شناسهٔ خبر: 75544281 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

ممکن است پیوندهایی میان اندیشه اسلامی و نظریه قانون طبیعی وجود داشته باشد / از قانون طبیعی تا زندگی خوب

در گفت‌وگو با پروفسور گری چارتیه، یکی از چهره‌های شاخص در حوزه‌ فلسفه‌ اخلاق، نظریه‌ قانون طبیعی و الهیات سیاسی کوشیده‌ام به بررسی مبانی فکری و اخلاقی کتاب او با عنوان «زندگی‌های سعادتمند یا بالنده» بپردازم.

صاحب‌خبر -

در گفت‌وگو با پروفسور گری چارتیه (Gary Chartier)، استاد فلسفه و حقوق در دانشگاه La Sierra آمریکا و یکی از چهره‌های شاخص در حوزه‌ فلسفه‌ اخلاق، نظریه‌ قانون طبیعی و الهیات سیاسی کوشیده‌ام به بررسی مبانی فکری و اخلاقی کتاب او با عنوان Flourishing Lives (زندگی‌های سعادتمند یا بالنده) بپردازم.
این کتاب با ترجمه‌ متین پدرام و از سوی انتشارات آماره در ایران منتشر شده، برای نخستین‌بار اندیشه‌ «لیبرالیسم قانون طبیعی» را به زبان فارسی معرفی می‌کند و فرصتی فراهم آورده تا مباحثی بنیادین درباره‌ نسبت میان اخلاق، آزادی، خیر انسانی و عدالت در فضای فکری ایران به گفت‌وگو گذاشته شود.گری چارتیه از چهره‌های تأثیرگذار در سنت نئوتومیستی و در عین حال منتقد سرسخت اقتدار سیاسی مدرن است. او در آثار خود که در این گفت‌وگو نیز بدان‌ها اشاره می‌کند، کوشیده است تا با خوانشی تازه به ایمان دینی، اخلاق و آزادی بپردازد. چارتیه در مقام فیلسوفی که هم به سنت کلاسیک ارسطویی و توماسی تعلق دارد و هم به جریان لیبرال آنارشیستی نزدیک است، در آثارش تلاشی مداوم برای آشتی دادن «قانون طبیعی» با «لیبرالیسم اخلاقی» نشان می‌دهد؛ پروژه‌ای که در کتاب زندگی‌های سعادتمند به اوج می‌رسد.
این کتاب نه صرفاً دفاعی از یک نظام فلسفی، بلکه دعوتی است به بازاندیشی در معنای «زندگی خوب» و نسبت آن با خیرهای انسانی، آزادی فردی و ساختارهای اجتماعی. چارتیه در فصل‌های مختلف کتاب، از مسائلی همچون «نمره‌دهی در آموزش»، «گیاه‌خواری»، «حقوق مالکیت» و حتی «دروغ گفتن» سخن می‌گوید و از خلال مثال‌های روزمره می‌کوشد نشان دهد که نظریه‌ قانون طبیعی می‌تواند راهنمایی عملی برای زیست اخلاقی در جهان امروز باشد.
ترجمه‌ فارسی این اثر، فرصتی است برای ورود اندیشه‌های نو در قلمرو اخلاق و فلسفه‌ سیاسی معاصر به فضای فکری ایران. با این حال، انتشار و بررسی این کتاب به معنای تأیید دیدگاه‌های نویسنده نیست، بلکه تلاشی است برای باز کردن میدان نقد و گفت‌وگو درباره‌ نسبت میان آزادی، اخلاق و دین در جهان معاصر. همان‌گونه که خود چارتیه در پاسخ به پرسشی درباره‌ امکان کاربست نظریه‌ او در جوامع اسلامی تصریح می‌کند، قانون طبیعی اگرچه داعیه‌ جهان‌شمولی دارد، اما باید در گفت‌وگو با سنت‌های بومی و دینی بازخوانی شود. از این منظر، گفت‌وگوی حاضر گامی است در جهت درک دقیق‌تر این رویکرد و ارزیابی انتقادی آن از منظر اندیشه‌ دینی و فلسفه‌ اسلامی.
امید است این کوشش‌های اندیشه‌ورزانه آغازگر مسیری تازه برای نقد و گفت‌وگوی میان‌فرهنگی در حوزه‌ فلسفه‌ اخلاق و سیاست باشد؛ مسیری که از رهگذر آن، مفاهیمی چون «شکوفایی انسان»، «زندگی سعادتمند» و «خیر مشترک» بتوانند در پرتو گفت‌وگوی میان سنت‌های فکری، معنایی ژرف‌تر و بومی‌تر بیابند.

کتاب شما با عنوان «زندگی‌های سعادتمند یا بالنده» آغاز می‌شود. دقیقاً منظورتان از «شکوفایی/بالندگی» چیست؟ این با مفاهیمی مثل «زندگی خوب» یا «بهزیستی/رفاه» چه فرقی دارد؟

ایده‌ها بسیار به هم نزدیک‌اند، هرچند فکر می‌کنم «شکوفایی» را می‌توان به‌عنوان نوعی صورت‌بندیِ خاص از این دانست که «زندگی خوب» یا «بهزیستی» چه دربر دارد، یعنی دست‌کم تا حدی بالفعل‌شدن توان‌هایی که در انسان نهفته است.

در این اثر تلاش می‌کنید نظریه‌ «قانون طبیعی» را با «لیبرالیسم» درهم بیامیزید. چرا این ترکیب؟ چرا فکر می‌کنید لیبرالیسم برای منسجم‌ماندن یا از نظر اخلاقی موجه‌بودن به قانون طبیعی نیاز دارد؟

فکر می‌کنم هم نظریه‌ قانون طبیعی و هم لیبرالیسم، هر دو بر پایه‌هایی تا حد زیادی مستقل از هم، جذاب هستند (هرچند «نام‌سنج‌ناپذیریِ» خیرهای پایه‌ای [incommensurability of basic goods] شاید ربطی داشته باشد به «کثرت‌گرایی ارزشی» که آیزایا برلین آن را در کانون نظریه‌ لیبرال می‌بیند). من هر دو را دوست دارم و مایلم اگر ممکن باشد راه‌هایی پیدا کنم که آن‌ها را کنار هم بنشانم. این کتاب نوعی کاوش است درباره‌ اینکه در عمل چه مقدارِ این درهم‌نشاندن واقعاً ممکن است.

برخی منتقدان گفته‌اند کتاب «بیش از آنکه در عمق نظری فرو برود، در پهنا گسترش دارد» و استدلال کرده‌اند که کتاب یک دفاع کاملاً نظام‌مند از «لیبرالیسم قانون طبیعی» ارائه نمی‌دهد. پاسخ شما چیست؟ چرا ترجیح دادید ایده‌هایتان را از خلال نوعی «مطالعه موردی»(case studys) بپرورانید و نه در قالب یک بنای نظری کامل و یکپارچه؟

دیگران، پیش از من، صورت‌بندیِ روایتی از نظریه قانون طبیعی را که من اینجا به کار می‌گیرم انجام داده‌اند؛ فکر نمی‌کنم چیز خیلی زیادی برای افزودن بر آنچه ژرمن گریزِه، جان فینیس، رابرت پی. جرج و کریس تولفسن گفته‌اند داشته باشم، جز اینکه تلاش کرده‌ام نشان دهم کجا به نظرم در آن نظریه‌ از پیش موجود باید کمی دست‌کاری و اصلاح انجام شود، ازجمله: گسترش دامنه‌ «خیرهای پایه‌ای» تا شامل «فرورفتن خیالین/تخیلی در جهان‌ها»و به‌ویژه «لذت حسی»، رد کردن «مجازات‌گراییِ تلافی‌جویانه / قصاص‌محور» به‌عنوان یک مبنای مجاز برای عمل و دفاع از حقوق مالکیت به‌مراتب نیرومندتر از آنچه دیگر نظریه‌پردازان نئوکلاسیک قانون طبیعی پذیرفته‌اند. جدا از این اصلاح‌ها (که تلاش کرده‌ام چه در این کتاب و چه جاهای دیگر با جزئیات از آن‌ها دفاع کنم) من با رویکرد کلیِ دیگران راحتم و نیازی نمی‌بینم که «چرخ نظری» را از نو اختراع کنم.
بله، من می‌توانستم برای دفاع از لیبرالیسم به شکلی انتزاعی‌تر تلاش کنم؛ تمرکز کنم بر مضامین عام. و بعضی از کارهای دیگرم (برای مثال، در کتاب «یک نظریه بوم‌گرایانه درباره آزادی بیان») را می‌توان گفت چنین کرده است. «زندگی‌های سعادتمند» مجموعه‌ای از مقاله‌هاست که تقریباً همه‌شان در ابتدا بدون اشاره صریح به لیبرالیسم نوشته شده بودند. من می‌خواستم نشان بدهم که لیبرالیسم چگونه واقعاً می‌تواند ابزاری باشد برای یکپارچه‌کردن و کنار هم نشاندن آن‌ها.

شما از مثال‌های زندگی روزمره - مثلاً نمره‌دادن به دانشجو یا اخلاق گیاه‌خواری - برای توضیح ایده‌های فلسفی استفاده می‌کنید. این مثال‌ها از کجا آمده‌اند و چرا برای تئوری‌ای درباره «لیبرالیسمِ قانون طبیعی» این‌قدر از مصادیق عینی و ملموس استفاده کرده‌اید؟

بسیاری از این مثال‌ها از تجربه شخصی خود من آمده‌اند. من تلاش کردم پاسخ‌های قانع‌کننده‌ای برای پرسش‌هایی پیدا کنم که به این موضوعات مربوط بودند؛ پرسش‌هایی که به دلایل مختلف ذهنم را مشغول کرده بودند. باز هم باید بگویم: اغلب این پرسش‌ها در ابتدا بر مبنای زبان «قانون طبیعی» صورت‌بندی نشده بودند، اما من تشخیص دادم که نظریه قانون طبیعی - که در کارهای دیگرم آن را پذیرفته‌ام - می‌تواند مانند لیبرالیسم، چارچوبی مفید برای تأمل در باب آن موضوعات گوناگون باشد که انتخاب کرده‌ام بررسی‌شان کنم.
یک نقد تکرارشونده این است: «چرا قانون طبیعی؟ خیلی از لیبرال‌ها بدون آن هم به نتایج مشابه می‌رسند».قانون طبیعی چه چیزی اضافه می‌کند که چارچوب‌های اخلاقی دیگر فاقد آن‌اند؟
من نظریه قانون طبیعی را بر مبانی مستقلی می‌پذیرم. ادعای من این نیست که کسی نتواند از جای دیگری، بر پایه مبنای نظری متفاوتی، به لیبرالیسم برسد. ادعای من این است که مردم «باید» نظریه قانون طبیعی را بپذیرند و کسانی که نظریه قانون طبیعی را می‌پذیرند ممکن است دلایلی را که من عرضه کرده‌ام مفید بیابند برای روشن‌ترشدن مزایای لیبرالیسم.
به‌گمان من قانون طبیعی چیز مهمی هم می‌افزاید: یک تصور «محتوامحور» و مثبت از اینکه یک انسان چگونه «محقق و کامل می‌شود»، اینکه «زندگی خوب پیش می‌رود» یعنی چه. لیبرالیسم - درست - می‌کوشد استفاده از زور را برای تحمیل یک «برداشت از خیر» به حداقل برساند. اما لیبرالیسم غالباً طوری فهمیده شده که گویی از هر تصور مثبتی از خیر بُریده است، گویی نسبت به خیر «بی‌طرف» است و شاید نسبت به خیر ذهنی‌گرا یا حتی نیهیلیستی است. صورت‌بندی یک «لیبرالیسمِ قانون طبیعی» از نوعی که من اینجا شرح می‌دهم، یکی از راه‌ها (و قطعاً تنها راه نیست) برای نشان‌دادن این است که لیبرالیسم می‌تواند در یک تصور محتوایی از خیر ادغام شود و حتی از آن بجوشد.

شما رابطه‌ میان «آزادی فردی»، «بازار» و «قانون طبیعی» را چطور تعریف می‌کنید؟ آیا قانون طبیعی محدودیت‌هایی بر آزادی بازار تحمیل می‌کند، یا خود بازار در ذاتش برای شکوفایی انسانی ضروری است؟

برداشت من از بازار این است که بازار مجموعه‌ای است از روابطی که بر پایه «حقوق مالکیت نیرومند/قوی و مستحکم» شکل می‌گیرند و این حقوق مالکیت خود برآمده از نظریه قانون طبیعی‌اند. این حقوق مالکیت، همراه با «حقوق تمامیت بدنی»، سازنده و تشکیل‌دهنده «آزادی فردی» در معنای حقوقی (قانونی) هستند. (همان‌طور که پایین‌تر اشاره می‌کنم، آزادی چیزی فراتر از حقوق قانونی است).
الزامات و بایدهای قانون طبیعی بر اینکه انسان «چگونه باید در بازار رفتار کند» اثر می‌گذارد (مثلاً دزدی و تقلب را منع می‌کند و مستلزم «جبران خسارت» برای خطاهای شبه‌جرم‌گونه / مسئولیت مدنی (torts) و نیز برای برخی نقض‌های قراردادی است). این‌ها محدودیت‌هایی بر آزادی بازار تحمیل می‌کنند، اما فقط برخی از این محدودیت‌ها «قابلیت اعمال حقوقی» دارند. برای نمونه: من ممکن است قراردادی زناشویی ببندم که در آن خود را به «انحصار اروتیک / وفاداری جنسی» متعهد کنم و بعد شروط آن قرارداد را بشکنم. قانون نمی‌تواند برای واداشتن من به «اطاعت/انقیاد فیزیکی» از مفاد توافق یا برای واداشتن من به پرداخت خسارت مالی بابت نقض این بند مرا مجبور کند، مگر در شرایط خاص. بااین‌حال، نقض این توافق همچنان «یک خطای اخلاقی جدی» است. اینکه بسیاری از لیبرال‌ها دچار این خطا می‌شوند که فقط هنجارهای اخلاقیِ «قابل اِعمال حقوقی» را جدی و مهم بدانند، یک خطای بزرگ است.
بازارها واقعاً به‌طرز حیاتی در شکوفایی انسانی سهم دارند، چون پیش‌شرط‌های مادیِ پیگیری و مشارکت در انواع خیرهای انسانی را فراهم می‌کنند و همچنین فرصت‌های مستقیمی برای پرورش و ابراز برخی از همین خیرها در اختیار می‌گذارند.

شما گفته‌اید لیبرالیسم باید «فراتر از فقط دولت و بازار» باشد. کتاب شما دنبال پرکردن کدام خلأ در لیبرالیسم جریان اصلی است؟

من در این زمینه کاملاً همراه جان استوارت میل هستم: فکر می‌کنم لیبرالیسم درباره‌ «زندگی اجتماعی» است، نه فقط درباره‌ «حقوق قانونی». من فکر می‌کنم ما باید آزادی فردی را در برابر فشار اجتماعی و نهادهای اجتماعی هم عزیز بداریم، نه فقط در برابر دولت یا صرفاً در نسبت با حقوق مالکیت. نهادهای اجتماعی، تا جایی که ممکن است، باید طوری عمل کنند که «انتخاب آزاد» را حراست و تقویت کنند. نباید الزاماً از نظر حقوقی مجبور باشند چنین کنند، مگر در جایی که صحبت از «کاربرد زور» است؛ اما از نظر اخلاقی، بله، باید تا حد واقع‌بینانه ممکن به آزادی فردی احترام بگذارند.

اگر سیاست‌گذاران بخواهند کتابتان را جدی بگیرند، در عمل چه چیزهایی باید تغییر کند؟ نهادهای عمومی یا قوانین چطور می‌توانند بر مبنای ایده «زندگی‌های شکوفا» بازطراحی شوند؟

در بنیاد، قوانینی که مطابق رویکرد من در کتاب تنظیم بشوند، استفاده از زور را به کمینه می‌رسانند و آن را محدود می‌کنند به جلوگیری از «مداخله و تعرض» یا فراهم‌کردنِ «جبران» برای مداخله و تعرض نسبت به «بدن‌ها» و نسبت به «حقوق مربوط به اشیای مادی». این کار به‌طور چشمگیری استفاده هر نظام حقوقی از زور را محدود می‌کند و تقریباً حتماً انواع گوناگونی از «پدرسالاری/قیم‌مآبی حقوقی » را حذف می‌کند.
پذیرفتن رویکردی که من پیشنهاد می‌کنم همین‌طور ماشین جنگی را مهار می‌کند - حتی در جهانی که هنوز دولت‌ها وجود دارند - زیرا من از یک «قاعده خط‌قرمزِ روشن» دفاع می‌کنم که جنگ‌ورزی را فقط به «کنش دفاعی» محدود می‌کند.
همان‌طور که روشن کرده‌ام، من آنارشیستم. اگر سیاست‌گذاران کتاب مرا جدی بگیرند، باید «دولت را جمع کنند» و آن را با یک نظم سیاسی «پلی‌سنتر» (چند-کانونی) و «شبکه‌پیوندخورده» جایگزین کنند. حتی بدون حرکت به‌سوی آنارشی، اگر سیاست‌گذاران استدلال‌های کتاب مرا جدی بگیرند، باید بپذیرند که «اظهارات تأثیر قربانی » در تصمیم‌گیری‌های مرتبط با «آزادی مشروط » هیچ جایگاهی ندارد.

استدلال‌های شما اغلب با تجربه‌های انسانیِ جهان‌شمول حرف می‌زنند. چارچوب شما در جوامع غیرغربی یا دینی، مثل ایران، چه نسبتی پیدا می‌کند؟

روشن است که یک منتقد ممکن است بگوید نظریه قانون طبیعی، هرچند ادعا دارد «انسانیِ عام» است، درواقع از نظر فرهنگی بسیار خاص‌تر از آن چیزی است که طرف‌دارانش می‌پندارند. من درک می‌کنم که این می‌تواند نقدِ معتبری باشد. بااین‌حال، امیدوارم اصول قانون طبیعی واقعاً بتوانند در طیفی از جوامع به کار گرفته شوند.الهیات و فلسفه اسلامی بی‌تردید از سنت ارسطویی اثر پذیرفته‌اند؛ مطمئن نیستم این تا چه اندازه درباره «فقه اسلامی» هم صادق است. اگر اینجا هم پیوندی ارسطویی وجود داشته باشد، آن‌گاه شاید بتواند مبنایی بدهد برای بهره‌گیری از نظریه قانون طبیعی - که خود ریشه‌اش در اندیشه ارسطویی است - در بستر جامعه‌ای آگاهانه مسلمان مثل ایران. حدس من این است که اصول پایه‌ایِ (نسخه من از) نظریه نئوکلاسیک قانون طبیعی - یعنی: به‌رسمیت‌شناختن خیرهای واقعی به‌مثابه خیر، پرهیز از آسیب‌زدن عمدی، پرهیز از خودسری و دل‌بخواهی، گزینش کارآمد و «خودسرمایه‌گذاری از راه التزام و تعهد » می‌توانند در مجموعه‌ای از زمینه‌های فرهنگی «عقلانی و پذیرفتنی» انگاشته شوند، هرچند طبعاً درباره «کاربست» آن‌ها بحث خواهد شد.

برخی منتقدان نگران‌اند که «لیبرالیسمِ قانون طبیعی» سر بخورد به ‌سوی «محافظه‌کاری اخلاقی». شما چطور قانون طبیعی را گشوده نگه می‌دارید و نمی‌گذارید خشک و سنت‌گرا شود؟

پرسش بسیار خوبی است. من فکر می‌کنم نظریه قانون طبیعی از نوعی که من می‌پسندم، با به‌رسمیت‌شناختن «کثرت عظیمِ شیوه‌های انسان‌بودن به‌گونه‌ای شکوفا» شروع می‌کند و اصول اخلاقی‌ای که با آن‌ها کار می‌کند کاملاً کلی‌اند و بی‌تردید گزینه‌های متعددی را روی میز باقی می‌گذارند. نظریه قانون طبیعی بسیار کمتر از مثلاً فایده‌گرایی، تمایل دارد خیال کند «در هر موقعیت فقط یک کار درست وجود دارد».
من دو کتاب دیگرم را مورد اشاره قرار می‌دهم: «دوست داشتن آفرینش: اخلاق مسیحی طبیعت» و «مسیحیت و دولت-ملت: پژوهشی در الهیات سیاسی»؛ هر دو می‌توانند کمک کنند تا موضعم را درباره این مسئله و برخی مسائل دیگر که مطرح کردید روشن‌تر کنند. هر دو کتاب صریحاً الهیاتی و مسیحی هستند، گرچه فکر می‌کنم هنوز برای کسانی در سنت‌های دیگر هم - به‌ویژه سنت‌هایی که با نگاه ارسطویی همدلی دارند - قابل‌فهم و قابل‌دسترسی خواهند بود.

شما بخشی جذاب از کتاب را به «اخلاق نمره‌دهی در آموزش» اختصاص می‌دهید. چرا این موضوع را در کتابی درباره لیبرالیسم و قانون طبیعی آوردید؟ این موضوع چه چیزی را درباره چشم‌انداز اخلاقی کلی شما آشکار می‌کند؟

من یک معلمم و می‌خواهم «تصمیم‌گیری سنجیده و آگاهانه» درباره نمره‌ها را تشویق کنم. همچنین می‌خواهم دوری از آن عادت‌هایی را تقویت کنم که من آن‌ها را «کیفرگرایی آکادمیک / آیین قصاص در آموزش (academic retributivism) » و «پیامدباوری آکادمیک (academic consequentialism) » می‌نامم، عادت‌هایی که از نزدیک دیده‌ام و فکر می‌کنم معمولاً سرچشمه دشواری‌های نابجا هستند. حدس می‌زنم پرداختنم به مسئله نمره‌دهی در کتاب بازتاب‌دهنده این حس من است که اندیشیدن بر پایه قانون طبیعی در همه حوزه‌های زندگی برای داوری اخلاقی قابل ‌کاربرد است و نیز بازتاب‌دهنده این غریزه من که «روح لیبرال» باید در همه‌جا حاضر و قابل ‌رؤیت باشد.

قانون طبیعی ادعای جهان‌شمولی دارد؛ اما تنوع اخلاقی و فرهنگی یک واقعیت انکارناپذیر است. شما چطور میان «اصول اخلاقی جهان‌شمول» و «کثرت‌گرایی و سنت‌های اخلاقی محلی» آشتی برقرار می‌کنید؟

نمی‌دانم در تراز بسیار کلی و انتزاعی (از ارتفاع ۴۰هزار پایی) دقیقاً باید با این سؤال چگونه مواجه شد. من می‌گویم: من، همان‌طور که دیگر نظریه‌پردازان قانون طبیعی هم می‌گویند، برای دیدگاه‌های مشخص، استدلال‌هایی عرضه می‌کنم. کار درست این است که درباره آن استدلال‌ها تأمل کنیم و ببینیم کار می‌کنند یا نه. اگر کار کردند، چه بهتر. اگر کار نکردند (چه به سبب ملاحظات خاص فرهنگی و چه به هر دلیل دیگر)، پس باید اعتراض کرد، پس باید پس زد. گفت‌وگو امری اساسی است.

«عدالت اقتصادی» هم امروز مسئله‌ای کلیدی است. لیبرالیسمِ قانون طبیعی شما با پرسشِ نابرابری، توزیع ثروت و رفاه اجتماعی چه می‌کند؟

بدیهی است که من در اینجا تلاش ندارم «همه چیز را» پوشش بدهم. اگر بخواهم خیلی خلاصه جواب بدهم: الف) نوع نظریه قانون طبیعیِ من آن‌دسته از نابرابری‌هایی را که از «استفاده ناعادلانه از زور» از سوی دولت یا افراد ناشی می‌شود، تضعیف می‌کند و مشروعیتش را می‌زند؛ ب) این نظریه در پی «الگوی توزیع ثروت از پیش‌طراحی‌شده و الگووار » نیست، اما «امتیازات تضمین‌شده توسط دولت» را که ثروت را به‌طور ناعادلانه در دست برخی نگه می‌دارد، رد می‌کند؛ و ج) با رد همین امتیازات تضمین‌شده‌ دولتی، به آن نهادها و الگوهای تعامل که مردم را به‌طور ساختاری یا نظام‌مند فقیر می‌کنند و فقیر نگه می‌دارند حمله می‌کند، درآمدها را بالا می‌برد و فرصت‌هایی ایجاد می‌کند برای پاسخ‌های همبسته و همدلانه به آن شکل‌های محدودِ فقر «موقعیتی و موردی» که شاید هنوز باقی بماند.

برخی نقدها می‌گویند کتاب شما به اندازه کافی به مسائلی مثل جنسیت، نابرابری نژادی و آزادی جنسی نپرداخته است. شما موافقید؟ این‌ها بیرون از حوزه مقصود این کتاب بوده یا در کارهای بعدی گسترش پیدا خواهد کرد؟

این کتاب اصلاً قرار نبوده یک رساله عمومی و جامع باشد. درباره چند موضوع خاص است - شاید «نمونه‌وار» موضوعاتی که من شخصاً علاقه‌مندشان بوده‌ام. هیچ نویسنده‌ای، به‌گمانم، «موظف نیست» به همه موضوع‌های ممکن بپردازد و من یک کتاب کامل نوشته‌ام که به مسائلی مثل «جنسیت و روابط جنسیتی»، «جنسیت و آزادی جنسی» و دست‌کم یکی از ابعاد بسیار مهم نسبت جنسیت می‌پردازد: کتاب «عمل عمومی، حقوق خصوصی / Public Practice, Private Law».

به نظرتان کدام بخش یا استدلال در «زندگی‌های شکوفا» / Flourishing Lives بیش از همه از سوی خوانندگان یا داوران نادیده گرفته شده و چرا آن بخش برایتان مهم است؟

نمی‌دانم دقیقاً چه چیزی از طرف خوانندگان و منتقدان مغفول مانده است، اما دوست دارم موضعی که در بحثم درباره «دروغ گفتن» پیش می‌کشم جدی‌تر گرفته شود. حتی اگر بعضی دروغ‌ها درنهایت موجه از آب دربیایند، دوست دارم در عمل «به‌طور چشمگیری» تعداد دروغ‌هایی که گفته می‌شود کاهش یابد و اینکه «دروغ‌گویی به‌مثابه رویه عادی» بی‌هیچ ابهامی رد شود.

از منظر یک خواننده: اگر من «لیبرالیسمِ قانون طبیعی» شما را بپذیرم، این در زندگی شخصی من یا در تصمیم‌های اخلاقی من چه تغییری ایجاد می‌کند؟

نمی‌خواهم طعنه بزنم، اما چطور می‌توانم به این پاسخ بدهم بدون آنکه چیزهای زیادی درباره زندگی شخصی و تصمیم‌های اخلاقی مشخص خود شما بدانم. ممکن است پذیرفتن نظریه نئوکلاسیک قانون طبیعی از نوعی که من تأیید می‌کنم زندگی شما را «به‌طور ریشه‌ای» دگرگون کند؛ و ممکن است تأثیر چندانی نداشته باشد، اگر رفتارتان همین حالا هم بازتاب‌دهنده اصول قانون طبیعی باشد. اگر شما آن نوع لیبرالیسمی را که من تأیید می‌کنم بپذیرید، آن‌گاه «آنارشیسم» را می‌پذیرید و از حمایت از کاربرد نظام‌مند زور در بیشتر موارد سر باز می‌زنید.

در جهان امروزِ مصرف‌گرایی، شبکه‌های اجتماعی و قطبی‌شدن سیاسی، بزرگ‌ترین موانعِ شکوفایی کدام‌اند؟ لیبرالیسمِ قانون طبیعی چگونه می‌تواند به این چالش‌های مدرن واکنش نشان دهد؟

در میان بزرگ‌ترین موانع شکوفایی در جوامعی که من به‌شکلی معنادار با آن‌ها آشنا هستم: الف) گرایشی به مقاومت در برابر الزامات وفاداری و این نگاه که روابط میان‌فردیِ کلیدی «مصرف‌شدنی‌اند» و می‌شود آن‌ها را خیلی راحت و سریع ترک کرد. ب) نوعی بازگشت به یک «اخلاق قبیله‌/گروه‌محور» که دیگریِ متفاوت، یعنی کسی که به گروهی جز گروه خودت تعلق دارد، را شایسته احترام و حراست نمی‌بیند. ج) ناتوانی در واردشدن به اختلاف‌نظر متمدنانه و در عوض نوعی میل به «بت‌سازی» از گرایش‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی محبوب شخص و اینکه کسانی را که این گرایش‌ها را ندارند «هیولاهای پلیدِ منفورِ مطرود» به حساب بیاورد که باید طرد و تَبَرّی جست از آن‌ها.این مواضع با نوع اخلاق و سیاست قانون‌طبیعی که من کوشیده‌ام پیش بگذارم ناسازگارند؛ اخلاق و سیاستی که «تعهد/پایبندی» را ارج می‌نهد، «تنوع انسانی» را تأیید می‌کند و چندین مبنا برای تأیید «آزادی بیان» و مقاومت در برابر هر نوع بت‌سازی (idolization) فراهم می‌کند. از نظر نظری، پس، لیبرالیسم قانون طبیعی خیلی مستقیم به این تمایلات ویرانگر مدرن پاسخ می‌دهد. اما حدس می‌زنم پرسش شما شاید درواقع درباره «استراتژی» باشد، یعنی اینکه این رویکرد چه راهبردی پیشنهاد می‌کند و من مطمئن نیستم که این رویکرد، حقیقتاً، یک راهبرد عملیِ مشخصی برای عرضه داشته باشد.

آیا فکر می‌کنید چارچوب شما می‌تواند الهام‌بخش یک مدل بومی یا زمینه‌ای از لیبرالیسم در جوامع غیرغربی باشد چیزی مثل یک «لیبرالیسمِ قانون طبیعیِ اسلامی» یا «شرقی»؟

ممکن است واقعاً پیوندهای جالبی میان اندیشه اسلامی و نظریه قانون طبیعی وجود داشته باشد و اگر چنین باشد، ممکن است بتوان پیوندهایی ساخت میان اندیشه اسلامی و «لیبرالیسمِ قانون طبیعی». نظریه قانون طبیعی داعیه جهان‌شمولی دارد؛ اما این به این معنا نیست که (الف) مسیر پذیرش آن در هر بافت و زمینه‌ای یکسان خواهد بود، یا (ب) صورت بیان آن در هر بافت یکسان خواهد بود. بااین‌حال، امیدوارم هر مدلی محلی یا بومی از «لیبرالیسم طبیعی » با مدلی که من در کتاب تأیید می‌کنم در یک نکته عمیق مشترک باشد: «مقاومت جدی در برابر به‌کارگیری زور مگر در پاسخ به زور واقعی یا تهدیدِ به‌کارگیری زور».

در افق پژوهشی آینده، جبهه‌های تازه تحقیق در «لیبرالیسمِ قانون طبیعی» کدام‌اند؟ این نظریه باید به چه پرسش‌های بی‌پاسخ یا بحران‌های نوظهوری بپردازد؟

فکر می‌کنم جالب‌ترین پرسش‌ها برای «نظریه قانون طبیعی» به‌طور خاص، پرسش‌های فرانگر (متااخلاقی) هستند. به‌طور ویژه مهم است بفهمیم «خیرهای انسانی گوناگون» چگونه از نظر انگیزشی بر ما «چنگ می‌اندازند» و آیا می‌توان این چنگ‌انداختن را معقول و فهم‌پذیر کرد، چیزی بیشتر از یک «پدیده لال و توضیح‌ناپذیر » باید روشن‌تر شود که چرا باید برای ما «خیرها اهمیت داشته باشند»، چرا «شکوفایی» باید برای ما مهم باشد.
لیبرالیسم و بنابراین لیبرالیسم قانون طبیعی، باید خیلی بیش از این با این مسئله درگیر شود که چرا به‌نظر می‌رسد مردم دارند به دیدگاه‌های «پسالیبرال » علاقه‌مند می‌شوند. آیا لیبرالیسم می‌تواند در پاسخ به این نگرانی‌ها جذاب باقی بماند، در حالی که همچنان به «فردیت، تنوع، تجربه‌ورزی/آزمایش‌گری و کیهانی‌نگری » وفادار بماند؟

و در پایان: اگر بخواهید یک توصیه عملی یا اخلاقی به خوانندگان در ایران یا در جهان فارسی‌زبان - بدهید آن توصیه چه خواهد بود؟

حقیقت را گرامی بدارید و در برابر «میل به دروغ گفتن» مقاومت کنید. تغییر زمانی رخ می‌دهد که مردم حقیقت را بگویند.

خبرنگار: محمد جواد استادی