شناسهٔ خبر: 75545810 - سرویس علمی-فناوری
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

آیا خشم همیشه بد است؟ / این سه نشانه را جدی بگیرید

این روزها خشم به‌عنوان احساسی طبیعی در زندگی انسان‌ها بسیار دیده می‌شوداما وقتی این هیجان از حالت متعادل خارج شود،می‌تواند به پرخاشگری و آسیب‌های جدی در روابط فردی واجتماعی منجر شود.شناخت ریشه‌هاشدت و فراوانی خشم،کلید مدیریت بهتر این احساس پیچیده است

صاحب‌خبر -

اشاره؛

خشم، پدیده‌ای که این روزها در کوچه، بازار، خیابان و حتی محیط خانواده به چشم می‌خورد، اما ابعاد و اثرات آن کمتر به‌روشنی بررسی شده است. در گفت‌وگوی پیش‌رو با حجت الاسلام حجت‌الله صفری، روانشناس و درمانگر حوزه اختلالات به واکاوی مفهوم خشم و جوانب مختلف آن می‌پردازیم تا دریابیم چگونه این احساس پیچیده می‌تواند بر روابط فردی و اجتماعی تأثیر بگذارد.

*لطفاً در سؤال نخست تعریفی دقیق از «خشم» ارائه دهید تا ماهیت آن روشن شود.

طبیعتاً موضوع «خشم» یکی از مباحث کلیدی و حساس در جامعه امروز ما به شمار می‌آید.

شاید بسیاری از ما در گذرهای روزمره خود به این احساس برسیم که میزان بروز خشم و پرخاشگری در جامعه گاهی اوقات بیش از اندازه است. در همین راستا، به پژوهشی اشاره می‌کنم که اخیراً مطالعه کردم.

این بررسی بر روی افرادی که متهم به قتل بودند انجام شده بود. یافته‌ها نشان می‌داد بیش از ۸۵ درصد این افراد به دلیل «قتل غیرعمد» درگیر این وضعیت شده‌اند؛ به عبارت دیگر، تنها حدود ده تا دوازده درصد از این قتل‌ها از نوع «قتل عمد» بوده که فرد با قصد قبلی و آگاهانه مرتکب آن شده است. در مقابل، اکثریت این افراد در شرایطی مرتکب قتل شده‌اند که نتوانسته‌اند تکانه پرخاشگری خود را کنترل کنند.

بسیاری از این افراد نیز خود اذعان می‌کردند که «من قصد چنین کاری نداشتم؛ همه چیز ناگهانی اتفاق افتاد». این امر نه تنها در قتل‌ها بلکه در موارد ضرب‌وجرح و آسیب‌های جسمی دیگر نیز قابل مشاهده است. بنابراین آمار موجود، آمار ویژه‌ای است که اهمیت موضوع را نشان می‌دهد.

از سوی دیگر، بخشی از نارضایتی‌های خانوادگی و همچنین مراجعات مکرر افراد به مراکز مشاوره، دقیقاً با همین موضوع پرخاشگری مرتبط است. به عنوان مثال، گاهی یکی از زوجین می‌گوید «همسرم نمی‌تواند خشمش را کنترل کند». در برخی موارد نیز خود افراد مراجعه می‌کنند و اظهار می‌دارند که «من مستأصل شده‌ام؛ قبلاً این‌طور نبودم، اما مدتی است احساس می‌کنم سر هر مسئله کوچک پرخاشگری می‌کنم».

اکنون برای آنکه تعریف دقیق‌تری از خشم ارائه دهیم، باید به کارکردهای روانی انسان توجه کنیم.

کارکردهای روانی انسان به چند بخش اصلی تقسیم می‌شود، از جمله: «افکار، هیجانات، عواطف و احساسات، غرایز، انگیزه‌ها»

خشم زمانی که تعریف می‌شود، در وهله نخست باید دانست که جزو «هیجانات» به شمار می‌آید.

خشم به بخشی از مغز مربوط است که آن را «دستگاه لیمبیک» می‌نامند؛ بخشی که جایگاه هیجانات انسان محسوب می‌شود و تولیدکننده مجموعه‌ای از هیجانات مثبت یا منفی است. هیجاناتی همچون غم، تنفر، احساس گناه، احساس حقارت و نیز «خشم» در این بخش از مغز پردازش و بروز می‌یابند.

پس خشم در درجه اول یک «هیجان» است؛ هیجانی که به صورت ذاتی و غریزی در وجود انسان قرار داده شده و حتی در حیوانات نیز دیده می‌شود. کارکرد اصلی این هیجان، دفاع از خود در شرایط تهدید است. یعنی هنگامی که فرد احساس خطر یا تهدید می‌کند، از این هیجان استفاده می‌کند تا بتواند از خود دفاع کند. بنابراین خشم یک ویژگی تکاملی محسوب می‌شود که به صورت طبیعی در وجود ما نهاده شده است.

منابع بروز خشم معمولاً در شرایطی فعال می‌شوند که انسان احساس خطر، تهدید یا ناکامی کند. خشم برخلاف «غم» که حالتی انفعالی دارد، دارای ماهیتی تهاجمی است. با این حال، باید توجه داشت که خشم به خودی خود امری منفی تلقی نمی‌شود. بلکه یک هیجان کاملاً طبیعی است که می‌تواند کارکرد مثبت نیز داشته باشد. به همین دلیل، در منابع روان‌شناسی خشم را به عنوان یک هیجان معرفی می‌کنند که همراه با برانگیختگی‌های فیزیولوژیک است و در پی آن می‌تواند به شکل افکار و رفتارهای خاصی در انسان نمود پیدا کند. این افکار و رفتارها بخشی از پیامدهای بروز خشم به شمار می‌آیند.

آیا خشم همیشه بد است؟ / ۳ نشانه که می‌گوید خشم شما دیگر طبیعی نیست

* پس می‌توان این‌طور گفت که خشم به خودی خود بد نیست، اما اگر منجر به هنجارشکنی یا رفتاری منفی شود، مذموم است؟

بله، همین‌طور است. از همان دوران کودکی، کودک به صورت غریزی و بدون آموزش قبلی بروز هیجاناتی مانند خشم یا غم را نشان می‌دهد. بنابراین خشم یک امر ذاتی و طبیعی است. اما گاهی این خشم می‌تواند از حالت طبیعی خود خارج شده و به شکلی نامتناسب بروز پیدا کند. در این حالت دیگر صرفاً «خشم» نامیده نمی‌شود، بلکه به آن «پرخاشگری» اطلاق می‌گردد.

پرخاشگری زمانی رخ می‌دهد که خشم سه شاخص اصلی خود را از دست بدهد و از حالت طبیعی فاصله بگیرد:

تناسب: یعنی باید بررسی شود که خشم در برابر چه موضوعی بروز کرده است. زمانی که فرد بر سر مسائل کم‌اهمیت یا موضوعاتی که دیگران نیز در مواجهه با آن‌ها دلیلی برای عصبانیت نمی‌بینند، عصبانی و پرخاشگر می‌شود، این نشانه خروج خشم از حالت طبیعی است. به عبارت دیگر، موضوعات بسیار جزئی و بی‌اهمیت مدام برای فرد منبع خشم و عصبانیت می‌شوند.

تعداد دفعات: در حالت طبیعی، فرد ممکن است پس از گذشت چند هفته یا چند ماه در موقعیتی خاص عصبانی شود. اما در پرخاشگری، فرد به صورت مداوم و حتی روزانه چندین بار دچار خشم می‌شود. وقتی از چنین فردی پرسیده می‌شود «آخرین بار چه زمانی عصبانی شدی؟»، پاسخ می‌دهد که «از صبح تاکنون چندین بار این حالت را تجربه کرده‌ام». این افزایش تعداد دفعات بروز خشم، نشانه‌ای از غیرطبیعی بودن آن است.

شدت: شدت خشم نیز شاخص مهمی است. به عنوان مثال، ممکن است فرد در برابر رفتاری مانند حرکت کند یک راننده در خط سبقت ناراحت شود که امری طبیعی است. اما اگر در همان لحظه چنان شدت خشم پیدا کند که نتواند آن را کنترل کند و دست به رفتار پرخطر بزند، این حالت طبیعی نیست. چنین شدت‌هایی باعث بروز رفتارهای تکانه‌ای می‌شود. برای نمونه، استاد در کلاس وقتی ماژیک نمی‌نویسد، آن را پرتاب می‌کند؛ یا همسری که در حال صحبت با شریک زندگی خود است و چون طرف مقابل به او گوش نمی‌دهد، ناگهان وسیله‌ای را پرتاب می‌کند. این‌ها نمونه‌هایی از شدت ناگهانی و خارج از کنترل خشم است که در کسری از ثانیه منجر به رفتارهای پرخطر می‌شود.

پس این سه شاخص یعنی «تناسب»، «تعداد دفعات» و «شدت» از عوامل مهم در تشخیص تفاوت میان خشم طبیعی و پرخاشگری هستند.

البته در روان‌شناسی تأکید می‌شود که خشم دارای طیف است. همه انسان‌ها به نوعی خشم را تجربه می‌کنند، زیرا همان‌طور که گفته شد، خشم غریزی است. حتی در آموزه‌های دینی نیز گزارش شده است که ائمه در شرایطی خاص خشمگین می‌شدند؛ مثلاً هنگام تذکر به فردی یا در مواجهه با دشمن. بنابراین، خشم در جایگاه طبیعی و مثبت خود، امری منفی محسوب نمی‌شود و می‌تواند کارکرد سازنده داشته باشد.

اما زمانی که خشم ویژگی‌های غیرطبیعی پیدا کند، می‌تواند به حالت «بیمارگون» تبدیل شود. در روان‌شناسی از این وضعیت به عنوان «خشم بیمارگون» یا «پرخاشگری بیمارگون» یاد می‌شود. این حالت زمانی است که خشم به اختلالی پایدار تبدیل می‌شود. در این شرایط چند نشانه عمده وجود دارد:

خروج کامل از کنترل فرد:

یعنی فرد دیگر هیچ راهی برای مدیریت خشم خود ندارد و به محض تحریک شدن، دچار انفجار هیجانی می‌شود.

تأثیرگذاری شدید بر کارکردهای زندگی:

پرخاشگری بیمارگون روابط فرد را در همه ابعاد مختل می‌کند. به طور مثال، فرد مدام با همسر، فرزندان، همکاران یا استاد خود درگیری دارد. اطرافیان او را فردی پرخاشگر می‌دانند که زندگی با او بسیار دشوار است. چنین فردی ممکن است موجب فروپاشی روابط خانوادگی شود؛ همسرش در آستانه جدایی قرار گیرد یا فرزندان از خانه گریزان شوند.

ایجاد خطر برای خود یا دیگران:

خشم بیمارگون می‌تواند به رفتارهای تکانه‌ای خطرناک منجر شود. نمونه بارز آن خودکشی است که در بسیاری موارد محصول یک لحظه خشم مهار نشده است. فرد در اثر شدت هیجان دست به رفتاری می‌زند که زندگی خود یا دیگران را تهدید می‌کند. این نوع خشم با ایجاد پریشانی، ناآرامی و بی‌قراری، سلامت روان فرد و اطرافیانش را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد.

در روان‌شناسی همچنین تأکید می‌شود که برخی اختلالات شخصیت به‌ویژه در «خوشه B» (Cluster B) شامل شخصیت ضد اجتماعی (Antisocial)، شخصیت خودشیفته (Narcissistic)، شخصیت نمایشی (Histrionic) و شخصیت مرزی (Borderline) معمولاً با مشکل کنترل هیجان همراه هستند. یکی از شاخص‌ترین نشانه‌های این اختلالات، خشم غیرقابل کنترل و بیمارگون است. این افراد به دلیل ناتوانی در تنظیم هیجانات، بارها در روابط اجتماعی و شخصی خود دچار مشکل می‌شوند.

* اگر فردی اصلاً عصبانی نشود و حتی در طول یک سال هم تجربه خشم نداشته باشد، آیا این وضعیت نوعی بیماری محسوب می‌شود؟

واقعیت این است که پاسخ به این پرسش باید با در نظر گرفتن چند نکته داده شود.

نخست باید توجه داشت که آستانه تحمل افراد، میزان صبوری آنان و همچنین عواملی که می‌تواند موجب برانگیختن خشمشان شود، از همان دوران کودکی به صورت ذاتی با یکدیگر متفاوت است.

به عنوان مثال، اگر خانواده‌ای چند فرزند داشته باشد، می‌توان مشاهده کرد که هر یک از آنان از همان ابتدا ویژگی‌های رفتاری متفاوتی دارند. برخی از کودکان ذاتاً آرام‌تر هستند و کمتر تحریک‌پذیرند، در حالی که برخی دیگر فعال‌تر، پرجنب‌وجوش‌تر و گاه زودتر عصبانی می‌شوند یا تمایل بیشتری به بروز پرخاشگری دارند. این تفاوت‌ها کاملاً طبیعی است و بخشی از تفاوت‌های فردی به شمار می‌رود.

بنابراین اگر فردی ذاتاً آرام باشد و در برابر بسیاری از موقعیت‌ها خشم خود را بروز ندهد، این امر به معنای بیماری نیست. چنین فردی را می‌توان سالم دانست، همان‌طور که فرد دیگری که زودتر عصبانی می‌شود نیز لزوماً بیمار نیست. درک این تفاوت‌های فردی بسیار مهم است.

اما چه زمانی می‌توان گفت یک فرد دچار مشکل است؟ بیماری زمانی مطرح می‌شود که فرد در موقعیتی قرار گیرد که اقتضا می‌کند خشم خود را بروز دهد و از خود دفاع کند، اما چنین واکنشی نشان ندهد. در اینجا باید میان دو حالت تفاوت قائل شد:

حالت سرکوبی: برخی افراد در ظاهر آرام هستند اما در واقع خشم خود را سرکوب می‌کنند. این افراد در موقعیت‌های ناراحت‌کننده یا تهدیدآمیز، به جای بیان یا بروز هیجان، آن را در خود جمع می‌کنند. این سرکوب ممکن است به مرور زمان انباشته شده و ناگهان در موقعیتی دیگر به صورت انفجار هیجانی یا رفتار شدید بروز یابد. چنین الگویی ناسالم تلقی می‌شود، زیرا فرد نتوانسته خشم خود را به شیوه‌ای متناسب و سازنده مدیریت کند.

آرامش سالم: در مقابل، برخی افراد ذاتاً آرام‌ترند و موضوعات کمتری موجب برانگیختگی خشم در آنان می‌شود. این افراد در مواجهه با مسائل، راحت‌تر کنار می‌آیند و با روش‌های منطقی‌تر یا سازگارانه‌تر مسائل را حل می‌کنند. این آرامش به معنای بی‌تفاوتی یا بی‌احساسی نیست؛ بلکه نشان می‌دهد فرد توانسته با رویکردی سالم‌تر و کارآمدتر واکنش نشان دهد. چنین فردی از نظر روان‌شناختی سالم محسوب می‌شود.

بیماری زمانی مطرح است که فرد در موقعیتی قرار گیرد که بروز خشم در آن ضروری و حتی لازم است، اما هیچ واکنشی نشان ندهد. به عنوان مثال، در جایی که لازم است فرد در برابر تعرض، تهدید یا رفتاری ناشایست از خود یا ارزش‌هایش دفاع کند، اگر هیچ واکنشی نشان ندهد و کاملاً منفعل باشد، این وضعیت می‌تواند نشانه‌ای از مشکل یا افراط در بی‌تفاوتی باشد. برای نمونه، در شرایطی که نیاز به غیرت یا دفاع از خود وجود دارد، اگر فرد به‌طور کامل بی‌تفاوت بماند و هیچ هیجانی نشان ندهد، این امر غیرطبیعی است. البته باید تأکید کرد که اگر فرد به جای واکنش هیجانی شدید، تدبیر عقلانی و منطقی اتخاذ کند، این نشانه سلامت است. مشکل زمانی است که فرد اساساً تمایلی به هیچ نوع واکنش نشان نمی‌دهد.

در نتیجه می‌توان گفت: خشم در حالت متعادل خود یک هیجان طبیعی و ضروری است و نبود مطلق آن در موقعیت‌هایی که اقتضا می‌کند، می‌تواند آسیب‌زا باشد. با این حال، تفاوت‌های فردی ایجاب می‌کند که هر فرد بر اساس ویژگی‌های ذاتی و سطح تحمل خود سنجیده شود و نباید انتظار داشت که همه افراد به یک اندازه یا در یک شکل معین خشم را تجربه یا بروز دهند.

* اگر فردی نزد شما بیاید و بگوید «من خیلی زود عصبانی می‌شوم»، چه راهکارهایی را معمولاً برای چنین افرادی پیشنهاد می‌دهید؟

وقتی وارد فضای درمان می‌شویم، نخستین اصل این است که صرفاً راهکارهای سطحی و عمومی ارائه نشود، بلکه ابتدا باید بررسی دقیقی انجام شود. بسیاری از افراد انتظار دارند روان‌شناس بلافاصله روش‌هایی برای کنترل خشم معرفی کند؛ اما در رویکرد علمی، مرحله نخست «آسیب‌شناسی» است. یعنی ابتدا باید مشخص شود چرا فرد خشمگین می‌شود، ریشه این خشم چیست، از کجا آغاز شده و چگونه شکل گرفته است. این عوامل در افراد مختلف متفاوت است و نمی‌توان نسخه یکسانی برای همه تجویز کرد.

یکی از نخستین گام‌ها در فرایند کنترل خشم، بررسی علل جسمی و بیولوژیک است. گاهی اوقات مشکلات جسمی موجب بروز خشم می‌شوند. به عنوان نمونه:

* پرکاری یا کم‌کاری تیروئید از عوامل شناخته‌شده‌ای است که می‌تواند بروز خشم و پرخاشگری را تشدید کند.

* سوءتغذیه در کودکان و مصرف برخی مواد غذایی که موجب بیش‌فعالی می‌شوند، می‌تواند رفتارهای پرخاشگرانه را افزایش دهد.

* تغییرات هورمونی در زنان در دوره‌های خاص و نیز در برخی مردان با سطح بالای ترشح تستوسترون، از عوامل جسمی مؤثر بر افزایش خشم هستند.

* حتی بیماری‌هایی مانند کبد چرب نیز در برخی پژوهش‌ها به عنوان عواملی مرتبط با پرخاشگری گزارش شده‌اند.

بنابراین در مراحل اولیه بررسی، معمولاً آزمایش‌های لازم برای علل جسمی و اطمینان از سلامت بیولوژیک انجام می‌شود.

گام دوم، بررسی سبک زندگی فرد است.

یکی از شاخص‌ترین عوامل مؤثر بر پرخاشگری در جامعه امروزی، به‌ویژه در سال‌های اخیر، اختلال در الگوی خواب شبانه است. پژوهش‌ها نشان داده‌اند که به‌هم‌ریختگی خواب، به‌ویژه زمانی که فرد عادت دارد پس از نیمه‌شب (بعد از ساعت ۱۲ شب) بخوابد، موجب بر هم خوردن چرخه‌های فیزیولوژیک بدن و اختلال در ترشح هورمون‌های مهم می‌شود.

این وضعیت باعث خستگی، بی‌حالی، تحریک‌پذیری و پرخاشگری در طول روز خواهد شد. هورمون‌هایی مانند کورتیزول و آدرنالین که معمولاً در شب نباید فعال باشند، در این شرایط ترشح می‌شوند و پیامد آن در روز بعد، افزایش پرخاشگری و کاهش آرامش روان است. بنابراین اصلاح الگوی خواب و سبک زندگی یکی از اقدامات اساسی در کنترل خشم است، زیرا بی‌خوابی نه تنها پرخاشگری، بلکه اضطراب و افسردگی را نیز تشدید می‌کند.

گام سوم، بررسی باورها و الگوهای ذهنی مرتبط با خشم است. برخی افراد دارای نوعی «الگوی جبری خشم» در ذهن خود هستند. برای مثال:

فردی ممکن است بگوید «پدرم هم همین‌طور بود، خانواده ما همه پرخاشگرند» و این را به صورت یک باور قطعی و تغییرناپذیر درونی کند.

فرد دیگری ممکن است باور داشته باشد که «ما به دلیل سختی‌های زندگی‌مان مجبوریم پرخاشگر باشیم» و این مسئله را از مسئولیت فردی خود دور کرده و به گذشته یا شرایط زندگی نسبت دهد.

گاهی افراد پرخاشگری را تنها راه ابراز هیجان یا حق‌طلبی می‌دانند. برای مثال می‌گویند: «اگر خشمم را سرکوب کنم، بیمار می‌شوم؛ پس باید داد بزنم». در حالی که در روان‌شناسی «سرکوب خشم» معنای دیگری دارد و صرفاً داد زدن جایگزین سالمی برای کنترل خشم نیست.

چنین باورهایی که در برخی خانواده‌ها یا گروه‌های اجتماعی رایج هستند، به صورت مانع جدی بر سر راه تغییر، عمل می‌کنند. زیرا تا زمانی که فرد مسئولیت رفتارهایش را بر عهده نگیرد و علت پرخاشگری را صرفاً به ژنتیک، خانواده یا شرایط بیرونی نسبت دهد، امکان اصلاح و تغییر وجود ندارد. بنابراین یکی از مراحل مهم درمان، اصلاح این باورها از طریق تکنیک‌های روان‌شناختی است.

آیا خشم همیشه بد است؟ / ۳ نشانه که می‌گوید خشم شما دیگر طبیعی نیست

پس از این مراحل، نوبت به بررسی موقعیت‌های برانگیزاننده خشم می‌رسد. این موقعیت‌ها در افراد مختلف متفاوت است. برای مثال، ممکن است فردی در محیط کار بسیار آرام باشد و کنترل خود را به خوبی حفظ کند، اما در خانه بسیار پرخاشگر شود. یا برعکس، کسی در جمع و محیط اجتماعی دچار خشم می‌شود ولی در محیط خانواده رفتاری آرام دارد. بنابراین لازم است موقعیت‌هایی که موجب خشم فرد می‌شوند، دقیقاً شناسایی شوند.

در ادامه، روان‌شناس بررسی می‌کند که فرد در هنگام خشم به چه چیزهایی فکر می‌کند و چه الگوهای رفتاری را در پیش می‌گیرد. یکی از علل تداوم پرخاشگری این است که فرد یاد گرفته در برخی موقعیت‌ها با پرخاشگری به هدف خود برسد. برای مثال، ممکن است فرد تجربه کرده باشد که «وقتی در خانه داد زدم، همسرم سکوت کرد و خواسته‌ام برآورده شد». این تجربه موجب تقویت پرخاشگری شده و به مرور زمان به یک الگوی رفتاری پایدار تبدیل می‌شود. بنابراین باید کشف شود که این الگوها چگونه شکل گرفته‌اند، چرا ادامه یافته‌اند و چرا متوقف نشده‌اند.

در نهایت، در مباحث روان‌شناختی تأکید می‌شود که «افکار» زمینه اصلی بروز خشم هستند. یعنی در لحظه عصبانیت، افکار خاصی فعال می‌شوند که به خشم و رفتار پرخاشگرانه دامن می‌زنند. از این رو، در تکنیک‌های کنترل خشم معمولاً نخستین مرحله، کار کردن روی افکار و اصلاح آن‌هاست.

* ممکن است فرد همیشه پرخاشگر نباشد، اما در برخی موقعیت‌ها خشم و پرخاشگری بروز کند. آیا برای این دسته از افراد الگویی مشترک و راهکارهایی عمومی وجود دارد؟

علاوه بر مواردی که پیش‌تر بیان شد، یک‌سری راهکارهای عمومی وجود دارند که می‌توانند برای اغلب افراد در زمینه کنترل خشم مفید باشند. یکی از مهم‌ترین این راهکارها، مفهوم «ذهن‌آگاهی» یا «خودآگاهی» است. ذهن‌آگاهی به معنای آن است که فرد بتواند خود را بشناسد و نسبت به موقعیت‌های برانگیزاننده خشم و افکاری که در آن لحظه در ذهنش فعال می‌شود، آگاهی پیدا کند.

در نظریه‌های روان‌تحلیلی و روان‌کاوی، خشم به عنوان یکی از قوی‌ترین هیجان‌های ناخودآگاه معرفی می‌شود. به بیان دیگر، فرد در بسیاری از مواقع دچار خشم می‌شود، بی‌آنکه حتی متوجه باشد چرا پرخاشگری کرده یا چه عواملی موجب بروز خشم شده‌اند.

بنابراین نخستین گام در جلسات مشاوره، رساندن فرد به سطحی از «هوشیاری» است.

این فرایند به این صورت است که از مُراجع خواسته می‌شود آخرین موقعیت‌هایی که در آن‌ها عصبانی شده را به یاد بیاورد و دقیقاً توضیح دهد چه اتفاقی افتاده است، در آن لحظه به چه می‌اندیشیده و چه چیزی باعث بروز خشم شده است. برای نمونه، اگر فردی بگوید «وقتی به خانه رسیدم شام آماده نبود و بر سر همسرم داد زدم»، مشاور او را به تحلیل این موقعیت هدایت می‌کند: چرا آماده نبودن شام باید چنین خشم شدیدی ایجاد کند؟ این نوع بررسی‌ها کمک می‌کند که فرد افکار پشت رفتار خود را شناسایی کند. وقتی فرد به این سطح از آگاهی برسد، می‌توان گفت نیمی از مسیر درمان طی شده است.

به جای آنکه فرد مدام به خود برچسب بزند که «من آدم عصبی هستم» یا «نمی‌دانم چرا پرخاشگری می‌کنم»، باید به این درک برسد که چه عواملی موجب خشم او می‌شوند و چه الگوهای فکری در آن لحظات فعال هستند. در این مرحله، فرد وارد یک الگوی سه‌مرحله‌ای می‌شود:

مرحله اول: باید واقعاً بخواهد تغییر کند. اگر فرد انگیزه کافی نداشته باشد، هیچ مداخله‌ای کارساز نخواهد بود. بنابراین از او خواسته می‌شود به‌طور جدی تصمیم بگیرد که پرخاشگری را کاهش دهد.

مرحله دوم: نوشتن و امضای یک «تعهدنامه شخصی». فرد در این تعهدنامه می‌نویسد که از پرخاشگری خود آگاه شده، از این وضعیت رضایت ندارد و متعهد می‌شود در برابر خشم خود مقاومت کند. توصیه می‌شود این تعهدنامه در جایی نصب شود تا همیشه جلوی چشم او باشد.

مرحله سوم: تحلیل مزایا و معایب پرخاشگری و عدم پرخاشگری. فرد می‌نویسد که پرخاشگری تاکنون چه فایده‌ای برای او داشته و چه پیامدهای منفی به همراه آورده است؛ مثلاً از دست دادن موقعیت‌ها، آسیب دیدن وجهه اجتماعی، ایجاد دلخوری در دیگران و حتی به‌وجود آمدن «حق‌الناس». در روایات نیز آمده است که «انسان هنگام عصبانیت به همان میزان از عقل خویش کاسته می‌شود». به این ترتیب، فرد درمی‌یابد که عقلانیت او با پرخاشگری تضعیف می‌شود و همین آگاهی می‌تواند محرکی برای تغییر باشد.

در این مرحله، فرد باید مرتباً از خود بپرسد: «این پرخاشگری چه نتیجه‌ای داشت؟ آیا فایده‌ای داشت که بر سر فرزندم داد زدم؟ اگر رفتار دیگری انجام می‌دادم چه می‌شد؟» این چالش‌های درونی موجب افزایش بینش و خودکنترلی می‌شوند.

علاوه بر این مراحل، تمرین‌هایی مانند «خودتلقینی» نقش مهمی دارند. به عنوان نمونه، فرد می‌تواند جملات کوتاه و تأثیرگذاری را در مکان‌هایی که زیاد می‌بیند نصب کند و هر روز آن‌ها را مرور کند. این جملات می‌توانند شامل ذکرهای دینی، جملات آرام‌بخش یا یادآوری تعهد فرد به کنترل خشم باشند. برای مثال: «آرام باش»، «نفس عمیق بکش»، «الان وقت عصبانیت نیست»، یا «لا حول و لا قوّة الّا بالله». این نوع تلقین‌ها در لحظات حساس به فرد کمک می‌کنند پیش از بروز پرخاشگری واکنش خود را متوقف کند.

از دیگر تکنیک‌های کاربردی، استفاده از راهبردهای عملی در لحظه خشم است:

تکنیک‌های تنفسی: چند نفس عمیق کشیدن و آرام‌سازی عضلات می‌تواند شدت هیجان را کاهش دهد.

تغییر موقعیت: ترک موقعیت برانگیزاننده، مانند بیرون رفتن از اتاق یا تغییر حالت فیزیکی (مثلاً از ایستاده به نشسته یا بالعکس).

رفتار قاطعانه و محترمانه: به جای داد زدن یا توهین، فرد می‌تواند مشکل خود را با بیانی صریح و محترمانه مطرح کند، بدون آنکه قضاوت یا اتهام وارد کند.

تغافل و گذشت: در بسیاری از موارد، بهترین واکنش نادیده گرفتن مسئله یا گذشتن از آن است. قرآن در وصف مؤمنان می‌فرماید: «وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا»؛ یعنی مؤمنان وقتی با لغو و بیهوده مواجه می‌شوند، با بزرگواری از آن می‌گذرند. نمونه تاریخی آن، رفتار مالک اشتر است که در برابر توهین فردی در بازار، خشم خود را فرو خورد و به نماز ایستاد.

در غیر این صورت، اگر خشم به‌طور مداوم سرکوب و انباشته شود، می‌تواند به «خصومت پایدار» تبدیل گردد. این حالت زمانی رخ می‌دهد که فرد مدت‌ها خشم را در دل نگه می‌دارد و در نهایت به کینه و انتقام‌جویی می‌انجامد.

در مقابل، نگاه مثبت‌تر آن است که فرد با «حسن‌ظن» و بخشش به موضوع نگاه کند. قرآن کریم در این‌باره می‌فرماید: «وَلیَعفوا وَلیَصفَحوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغفِرَ اللَّهُ لَکُم»؛ یعنی ببخشند و چشم‌پوشی کنند، آیا دوست ندارید خداوند شما را بیامرزد؟

بنابراین، راهکارهای عمومی در کنترل خشم شامل افزایش خودآگاهی، تعهد شخصی به تغییر، تحلیل پیامدها، تمرین خودتلقینی، استفاده از تکنیک‌های آرام‌سازی، رفتار محترمانه و در نهایت گذشت و بخشش است. این مجموعه می‌تواند به فرد کمک کند تا به‌تدریج واکنش‌های پرخاشگرانه را کاهش داده و به جای آن رفتارهای منطقی و سازنده جایگزین کند.

آیا خشم همیشه بد است؟ / ۳ نشانه که می‌گوید خشم شما دیگر طبیعی نیست

* آیا افراد پرخاشگر باید حتماً به روان‌شناس مراجعه کنند تا مشکلشان حل شود؟ چون بیان نمودید که برای هر فرد، درمان متفاوتی وجود دارد.

الگوهای مختلفی در زمینه پرخاشگری وجود دارد. گاهی اوقات افرادی هستند که میزان مشخصی از پرخاشگری را تجربه می‌کنند، دلایل بروز آن را نیز می‌دانند و تمایل دارند برای کاهش آن اقدامی انجام دهند.

در این موارد می‌توان گفت این افراد قادرند با استفاده از منابع آموزشی، یا با شرکت در کارگاه‌های آموزشی ویژه کنترل خشم، و همچنین با بهره‌گیری از تکنیک‌هایی که برای این منظور ارائه می‌شود، به‌تدریج بر «خودمهارگری» تمرین کنند و نوعی «خودسازی» را در پیش بگیرند. در چنین شرایطی، فرد می‌تواند به مرور زمان مدیریت خشم را به‌طور مستقل بر عهده بگیرد.

اما در مقابل، زمانی که فرد احساس کند خشم او به‌طور جدی از کنترل خارج شده است، به شکلی که هرچقدر هم بخواهد نمی‌تواند آن را مهار کند، در این شرایط مراجعه به روان‌شناس ضرورت پیدا می‌کند. در مواردی که شدت پرخاشگری بسیار افراطی و نگران‌کننده است، حتی ممکن است علاوه بر روان‌درمانی، نیاز به درمان‌های دارویی نیز وجود داشته باشد.

به‌طور کلی باید توجه داشت که خبر خوب این است که «کنترل خشم» امکان‌پذیر است. وقتی گفته می‌شود کنترل و مدیریت خشم، معنایش این است که خشم در هر سطحی باشد قابل شناسایی و کنترل خواهد بود.

بخش مهم فرایند درمان، تفکیک میان «خشم مفید» و «خشم غیرمفید» است. گاهی لازم است در جلسات مشاوره به فرد کمک شود تا بتواند این دو را از هم بازشناسد.

برای مثال، ممکن است مراجعه‌کننده‌ای بگوید: «آقای دکتر، من خیلی پرخاشگر هستم و خیلی عصبی می‌شوم». روان‌شناس از او می‌پرسد: «آخرین بار چه زمانی عصبانی شدی و چه اتفاقی افتاد؟» و فرد پاسخ می‌دهد: «دو ماه پیش بود، بچه‌ها تمام ظرف‌ها را از کمد بیرون ریختند و شکستند، من هم خیلی عصبانی شدم». روان‌شناس در این موقعیت توضیح می‌دهد که چنین واکنشی طبیعی است، زیرا هر فرد دیگری نیز در چنین موقعیتی ممکن بود عصبی شود. اما مسئله اینجاست که فرد ممکن است بارها و بارها این اتفاق را در ذهن خود بازسازی کند و مدام خودش را سرزنش نماید. این حالت به مرور زمینه «خودسرزنشگری» را تقویت می‌کند و موجب آزار و اذیت بیشتر فرد نسبت به خودش می‌شود، در حالی که اصل موقعیت خارج از چارچوب تناسب نبوده است.

بنابراین، نکته اساسی آن است که پرخاشگری در برخی موقعیت‌ها طبیعی است، اما اگر از تناسب و تعادل خارج شود، یا اگر فرد نتواند آن را مدیریت کند و به چرخه سرزنش مداوم گرفتار شود، نیازمند مداخله حرفه‌ای خواهد بود.

* آیا طبیعی است که افراد به دلیل مشکلات اجتماعی و اقتصادی دچار خشم و پرخاشگری شوند؟ یا این موضوع طبیعی نیست؟ و در صورت بروز، راهکار حل آن چیست؟

گاهی مشاهده می‌شود که افراد به محض روبه‌رو شدن با مشکلات اقتصادی یا فشارهای مالی، خشم خود را در رفتارشان نسبت به خانواده، همکاران یا حتی در جامعه بروز می‌دهند. لازم است در ابتدا مرور کنیم که آیا شرایط بیرونی می‌تواند بر ما تأثیر بگذارد یا خیر. پاسخ این است که بله، شرایط تأثیرگذار هستند و نمی‌توان این واقعیت را انکار کرد.

برای مثال، فردی که در خانواده‌ای بزرگ شده است که در آن پدر و مادر عاشق یکدیگر بوده‌اند، به یکدیگر احترام می‌گذاشته‌اند و همواره از هم مراقبت می‌کرده‌اند، معمولاً کمتر دچار بروز خشم می‌شود، زیرا در چنین محیطی یاد نگرفته است که پرخاشگری راه مواجهه با مسائل باشد. اما در نقطه مقابل، فردی که در خانواده‌ای پر از تنش و دعوا رشد کرده است، بیشتر مستعد پرخاشگری خواهد بود. بنابراین، شرایط محیطی و اقتصادی می‌توانند بر میزان خشم افراد اثر بگذارند.

مسائل اقتصادی نیز دقیقاً در همین چارچوب قرار می‌گیرند. به صورت همدلانه اگر نگاه کنیم، وقتی فردی برای خرید چیزی اقدام می‌کند و نمی‌تواند آن را تهیه کند، احساس ناکامی کرده و عصبانیت در او بروز می‌کند. این یک واقعیت است که باید آن را پذیرفت. با این حال، نکته مهم آن است که چنین شرایطی نباید به شکل «جبرگرایانه» تفسیر شود. به این معنا که فرد به صرف دشواری‌های اقتصادی یا شرایط محیطی، خود را مجاز به پرخاشگری نداند.

برای روشن‌تر شدن موضوع می‌توان این‌گونه پرسید:

۱. آیا همه افرادی که در شرایط اقتصادی دشوار زندگی می‌کنند، پرخاشگر هستند؟ اگر پاسخ مثبت باشد، یعنی همه افراد جامعه حق دارند بر سر یکدیگر فریاد بزنند و پرخاشگری کنند. اما در واقعیت چنین نیست و بسیاری از افراد با وجود مشکلات اقتصادی، رفتاری آرام دارند.

۲. اگر بگوییم تنها شرایط اقتصادی عامل پرخاشگری است، نتیجه این خواهد بود که افرادی با وضعیت مالی خوب و امکانات زیاد نباید پرخاشگر باشند. در حالی که در عمل مشاهده می‌کنیم افراد متمول نیز دچار پرخاشگری می‌شوند. بنابراین، پرخاشگری صرفاً محصول شرایط اقتصادی نیست.

روان‌شناسی تأکید می‌کند که آنچه تعیین‌کننده است، موقعیت بیرونی نیست، بلکه «نوع نگرش و شیوه فکر کردن» فرد نسبت به موقعیت‌ها است. برای نمونه، اگر دو نفر در خیابان تصادف کنند و هر دو خودرو آسیب جدی ببینند، واکنش آن‌ها می‌تواند کاملاً متفاوت باشد: یکی ممکن است به محض پیاده شدن از خودرو شکرگزاری کند و دیگری ممکن است سر خود بزند و احساس بدبختی کند. این تفاوت ناشی از نوع نگرش و افکار آن‌هاست، نه صرفاً خود حادثه.

در همین راستا، حتی در شرایط بسیار دشوار مانند ابتلا به بیماری‌های صعب‌العلاج، برخی افراد دچار افسردگی می‌شوند، در حالی که عده‌ای دیگر با وجود شرایط سخت‌تر، همچنان روحیه مثبت خود را حفظ می‌کنند. این تفاوت باز هم به نگرش فرد و معنایی که برای شرایط قائل می‌شود بازمی‌گردد.

در زمینه خشم نیز چنین است. اگر فرد به دنبال بهانه باشد، همیشه می‌تواند شرایط بیرونی را دلیل پرخاشگری بداند. اما این بهانه‌ها هیچ‌گاه مجوزی برای پرخاشگری صادر نمی‌کنند. زیرا همواره افرادی وجود دارند که با وجود شرایط دشوارتر، پرخاشگری نمی‌کنند.

از این منظر، توصیه مهم آن است که فرد با پرخاشگری، به رنج‌های موجود خود رنج دیگری اضافه نکند. شرایط اقتصادی دشوار ممکن است واقعاً وجود داشته باشد، اما بروز پرخاشگری در خانه، سرزنش اعضای خانواده، داد و فریاد یا ایجاد تنش، نه‌تنها وضعیت اقتصادی را تغییر نمی‌دهد بلکه آرامش و امنیت روانی خانواده را نیز از بین می‌برد. در نتیجه، مشکلات دوچندان خواهد شد.

به همین دلیل، باید پذیرفت که مشکلات اجتماعی و اقتصادی می‌توانند بر خشم اثر بگذارند، اما مسئولیت مدیریت این خشم بر عهده خود فرد است. نگرش درست و کنترل هیجان‌ها می‌تواند مانع شود که فشارهای بیرونی به پرخاشگری و تخریب روابط خانوادگی و اجتماعی منجر گردد.

* از کجا بدانم که خشم من طبیعی و عادی است و چه زمانی باید متوجه شوم که این خشم دیگر حالت مثبت و طبیعی ندارد و نیاز به اصلاح دارد؟

برای پاسخ به این پرسش، می‌توان چند نشانه‌ مهم را مورد توجه قرار داد.

نخست، خود فرد معمولاً متوجه تغییر در حالات درونی خویش می‌شود. به عنوان مثال، شخص احساس می‌کند که آرامش همیشگی خود را از دست داده و نوعی آشفتگی دائمی بر زندگی او سایه افکنده است. او می‌گوید: «قبلاً این‌گونه نبودم، اما اکنون زندگی‌ام و همه ابعاد آن تحت تأثیر خشم قرار گرفته است.» این آگاهی درونی یک نشانه جدی محسوب می‌شود.

دوم، بازخوردهای اطرافیان می‌تواند شاخص مهمی باشد. زمانی که همسر، فرزند، والدین یا همکاران به طور مکرر تذکر می‌دهند که فرد بیش از حد عصبانی یا واکنش‌های او غیرعادی شده است، این نشانه‌ای روشن است که نباید نادیده گرفته شود.

سوم، باید به تأثیر خشم بر روابط اجتماعی توجه کرد. وقتی پرخاشگری موجب می‌شود فرد احساس تنهایی کند، روابط خود را از دست بدهد و در بازه‌ای کوتاه با افراد مختلف درگیر شود، این امر حاکی از خروج خشم از حالت تعادل است. برای مثال، فردی ممکن است در رانندگی، خرید روزانه یا محیط کار مدام دچار مشاجره و درگیری شود. این وضعیت بیانگر آن است که خشم دیگر طبیعی و کنترل‌شده نیست.

چهارم، باید بررسی کرد که آیا رفتار فرد از تناسب خارج شده است یا خیر. اگر خشم به رفتارهای مخرب منجر شود، نشان‌دهنده غیرطبیعی بودن آن است. برای نمونه، شخصی که پیش‌تر ناسزا نمی‌گفت اما اکنون به فحاشی روی آورده، یا کسی که سابقه پرخاش فیزیکی نداشته اما به زدن دیگران روی آورده است، یا فردی که پیش‌تر غیبت نمی‌کرد اما اکنون به این رفتار دچار شده است، همه این‌ها نشانه‌هایی هستند که خشم از حالت طبیعی خود فراتر رفته است.

از منظر روان‌شناسی، پرخاشگری به دو دسته تقسیم می‌شود:

پرخاشگری فعال (Aggressive-Sadistic): شامل رفتارهایی مانند داد زدن، فحاشی یا ضرب و جرح.

پرخاشگری منفعل (Passive-Aggressive): شامل رفتارهایی مانند قهر کردن، کنایه زدن، انجام ندادن وظایف به‌طور صحیح، بی‌اعتنایی به اطرافیان یا کناره‌گیری از روابط اجتماعی.

در هر دو حالت، این نوع پرخاشگری‌ها فرد را به سمت انزوا و احساس تنهایی سوق می‌دهد و کیفیت روابط اجتماعی و خانوادگی را مختل می‌کند.

نشانه‌ دیگری که بسیار جدی است، زمانی است که خشم به رفتارهای غیرارادی و خطرناک تبدیل می‌شود. به عنوان مثال، فردی ممکن است در لحظه‌ای از شدت خشم، فرزند خود را به شکلی تنبیه کند که حالت آزار یا حتی تهدید به خفه کردن پیدا کند. در این وضعیت اصطلاحاً گفته می‌شود «خون به مغز نمی‌رسد» و عملکرد عقلانی مختل می‌شود.

از نظر عصب‌شناختی، بخش «کورتکس پیشانی» یا همان «قطعه پیشانی مغز» وظیفه ایجاد ثبات هیجانی و کنترل رفتار را بر عهده دارد. این بخش به ما کمک می‌کند پیش از بروز هیجان شدید، پیامدهای رفتار خود را بسنجیم. در افراد دارای ثبات هیجانی بالا، این بخش به‌درستی عمل کرده و هیجانات کنترل می‌شوند. اما در افرادی که پرخاشگری شدید دارند، بخش هیجانی مغز فعال‌تر شده و بخش عقلانی عملاً از کار می‌افتد؛ به همین دلیل فرد رفتارهای غیرمنطقی و غیرقابل کنترل نشان می‌دهد.

برای کنترل چنین شرایطی، لازم است افراد مهارت‌هایی مانند آرام‌سازی، تلقین مثبت، گفت‌وگوی درونی، ذکر گفتن یا ترک موقعیت هیجان‌زا را تمرین کنند تا بتوانند از بروز رفتارهای خطرناک جلوگیری کنند.

البته باید توجه داشت که یک رفتار پرخاشگرانه جزئی و نادر، مانند اینکه پدری در طول سال‌ها تربیت چند فرزند یک‌بار از شدت خشم ضربه‌ای به فرزند زده باشد، به‌خودی‌خود نشانگر مشکل جدی نیست. آنچه اهمیت دارد تکرار، شدت و مکرر بودن چنین رفتارهایی است. در واقع، زمانی باید نگران بود که پرخاشگری به صورت مکرر و شدید رخ دهد و آثار مخرب بر فرد و محیط اطراف او بر جای بگذارد.

* آیا آموزش در مسیر کنترل خشم اهمیت دارد؟ و اگر چنین است، نکات کلیدی در این زمینه کدام‌اند؟

پاسخ این سؤال تا حد زیادی روشن است. آموزش قطعاً تأثیر فراوانی در کنترل خشم دارد. هنگامی که از «مهارت کنترل خشم» سخن می‌گوییم، در حقیقت به مهارتی اشاره داریم که مقدمه و پایه‌ اصلی آن آموزش است. به همان اندازه که فرد در طول زندگی خود شیوه‌های بروز پرخاشگری را آموخته است، به همان اندازه نیز نیازمند آموزش برای مدیریت و مهار آن است.

بخش قابل توجهی از پرخاشگری‌های ما حاصل آموزش‌های محیطی است. انسان‌ها بسیاری از این رفتارها را از اطرافیان، به‌ویژه والدین، می‌آموزند. برای مثال، کودکی که می‌بیند پدرش هنگام مواجهه با یک مشکل کوچک یا تأخیر جزئی به داد و فریاد می‌پردازد، این شیوه واکنش را به‌طور ناخودآگاه می‌آموزد. یا کودکی که مشاهده می‌کند مادرش در هنگام عصبانیت پشت سر خویشاوندان غیبت می‌کند، یاد می‌گیرد که این نیز نوعی تخلیه هیجان است. بنابراین، پرخاشگری صرفاً یک واکنش غریزی نیست، بلکه شدت، تعداد و شکل بروز آن به میزان زیادی محصول آموزش و الگوگیری است.

در پژوهش‌ها و تجربه‌های عملی که در جلسات مشاوره و کارهای روان‌شناختی صورت گرفته است، دو عامل کلیدی در زمان حاضر بیش از هر چیز دیگر در کنترل خشم اهمیت دارد و باید بر آن‌ها تأکید شود:

۱. کمال‌گرایی افراطی

امروزه سطح بالایی از کمال‌گرایی در افراد مشاهده می‌شود. اگر آزمونی برای سنجش میزان کمال‌گرایی در جامعه انجام شود، نتایج نشان می‌دهد که درصد بالایی از مردم، و به‌طور خاص بیش از شصت درصد، از نوعی کمال‌گرایی افراطی رنج می‌برند. این کمال‌گرایی باعث می‌شود سطح انتظارات افراد از خود و دیگران بیش از حد بالا رود.

برای نمونه، بسیاری از افراد در پاسخ به این پرسش که «آخرین بار چرا عصبانی شدی؟» دلیل عصبانیت خود را در انتظارات برآورده‌نشده جست‌وجو می‌کنند: پدری که انتظار دارد فرزندش ساکت و بدون تحرک بنشیند، زنی که از همسرش توقع دارد غذا را در ساعت مشخص آماده کند، یا استادی که از شاگردش توقع دارد همواره بی‌نقص تکالیفش را ارائه دهد. این انتظارات در ظاهر معقول به نظر می‌رسند، اما در واقع ریشه در کمال‌گرایی افراطی و تفکر صفر و صدی دارند؛ به این معنا که یا باید کاملاً طبق انتظار عمل شود یا هیچ ارزشی ندارد.

کمال‌گرایی تنها نسبت به دیگران بروز نمی‌کند، بلکه نسبت به خود فرد نیز رخ می‌دهد. فردی که کالایی را به قیمتی بالاتر از حد انتظار خریداری کرده است، ممکن است به‌شدت از دست خود عصبانی شود و خود را سرزنش کند: «چرا من این‌قدر ساده‌لوح هستم؟ چرا همه سر من کلاه می‌گذارند؟» ریشه بسیاری از خشم‌ها در همین انتظارات غیرواقع‌بینانه از خود و دیگران است.

۲. تاب‌آوری (Resilience)

دومین عامل مهم، میزان تاب‌آوری افراد است. خشم در بسیاری از مواقع واکنشی به ناکامی‌هاست. اما مشکل اینجاست که بسیاری از افراد تاب‌آوری کافی برای مواجهه با ناکامی را ندارند. در حالی که تجربه ناکامی بخشی طبیعی از زندگی است و می‌تواند مقدمه‌ای برای موفقیت‌های بعدی باشد، بسیاری از افراد آن را به‌عنوان شکست مطلق تلقی کرده و بلافاصله دچار خشم می‌شوند.

کاهش سطح صبوری و حلم در جامعه امروز سبب شده است که حتی کوچک‌ترین ناکامی‌ها منجر به خشم شدید شوند. برای مثال، فردی که لاستیک خودرویش در مسیر می‌ترکد، به جای پذیرش این رخداد طبیعی، به زمین و زمان ناسزا می‌گوید. یا در شرایط سخت اقتصادی، به جای مدیریت موقعیت، خشم خود را بر خانواده تخلیه می‌کند. در حالی که واقعیت این است که افراد با تاب‌آوری بالاتر حتی در سخت‌ترین شرایط نیز می‌توانند آرامش نسبی خود را حفظ کنند.

بر اساس تعالیم اسلامی نیز در برابر «غضب»، واژه «حلم» مطرح شده است. حلم به معنای توانایی تحمل و خویشتنداری است. بنابراین، آموزش‌هایی که بر افزایش تاب‌آوری و کاهش کمال‌گرایی افراطی تمرکز داشته باشند، نقش اساسی در مدیریت خشم ایفا می‌کنند.

به بیان دیگر، آموزش مهارت‌های متنوع برای کنترل خشم اهمیت دارد و می‌تواند همچون «مُسَکِن» عمل کند. اما دو مهارت بنیادین و کلیدی، یعنی اصلاح کمال‌گرایی افراطی و تقویت تاب‌آوری، نقش میانجی دارند. به این معنا که در موقعیت‌های روزمره، هنگامی که فرد با ناکامی یا شرایط نامطلوب مواجه می‌شود، همین دو عامل تعیین می‌کنند که واکنش او به شکل خشم بروز کند یا به شکلی متعادل و منطقی مدیریت شود.

برای مثال، زنی ممکن است تنها به این دلیل که همسرش در روزی خاص برای او شاخه گلی نخریده است، دچار پرخاشگری شدید شود. در اینجا مشکل اصلی نه آن گل، بلکه انتظارات غیرواقع‌بینانه و ضعف تاب‌آوری است. یا فردی ممکن است با بروز یک مشکل کوچک در زندگی روزمره، به‌سرعت دچار آشفتگی و خشم شود، زیرا سطح تحمل او پایین است.

در نتیجه، آموزش در مسیر کنترل خشم اهمیتی بنیادین دارد. آنچه در این میان به‌طور ویژه باید مورد توجه قرار گیرد، اصلاح کمال‌گرایی افراطی و تقویت تاب‌آوری است؛ چرا که این دو عامل بیش از هر چیز دیگر بر میزان خشم و شیوه مدیریت آن تأثیر می‌گذارند.

آیا خشم همیشه بد است؟ / ۳ نشانه که می‌گوید خشم شما دیگر طبیعی نیست

* منابع آموزشی برای کسانی که مایل‌اند در زمینه‌ی کنترل خشم مطالعه و کار کنند، کدام‌اند؟

بله. از آنجا که می‌دانستم موضوع این جلسه پیرامون خشم است، برخی منابع آموزشی را آماده کرده‌ام.

کتاب‌هایی وجود دارند که به‌صورت مستقیم به مهارت «کنترل خشم» و «مدیریت خشم» پرداخته‌اند. اگر جست‌وجو شود، این کتاب‌ها به‌راحتی در دسترس هستند و حتی در فضای اینترنت نیز نسخه‌هایی از آن‌ها معرفی شده است.

بخشی از مهارت‌های کنترل خشم در قالب مجموعه‌ای گسترده‌تر، تحت عنوان «مهارت‌های زندگی» بیان شده‌اند. برای مثال، در کتاب «مهارت‌های زندگی زناشویی» نوشته‌ی آقای دکتر مک کی، به‌طور مشخص درباره‌ی مدیریت خشم توضیح داده شده است. همچنین کتاب «مهارت‌های زندگی اسلامی» تألیف آقای دکتر خطیب، بخشی از مباحث خود را به مدیریت خشم اختصاص داده است و در آن، غالباً مباحث در چارچوب آموزه‌های اسلامی مطرح شده‌اند.

علاوه بر این منابع، کتابی را نیز برای معرفی همراه خود آورده‌ام. نام این کتاب «تربیت آسان» است که توسط پروفسور دنیل جی سیگل نوشته و توسط نشر اوحدی منتشر شده است.

این کتاب شاید کمتر شناخته‌شده باشد، اما بسیار ارزشمند است. نویسنده‌ی همین اثر، کتاب دیگری نیز با عنوان «کودک مغز کامل» دارد. ارتباط این آثار با موضوع خشم در این است که نویسنده فرآیند خشمگین شدن و مهارت مدیریت خشم را به‌ویژه در کودکان، به‌صورت مرحله‌به‌مرحله و با بیانی جذاب توضیح داده است.

در این کتاب بر این نکته تأکید می‌شود که باید خشم را به‌عنوان یک واکنش طبیعی پذیرفت. برای مثال، به کودک نمی‌توان گفت: «تو نباید عصبانی شوی» یا «چرا عصبانی شدی». بلکه باید به او کمک کرد تا هیجانات خود را بشناسد، علت عصبانیت خود را درک کند و درباره‌ی تجربه‌های احساسی‌اش گفت‌وگو کند.

یکی از نکات کلیدی این کتاب این است که مداخله‌ی تربیتی در لحظه‌ی عصبانیت کارایی چندانی ندارد؛ چرا که ذهن کودک در آن لحظه توانایی تحلیل و گفت‌وگو ندارد. بنابراین باید صبر کرد تا آرام شود و سپس به او کمک کرد تا درباره‌ی آنچه تجربه کرده است، صحبت کند و تخلیه‌ی هیجانی انجام دهد.

این اثر همچنین آموزش می‌دهد که چگونه می‌توان همدلی را به کودک آموخت. زیرا گاهی اوقات ریشه‌ی کمال‌گرایی، نبود همدلی است. فرد کمال‌گرا از دیگران انتظاراتی دارد بدون آن‌که شرایط آن‌ها را درک کند. بنابراین، آموزش همدلی به کودکان کمک می‌کند که در موقعیت‌های مشابه در آینده کمتر دچار خشم شوند و توانایی بیشتری برای کنترل خود داشته باشند.

افزون بر این، کتاب توضیحات علمی جالبی درباره‌ی کارکرد مغز و ارتباط آن با بروز هیجان‌ها ارائه می‌دهد و از این جهت نیز می‌تواند برای والدین و مربیان بسیار سودمند باشد.

* آیا نکته یا توصیه‌ی پایانی‌ای دارید که بخواهید مطرح کنید؟

در پایان باید تأکید کنم که خشم یک پدیده‌ی طبیعی است و هیچ انسانی از آن مبرا نیست.

گاهی در میان مراجعان، دیده می‌شود که مادرانی پس از بروز خشم شدید دچار احساس گناه فراوان می‌شوند. برای نمونه، مادری که پس از تولد فرزند دوم خود به دلیل شیطنت‌های فرزند اول دچار عصبانیت شده و او را دعوا کرده است، در جلسه‌ی مشاوره با نگرانی فراوان می‌گوید: «من مادر خوبی نیستم. هیچ فایده‌ای ندارم. نمی‌توانم از پس زندگی برآیم.» در حالی که باید توجه داشت شرایط ویژه‌ای که فرد در آن قرار دارد، می‌تواند بروز خشم را طبیعی‌تر کند. پذیرش این واقعیت به معنای مجوز دادن به خود برای تداوم رفتارهای نادرست نیست، بلکه به معنای درک این نکته است که خشم بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی انسانی است.

هدف ما نباید این باشد که روزی به نقطه‌ای برسیم که اصلاً عصبانی نشویم، زیرا چنین چیزی امکان‌پذیر نیست. بلکه هدف این است که بتوانیم خشم را مدیریت کنیم. مدیریت خشم همانند هدایت یک جوی آب است: اگر مسیر مناسب برای آن فراهم شود، جریان آب به‌صورت طبیعی حرکت می‌کند و مشکلی به وجود نمی‌آورد. اما اگر مسیر بسته شود یا فرد نیاموزد چگونه آن را هدایت کند، آب طغیان کرده و خسارت ایجاد می‌کند.

در مهارت مدیریت خشم، هر فرد به تناسب شرایط خود می‌تواند یاد بگیرد که چگونه خشم خود را در مسیر درست هدایت کند. این کار چندان دشوار نیست، به شرطی که فرد از حالت جبر خارج شود و بخواهد کنترل را به دست گیرد. در این صورت، امکان مدیریت خشم وجود دارد و به‌تدریج، با طی مسیر آموزشی مناسب، به نتایج مؤثری دست خواهد یافت.

گفت‌وگو و تنظیم: محمد رسول صفری عربی - نقی امینی

اشاره؛

خشم، پدیده‌ای که این روزها در کوچه، بازار، خیابان و حتی محیط خانواده به چشم می‌خورد، اما ابعاد و اثرات آن کمتر به‌روشنی بررسی شده است. در گفت‌وگوی پیش‌رو با حجت الاسلام حجت‌الله صفری، روانشناس و درمانگر حوزه اختلالات به واکاوی مفهوم خشم و جوانب مختلف آن می‌پردازیم تا دریابیم چگونه این احساس پیچیده می‌تواند بر روابط فردی و اجتماعی تأثیر بگذارد.

*لطفاً در سؤال نخست تعریفی دقیق از «خشم» ارائه دهید تا ماهیت آن روشن شود.

طبیعتاً موضوع «خشم» یکی از مباحث کلیدی و حساس در جامعه امروز ما به شمار می‌آید.

شاید بسیاری از ما در گذرهای روزمره خود به این احساس برسیم که میزان بروز خشم و پرخاشگری در جامعه گاهی اوقات بیش از اندازه است. در همین راستا، به پژوهشی اشاره می‌کنم که اخیراً مطالعه کردم.

این بررسی بر روی افرادی که متهم به قتل بودند انجام شده بود. یافته‌ها نشان می‌داد بیش از ۸۵ درصد این افراد به دلیل «قتل غیرعمد» درگیر این وضعیت شده‌اند؛ به عبارت دیگر، تنها حدود ده تا دوازده درصد از این قتل‌ها از نوع «قتل عمد» بوده که فرد با قصد قبلی و آگاهانه مرتکب آن شده است. در مقابل، اکثریت این افراد در شرایطی مرتکب قتل شده‌اند که نتوانسته‌اند تکانه پرخاشگری خود را کنترل کنند.

بسیاری از این افراد نیز خود اذعان می‌کردند که «من قصد چنین کاری نداشتم؛ همه چیز ناگهانی اتفاق افتاد». این امر نه تنها در قتل‌ها بلکه در موارد ضرب‌وجرح و آسیب‌های جسمی دیگر نیز قابل مشاهده است. بنابراین آمار موجود، آمار ویژه‌ای است که اهمیت موضوع را نشان می‌دهد.

از سوی دیگر، بخشی از نارضایتی‌های خانوادگی و همچنین مراجعات مکرر افراد به مراکز مشاوره، دقیقاً با همین موضوع پرخاشگری مرتبط است. به عنوان مثال، گاهی یکی از زوجین می‌گوید «همسرم نمی‌تواند خشمش را کنترل کند». در برخی موارد نیز خود افراد مراجعه می‌کنند و اظهار می‌دارند که «من مستأصل شده‌ام؛ قبلاً این‌طور نبودم، اما مدتی است احساس می‌کنم سر هر مسئله کوچک پرخاشگری می‌کنم».

اکنون برای آنکه تعریف دقیق‌تری از خشم ارائه دهیم، باید به کارکردهای روانی انسان توجه کنیم.

کارکردهای روانی انسان به چند بخش اصلی تقسیم می‌شود، از جمله: «افکار، هیجانات، عواطف و احساسات، غرایز، انگیزه‌ها»

خشم زمانی که تعریف می‌شود، در وهله نخست باید دانست که جزو «هیجانات» به شمار می‌آید.

خشم به بخشی از مغز مربوط است که آن را «دستگاه لیمبیک» می‌نامند؛ بخشی که جایگاه هیجانات انسان محسوب می‌شود و تولیدکننده مجموعه‌ای از هیجانات مثبت یا منفی است. هیجاناتی همچون غم، تنفر، احساس گناه، احساس حقارت و نیز «خشم» در این بخش از مغز پردازش و بروز می‌یابند.

پس خشم در درجه اول یک «هیجان» است؛ هیجانی که به صورت ذاتی و غریزی در وجود انسان قرار داده شده و حتی در حیوانات نیز دیده می‌شود. کارکرد اصلی این هیجان، دفاع از خود در شرایط تهدید است. یعنی هنگامی که فرد احساس خطر یا تهدید می‌کند، از این هیجان استفاده می‌کند تا بتواند از خود دفاع کند. بنابراین خشم یک ویژگی تکاملی محسوب می‌شود که به صورت طبیعی در وجود ما نهاده شده است.

منابع بروز خشم معمولاً در شرایطی فعال می‌شوند که انسان احساس خطر، تهدید یا ناکامی کند. خشم برخلاف «غم» که حالتی انفعالی دارد، دارای ماهیتی تهاجمی است. با این حال، باید توجه داشت که خشم به خودی خود امری منفی تلقی نمی‌شود. بلکه یک هیجان کاملاً طبیعی است که می‌تواند کارکرد مثبت نیز داشته باشد. به همین دلیل، در منابع روان‌شناسی خشم را به عنوان یک هیجان معرفی می‌کنند که همراه با برانگیختگی‌های فیزیولوژیک است و در پی آن می‌تواند به شکل افکار و رفتارهای خاصی در انسان نمود پیدا کند. این افکار و رفتارها بخشی از پیامدهای بروز خشم به شمار می‌آیند.

آیا خشم همیشه بد است؟ / ۳ نشانه که می‌گوید خشم شما دیگر طبیعی نیست

* پس می‌توان این‌طور گفت که خشم به خودی خود بد نیست، اما اگر منجر به هنجارشکنی یا رفتاری منفی شود، مذموم است؟

بله، همین‌طور است. از همان دوران کودکی، کودک به صورت غریزی و بدون آموزش قبلی بروز هیجاناتی مانند خشم یا غم را نشان می‌دهد. بنابراین خشم یک امر ذاتی و طبیعی است. اما گاهی این خشم می‌تواند از حالت طبیعی خود خارج شده و به شکلی نامتناسب بروز پیدا کند. در این حالت دیگر صرفاً «خشم» نامیده نمی‌شود، بلکه به آن «پرخاشگری» اطلاق می‌گردد.

پرخاشگری زمانی رخ می‌دهد که خشم سه شاخص اصلی خود را از دست بدهد و از حالت طبیعی فاصله بگیرد:

تناسب: یعنی باید بررسی شود که خشم در برابر چه موضوعی بروز کرده است. زمانی که فرد بر سر مسائل کم‌اهمیت یا موضوعاتی که دیگران نیز در مواجهه با آن‌ها دلیلی برای عصبانیت نمی‌بینند، عصبانی و پرخاشگر می‌شود، این نشانه خروج خشم از حالت طبیعی است. به عبارت دیگر، موضوعات بسیار جزئی و بی‌اهمیت مدام برای فرد منبع خشم و عصبانیت می‌شوند.

تعداد دفعات: در حالت طبیعی، فرد ممکن است پس از گذشت چند هفته یا چند ماه در موقعیتی خاص عصبانی شود. اما در پرخاشگری، فرد به صورت مداوم و حتی روزانه چندین بار دچار خشم می‌شود. وقتی از چنین فردی پرسیده می‌شود «آخرین بار چه زمانی عصبانی شدی؟»، پاسخ می‌دهد که «از صبح تاکنون چندین بار این حالت را تجربه کرده‌ام». این افزایش تعداد دفعات بروز خشم، نشانه‌ای از غیرطبیعی بودن آن است.

شدت: شدت خشم نیز شاخص مهمی است. به عنوان مثال، ممکن است فرد در برابر رفتاری مانند حرکت کند یک راننده در خط سبقت ناراحت شود که امری طبیعی است. اما اگر در همان لحظه چنان شدت خشم پیدا کند که نتواند آن را کنترل کند و دست به رفتار پرخطر بزند، این حالت طبیعی نیست. چنین شدت‌هایی باعث بروز رفتارهای تکانه‌ای می‌شود. برای نمونه، استاد در کلاس وقتی ماژیک نمی‌نویسد، آن را پرتاب می‌کند؛ یا همسری که در حال صحبت با شریک زندگی خود است و چون طرف مقابل به او گوش نمی‌دهد، ناگهان وسیله‌ای را پرتاب می‌کند. این‌ها نمونه‌هایی از شدت ناگهانی و خارج از کنترل خشم است که در کسری از ثانیه منجر به رفتارهای پرخطر می‌شود.

پس این سه شاخص یعنی «تناسب»، «تعداد دفعات» و «شدت» از عوامل مهم در تشخیص تفاوت میان خشم طبیعی و پرخاشگری هستند.

البته در روان‌شناسی تأکید می‌شود که خشم دارای طیف است. همه انسان‌ها به نوعی خشم را تجربه می‌کنند، زیرا همان‌طور که گفته شد، خشم غریزی است. حتی در آموزه‌های دینی نیز گزارش شده است که ائمه در شرایطی خاص خشمگین می‌شدند؛ مثلاً هنگام تذکر به فردی یا در مواجهه با دشمن. بنابراین، خشم در جایگاه طبیعی و مثبت خود، امری منفی محسوب نمی‌شود و می‌تواند کارکرد سازنده داشته باشد.

برچسب‌ها: