، نکوهش میکند: «بگو: آن مرگی که از آن میگریزید، قطعاً به سر وقت شما میآید؛ آنگاه به سوی دانای نهان و آشکار بازگردانیده خواهید شد و به آنچه میکردید آگاهتان خواهد کرد.» (جمعه / ۸)
اما در فراز سوم، دوگانگی برمیخیزد و مرگ در زندگی فانی میشود و خود نیز زندگی میشود. اکنون زیستن نه در فرار از مرگ و نه در رو کردن به آن است، بلکه زندگی با تصاحب مرگ حاصل میشود و زندگی در پی آن است که مرگ را از آن خود کند. این به معنای زندگی ناب است که در آن، تقابل مرگ و زندگی، به نحوی به وحدت تبدیل میشود.
در این وجه از رابطه مرگ و زندگی است که قرآن، از مرگ، چنان که از زندگی، چون یک مخلوق و موجود نام میبرد و در وصف خدا چنین میگوید: «همان که مرگ و زندگی را پدید آورد.» (ملک/۲) اما فراتر از آن، قرآن اصالت را در هستی از آن زندگی میداند زیرا خداوند، چون منشأ هستی، زنده است و مرگ را در او راهی نیست: «خداست که معبودی جز او نیست؛ زنده و برپادارنده است؛ نه خوابی سبک او را فرومیگیرد و نه خوابی گران.» (بقره/۲۵۵)
در فراز سوم است که اصالت زندگی در کل هستی آشکار میگردد، نه تنها ترس از مرگ رنگ میبازد و نه تنها مرگ آشنایی فراهم است، بلکه فرد آمادگی دارد که برای دست یافتن به زندگی ژرفتر، طالب مرگ نیز باشد. هنگامی که فرد میبیند که "زندگیِ مرده" دارد، طالب "مرگِ زنده" خواهد بود. بر این اساس است که در گفتمان دینی، از مفهوم "شهادت" همچون "مرگِ زنده" یاد شده (آل عمران/۱۶۹) و توانایی طلب مرگ، همچون نشانهای از درستی داعیه دوستی با خدا است. (جمعه/۶)
هنگامی که رابطه میان مرگ و زندگی در دامنه چنین مغازلهای درک شود، آنگاه مرگ و رنجی که با آن تداعی میشود، در تعارض با رحمت الهی قرار نخواهد گرفت، بلکه چون مدخلی برای ورود به این رحمت محسوب خواهد شد: «ای نفس مطمئنه، خشنود و خداپسند به سوی پروردگارت بازگرد و در میان بندگان من درآی و در بهشت من داخل شو.» (فجر/۳۰-۲۷)
∎